پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

هفت گام


هفت گام
فرزندان اسلام و انقلاب و وارثان خط جهاد و شهادت، هم پویای «راه كمال»اند، هم اسوه و الگوی دیگران. جهان نیز، تشنه «الگوگیری» از نیروهای انقلابی و مؤمن.
«چگونه بودن»، از مهمترین پرسشهای كاربردی برای سالكان این راه است و اگر «هفت گام» در مسیر این چگونه بودن برداشته شود، هر گامی ما را به آن هدف نزدیكتر میسازد. باشد كه این گامهای هفت گانه را با هم برداریم.
۱) ما «كه» هستیم؟
اندكی در خود نگر تا كیستی؟
از كجایی، در كجایی، چیستی؟
این، مضمون حدیثی از پیشوایان دین است كه فرمودهاند:
«رَحِمَ اللّهُ امرءاً عرف مِنْ اینَ وَ فِی اَیْنَ وَ اِلی اینَ.»
شناسنامه وجودی ما چیست و شجره‌نامه ایمان و جهاد و تعهد ما كدام است وریشه در كدام سرزمین و آبشخور داریم و از كجا تغذیه و سیراب میشویم؟ برگ و بار زندگیمان چیست وبوستان عمرمان برای خودمان ودیگران چه ثمری میدهد؟
ما را برترین آفریده خدا، مسجود فرشتگان، وارثان خط انبیا واولیا میدانند، با باری عظیم از مسؤولیت كه بر دوشمان است و«امانتِ» انتخاب و اراده كه به ما سپردهاند و راه خیر وشر وفلاح وفاجعه و رشد و غَیّ، كه به ما نمودهاند وفرجام «بهشت» و «جهنم» كه در چشمانداز ما قرار دادهاند. از سوی دیگر، ما «امت محمدیه»ایم، افتخاری بزرگ و مسؤولیتی بزرگتر.
به آخرین و كاملترین دین باور داریم و به آخرین رسول و اوصیای او عقیدهمندیم و چشم به راه «صبح ظهور»یم و زمینهسازان «عصر حضور». این همه شهید، پیشمرگ تحقق آن وعدههای الهی است، تا حاكمیت قسط و عدل را شاهد باشیم.
نسبنامه ما به هزار و چهارصد سال ایمان و جهاد و حماسه و مظلومیت بر میگردد. «آینده» نیز درباره ما داوری خواهد كرد.
با این سابقه، با آن رگ و ریشه و اعتبار و اصالت، با میثاقی كه در روز «الست» با معبود خویش بستهایم، با عشقی كه عمری است به «ثقلین» داریم و سنگ «قرآن و عترت» را به سینه میزنیم، با ادعایی كه در سطح جهان و تاریخ معاصر، برای گشودن راهی نو پیش پای بشر داریم، با «ایمان» كه ارمغان انقلاب اسلامی ما به جهان امروز و نسل تشنه معنویت در دنیای كنونی است، با پشتوانهای از «عاشورا» از گذشته و «انتظار» نسبت به آینده، میبینیم كه در شرایطی حساس قرار داریم. راستی كه تكلیف سنگین است.
دوستان میخواهند از ما و رفتار و هنجار ما الگو و دشمنان میخواهند نقطه ضعف بگیرند و از دیدهها و دلها بیندازند و بیاعتبار سازند.
... و خدا نكند اگر دیگران به خاطر عمل ما از این راه نورانی عدول كنند و از این انقلاب آسمانی قطع امید نمایند و ناشایستگی ما را به حساب ضعف اسلام بگذارند، كه دوشمان برای تحمل این بار مضاعف و وبال این بدبینی و یأس، بسی ناتوان است.
وقتی امام صادق(علیه السلام) از آن پیرو خویش میخواهد كه با رفتارش آبروی عترت و مایه سربلندی اهل بیت باشد، نه مایه شرمساری و ننگ و عار، تكلیف ما امروز در رابطه با اسلام وانقلاب و جهان معاصر روشن و بسی سنگین است.
نگاههای نگران دنیا، انتظار دارند ما را «تجسّم ارزشها» و «عینیّت مكتب» ببینند. آیا انتظار بیهوده و بیجایی است؟
اگر توقع دارند ما را الگوی ایثار، اخلاص، تلاش صادقانه، جهاد خالصانه، سادهزیستی وپرهیزگاری، نوعدوستی و مردمخواهی، حقمحوری و انصاف، عدالتخواهی و ستمستیزی ببینند، آیا توقع نابهجایی است؟
باری ... ما همانیم كه شعار «ایمان» و «عدل» و «خدا» و «قرآن» دادهایم. گفتهها و كردههای ما در برابر چشم دیگران است و حركاتمان مورد تجزیه و تحلیل قرار میگیرد و اعمال ما مبنای داوری نسبت به مكتب و مرام و انقلاب و نظام ماست; همان گونه كه ما دیگران و نظامها وگروههای دیگر را با اعمالشان ارزیابی میكنیم و شكاف و فاصله میان «شعار» و «عمل»، بزرگترین برهان ما در نقد دیگران است.
ما انسانها، هم تأثیر پذیریم، هم تأثیرگذار.
هم از دیگران الگو میگیریم و هم الگو و سرمشق دیگرانیم.
از رفتار ما هم پروندهای در «قضاوت مردم» شكل میگیرد، هم «نامه اعمال» ما هر چه دقیقتر برای ارزیابی نهایی در قیامت و در آن مشهد عام و عرصات محشر، تدوین میشود.
ما به عنوان یك نیروی برخاسته از انقلاب، نهادی جوشیده از متن نهضت، ارگانی نگهبانِ ارزشهای آسمانی، همراه و همپیمان با شهیدان و بیعت كرده با «ولایت» و چشم به راهِ فرارسیدن «دولت كریمه مهدوی»، عنوانِ «امت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم)» را نیز داریم و خود را «شیعه علی(علیه السلام)» و «پیرو حسین(علیه السلام)» و فرزند امام و انقلاب میدانیم. اینها شعارهای ماست، عملهای ما در چه سطحی با این شعارها همسو و هماهنگ است؟
راستی، ما كه هستیم و در كجای زمان و تاریخ قرار گرفتهایم؟
۲) تعبّد
اگر رابطه ما و پروردگار، رابطه «عبودیت» و «ربوبیّت» باشد و این را پذیرفته باشیم كه او «ربّ» است و ما «عبد»، در نتیجه باید در برابر فرمان خداوند، «تعبّد» داشته باشیم.
او صاحب امر و فرمان است، ما مملوك و بندهای گوش به فرمان. تعبّد، حالتی است كه عبد را با مولا پیوند میدهد. تعبّد، واژهای است از ریشه «عبد»، یعنی احساس بندگی داشتن، بنده بودن، اطاعت بیچون و چرا داشتن، پیروی دربست و مطلق و همهجایی و در همه موارد و در همه حالات از آنچه فرمان خداوند متعال است; یعنی اطاعت از دین.
بنده، در چه صورت «بنده خوب» به شمار میرود؟ آن گاه كه به شرایط بندگی و آداب آن هم آشنا و هم پایبند باشد. بندهای كه در مقابل خواسته و دستور مولایش، بخواهد روی تمایلات و نظرات خود پافشاری كند و برای «خود» هم حسابی بگشاید، «بنده» نیست.
بندگی خالص در این است كه انسان در برابر آفریدگار حكیم و خدای عقلآفرین و شارع مقدس، از خود سلب اراده و سلب نظر بكند; یعنی آنچه را كه خدا خواسته و طلبیده، بخواهد وانجام دهد، در مقابل پسند و نظر الهی، پسند و نظری نداشته باشد; چه در مورد احكام وتشریعات، چه در مورد امور وضعی و شخصی و ارادههای خالق درباره مخلوق.
یكی درد و یكی درمان پسندد
یكی وصل و یكی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد[۱]
چنین رابطهای میان بنده و خدا، همان «تعبّد» است كه نشان كمال مسلمانی و اوج بندگی است.
مسلمان متعبد، در برابر فرمان خدا و حكم دین، تسلیم است و نه تنها مخالفت و عصیانی ندارد، بلكه حالت قلبی او هم سرشار از پذیرش و رضا و تسلیم است.
داشتن چنین حالتی نسبت به پیامبر و امام و ولیّ خدا نیز تداوم همان حالت در برابر خداست; چرا كه اطاعت از پیامبر و امام، فرمان همان خداوند است و اطاعت از ولی امر، فرمانِ همان امام معصوم.
آیهای از قرآن، به زیباترین بیانی این نكته را در خود دارد:
(فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّی یُحَكِّمُوكَ فیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ، ثُمَّ لا یَجِدُوا فی اَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسلیماً)[۲]
«به پروردگارت سوگند، اینان هرگز مؤمن نخواهند بود، مگر آن كه در اختلافات خودشان تو را داور قرار دهند، سپس از داوری تو هیچ احساس ناراحتی در دل نداشته و كاملاً تسلیم باشند.»
دو نفر كه برای رفع اختلاف پیش قاضی میروند، به یقین حكم قاضی به سود یكی و علیه دیگری است. تعبد در برابر «رأی محكمه» آن است كه حكم قاضی را چه به سودشان باشد چه به زیانشان، بپذیرند و تسلیم باشند و حتی در دل هم نسبت به قاضی و محكمه و حكم، بدبینی نداشته باشند ـ البته در مورد محكمه اسلامی و قاضی عادل و رأی عادلانه و حق ـ .
مسلمان مكتبی، متعبد است و با پذیرش معیارهای مكتب و دین، آن را در همه امور زندگی حاكم و جاری و ساری میداند و چندان در پی پسند این و آن یا موافقت و خوشامد این وآن نیست. «دین محوری»، تعبیر دیگری از تعبد است. اگر خدا بپسندد، نارضایتی دیگران برای او مهم نیست، و اگر كاری برخلاف امر پروردگار باشد، اگرچه اقبال مردمی و حمایت میلیونی وپسند عموم را در پی داشته باشد، برایش ارزشی نخواهد داشت.
از مرز حلال و حرام، نمیتوان بیحساب عبور كرد. گذرنامهای كه لازم است ارائه شود، «حجّت شرعی» است و مسلمان، بنده خداست نه بنده دل!
حتی امامان معصوم ما، از جمله امیرالمؤمنین(علیه السلام) كه خود حجت الهی بود و معیار و میزان، از مرز «حكمالله» عدول نمیكرد و بر صراط دین خدا راه میپیمود و نظام حكومتی را اداره میكرد، هر چند كه این شیوه نتواند در برابر شیطنتهای معاویه، پایداری كند. از این رو، ابن ابیالحدید درباره پایبندی آن حضرت به حكم خدا در حكومت، نوشته است:
«آن حضرت از نظر رأی و تدبیر، از همه با كفایتتر و آیندهنگرتر و درستاندیشتر بود ... ولی دشمنانش روی این جهت میگفتند كه او رأی و تدبیر ندارد كه وی مقید به شرع بود و برخلاف دین نظری نداشت و آنچه را در دین حرام شمرده است، عمل نمیكرد. خود آن حضرت فرموده است: اگر دین و تقوا نبود، من هوشیارترین افراد عرب به حساب میآمدم. اما دیگران بر طبق مصالح و منافع خویش عمل میكردند; چه با دین مطابق باشد یا مخالف. بیشك، آن كه در مسایل به نظر خود عمل میكند وپایبند شرع و قیود دین نیست، كارهای دنیاییاش رو به راهتر است ... .»[۳]
آنچه امروز، این حد و حریم را برای ما مشخص میسازد، حركت در مرز «فتوا» و «رساله» ومراعات حلال و حرام شرعی است.
«تعبّد»، هم قدرت را مهار میكند، هم هوسها را تحت كنترل قرار میدهد، هم از انحراف جلوگیری میكند. كسی كه «متعبّد» به امر و نهی خدا نباشد و گردن را در برابر «حكم خدا» تسلیم نكند و دل را به او نسپارد و دیده را به سیمای دین ندوزد و گوش را به فرمان وحی نسپارد، سرانجام به بیراهه میرود و از مرز دین بیرون میافتد.
معصیت، اولین و كمترین نتیجه شوم عدم تعبد و پایبند نبودن به رهنمودهای وحی ومكتب است و تعبد، عامل كنترل درونی.
۳) خدمتگزاری
روحیه نوعدوستی و خدمتگزاری، از جلوههای زلال و ارزشمند روح بزرگ و انسان خود ساخته است. پاداش الهی نیز، خادمان مردم را در محاصره رحمت خویش قرار میدهد و نگاه لطف حق، بیش از همه به كسانی است كه برای جامعه سودمندتر باشند و گرهگشای معضلات مردم و راهنما و یاور درماندگان و نیازمندان.
«نیاز»، لازمه طبیعی زندگی انسانهاست. احتیاج متقابل افراد به یكدیگر، در بافتِ زندگی اجتماعی نهفته است و «خدمت»، یعنی تلاش برای رساندن خیر به دیگران.
چه در خانه، چه بیرون، چه در سفر یا حضر، چه توانگر چه مستمند، چه توانا چه ضعیف، هر كس در هر شرایط به تناسب شعاع وجودی خویش میتواند «اهل خدمت» باشد تا هم به پاداش الهی برسد، هم به محبوبیتِ مردمی، هم به آرامش وجدان و هم به لذت روحی.
خادمان مردم، بر دلها حكومت میكنند و این حكومت معنوی بر قلوب، نتیجه داشتن روحیه خدمتگزاری است و از كسانی بر میآید كه از نفسانیات و خودخواهیها رسته باشند.
در حدیث شریف نبوی آمده است:
«سیّدُ القومِ خادِمُهم.»[۴]
«خادم هر جمعیت، سرور آنان است.»
در عمل نیز، مگر جز این است كه آنان كه كمر خدمت به مردم میبندند و در غم و شادی وراحت و رنج مردم در كنارشان هستند و از هر چه در توان دارند مضایقه نمیكنند، محبوب دلها میشوند. در حال حیات، مورد محبت مردماند و پس از مرگ، نام نیكشان بر زبانها جاری است.
نام نیكی گر بماند ز آدمی
به كزو ماند سرای زرنگار
خادمان مردم، گروه ویژه برگزیدگان خدایند. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) آمده است:
«خداوند، گروهی از بندگانش را برای رفع نیاز و كمك به مستمندان شیعیان و پیروان ما برگزیده است، تا در مقابل این خدمت، بهشت را به عنوان ثواب به آنان عطا كند. اگر بتوانی از آنان باشی، باش! ... فَاِنْ استَطَعْتَ اَنْ تَكُونَ مِنْهُمْ فَكُنْ.»[۵]
امام صادق(علیه السلام) در حدیث دیگری، یاریرسانی به مسلمان را بافضیلتتر از هفت دور طواف بر گرد كعبه میداند.[۶]
این است كه خدمتگزاری یك گام در مسیر كمال به شمار میآید، گامی كه برای برخی بسیار سنگین است، ولی برخی شیفته خدمتاند و لذت روحیشان در این گونه خدمتگزاری ویاریرسانی و قضای حاجتِ مؤمنان است وآن را به عنوان بهترین عمل و یادگار انجام میدهند.
خدمت به مردم، بذری است كه میوهاش محبت در دلها و محبوبیت نزد خدا و كامیابی در آخرت است.
كسی نیك بیند به هر دو سرای
كه نیكی رساند به خلق خدای
این كلام ناب علوی آویزه گوشمان باشد كه فرمود:
«خیرُالنّاسِ مَنْ نَفَعَ النّاسَ.»[۷]
«بهترین مردم كسی است كه به مردم سود برساند.»
تا توانی به جهان خدمت محتاجان كن
به دمی، یا درمی، یا قلمی یا قدمی
۴) حفظ اسرار
قدرت و تحمل بر «رازداری»، نشانه ظرفیت هر انسان است. ماهیت راز، در پوشیده و پنهان ماندن آن است، وگرنه «راز» نمیشد. اگر چیزی جزء اسرار بود، هر نوع سِرّی كه باشد، اگر فاش شود دیگر «سرّ» نیست. زندانی اگر از زندان گریخت، بازگرداندن آن به بازداشتگاه بسیار دشوار است. تیری هم كه از كمان یا سلاح رها شد، دیگر به كمان و اسلحه بر نمیگردد.
وضعیت اسرار نیز این گونه است. راز، همان زندانی است; همان تیر و گلوله است، و دهان وسینه انسانهای آشنا به اسرار، همچون زندان و چله كمان وخشاب اسلحه. تا وقتی رازی از دهان برنیامده است، محفوظ و پنهان است. همین كه رها شد، دیگر از اختیار بیرون است.
چه زیباست سخن امیرمؤمنان(علیه السلام) كه فرمود:
«سِرُّكَ اَسیرُكَ، فَاِنْ اَفْشَیْتَ صِرْتَ اَسیرَهُ.»[۸]
«راز تو اسیر توست، اگر آن را افشا كردی، تو اسیر آن شدهای.»
به قول سعدی:[۹]
خامُشی به، كه ضمیر دل خویش
با كسی گویی و گویی كه: مگوی
ای سلیم، آب ز سرچشمه ببند
كه چو پر شد نتوان بست به جوی
كسی كه نتواند راز خود را نگه دارد، چه انتظاری دارد كه دیگران حافظ اسرارش باشند؟
رازهای دیگران نیز چنین است. وقتی رازی را با ما در میان میگذارند، باید نگهبان آن بود واز آن «امانت»، پاسداری كرد.
افشای اسرار، نشانه ضعف نفس است، برعكس «كتمان راز» دلیل قوت روح و كرامت نفس وظرفیت شایسته و بایسته انسان است. راز خود، راز مردم، راز انقلاب و اسرار حكومتی باید در قلمرو نیروی درونیِ «راز آشنایان» محفوظ بماند. این، هم یك تكلیف شرعی است، هم رسالت انقلابی و هم وظیفه اخلاقی.
در روایات ما، عناوینی همچون «كتمان»، «حفظ سر» و نهی از «اذاعه» و تأكید بر «حفظ لسان» بسیار دیده میشود. حتی در برخی احادیث، عیبپوشی و كتمان راز، صفتی شایسته شمرده شده كه در این باره باید از خدا الهام گرفت كه پردهپوشی او و حفظ اسرار بندگان، فوق تصور ماست.
باری ... امانت، فقط در بازپس دادن فرش همسایه یا مراقبت از گلدانهای او نیست، «آبرو» هم امانت است كه با رازداری محفوظ میماند.
حضرت رضا(علیه السلام) در حدیثی فرموده است:
«مؤمن هرگز مؤمن راستین نخواهد بود مگر آن كه سه خصلت داشته باشد: سنتی از پروردگارش، سنتی از پیامبر و سنتی از ولی خدا.»
آن گاه سنتِ الهی را "رازداری" میشمارد:
«وَ اَمّا السُنَّهُٔ مِنْ رَبِّهِ كتمانُ سِرِّهِ.»[۱۰]
اگر غیبت حرام است; چون خمیرمایه اصلیاش همان افشای اسرار و برملا ساختن عیوب دیگران و پردهدری نسبت به حریم آبرویی آنان است.
حفظ اسرار نظام هم بسیار مهم است. همچنان كه خراب بودن قفل درِ خانه را نباید به دیگران گفت و نابسامانی وضع درونی خانواده را نباید به كوچه و بازار كشاند، اوضاع سری و امور پنهانی حكومت را نیز نباید به اطلاع همگان رساند; چرا كه دشمنان در كمین این گونه اطلاعاتاند، برای رخنه كردن و ضربه زن به نظام. به ظاهر الصلاح بودن افراد هم نمیتوان اطمینان كرد، «ای بسا ابلیس آدم رو كه هست». دروغ گفتن حرام است، ولی هر راست را هم نباید گفت (جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت).
آنچه انسان را به فاشسازی اسرار میكشاند یا پرحرفی است، یا علاقه به خودنمایی و خود را مطلع و آگاه از هر خبر جلوه دادن است، یا دوستی و رفاقت است كه موجب گشودن سفره دل وافشای راز میشود، یا گسترش و رشد رسانهها و وسایل ارتباطی و پیچیدهتر شدنِ دستیابی به اطلاعات محرمانه و اسرار است كه سادهلوحان خوشباور، با همان صداقت و صفای خود، مسایل سری را پخش میكنند.
پایانِ این گام مهم را حدیثی از حضرت صادق(علیه السلام) قرار دهیم كه فرمود:
«سِرُّكَ مِنْ دَمِكَ، فَلا یَجْرِیَنَّ مِنْ غَیْرِ اَوْداجِك.»[۱۱]
«راز تو جزیی از خون توست، پس نباید این خون، جز در رگهای خودت جریان یابد.»
گفتن هر سخنی در هر جا
نبود شیوه مردان خدا
هر سخن جا و مقامی دارد
مرد حق، حفظ كلامی دارد
حاصل كار دهد باد فنا
گفتن هر خبری در هر جا
۵) خداترسی
آن كس كه بیمناك است، مراقب است و آن كه هراسی ندارد، دست به هر كاری میزند. «بیم»، بازدارنده از اقدامهای بدعاقبت است وانسان بیپروا، مثل ماشین بیترمز است وآن كه از نعمت «خوف» و«خشیت» برخوردار است، از وسوسههای ابلیسی مصونتر است; چرا كه شیطان، بیپروایان را راحتتر به تور میاندازد ونفس اغواگر وفریبكار، برای افراد فاقد خوف از خدا، آسانتر دام میگسترد و به گناه میكشاند.
خوف از خدا، خوف از جهنم و حساب وكتاب قیامت نیز هست; چرا كه دوزخ سوزان پیامد معصیتهاست و كیفر وپاداش را خدا میدهد و بهشت وجهنم، بازتاب اعمال انسان در دنیاست، پس «خداترسی»، یك گام انسان را به فلاح نزدیكتر میكند.
امیرمؤمنان به مردی نگریست كه «خوف» بر او اثر گذاشته بود. پرسید: تو را چه میشود، چرا این گونهای؟
گفت: از خدا میترسم.
فرمود: ای بنده خدا، از گناهانت بترس و از عدالت خدا نسبت به ستمهایی كه بر بندگانش كردهای. از خود خدا نترس، چرا كه او نه به كسی ستم میكند و نه بیش از استحقاق، افراد را كیفر میدهد.[۱۲]
خدا كوچكترین كارهای ما را میبیند; آهستهترین سخنان ما را میشنود و از پنهانیترین گناهان ما در خلوت و جلوت خبر دارد. انسان خداترس، او را در همه حال حاضر و ناظر میبیند وجهان را محضر پروردگار مییابد.
امام صادق(علیه السلام) به اسحاق بن عمار كه از اصحابش بود، چنین موعظه كرد:
«خَفِ اللّهَ كَانَّكَ تَراهُ وَ اِنْ كُنْتَ لا تَراهُ فَاِنَّهُ یراكَ ... .»[۱۳]
«از خدا چنان بترس كه گویا او را میبینی و اگر تو او را نمیبینی او تو را میبیند.»
چنین بیمی سازنده و چنین خوفی كمالآور است و بازدارنده از گناه. همین گونه «خداترسی»، انسان سالك و در مسیر خودسازی را به «محاسبه» و «مراقبه» میكشاند و او را پیوسته در حال آماده باش نسبت به پاسخگویی اعمالش در محكمه الهی قرار میدهد و نسبت به سخن و سكوت خود و گریه و خندهاش، بریدن و پیوستن و دوستی و دشمنی و خوشرویی وتندخوییاش، معیار و مبنا دارد و انگیزههایش را زیر دقیقترین ارزیابی میبرد.
سیمای جان و چهره درون و صورت دل را از خدا نمیتوان پنهان كرد و نقش بازی كردن پیش مردم، نزد خداوند متعال و علم او رنگی ندارد. هیهات كه چه قدر خدا را فراموش میكنیم وبه دنبال «خدافراموشی»، دچار «خودفراموشی» میشویم[۱۴] و عمر را به بیخیالی و غفلت وبیپروایی میگذرانیم. خداترسی، كیمیایی است گرانبها كه تضمین كننده رستگاری انسان است و كسب آن، معرفت میخواهد و زدودن زنگار غفلت از این كه ما «بنده»ایم و او «خدا»ست!
۶) وظیفه‌شناسی
میان «معرفت» و «عمل»، رابطهای اساسی است.
انسان آن گونه عمل میكند كه میفهمد و میشناسد. تصحیح شناختها به تصحیح رفتارها میانجامد و كجفهمی موجب كجروی میشود. از این رو «وظیفهشناسی» گامی مهم در مسیر قرار گرفتن آدمی در بستر تكلیف و انجام تعهدات است.
اگر تصمیم بر عمل، موتور حركت انسان است، داشتن بصیرت و شناخت، چراغی است كه «راه» را نشان میدهد. از این رو پیش از عمل باید بصیر بود و قبل از اقدام باید معرفت به دست آورد.
كسی میتواند درست حركت كند كه جای پای خود را بشناسد و بداند كجا میرود و كجا گام مینهد و در راه است یا بیراهه، رو به مقصد است یا پشت به آن.
امام علی(علیه السلام) فرمودند:
«مَنْ جَهِلَ مَوْضِعَ قَدَمِهِ زَلَّ.»[۱۵]
«كسی كه نداند كجا گام مینهد، میلغزد.»
