سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


کلاک آرت


کلاک آرت
و اکنون تنها یک ساعت می خواهم و یک پنجره تا ساعت را دور بیندازم.
سیری تدریجی در تکنولوژی مدرن وجود دارد که مدام از آن حیات زدایی می کند تا برساندش به کارکردی صاف و پوست کنده، مثلاً یک دیوار نزد یک معمار مدرن (لاکوربوزیه) وقتی به مثال دیوار نزدیک می شود که هیچ چیز دیگر به جز یک دیوار نباشد ، یک سطح صاف که فضایی را از فضایی دیگر جدا نگه می دارد (توجه کنید که دیوار با کاری که انجام می دهد تعریف می شود نه با خودش.) آن دیواری خوش و پسندیده است که سرش تنها به کار دیوار بودنش باشد و به طریق اولی آن ساعتی خوش رقم تر است که تنها وقت نمایی کند (مثل جایگزین شدن صفحات گرد ساعت با ارقام صرف و آنی.) حال آن دیوار صاف و تر و تمیز و این ساعت آویزان بر آن که با صلابت سردش بدون نیاز به هیچ پرنده ای که از درون آن به بیرون بپرد، با هر تیک تاک خود به ما می گوید که؛ «دیر شد، دیر شد...» دقیقاً همان منظره ای است که احتمالاً از جلوی چشم آدم های نگون بختی همچون گریگوری سامسا (قهرمان داستان مسخ کافکا) می گذرد و به محض آنکه چشم خود را در رختخواب می گشایند، این منظره گشوده می شود؛ منظره ای همه روزه و برای همه ما.
به این ترتیب ما مدت هاست که به فهم زمان به واسطه تکنولوژی سرد و بی روح عادت کرده ایم یا نه، به نحوی عمیق تر باید گفت که ما دیگر قادر نیستیم که بی مدد تکنولوژی به درک از زمان بازگشت کنیم اما فهم ً امروزین ما از زمان فهمی است که از ابتدا خود را با چنین صراحتی در ساخته شدن ساعت عیان نکرده بود. ساعت قرار بود وسیله ای باشد که نظم کیهانی و گردش ً اجرام آسمانی را برای ما در مقیاسی کوچک بازسازی کند تا ما به مدد آن بتوانیم بهتر خود را با نظم عالم، همساز کنیم. در واقع ساخت ساعت برخاسته از فهم ساعت ساز از نظام هستی به مثابه یک ساعت بزرگ و پیچیده ای بود که توسط یک استادکار بزرگ، یک بار و برای همیشه ساخته و کوک شده است تا به شکلی محتوم و معین ما را به سمت غایت مان هل بدهد. به این ترتیب پشت و روی ساعت را همچون اسطرلاب به یک اندازه پیچیده می نمودند چون از ابتدا هم قرار بود که دلالت به پیچیدگی اوقات بکند علاوه بر نمایش صرف وقت.
ولی اندک اندک انتزاع شروع کردن به خالی کردن صورت بیرونی ساعت تا تکنولوژی فرصتی پیدا کند که نقاب خود را فرو بیندازد.
تخنه ها (ترکیب ارگانیک هنر و فناوری مانند صنایع دستی) مبدل به تنها یک نوع خاص از تکنولوژی شد که هر روز برای خود امکانات بیشتری برای علمی تر شدن دست و پا می کرد و مآلاً ساعت، امروزه برای ما دیگر به مثابه مینیاتوری از کیهان نیست بلکه ابزار نمایش وقت است تا دیر بر «سر کار» نرویم.
هنرمندان در این میانه موقعیت متناقضی دارند؛ برخی از آنها که به پیشواز جهانی سرشار از برودت ماشینی می روند زیر چرخ های همان ماشین ها له می شوند (مانند فوتوریست های ایتالیایی و تا حدی هم روسی) و آنها که سعی در آشتی دادن مجدد هنر و تکنولوژی دارند لاجرم مجبورند به سهمی خرد و ناچیز بسنده کنند. کار آنها تنها چیز در حد یک بسته بندی باقی می ماند. نهایت آنکه واکنش رادیکالی وجود ندارد چون خود کارکرد به لحاظ تکنولوژیک به نقطه اشباع خود رسیده است و درگاهی برای آنکه هنر بتواند خود را گاهی از اوقات و مثل قدیم تر ها وارد به ماجرا نشان بدهد باقی نمانده است. در مورد مثال اصلی خودم آنکه یک ساعت است این مساله خود را به صورت موتور سیاه رنگ ارزان قیمتی نشان می دهد که با یک باتری قلمی کوچک می تواند برای سه سال به کار بیفتد. این جعبه سیاه کوچک که سابقاً با تمامی پیچیدگی هایش بر پشت و روی ساعت ها خود نمایی می کرد اکنون خود را مزورانه در پشت صفحاتی که علی الظاهر قلمرو هنرمندان یا طراحان صنعتی است پنهان کرده است. بنابراین هنرمند ما به محض آنکه دست به کار تزئین چنین عناصر تکنولوژیکی می زند که همه چیزش از پیش آماده است به شکل رقت انگیزی «کوتاه آمده» است. اگر او هنرمند صادقی باشد ما نیز می باید اذعان کنیم که او را میل به زنده نگه داشتن چیزی مهم که در درون تکنولوژی بی روح فراموش شده وادار کرده است تا فعلی هنری از او سر بزند. اما متاسفانه نتیجه کار او به شکلی متناقض منجر به زنده نگاه داشتن مجدد همان چیز بی روح و سیاه رنگی می شود که در آن پشت ها پنهان است.
ای کاش به جای آنکه به تزئین صفحه ساعت رضایت می داد که واکنشی است برای عاطفی کردن ارزش وقت شناسی، هم پای آن شاعر سوئیسی برای کشتن آن کاری می کرد؛«و اکنون تنها یک ساعت می خواهم و یک پنجره تا ساعت را دور بیندازم.»
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید