شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

بیماری مجید کوچولو


بیماری مجید کوچولو
مجید کوچولو ۵ ساله شده بود و هر روز صبح با مامان جونش به مهدکودک می رفت و خیلی هم مهدکودکشو دوست داشت. مجید امسال تونسته بود دوستان زیادی پیدا کنه. یک روز پاییزی وقتی مجید با دوستانش توی حیاط مهدبازی می کرد یک دفعه متوجه شد احساس خوبی نداره و سرش خیلی درد می کند. اون روز تا آخر وقت مجید اصلا حال و حوصله بازی کردن رو با دوستانش نداشت. وقتی ظهر به خونه رفت، مامان دید گونه هاش حسابی گل انداخته و ازش پرسید: چی شده پسرم؟ مجید گفت: مامان جون! سرم خیلی درد می کنه. امروز نتونستم با دوستام بازی کنم. مامان دستشو گذاشت روی پیشونی مجید و احساس کرد یک خورده گرم تر از روزهای گذشته است و به مجید گفت: پسر گلم باید استراحت کنی تا حالت بهتره بشه.
من هم برات از دکتر وقت می گیرم تا عصر با هم بریم پیشش. مجید کوچولو خیلی ناراحت بود چون هم از دکتر می ترسید و هم دلش نمی خواست دارو بخوره و از همه مهم تر از این که مجبور بود چند روزی به مهدکودک نره و توی خونه استراحت کنه، ناراحت بود.مجید کوچولو تا عصر مدام از مامانش می خواست که دکتر نره و فردا هم هرجوری شده به مهدکودک و پیش دوستاش بره.مامان به مجید کوچولو گفت: پسر گلم! اگه بخوای با این حال به مهدکودک بری تمام دوستات مریض می شن. خلاصه عصر اون روز مجید و بابا به دکتر رفتن و آقای دکتر بعد از معاینه مجید، براش شربت و آمپول تجویز کرد و از او خواست که ۳ روز خونه بمونه و استراحت کنه.چهره اخموی مجید خیلی دیدنی شده اما چاره ای نداشت و باید خونه می موند. بعد از تمام شدن این ۳ روز وقتی حال مجید کوچولو بهتر شد، تونست به مهدکودک بره. خانم مربی و بچه ها که از اومدن مجید کوچولو خیلی خوشحال شده بودن به استقبالش رفتن وخانوم مربی از کار خوب مجید تشکر کرد و از تمامی بچه ها خواست وقتی مریض می شن توی خونه بمونن و استراحت کنن تا بچه های دیگه مریض نشن. مجید کوچولو با دیدن خوشحالی خانوم مربی، فهمید که مامان درست می گفته واز این که اون روز نمی خواست به حرف مامان گوش کنه، کمی شرمنده شد اما از این که بالاخره توی خونه مونده بود تا حالش بهتر بشه و حالا می تونست با دوستاش بازی کنه خیلی خوشحال بود.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید