پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


زندگی و تنهایی ریحان


زندگی و تنهایی ریحان
«كافه ترانزیت» از چند جنبه قابل تأمل است، اول به لحاظ تغییر نوع نگاه پرتوی، فیلمسازی كه با سینمای كودك كارش را آغاز كرد اما حالا چه در مقام فیلمنامه نویس و چه كارگردان به طرح موضوعاتی با مضامین شهری و در حوزه سینمای اجتماعی گرایش پیدا كرده و به همین خاطر است كه می بینم در پای چندین فیلم مطرح سینمای اجتماعی امضای این فیلمنامه نویس دیده می شود. همزمان با شروع اكران عمومی كافه ترانزیت او فیلم دیگری نیز _البته به عنوان فیلمنامه نویس- بر روی پرده داشت آخرین ساخته رسول صدر عاملی یعنی «دیشب باباتو دیدم آیدا» و جالب وجه مشترك دو فیلم است كه باز هسته مركزی فیلم خانواده است با این تفاوت كه در «دیشب باباتو دیدم آیدا» زندگی دختر نوجوان و دغدغه های او محور قرار می گیرد و در «كافه ترانزیت» خانواده ای با شكل و شمایل دیگر كه زندگی و سرنوشت و دغدغه های زن خانواده یعنی ریحان محور اصلی ماجراست. «كافه ترانزیت» از این منظر كه به مشكلات و مصائب زندگی یك زن می پردازد و ایده های اصلی قصه و مكان و رنگ هایی كه به كار گرفته شده اند با حساسیت زیاد و با توجه به نگاه و منش ریحان انتخاب شده فیلمی زنانه به شمار می آید.در آغاز فیلم، ریحان همسرش را از دست داده و حالا باید سرپرستی دو كودك را عهده دار شود. او صبور و بردبار است و در عین حال دوست دارد استقلالش را نیز حفظ كند.با توجه به این كه زنی خانه دار بوده طبیعی است كه تنها هنری كه بلد است همین آشپزی است. او وقتی كه تصمیم می گیرد قهوه خانه متروك همسرش را دوباره راه اندازی كند در آرایش جدید و تغییراتی كه برای قهوه خانه در نظر می گیرد رنگ آبی را انتخاب می كند. رنگ در و دیوار و پنجره و حتی سفره هایی كه قرار است روی میز پهن شوند و حتی نوع غذاهایی كه قرار است پخته شوند و تزئینات روی آن نیز براساس سلیقه او پیش می رود. از منظری دیگر كافه ترانزیت در ادامه همان نظرگاهی است كه پرتوی در این چند سال آن را مدنظر قرار داده و فیلمنامه های فیلمسازان دیگر را نیز بر همین محور می نویسد. زندگی یك زن یا یك دختر در یك كلان شهر یا در محیطی كه به هرحال شخصیت محوری او برای این كه فردیت و استقلال خود را به دیگران اثبات كند باید راه سخت و پیچیده ای را طی كند، مصائب زیادی را متحمل شود و نهایتاً تصمیمی مهم و اساسی بگیرد. از این منظر می توان فیلم هایی چون «من ترانه پانزده سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» را به خاطر آورد و حال در كافه ترانزیت اگر چه فیلمساز از شهر تهران دور شده اما مكانی كه ریحان در آن زندگی می كند همچنان برای زنی كه خواهان استقلال است و می خواهد روی پای خودش بایستد چندان با هم تفاوت ندارد. ریحان كه تا قبل از مرگ همسرش زندگی عادی خود را داشته حالا در این مرحله با واقعیت ها و شرایط و آداب دیگری روبه رو می شود. او می خواهد كه بعد از مرگ همسر از حق طبیعی خودش استفاده كند و در قهوه خانه ای كه تعلق به همسرش دارد كار كند و امورات خود و فرزندانش را بگذراند. اما مانعی كه در سر راه او قرار دارد برادر شوهری است كه وجود زنان را فقط در كنج خانه به رسمیت می شناسد و كار آنها را فقط بچه داری و نگهداری از خانه می داند. برای همین نگاه تازه و تصمیمی كه ریحان می گیرد برای او قابل تحمل نیست و این سرآغاز تنش است. ریحان كه واكنش منفی برادر شوهرش را می بینند، ابتدا بر این تصور است كه این از سر خیر خواهی است و برای همین اعلام می كند به هر حال او تصمیم گرفته خود چرخ زندگی اش را بچرخاند. اما وجه دیگر قضیه این است ناصر برادر شوهر ریحان حالا بیشتر از این می خواهد. او چون قرار است از منظر خودش زندگی ریحان و بچه های او را كه یادگارهای برادرش هستند تأمین كند. بهتر است آنها نزدیك به او و مقابل چشمانش باشند، پس مقابل خانه اش بنای ساختمان دیگری را آغاز می كند تا ریحان و بچه هایش بعد از ازدواج با او در آن جا ساكن شوند. این مرحله از فیلمنامه یعنی نگاهی كه ناصر نسبت به زندگی ریحان دارد. ابتدا گرفتن استقلال و فردیت او سپس ورود به زندگی خصوصی اوست و با توجه به این كه ریحان تمایلی به این ازدواج ندارد این سرآغاز تنش بین آنهاست. هرقدر كه ریحان صبور و آرام درپی اثبات حقانیت خود و فرزندانش است و اعلام این كه دوست دارد سرپای خود بایستد، اما ناصر كم كم از حوزه حرف و منطق خارج می شود، ریحان را تهدید می كند، به دادگاه رجوع می كند، بساط زندگی و محل كار ریحان را به هم می زند، قهوه خانه را حتی تعطیل می كند اما توانایی شكستن مقاومت ریحان را ندارد. از نظرگاهی دیگر زندگی ریحان در فیلم از چند منظر به نمایش در می آید. اول این كه مخاطب كه به تماشای فیلم نشسته است دارد قصه فیلم را پی می گیرد می تواند نگاه و موضع گیری های خودش را داشته باشد و حالا جلوتر از فیلم حركت كند. دوم وجود شخصیت های دیگری است كه در مقطعی از زندگی ریحان در كنار او بوده اند از جمله می توان به «اسوتیا» زن مهاجر اشاره كرد و همین طور «زاكاریو» راننده ای كامیونی كه بعد جایگاه و نگاه او در فیلم اهمیت خاص خود را پیدا می كند. اسوتیا كه زنی آسیب خورده و رنج كشیده و ناامید است در آشنایی اش با ریحان هرقدر كه عمق دوستی آنها بیشتر می شود نگاه اسوتیا نیز تغییر می كند او نیز كاراكتری مثل ریحان پیدا می كند. در پایان فیلم می بینیم كه او بر تردیدهایش غلبه پیدا كرده و حالا برای خود كار و زندگی دارد چندان هم ناامید و آسیب پذیر نیست. زاكاریو نیز به نوعی در این مسیر دچار تحول می شود. او كه زبانی بیگانه دارد و به نوعی دغدغه ها و رنج های خودش را دارد، همسرش را سالها پیش از دست داده و آرام و سكون ندارد. او با رسیدن به قهوه خانه ای كه ریحان در آن كار می كند با نوعی دیگر از زندگی آشنا می شود. رنگ آبی و آرامش بخش آن مكان، همان عنصر غذا و نوع خاص آشپزی ریحان و دقت او در آرایش غذاهایی كه می پزد به همه چیز رنگ خودی و خانگی داده و طبیعی است كه در آن میان باید علاقه و عشقی متولد شود، اما ریحان به این عشق هیچ گاه جواب مثبت نمی دهد؛ چرا كه زندگی و آینده دو فرزندش بر خوشبختی و علاقه شخصی او غلبه می كنند. از سوی دیگر، همین جوانه های علاقه و شاید زندگی تازه ناصر را بیشتر عصبانی می كند كه واكنش های عصبی او تا آنجا پیش می رود كه نهایتاً مالكیت قهوه خانه را از دست ریحان بیرون می آورد. حالا به نظر می رسد كه هرگز خبری از زاكاریو نخواهد بود و ریحان نیز محل كار و معاش خود را از دست داده و تمایلی هم برای ازدواج دوباره با زاكاریو یا ناصر ندارد. فیلم بدون هیچ موضع گیری و واكنش و به همین سادگی تمام می شود. اگر چه انگار ماجرا از نو آغاز می شود. ریحان در مقابل قهوه خانه ناصر در قهوه خانه ای دیگر مشغول كار و پخت و پز می شود و حالا برای آخرین بار باز نگاه خصمانه ناصر را می بینم و نگاه ریحان را كه به آن سوی و به مقابل خود خیره شده است.هرچند با چنین پایانی شاید ریحان باید دور تازه ای از رنج ها و سختی و تنهایی ها را تحمل كند...
اما حالا تماشاگر با خیالی راحت تر می تواند سالن نمایش را ترك كند.

آناهید موسسیان
منبع : روزنامه همشهری