وظیفهشناسی، شناختِ جای پا در مسیر درست و هدف صحیح است. كسی كه وظیفه را درست بشناسد، نیمی از راه را پیموده است، چرا كه گرفتاری بسیاری از افراد «ندانم كاری» است ودر پاسخ به این پرسش كه «چه باید كرد؟» درماندهاند و به جواب روشن و اطمینانبخشی نمیرسند.
شناخت، در لحظه لحظه زندگیمان بر مسیر ما نور میافشاند. اگر نور وظیفهشناسی راهمان را روشن نساخته باشد، گاهی به جای خدمت، خیانت میكنیم و به جای جذب، دفع و به جای پیشروی، عقب گرد. این سخن نبوی را زیاد خوانده و شنیدهایم كه هر كس بدون آگاهی عمل كند، فسادانگیزیاش بیش از اصلاحگری خواهد بود و بیش از آن كه بسازد، خراب میكند:
«مَنْ عَمِلَ عَلی غَیرِ عِلْم كانَ ما یُفْسِدُ اَكْثَرَ مِمَّا یُصْلِحُ.»[۱۶]
برخی كارها در گرو زمانها و شرایط خاص است و شرایط، در ضرورت و عدم ضرورت آن مؤثر است.
گاهی باید صلح كرد، گاهی باید جنگید.
گاهی باید سكوت و مدارا كرد، گاهی باید فریاد كشید و خروشید.
گاهی تقیه واجب است و جزیی از دین، گاهی حرام است و زیانبار.
گاهی نرمش و انعطاف لازم است، گاهی قاطعیت.
گاهی تكلیف، ایجاد رابطه است، گاهی وظیفه، ترك رابطه است.
گاهی پیشروی لازم است، گاهی عقبنشینی تاكتیكی.
این كه این «گاهی»ها كجاست، همان «وظیفهشناسی» است و با بصیرت و آگاهی ودینشناسی و معرفت اجتماعی و زمانشناسی به دست میآید.
آن جا هم كه افق تاریك است و اوضاع مبهم و شرایط دشوار و خطوط به هم ریخته و صفوف از هم گسسته و حق و باطل به هم آمیخته، از لازمترین كارها تلاش برای «شناخت وظیفه» است، تا بیهدف و بیراهه، گام برنداریم و به جای رسیدن به هدف، از مقصد دور نشویم.
فرهنگ «عمل به وظیفه» و «تكلیفگرایی»، كه هم رهنمودی عاشورایی است و هم توصیه وعمل امام راحل(قدس سره) بر آن مبتنی بود، مرحله دوم شناخت تكلیف است. یكی از بزرگان پیوسته دعا میكرد: «خدایا! به ما توفیق شناخت وظیفه و عمل به وظیفه را عنایت كن» و چه دعای مهم وخواسته برجسته و ارزشمندی!
امام امت، یك روز تصمیم داشت اگر جنگ، بیست سال هم طول بكشد، مقاومت كند وتكلیف را آن میدانست كه در مقابل دشمن بایستد، روزی هم به تكلیف دیگری رسید وقطعنامه را پذیرفت و در پیام خویش فرمود:
«در شرایط كنونی، آنچه موجب این امر شد، "تكلیف الهی"ام بود. شما میدانید كه من با شما پیمان بسته بودم كه تا آخرین قطره خون و آخرین نفس بجنگم. امّا تصمیم امروز، فقط برای تشخیص مصلحت بود و تنها به امید رحمت و رضای او از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرویی داشتهام با خدا معامله كردم.»[۱۷]
كسی كه این فرهنگ را پذیرفته باشد، هیچ وقت احساس شكست نمیكند; چون «عمل به وظیفه»، عین پیروزی است، هر چه كه باشد.
گرچه از داغ لاله میسوزیم
ما همان سربلند پیروزیم
چون به تكلیف خود عمل كردیم
روز فتح و شكست، پیروزیم[۱۸]
۷) عزّت نفس
هفتمین گام خودیابی و خودسازی و كرامت داشتن و به مرز كمال رسیدن، حفظِ عزت نفس است. شناخت ارزش انسانی خود و ودایع الهی كه به ما سپرده و انتظاری كه از ما به عنوان یك «بنده» دارد و بهشت برین كه به عنوان «واپسین منزل» برایمان در نظر گرفته و «قرب به خدا» را كه برترین پاداش صالحان قرار داده است، موجب میشود گوهر نفس خود را حراج نكنیم و خود را رایگان نفروشیم.
