پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

دستور العمل های ایدئولوژیک پرزیدنت سارکوزی


دستور العمل های ایدئولوژیک پرزیدنت سارکوزی
نیکلا سارکوزی با بیش از دومیلیون رای بیشتر از رقیب خود ، خانم رویال، روز ٦ مه گذشته به ریاست جمهوری فرانسه برگزیده شد. این انتخاب که با شرکت بالای مردم (٨٣.٩٧%) صورت گرفت، اصلی رایج که مطابق آن معمولا اکثریت غالب در انتخابات بعدی کنار گذاشته می شود را نفی کرد. اما رئیس جمهور نوین از ژاک شیراک، رئیس جمهور سابق، به شکل فاحشی فاصله گرفت و بارها تکرار کرد که خواهان «گسست» از آن چیزی است که به زعم او، ربع قرن «سیاست موجه» نام دارد. نخستین موازین اقتصادی و اجتماعی مورد نظر دولت جدید (از بین بردن امکان تحصیل در منطقه مسکونی، زیر سوآل بردن قرارداد کار و حق اعتصاب، کاهش مالیات بر در آمد های بالا) معنای واقعی این «گسست» را مشخص می سازد. با این حال، با استفاده از سردر گمی نیرو های چپ، نیکلا سارکوزی توانست بسیاری از مسئولین نیروهای سیاسی میانه رو و حزب سوسیالیست را حول برنامه خود گرد آورد.
او در نظر دارد با همکاری این افراد ، ضمن تاکید بر اعتقادات دست راستی خود، تعادل سیاسی کشور را بر هم زند. این جهت گیری او یاد آور تغییرات انجام گرفته در کشور های دیگر، مثل اسپانیا، ایتالیا و بویژه ایالات متحده است.
در فرانسه، یک مرد سیاسی دست راستی به جای رئیس جمهوری نشست که حتی در میان طرفداران خود نیز بی وجهه شده بود، رئیس جمهور جدید برای نیل به هدف خود ، یک زن کاندیدای جناح چپ را شکست داد. گویا این گونه داستان ها باعث بالا رفتن روحیه کاندیدا های جمهوری خواهی که خیال دارند جای آقای بوش را بگیرند می شود. بویژه به این علت که پیش بینی می کنند که در ماه نوامبر ٢٠٠٨ قرار است با خانم هیلاری کلینتون ، از میان دموکرات ها مقابله نمایند.
این بسیار متناقض است که جناح راست آمریکا ، فردا بخواهد از استراتژی سیاسی رئیس جمهور فرانسه الهام گیرد. آیا می توان از تصویرخود در آینه تقلید کرد؟ چرا که نیکلا سارکوزی در رابطه با استراتژی تبلیغاتی اش بیشتر شاگرد، البته بااستعداد، شیوه های سیاسی بکار گرفته از چهل سال پیش در آمریکا بود تا الهام بخش معجون نوینی که بتوان صادر هم کرد. تاکید بر موضوعاتی چون زوال ملی و انحطاط اخلاقی برای آماده سازی اذهان در جهت درمان ضربتی به شیوه لیبرالی («گسست») ؛ مبارزه با «اندیشه واحد چپ» که متهم به مسدود کردن اقتصاد و بی مایه کردن بحث های عمومی است ؛ تجهیز فکری جناح راست به شیوه «گرامسی» * ، جناح راستی «بی پروا» که از نشان دادن دوستان میلیاردرش دیگر شرم ندارد (اشاره به تعطیلات رئیس جمهور جدید ، درست بعد از انتخابات در کشتی شخصی دوستش از میلیاردران بزرگ فرانسه ـ م)؛ باز تعریف معضل اجتماعی به شکلی که مرز بین گروه های اجتماعی از میان فقیر و غنی و یا کار و سرمایه نگذشته، بلکه دو بخش از «پرولتاریا» را در تضاد با هم قرار دهد : « آن هایی که با تلاش جان میکنند» و « آن هایی که در جمهوری صدقه» به سر می برند؛ بسیج توده های محافظه کاری که سارکوزی ادعای سخنگویی از جانب آنها را دارد،آنها که ارزشمند و تحت فشارند و بالاخره اراده گرایی سیاسی در مقابل نخبگان در صدر قدرتی که غرق در رخوتند : هیچ دلیلی ندارد که جناح راست آمریکا اقیانوس اطلس را درنوردد تا آقای سارکوزی دستورالعمل هایش را به آنها بیاموزد. این تجویزات همان هایی است که از دوران ریچارد نیکسون (١) به کار گرفته شده است. آقای سارکوزی ضمن آراستن سخنان خود با اسامی افرادی چون ژان ژورس، لئون بلوم و یا گی موکه، در واقع موضوعات کارای مطرح شده توسط آخرین روسای جمهور جمهوری خواه آمریکا را تکرار می کند.
او اغلب به تصویر زوال اشاره دارد. طبیعتا وقتی در خانه ای قدیمی بی نظمی برقرار باشد، ضرورت استقرار مجدد انضباط به صورتی عاجل تر مطرح می شود. در سال ١٩٦٨، موضوع سخنرانی های نیکسون ، اهمیت دادن به «اکثریتی خاموش» که دیگر اجازه نمی دهد تا کشورش طعمه هرج و مرج باشد، بود. دو قتل سیاسی انجام گرفته بود (مارتین لوترکینگ و روبرت کندی) و حملات کمونیست های ویتنامی نشان می داد که ایالات متحده بازنده جنگ است. نیکسون در آن زمان هم میهنان خود را دعوت کرد تا « در تب و تاب فریاد ها، به نوای آرامش بخشی گوش کنند. صدای اکثریت آمریکایی ها، آمریکایی های فراموش شده، آن هایی که فریاد نمی کشند و تظاهرات نمی کنند. آن ها نه نژاد پرستند و نه بیمار. آن ها هیچ گناهی در رابطه با بلا هایی که کشورمان را در برگرفته ندارند (٢)».
آقای سارکوزی از شورش های حومه پاریس ( در ماه اکتبر ٢٠٠٥) که البته قابل مقایسه با آن دوران آمریکا نمی باشد، استفاده کرد تا در همین راستا استدلال کند. روز ١٨ دسامبر ٢٠٠٦ ، در شهر شارل ویل مزیه در ناحیه آردن از «فرانسه ای که به لیاقت و تلاش اعتقاد دارد » تمجید کرد، « فرانسه ای سخت کوش و در رنج، فرانسه ای که هرگز از آن سخن نمی رود چرا که گله ای ندارد، ماشین آتش نمی زند ـ در این جا آن چه را با عرق جبین به دست آورده اند ، نمی شکنند ـ قطار ها را متوقف نمی کند. این فرانسه از آن هایی که به نامش حرف می زنند ، خسته شده است». چهار ماه بعد، از توده های مردم در شهر مارسی خواست که «احساسات این اکثریت خاموش را بیان کنند».
آقای سارکوزی هم مثل نیکسون، رونالد ریگان و بوش قبل از او، واقف است که کارزار انتخاباتی ای که تنها در اعلام فهرست وار ادعاهای خسته کننده ، سازشکارانه و ملال انگیز خلاصه شود، بسیج کننده نیست. لذا کلمات مربوط به دوران جنگ را بکار می گیرد. جناح راست آمریکا هم از ملال آوری سخنان دموکرات ها سود برد، از سال های ١٩٥٠ به بعد، دموکرات ها از واژگان مورد استفاده ویلیام جنینگ بریان (١٨٦٠ ـ١٩٢٥) و یا فرانکلین دلانو روزولت، که به دوقطبی بودن اجتماعی جامعه اشاره داشتند، روی برگرفتند. جانشینان هری ترومن هنوز عبارت « برنده ـ برنده» ( که خانم رویال در کارزار انتخاباتی اش از آن استفاده می کرد ـ م) را بکار نمی بردند اما در همین چارچوب فکری بودند. عبارت مورد استفاده آن ها می توانست چنین باشد : دشمن ما رقیبمان است !
حزب دموکرات از ایجاد وحشت می ترسید، یعنی می ترسید که واقعا چپ باشد، این واهمه چنان بالا گرفت که از «پوپولیسم» جمهوری خواهان خورده می گرفت و ترجیح می داد خود عبارت ... «محافظه کار»را یدک کشد. آدلی ستیونسن ، کاندیدای دموکرات در سال ١٩٥٢ چنین توضیح می داد : «چرخ روزگار به شکلی دموکرات ها را به یک حزب «محافظه کار» واقعی در کشورمان تبدیل کرده است ـ حزبی که می بایست ستون های هر آنچه ساختمان محکم و آرامی را می طلبد حفظ کند. بر عکس، جمهوری خواهان، به مثابه حزبی رادیکال عمل می کنند و می خواهند نهاد هایی را که ما در بافت اجتماعی کشور بصورتی استوار بنا کرده ایم در هم شکنند» (٣).
از دسامبر ٢٠٠٥، آقای سارکوزی که از سر وصدایی که پیشنهادات ( یا بهتر بگوییم تحریکاتش) به راه انداخته بود باد به غبغب می انداخت یادآور ساخت که استراتژی او در عین حال درجبهه هایی که حیطه دیگران است نیز عمل می کند : «ما افتخار خواهیم کرد که حزب در حال حرکت باشیم. سوسیالیست ها محافظه کار شده اند (٤)». از آن پس آن ها را دشمن خطاب کرد (٥). و سال های ١٩٦٠ را به باد انتقاد گرفت. نیکسون و ریگان هم همین کار را در دورانی نزدیک تر به آن سال ها انجام داده بودند.
● کمبود اراده چپ را به رخ اش کشیدن
دشمن آن هایی قلم داد شدند که «همه کار را روا می دانستند، مطرح می کردند دوران اتوریته تمام شده، ادب به پایان رسیده و دوران احترام هم به سرآمده است ، هیچ چیز دیگر مقدس نیست و هیچ چیز دوست داشتنی نمی باشد، دیگر قانون، مقررات و ممنوعیت نیز وجود ندارد.» فرسنگ ها دور تر از سخنان وحدت طلب ژاک شیراک و به همان فاصله از درهم و بر هم گویی های سگولن رویال در مورد بحث های «مشارکتی»، که سخنانی بدون ربط بودند و زود به فراموشی سپرده شدند، آقای سارکوزی در اذهان تاثیر گذاشت. او ادعا کرد که «چپ وارث جنبش ماه مه ١٩٦٨ » ، «مدرسه پایه گذاشته شده توسط ژول فری» را در هم شکست و در عین حال باعث به وجود آمدن «بحران کار» ، «نفرت از خانواده، جامعه، دولت، ملت و جمهوری » شد. او ادامه داد ـ چرا متوقف شود ، وقتی چنین بی مهابا به جلو می رود ؟ ـ که همین چپ ها «باعث پیروزی غارتگران بر مدیران و سوداگران بر کارگران شدند» و از «سعی در تبرئه لات های بی سرو پا» دست بر نمی دارند.
این یک دستورالعمل قدیمی دست راستی هاست : برای طفره رفتن از باز کردن مسئله منافع (اقتصادی)، هنگامی که مدافع منافع اقلیتی از جامعه می باشیم، بهتر است بر اهمیت ارزش ها تاکید کنیم : نظم، احترام، لیاقت، مذهب. اگر نیرو های چپ از مشخص کردن صریح دشمن ، چنانچه هنوز دشمنی در کار باشد، طفره روند، این کار باز هم آسان تر است. یک روز از دهان آقای فرانسوا هلاند (دبیراول حزب سوسیالیست) در رفت که سوسیالیست ها با ثروتمندان مبارزه می کنند. در مقابل جار و جنجالی که بر پاشد، مجبور گشت از این کار توبه کند و دیگر هرگز از این اشتباهات نکند. باز هم صحبت از ارزش ها باقی ماند. صحبت در این باره به محافظه کاران اجازه می دهد تا در بین اقشار مردمی که معمولا بیشتر در رابطه با اخلاقیات و انضباط حساسیت نشان می دهند تا بالارفتن حقوق ها، طرفدار پیدا کنند.
با این حال جناح راست، هم در ایالات متحده و هم در فرانسه انحطاط اخلاقی و فرهنگی را به عنوان تنها عامل این «زوالی» که گویا کشور گرفتارش می باشد نمی داند. بنا بر استدلال این جناح سیاست های اقتصادی مشخصی «ارزش کار» ( یا به قول آمریکایی ها «اخلاق کار» ) را هدف حمله قرار داده اند. دموکرات ها گویا با بالابردن مالیات ، بیکاری را افزایش داده اند و سوسیالیست ها با کم کردن ساعت کار، انگیزه تلاش کردن را از بین می برند ( و به این ترتیب دستمزد ها را پایئن نگه می دارند). جناح راست نمی تواند با این اشتباهات کنار آید و صبر کند تا زمانی که بخت و اقبال و یا دست نامرئی (بازار) آن ها را رفع نماید.
معمولا در همین رابطه است که اشتباهی اساسی در مورد نئو لیبرالیسم صورت می گیرد. چرا که عملکرد روزمره آن به هیچ وجه عدم دخالت و «بگذار بگذرد» نمی باشد. به عنوان مثال آقایان ریگان و بوش از مداخله برای حفظ منافع روسای شرکت ها و صاحبان سرمایه، که به زعم آن ها جدا از منافع ملی نیست، لحظه ای کوتاهی نکرده اند. همان سال اول به قدرت رسیدن ریگان ، در سال ١٩٨١ او سه تصمیم گیری اساسی کرد : درهم شکستن اعتصاب مسئولین کنترل هوایی با اخراج دوازده هزار تن از آن ها یی که در آن شرکت کرده بودند و انهدام سندیکای آن ها؛ راکد نگه داشتن حقوق حد اقل ( که در دو دوره ریاست جمهوری ریگان تنها یکبار افزایش یافت)؛ و بالاخره کاهش یک مرتبه ای مالیات بخش فوقانی درآمد ها ( این مالیات که در سال ١٩٨١ به ٧٠ % بالغ بود در سال ١٩٨٧ به ٢٨ % کاهش یافت).
این سه تصمیم گیری که از طرف کاخ سفید و نه مستقیما تحت فشار «بازار» اتخاذ شد، با هم همگرایی داشت. درهم شکستن سندیکالیسم، به عنوان مثال باعث شد بخشی از ثروت از کار به طرف سرمایه ، یعنی از دستمزد به سوی سود سهام گسیل شود. شکستن سندیکاها معمولا پیش شرطی لازم برای این امر می باشد. آیا واقعا اتفاقی است که هواداران آقای سارکوزی هم به دنبال آن هستند که او به رویارویی با سندیکاها دست زند تا همچون ریگان در سال ١٩٨١ و مارگارت تاچر در سال های ١٩٨٤ ـ ١٩٨٥ در مقابل کارگران معدن انگلیسی ، «گسستی» را در این زمینه با حرکتی ضربتی بوجود آورد؟ وعده محدود کردن حق اعتصاب در بحش دولتی (وسائل نقلیه عمومی و مدارس) موقعیتی به دست می دهد تا درک کنیم که به نظر آقای سارکوزی این صاحبان شرکت ها هستند و نه کارکنان آنها که به «ارزش کار» سامان می دهند.
در ماه ژانویه ١٩٧٨، کمتر از یک سال بعد از ورود آقای جیمی کارتر به کاخ سفید، وی از هم میهنان خود تقاضای «بردباری و حسن نیت» کرد، او خطاب به آن ها گفت : «آن چه دولت می تواند انجام دهد حد و مرز دارد. دولت نمی تواند مشکلات ما را حل کند. دولت نمی تواند برای ما هدف تعیین و دیدگاه مارا تعریف کند. دولت نمی تواند فقر را ریشه کن سازد یا رونق اقتصادی بیافریند و تورم را کاهش دهد. نمی تواند شهر های مارا نجات دهد، با بی سوادی مبارزه و یا انرژی تامین کند (٦).»
از ژوئیه ١٩٨٠ ریگان «لیبرال» با رئیس جمهور وقت که متهم به «بی تصمیمی» در برابر بحران انرژی ، «خلع سلاح یکجانبه» در مقابل ایران و اتحاد شوروی بود، به مقابله پرداخت و اراده گرایی خود را در مقابل سستی مشهود رقیبش علم کرد، رقیبی که«ضعف» ، «بی مایگی» و «بی لیاقتی» او را محکوم می کرد. او می گفت : «ممکن است مملکت کشتیبان داشته باشد اما سکان ندارد (...) مشکلات ما رنج هایی می آفریند و روحیه مردم را واقعا خراب می کند، لازم نیست که به این رنجها این خفت را هم اضافه کنیم که رئیس مملکت به مردم توضیح دهد که آنها باعث پیدایش مشکلات هستند (٧)» . درست است که ریگان هرگز مثل سارکوزی نگفت : «اگر جامعه ای همراه با عدالت می خواهیم ، باید ابتدا دولتی قوی داشته باشیم (٨)». اما این ادعا که سخنان اراده گرایانه ریئس جمهور فرانسه اورا به صورت ماهوی از لیبرالیسم جناح راست آمریکا متمایز می سازد، اشتباهی است فاحش.
سارکوزی نیز همچون ریگان انرژی و قدرت شخصی خود را در مقابل «رخوت» و «سکون» روسای جمهور پیش از خود مطرح می کند. اوحتی هنگامی که وزیر کشور بود ، روز ١٤ ژوئیه سال ٢٠٠٥ گفت که دیدن ژاک شیراک او را به یاد «لویی شانزدهم در حال بستن در های کاخ ورسای می اندازد، آن هم هنگامی که فرانسه ناراضی است (٨).» اما در زمینه بی اهمیتی به مردم، سوسیالیست ها هم عاری از انتقاد نبوده اند : در مقابل مشکلات کوتاهی کرده و گفتند که حل آن ها بغرنج است و تصمیم گیری ای اروپایی می طلبد، گفتند «دولت نمی تواند همه کار ها را انجام دهد»، سستی خود را به حساب وجود رای دهندگانی مردمی گذاشتند که « تحت تاثیر جهانی شدن و محتوم بودن سرنوشتشان کاملا تسلیم شده اند (٩)»، آنها زمینه ضد حمله کاندیدای جناح راست را فراهم کردند که گفت : «آقای میتران می گفت، ما همه چیز را امتحان کردیم ! خیر ، علیه بیکاری همه راه حل ها امتحان نشده است ! (...) من به یاد دارم آقای ژوسپن به هنگام کارزار انتخاباتی دوره قبلی می گفت : « یک مرد سیاسی مسئول از پول صحبت نمی کند». برای من گفتن این حرف غیر مسئولانه است ! یک کشور در جهان نمی توان یافت که در آن پول ابزار سیاست اقتصادی نباشد (١٠).»
سارکوزی که به ویژه در مناطقی که با بحران صنعتی مواجه اند طرفدار دارد، با سخنانی ساده و موعظه وار تاکید کرد : «من سیاستی را که به اداره کار ها بسنده کند دوست ندارم. من سیاستی که قانع شده است که هیچ چیز را نمی توان تغییر داد را دوست ندارم. من سیاستی را که می گوید : همه چیز را امتحان کرده ام نمی پسندم ! من این گونه سیاست را دوست ندارم ! و به آن اعتقاد ندارم ! (١١)». او در شهر سنت اتین اضافه کرد : «سیاست وقتی هیچ چیز نخواهد ، ناتوان است. وقتی چیزی نخواهیم، کاری هم نمی توانیم انجام دهیم ! من خیلی چیز ها می خواهم و ما خیلی کار ها را خواهیم توانست انجام داد (١٢) ! » آقای شیراک هم دوازده سال پیش از این نوع سخنان گفته بود و ... انتخاب هم شد. البته خیال مان راحت باشد، به دلیل وجود «اروپا»، رئیس جمهور جدید هم خیلی کار ها را نخواهد توانست انجام دهد. او بویژه دوستان میلیاردرش را آزرده نخواهد ساخت : « آن ها می گویند : از سرمایه بخواهید هزینه هارا پرداخت کند ! اگر از سرمایه بخواهیم زیاد پرداخت کند، می گذارد می رود ! (١٣)» . جانی هالیدی (خواننده معروف فرانسوی که از دوستان سارکوزی و مدافع او در کارزار انتخاباتی اش بود و فرانسه را به دلیل بالا بودن مالیات ها ترک کرده است ـ م) در یکی از شب های سر مستی اش قول داد به محض اینکه دولت مالیات بر ارث را از میان بردارد، از سوئیس به فرانسه بازمی گردد. چون می داند که این کار را دولت حتما انجام خواهد داد (١٤).
اعلام خواست «گسست» مستلزم پیش برد مبارزه فکری است. جناح راست هرگز آنقدر که چپی ها فکر می کنند احمق نبوده است، هر چند این جناح در طومار ها و اعلامیه های روشنفکران و هنرمندان مورد حمله می باشد، هنگامی که برخی از همین روشنفکران به نفع او موضع می گیرند رفتار آن ها تنها باعث تمسخر شده و یا با بی تفاوتی مواجه می گردد. آقای سارکوزی که از سال ٢٠٠٣ تقریبا مطمئن بود که تنها کاندیدای جناح راست می باشد، توانست همانطور که محافظه کاران آمریکایی قبل از او عمل کرده بودند، برنامه ای ایدئولوژیکی برای خود تدوین کند که به او اجازه دهد تا از آنچه «دری وری های سوسیال دموکرات ها» می نامد «گسست» کند و به جای آن «همه کار هایی را انجام دهد که جناح راست دیگر جرئت انجام آن ها را نداشت چرا که از دست راستی بودن خویش شرم داشت (١٥)». او از آن زمان تا دوران انتخابات، برنامه فکری خود را کامل تر کرد و هفته به هفته آن را آماده تر نمود.
او توضیح داد که : « برای آن که نظریه ای در داخل کشور جا بیفتد باید تقریبا یکسال پرورانده شود (١٦).» یکسال مدت زیادی نیست اما او از یاری رسانه ها، کارفرما ها و وزرا بهره جست ؛ از استدلالات تبلیغاتچی معروف نیکلا باورز که مرتبا پخش شد استفاده کرد، او در بوق و کرنا می گذاشت که «فرانسه دارد سقوط می کند» و دلیل این امر « سیاست کمک به مرگ سریعتر «کار» به مثابه بیمار ی مشرف به موت است» (١٧)، او بر گزارش آقای کامدسوس (که خود درخواست نگارش آن را کرده بود) تکیه کرد که با سطحی بالاتر همان ملات اندیشه های باورز را داشت (١٨) . در واقع صحرا نوردی او مسیری پر از واحه بود. جنگ فرهنگی وی به یک بلیتزکریگ (اصطلاح آلمانی به معنی جنگی سریع که از هوا و زمین حمله کرده مهلت دفاع نمی دهدـ م) تبدیل شد، اصلا باید پرسید، دشمن کجا بود ؟ خود سارکوزی با طعنه بی رحمانه ای گفت : «می خواهم با رهبر اولین حزب اپوزیسیون فرانسه مقایسه ام کنید. اندیشه های نوینی که در چهار سال گذشته توسط آقای هولاند مطرح شده اند کدام ها هستند ؟ (١٩)»
پیشبرد نظرات دو مبارز بزرگ نبرد اندیشه ها مسیر طولانی تری را طی کرد : یکی از آن ها فردریش هایک متفکر اولترا لیبرال (١٨٩٩ ـ ١٩٩٢ ) بود که « به غیر ممکن فکر کرده بود (٢٠)» سی سال گذشت تا رهبران سیاسی دست اول ( تاچر، ریگان، اوگوستو پینوشه) بتوانند نظرات او را در عمل پیاده کنند ، دیگری رهبر کمونیست ایتالیایی آنتونیو گرامسی که در زمان مرگش هنوز موسو لینی سر کار بود. اما این دو متفکر بزرگ واقعا از نظریات مسلط دوران خود «گسستند ». آنها نه کانال یک تلویزیون را با خود داشتند ، نه مجله لوپون را ، نه رادیو اورپ ١ را که دائما نظراتشان را در بوق و کرنا بگذارد.
● من تجزیه و تحلیل های گرامسی را پذیرفته ام
سارکوزی که استراتژی شاهد مثال آوردن از نویسندگان و مشاهیری را دنبال می کند که اصلا انتظار آن را نداریم، ترجیح داد راهکار خود را بیشتر در مسیر یک کمونیست ایتالیایی معرفی کند تا یک متفکر اولترا لیبرال استرالیایی ـ آمریکایی . چندی قبل از انتخابات گفت : « به واقع من تجزیه و تحلیل های گرامسی را پذیرفته ام : قدرت توسط اندیشه است که به دست می آید. اولین بار است که یک مرد سیاسی از جناح راست درعرصه این نبرد وارد می شود. در سال ٢٠٠٢، پانزده روز بعد از اینکه من وزارت کشور را در دست گرفتم، یکی از روزنامه ها به من چنین حمله کرد : « سارکوزی به جنگ فقرا می رود» ، من به خود گفتم یا باید همین جا راهم را عوض کنم و دیگر نخواهم توانست هیچ کاری انجام دهم، و یا باید وارد نبرد ایدئولوژیک شوم و نشان دهم که امنیت در وهله اول در خدمت فقراست. لذا از سال ٢٠٠٢، من وارد نبرد اندیشه ها شدم. هر شب از مدرسه حرف می زنم و میراث مه ١٩٦٨ را افشا می کنم. نسبی گرایی فکری، فرهنگی و اخلاقی را افشا می کنم ... و خشونت چپی ها نسبت به من از آن جا نشئت می گیرد که آن ها فهمیده اند دعوا بر سر چیست (٢١)».
ریگان هم با ترجیح دادن «رنگهای تند با پاستل» از سال های ١٩٦٠، قبل از سارکوزی بر علیه همه سیاست بازانی که راه دستیابی به قدرت را از طریق مسیرهمیشگی میانه روی میسر می دانستند، قد علم کرد. او لزوم «داشتن یک انتخاب مشخص و نه پژواک انتخاب دیگران» را مطرح می کرد(٢٢). اما آنچه مر بوط به ریگان است، پذیرش خطر متهم شدن به افراط گرایی بهایی هم داشت. او مجبور شد بین سال های ١٩٥٤ تا ١٩٦٢، به عنوان سخنگوی شرکت جنرال الکتریک، صد ها سخنرانی در مناطق مختلف و در تمجید از سر مایه داری انجام دهد (٢٣). مجبور شد بیش از پانزده سال صبر کند تا خود را به حزب جمهوری خواه تحمیل کرده بتواند وارد کاخ سفید شود. وقتی به مسند ریاست جمهوری رسید، اکثرا با حالتی متاثر از جان کندی صحبت می کرد، و از یاد می برد که در سال ١٩٦٠ برای مبارزه با کاندیدای دموکرات ها به نیکسون نوشته بود : «پشت ظاهر نوباوه اش اندیشه های پیر کارل مارکس پنهان شده اند. هیچ چیز جدیدی در مفهوم (تعریف شده توسط کندی) دولت تام الاختیار وجود ندارد. هیتلر دولت خود را ناسیونال ـ سوسیالیسم می نامید (٢٤)». گزینه های آتی آقای سارکوزی نسبتا سریع به ما نشان خواهد داد که آیا اوهمانقدر طرفدار ژورس است که ریگان شیفته کندی بود؟
مسئله صداقت دائما مطرح است. چگونه او می تواند ادعا کند که توسط جریان «از لحاظ سیاسی موجه» کنار گذاشته شده است ، در حالی که چهار سال از پنج سال دور آخر ریاست جمهوری را وزیر کشور بوده و همواره از پشتیبانی کارفرما ها و اکثر رسانه ها بهره جسته است؟ اینجا هم چند تجربه آمریکایی امکان پاسخ به این سوآل را فراهم می کنند . در سال ١٩٦١، آین راند، نویسند و رمان نویس مهاجری که از اتحاد شوروی آمده بود و کتاب هایش فروش میلیونی داشت مقاله ای نوشت که تیتر آن ـ بدون این که کنایه ای در آن باشد ـ چنین بود «اقلیتی امریکایی ای که بیش از همه تحت ستم است : تجارت بزرگ (٢٥)» . یاد آور شویم که در آن سال ها سیاه پوستان که در ایالت های جنوبی زندگی می کردند هنوز حق رای نداشتند... نیکسون به مثابه نماد بورژوازی کوچک شهرستانی احساس می کرد که از طرف خاندان بزرگ کندی و رسانه ها که مدهوش این خانواده اشراف زاده و فتو ژنیک کناره شرق آمریکا بودند، با حقارت با او برخورد می شود. آقای بوش هم ، هر چند در دانشگاه یل و سپس هاروارد تحصیل کرده است، مدت ها خود را به عنوان یک یاغی ، تگزاسی کوچک و قدری زمخت که در دنیای از دماغ فیل افتاده های مترقی گم گشته است، احساس می کرد.
● شهردار شهر عیان نشین «نویی» و سخنگوی توده ها
خانم پگی نونان، نویسنده برخی از سخنرانی های ریگان، در خاطراتش در دو جمله وسوسه دست راستی های یاغی ـ که ده ها سال قدرت جمهوری خواهان هنوز هم از عطش آن نکاسته است ـ را خلاصه کرد : « مردم از من می پرسند چطور یک زن از نسل شما توانست محافظه کار شود. برای من سخت است توضیح دهم از کی یاغی گری را شروع کردم.» چند صفحه جلو تر چنین دموکرات ها را مسخره می کند : «آن ها همه چیز داشتند، حتی سالی پنجاه هزار دلار از سن ٣٢ سالگی، اما همواره خود را در محاصره احساس می کردند (٢٦)». در این جا جان کلام را گفته است ... آقای سارکوزی هم که خود را مطرود ابدی می داند، در سن ٣٢ سالگی شهردار «نویی»، یکی از ثروتمند ترین شهر های کشور بود (در حومه غربی پاریس ـ م). هجوم گزافه گویی های روانشناسانه در سخنرانی های سیاسی فرانسه شاید توانست به امر زیر خدمت کند : کوچکترین خراشی که بر غرور نوجوانی از خانواده های بالا صدمه زده است سبب شود که وی را به عنوان شهید معرفی کنند. سپس یک اشاره کوچک کافی است تا دوباره روحیه اش جریحه دار شود. سارکوزی چند هفته پیش گفت : « از سال ٢٠٠٢ خود را در حاشیه سیستمی که من را به مثابه رئیس حزب او ام پ (حزب غالب دست راستی) نمی پذیرفت آماده کردم، سیستمی که اندیشه های من را به عنوان وزیر کشور پس می زد و با پیشنهاداتم مخالف بود (٢٧)». اما این بار گاورش، پسر بچه آس و پاس پیروز شد (گاورش از شخصیت های بی نوایان هوگو، در اصطلاح اشاره به پسر پاریسی تنها و شکننده دارد ـ م).
معمولا برای کاندیدایی که از پشتیبانی کارفرما ها برخوردار است، خواهان کاهش یک مرتبه ای مالیات بر درآمد و کاهش و یا حذف مالیات بر ارث و مالیات بر شرکت هاست، دشوار است که خود را سخنگوی توده ها معرفی کند. در ایالات متحده این کار تا حدی توسط ریگان و اخیرا توسط بوش انجام گرفت. برای اطمینان از این امر کافی است آن ها را در مناطقی که در بحران صنعتی بسر می برند و مدت ها تیول دموکرات ها بوده اند (مثل میشیگان و ویرجینیای غربی) دنبال کنیم (٢٨).
پیروزی آن ها عمدتا به دلیل تکیه بر احساسات ملی و میهن پرستانه (ضد کمونیسم و سپس ضد تروریسم) و ضدیت «مالیات دهندگان کوچک» با «مالیات گیران بزرگ» می باشد. البته وابستگی آن ها را به «ارزش های اخلاقی و سنتی» ( مخالفت با سقط جنین و همجنس گرایی) و همچنین طرد «تساهل» قضایی که علت اصلی اوج گیری خشونت و جنایت از طرف آن ها معرفی می شود را نیز نباید از یاد برد. سارکوزی ضمن کنار گذاشتن ارجاع های مشخص به مذهب، همه موضوعات بالا را در برنامه خود قرار داد، البته در مورد مذهب هم گفت : « در رابطه با مشکلات اجتماعی، مسائل معنوی وروحانی وسیعا مورد بی توجهی قرار گرفته اند (٢٩)».
با این حال پیروزی جناح راست درآمریکا و فرانسه در بین اقشار مردمی، تنها با استناد به استعداد انتخاباتی سخن گویان آن توضیح داده نمی شود. هر دو جناح راست از ضعف تشکیلات کارگری و مبارزاتی سود جستند، امری که موجب شد شمار زیادی از رای دهندگان دارای درآمد های پایئن ارتباط خود با سیاست و جامعه را به شیوه ای فرد گرایانه برقرار سازند. گفتمان مبتنی بر «گزینه»، «لیاقت» و «ارزش کار»، به طور ویژه آن ها را مخاطب خود قرار می داد : آن ها می خواهند بتوانند انتخاب کنند (مدرسه و محله خود را) تا مجبور به پذیرفتن انتخابی تحمیلی و ناشایست نگردند ؛ آنها معتقدند که دارای لیاقت هایی هستند که شناسایی نشده است ؛ آنها سخت تلاش می کنند و کم دستمزد می گیرند؛ خودشان فکر می کنند که با این حال تنها قدری بیشتر از بیکاران و مهاجرین در آمد دارند. امتیازات ثروتمندان چنان از حیطه زندگیشان دور است که دیگر به واقع به آن ها مربوط نیست.
باز هم این سخنان مال دیروز نیستند. در ایالات متحده پایان سال های ١٩٦٠، رقابت بین المللی و وحشت از از دست دادن جایگاه اجتماعی، نوعی پوپولیسم چپ روزولتی ، خوش باورانه، فاتح، مساوات طلب که دارای هنجار مشترک زندگی بهتر بود را تبدیل به نوعی از «پوپولیسم» دست راستی کرد که بر پایه وحشت میلیون ها رای دهنده مردمی از از دست دادن عنان زندگی شان و وحشت از اینکه فرو دست تر از آنها جایشان را بگیرند، صعود کرد. از همین زمان بود که جمهوری خواهان موفق شدند مرز گسست اقتصادی جامعه را نه بین فقرا و ثروتمندان ، سرمایه داران و کارگران، بلکه بین حقوق بگیران و افرادی که از کمک های اجتماعی استفاده می کنند و یا سفید پوستان و اقلیت های نژادی، کارگران و متقلبین ، تعریف کنند.
در طول ده سال قبل از ورودش به کاخ سفید، ریگان داستان (دروغین) زیر را تعریف می کرد : «ملکه استفاده از کمک های دولتی زنی بودکه هشتاد نام مختلف، سی آدرس و دوازده کارت بیمه داشت و درآمد مالیات در رفته اش بالغ بر صد و پنجاه هزار دلار بود» در سال های ١٩٨٠ استراتژی جمهوری خواهان آنقدر روشن بود که یکی از تدوین کنندگان اش، لی آتواتر، آن را چنین بدون حاشیه روی بیان کرد، او با اشاره به خوانندگان نشریه ناشنال انکیرر (نشریه جنجالی ارزان قیمت که در فروشگاه ها به فروش می رسد) گفت : «همیشه در این نشریه داستان این یا آن میلیاردر که دارای پنج ماشین کادیلاک است و از سال ١٩٧٤ مالیات نپرداخته تعریف می شود». دموکرات ها این داستان ها را از ترس اینکه به آن ها ایراد گرفته شود که باز هم از مبارزه طبقاتی حرف می زنند، تعریف نمی کردند. اما آتواتر ادامه می دهد که : «البته داستان فردی که به راحتی زیر آلاچیق لم داده و با کوپن های غذایی ( کمک های دولتی) مشروب خریده و می نوشد هم در نشریه جا دارد.» این گونه داستان ها مورد علاقه حزب جمهوری خواه است.
آقای سارکوزی اعلام کرده است که مخالف این امر است که : «بارآن هایی که هیچ کاری نمی خواهند انجام دهند، بر دوش آن هایی بیفتد که صبح زود بیدار می شوند و سخت تلاش می کنند». او فرانسه ای را که «صبح زود از خواب بیدار می شود» در مقابل فرانسه ای که «صدقه می گیرد» قرار داده است، اما هرگز به رانت خواران اشاره ندارد. او گاه حتی به سبک آمریکایی ها، به گفته خویش بعد نژادی هم داده است و در رویارو قرار دادن اقشار اجتماعی مردمی این جنبه را هم در نظر گرفته تا بلکه استفاده انتخاباتی از بقایای برخی جریانات نیز ببرد( اشاره به راست افراطی ـ م). مثلا در روز ٢٢ ژوئن ٢٠٠٦ در شهر آژن در یکی از سخنرانی هایش گفت : «و به آن هایی که از قصد تصمیم گرفته اند تا از حاصل کار دیگران زندگی کنند، آن هایی که فکر می کنند همه چیز باید به آن ها داده شود، بدون آن که کوچکترین کاری برای کسی کرده باشند، آنها یی که همه چیز را بلا فاصله بدون کار کردن می خواهند، آنهایی که به جای تلاش برای گرفتن دستمزد ترجیح می دهند در گوشه های تاریخ قرضی خیالی که گویا فرانسه به آنها مدیون است و به نظر آنها هنوز پرداخت نکرده را جستجو کنند، آنهایی که به جای سعی در جذب جامعه شدن از طریق تلاش و کار به سودای چک و چانه زدن بر سر یاد بود ها مشغولند تا غرامتی را که کسی به آن ها مدیون نیست وصول کنند ( اشاره به حقوق عقب مانده بازماندگان جنگ دوم جهانی از میان مهاجرین شمال آفریقا ـ م)، آنهایی که فرانسه را دوست ندارند، آنهایی که همه چیز را از فرانسه می خواهند بدون اینکه در عوض چیزی به آن بدهند، من به آنها می گویم که مجبور نیستند در خاک فرانسه زندگی کنند».
با مشاهده انتخابات ریاست جمهوری اخیر فرانسه، خانم نونان ، یاغی جمهوری خواه، دوران تغییرات ماهوی نوینی را زندگی می کند : «جای آسایش خاطر است که مجددا می توان فرانسه را ستایش کرد. نه تنها به این علت که هشیاری انتخاب یک محافظه کار را داشته است، بلکه همچنین به علت نحوه ای که این کار را انجام داده است (٣٠)».
١ ـ Le Grand bond en arrière : comment l’ordre libéral s’est imposé au monde, en particulier le chapitre “ La droite américaine dans un théâtre en feu ”, Fayard, Paris, réédition ٢٠٠٦.
٢ ـ سخنرانی مقابل کنوانسیون حزب جمهوری خواه ، میامی ٨ اوت ١٩٦٨
٣ ـ سخنرانی آدلی ستیونسن ٣ اکتبر ١٩٥٢ رجوع شود به John Gerring, Party Ideologies in America ١٨٢٨-١٩٩٦., Cambridge University Press, Cambridge, ٢٠٠١, p. ٢٤٩.
٤ ـ سخنرانی در مقابل حزب او ام پ ، ٣٠ نوامبر ٢٠٠٥ Éric Dupin, A droite toute, Paris, Fayard, ٢٠٠٧, p. ١٤٣.
٥ ـ کاری که حتی چپ رادیکال هم گاه از انجام آن ابا داشته است. رجوع شود به “ Nommer l’ennemi ”, Le Plan B, Paris, février ٢٠٠٧.
٦ ـ نطق سالانه در مقابل کنگره روز ١٩ ژانویه ١٩٧٨
٧ ـ سخنرانی ریگان روز ١٧ ژویئه ١٩٨٠ در مقابل کنوانسیون جمهوری خواهان دیترویت
٨ ـ سخنرانی سارکوزی در جلسه او ام پ روز ٣٠ نوامبر ٢٠٠٥ در مورد بی عدالتی ها
٩ ـ فرانسوا هولاند (دبیر اول حزب سوسیالیست در برنامه «فرانس اوروپ اکسپرس» کانال ٣ تلویزیون ، ١٣ مه ٢٠٠٧
١٠ ـ سخنرانی سارکوزی «برای فرانسه ای که کار می کند» ٢٢ ژوئن ٢٠٠٦ در شهر آژن
١١ ـ سخنرانی سارکوزی در شهر مارسی ١٩ آوریل ٢٠٠٧
١٢ ـ سخنرانی سارکوزی در شهر سنت اتین ، ٩ نوامبر ٢٠٠٦. برنامه رادیویی فرانس انتر به نام لابا سی ژوسویی، روز ٢ مه ٢٠٠٧ ، تکه هایی از آن را پخش کرد و از آقای دامون مایافر، زبانشناس خواست تا سخنانی ایراد کند. او به تحلیل و مقایسه سخنرانی های دو کاندیدا پرداخت. به عنوان مثال نشان داد که خانم رویال بین اول ژانویه ٢٠٠٧ تا آوریل همان سال تنها یک بار کلمه سود سهام را بکار برده است.
١٣ ـ سخنرانی سارکوزی روز ٢٢ ژوئن ٢٠٠٦ که به آن پیشتر اشاره شد
١٤ ـ ٦ مه ، شب انتخابات بعد از پیروزی، کنار در رستوران مجلل فوکت، که جانی هالیدی در مئیت ریئس جمهور منتخب شام صرف کرده بود، گفت : «من می دانم او به وعده هایش عمل می کند، سارکوزی مرد عمل است»
١٥ ـ سخنرانی سارکوزی در شهر تولوز ١٢ آوریل ٢٠٠٧
١٦ ـ سارکوزی به نقل از کارل مئوس ، «حزب سوسیالیست : برخورد جاه طلبی ها» ، نشریه لوپون ١٧ مه ٢٠٠٧
١٧ ـ Nicolas Baverez, La France qui tombe, Perrin, Paris, ۲۰۰۳ , p. ۸۳.
١٨ ـ باورز در دفاع از «ارزش کار توضیح داد که « برای قشر های فرودست، زمان آزاد به می خوارگی، خشونت و بزهکاری می گذرد ۲۰ minutes, Paris, ١٦ octobre ٢٠٠٣.
١٩ ـ سارکوزی نشریه اکسپرس ١٧ نوامبر ٢٠٠٥
٢٠ ـ “ Quand la droite américaine pensait l’impensable ”, Le Monde diplomatique, janvier ٢٠٠٢.
٢١ ـ Le Figaro, ١٧ avril ٢٠٠٧.
٢٢ ـ فرمول باری گلد واتر «پدر» محافظه کاری مدرن آمریکا و کاندیدای حزب جمهوری خواه در انتخابات ریاست جمهوری سال١٩٦٤ (شکست خورد)
٢٣ ـ مراجعه شود به پرونده لوموند دیپلماتیک در رابطه با جنرال الکتریک، نوامبر ٢٠٠٦
٢٤ ـ “ Text of ١٩٦٠ Reagan Letter ”, The New York Times, ٢٧ octobre ١٩٨٤.
٢٥ ـ Ayn Rand, Capitalism, the Unknown Ideal, Signet, New York, ١٩٦٧.
٢٦ ـ Peggy Noonan, What I Saw at the Revolution : A Political Life in the Reagan Era, Random House, New York, ١٩٩٠, p. ١٥.
٢٧ ـ Le Figaro, ١٧ avril ٢٠٠٧
٢٨ ـ مستضعفین ژرژ بوش ، اکتبر ٢٠٠٤، لوموند دیپلماتیک http://ir.mondediplo.com/article٤٢٠.html
٢٩ ـ Philosophie Magazine, Paris, avril ٢٠٠٧
٣٠ ـ Peggy Noonan, “ Everything Old Is New Again ”, The Wall Street Journal, New York, ١٤ mai ٢٠٠٧.
* آنتونیو گرامسی (١٨٩١ ـ ١٩٣٧) ، نویسنده و تئوریسین چپ ایتالیایی که معتقد به نقش تعیین کننده کار فکری بود.
لوموند دیپلماتیک
سرژ حلیمی (Serge HALIMI )
برگردان مرمر کبیر
منبع : صدای مردم