● راستی ما چند می‌ارزیم و بهای ما چیست؟
امام علی(علیه السلام) قیمت انسان را معادل بهشت میداند و میفرماید هر كس خود را به كمتر از بهشت بفروشد، باخته و زیان كرده است:
«اِنَّهُ لیسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثمنٌ الاّ الجَنَّهَٔ، فَلا تَبیعوها اِلاّ بِها.»[۱۹]
مراقبت از این گوهر نفیس، عزت نفس است. آنچه این گوهر را میشكند، آلودن نفس به طمع، ذلت، حقارت وپستی است. خواستن، پلی برای ذلتپذیری است و سند احتیاج است وباید از آبرو گذشت تا دست طلب گشود. به قول صائب تبریزی:
دست طلب چو پیش كسان میكنی دراز *** پل بستهای كه بگذری از آبروی خویش
در سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز این مضمون آمده است كه آبروی تو جامد است، سؤال ودرخواست، آن را قطره قطره میچكاند. ببین كه آبرو را نزد چه كسی میچكانی؟
افزونخواهی و حرص، انسان را به خواستن وامیدارد و آنچه در این گونه سؤالها زیر پا گذاشته میشود همان عزت نفس است. «از تشنگی بمیر و مریز آبروی خویش». آنان كه خود را پیش هر كس حقیر و پست میكنند، تا به امیال نفسانی یا دنیا و موقعیتی برسند، از قیمت خود بیخبرند.
انسانهای بلند همت، هیچ گاه خود را ارزان نمیفروشند. آنان كه در مقابل یك نگاه ولبخند و وعده و میز و پُست، سپر میاندازند و دامن اختیار از دست میدهند، قیمت خود را نمیدانند و از نرخِ «بازار ارزشها» بیخبرند.
معامله بر سر شرافت و كرامت انسان، زیانبار است. وقتی در این داد و ستد، كسی در مقابل دنیا و تمنیّات و خواهشهای نفسانی حاضر باشد «خود برترِ» خویش را بدهد، چیزی از دست داده است كه جایگزین ندارد.
راه گریز از این مهلكه، گاهی «نخواستن» است و مهار زدن بر خواستههای دل.
نخواهید، تا عزیز بمانید.
طمع نداشته باشید، تا به ذلت گرفتار نشوید.
قانع باشید، تا اسیر نگردید و مناعت طبع خود را از دست ندهید.
خود را بشناسید، تا ذلت را با كرامت نفس خود ناسازگار بدانید.
به قول اقبال لاهوری:
آدم از بیبصری بندگی آدم كرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم كرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان پستتر است
من ندیدم كه سگی پیش سگی سرخم كرد
راه كمال، نه به این «هفت گام» است، و نه گفتنیهای هر گام، همانهاست كه گفته آمد.
ولی ... همین جا كلام را به پایان میبریم، باشد كه گام برداریم، كه راه طولانی است و دشوار.
جواد محدثی
پی نوشت :
[۱]- بابا طاهر عریان.
[۲]- سوره نساء (۴) آیه ۶۵.
[۳]- نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج ۱، ص ۲۸.
[۴]- نهجالفصاحه، حدیث ۱۷۶۳.
[۵]- اصول كافی، ج ۲، ص ۱۹۲.
[۶]- همان.
[۷]- میزان الحكمه، ج ۳، ص ۲۱۴.
[۸]- غررالحكم، آمدی، ج ۱، ص ۴۳۷.
[۹]- گلستان، باب هشتم (آداب صحبت).
[۱۰]- میزان الحكمه، ج ۴، ص ۴۲۶.
[۱۱]- بحارالانوار، چاپ بیروت، ج ۷۲، ص ۷۱.
[۱۲]- همان، ج ۶۷، ص ۳۹۲.
[۱۳]- اصول كافی، ج ۲، ص ۶۸.
[۱۴]- سوره حشر (۵۹) آیه ۱۹: (نسوا اللّه فانساهم انفسهم).
[۱۵]- الحیاهٔ، ج ۱، ص ۱۴۲.
[۱۶]- اصول كافی، ج ۱، ص ۴۴.
[۱۷]- پیام استقامت، ص ۲۴; صحیفه نور، ج ۲۰، ص ۲۴۱.
[۱۸]- از نویسنده.
[۱۹]- غررالحكم، ج ۵، ص ۸۱.
منبع : مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن