جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


آوای اِکو در رمان‌های اِکو


آوای اِکو در رمان‌های اِکو
اَمبرتو اِکو کسی است که تزها، پژوهش‌ها و پایان‌نامه‌هایش را طوری تنظیم می‌کند که انگار یک داستان پلیسی نوشته است و رمان‌هایش راطوری می‌نویسد که انگار متنی پژوهشی نگاشته است. او پژوهش‌گری روایت‌گر و رمان نویسی محقق است:«من هر صفحه از مقالاتم را دست کم ده بار نوشته‌ام، درست مثل هر برگ از رمان‌هایم.»
نوشتن رمان را خیلی دیر شروع کرد:«آدم برای این‌که بتواند در دنیای وحشتناکی مثل دنیای ما زندگی کند، باید یا کتابی بنویسد و یا بچه‌ای پس بیندازد.» در سنین نزدیک به پنجاه سالگی:«رولان بارت گفته بود همیشه دلش می‌خواسته یک کار خلاقانه بکند که هیچ‌گاه برایش پیش نیآمد و زودتر از آن مرد، ولی من به طور تصادفی شروع به نوشتن رمان کردم. رمان به من اجازه داد به شیوه‌ای حرف بزنم که در مقالاتم نمی‌توانستم. در مقاله باید به تعاریف حتی تعریف‌های موقت میدان داد و از ابهام دوری کرد، حال آن‌که داستان طالب ابهام است. در مقاله قطعیت هست، ولی داستان جنبهٔ پرسشی دارد و حقیقت را در تعلیق نگه می‌دارد و خواننده تفسیر خود را خواهد داشت، تفسیری که به تأویل زبانِ رمان ارتباط دارد و نه به موجودیت نویسنده.» به باور اِکو مؤلف مهم نیست، بلکه آن‌چه اهمیت دارد خود متن است:«مؤلف درست لحظه‌ای که نوشتن را به پایان می‌رساند می‌میرد تا در مسیر متن مزاحمتی ایجاد نکند.» والبته این نکته‌ای نیست که بتوان ازآن سرسری گذشت. باید به هنگام خواندن متن، به بیان دقیق‌تر، فهم نوشته‌های اِکو، کلمات را به صورت نشانه‌هایی خواند که به خودی خود اهمیت چندانی ندارند و در پی آن بود که به دلالت نشانه‌ها، این‌که چگونه می‌شود آن‌ها را تعبیر کرد و از معنایشان سر درآورد، دست یافت و این معنای نظریهٔ«نشانه‌شناختی اِکو» است. فهم شما از متن به درون چهارچوبی که اِکو آن را«دایرهٔالمعارف خواننده» می‌نامد، برمی‌گردد و متن در نهایت نظارتی بر این‌که لغات چگونه خوانده و یا فهمیده می‌شوند ندارد، ولی به ظنِ اِکو این به آن معنا نیست که متن را می‌شود به هر شکل خواند. تفسیر بی‌انتها نیست. هر متن یک رشته قواعد بازی دارد که خواننده در پذیرفتن آن شریک می‌شود و به این ترتیب است که از یک متن فهم یک‌دست‌تر و خواناتری به دست می‌آید. البته دادوستد دشواری بین متن و خواننده برقرار است. می‌توان گفت هر‌گاه«دایرهٔالمعارف شناخت خواننده» در جای مناسب خود قرار بگیرد او به خواننده نمونه مبدل می‌شود؛ خواننده‌ای که می‌داند با وجود آن‌که متن شکل‌پذیر است، تمام شیوه‌های خوانش آن ارزش یکسانی ندارد و فقط بعضی از آن‌ها(به عبارت دقیق‌تر، شاید فقط یکی) او را به ایده‌های مرکزی و اصلی متن راهنمایی خواهد کرد. بنابراین از منظر اِکو معنای متن در درون آن نیست، در خواننده هم نیست، بلکه در تطابق یافتن گمانه‌زنی‌های مناسب و قابلیت‌های مشترک میان خواننده و متن است. برای فهم متن، وفهم اِکو، باید در بازی متن شرکت کرد و با پذیرفتن قواعد بازی خواننده نمونه شد.
اِکو درباره رمان«نام گل سرخ» که در چهل‌وشش سالگی نوشتن آن را شروع و درچهل‌و هشت سالگی آن را به پایان رساند، می‌گوید:« برای نوشتن قاعده وجود ندارد، آتش‌فشان الهام هم. گونه‌ای ایدهٔ اولیه و به دنبال آن فرآیند دقیقی هست که رفته رفته رمان را می‌سازد.» این رمان که به نظر گونه‌ای رمان پلیسی می‌آید پر است از همه چیز؛ از مباحث الهی، سیاسی، زیبایی شناختی و فلسفی گرفته تا مبانی تاریخی و واکنش‌های اخلاقی. این رمانِ پر حادثه، محیط اسرارآمیز و مخوف یک دیر قرون وسطایی را تصویر می‌کند که در آن کشیش - کارآگاهی در مورد قتل‌های زنجیره‌ای مشکوکی تحقیق می‌کند. اِکو در مورد ساختار پلیسی رمان می‌گوید:«مردم رمان پلیسی را دوست دارند، نه برای ‌آن‌که پراز جسد است و یا در آن همیشه نظم بر بی‌نظمی پیروز می‌شود، به این دلیل که این نوع رمان پر است از حدس و گمان محض؛ چیزی که با دنیای واقعی متفاوت است. در واقعیت حدسیات به ناگاه اغفال می‌شوند و نظمی بر آن‌ها حاکم نیست. در واقع در زندگی واقعی فرآیند حدس پایان نمی‌گیرد وفرجامی وجود ندارد.»
اِکو انسان پر کاری است. یک رمان نویس انگلیسی در باره‌اش گفته:«من نمی‌فهمم چه‌طور انسانی می‌تواند همهٔ کارهایی را که اِکو انجام داده به فرجام برساند.» و شنیدن پاسخ اِکو خالی از لطف نیست:« به نظر می‌آید که من کارهای زیادی انجام می‌دهم، ولی تنها کاری که می‌کنم این است که در فضاهای خالی کار می‌کنم. مثلاً وقتی انتظار شما را می‌کشم که با آسانسور از طبقهٔ اول به طبقهٔ سوم بیایید، مقاله‌ام را می‌نویسم.» او معتقد است ادبیات از زبان، به مانند میراث جمعی، پاس‌داری می‌کند و با آن‌که زبان به راه دل‌خواه خود می‌رود، به پیشنهاد‌های ادبیات حساس است و به این ترتیب ادبیات، که خود در شکل‌گیری زبان سهم دارد، سرمنشاهٔ وجودی هویت و اجتماع است:« یادمان باشد مردم بینوایی که مثلاً دختر‌بچه‌ای را به آتش می‌کشند، اگر به جهان کتاب، آموزش و تبادل‌نظر دست‌رسی داشتند، چه بسا این کار را نمی‌کردند.» به باور اِکو گوهر ذاتی ادبیات در ما جاری است و این گوهر را می‌توان در قالب عادت‌های فرهنگی و گرایشات اجتماعی پیدا کرد، چرا که ادبیات به ما پذیرش سرنوشت و مرگ را می‌آموزد و این حقیقت را به ما یادآور می‌شود که قهرمانان داستان، و ما آدم‌های معمولی، نمی‌توانیم از سرنوشت خود رها شویم؛ چرا که سال‌ها، خواه از سرضعف ویا از عدم بصیرت، نادانسته به طرف آن گام برداشته‌ایم.
در رمان«آونگ فوکو»، که نوشتن آن هشت سال طول کشید، اِکو ما را در برابر این پرسش‌ها قرار می‌دهد: آیا معنا جهان‌شمول است یا نسبی است و یا مصنوعی؟ آیا با ایمان ارتباط دارد؟ آیا ایمان واقعیت را مهندسی می‌کند و یا به عکس واقعیت است که شکل‌دهندهٔ ایمان است؟ آیا ایمان و باورهای ما یک زندان است که در آن اسیریم و یا شکلی است از آزادی نهانی؟ چه قدرتی ما را به ایمان به چیزی وا می‌دارد؟ اگر ماهیت چیزی پنهان باشد با پشت‌کار می‌توان آن را افشا کرد و یا صرفاً در شبکه‌ای تودرتو از دال و مدلول‌ها، بی‌هیچ هدف واقعی، سرگردان خواهیم شد؟ آیا راز باور در این است که فقط خواص آن را بدانند و نه عوام؟ و در نهایت این پرسش که اگر حقیقت جهان‌شمولی وجود دارد چه‌طوری می‌توان در این جهان پر از تصادفات آن را متحقق کرد؟
«آونگ فوکو» بر اساس چهارچوب انعطاف ناپذیر «قباله» نوشته شده است؛«قباله» تفسیر رمزی تورات است که تحت تاثیر فلسفهٔ نوافلاطونی، کلمات، حروف، اعداد واکسان‌ها در آن معانی رمزی دارند. این تفسیر- یعنی قباله- سرانجام به صورت بازی با حروف درآمد و منشاهٔ قسمت اعظم سحر و جادو در قرون وسطا شد. در این رمان اِکو عصارهٔ نظام‌های سری و شیطانی چندین قرن را از طریق حروف ابجد، نشانه شناسی و راز و رمزها از نگاه کازوبن- راوی داستان- و دوستانش محک می‌زند و طیف وسیعی از عناصر ناهم‌ساز را کنار هم می‌گذارد و با آن دنیای مدرن، دنیای باستانی و ماوراهٔالطبیعه را در کنار مطالب علمی قرار می‌دهد. کامپیوتری که شخصیت مستقلی دارد و نامش«ابولافیا» است(احتمالاً اِکو این نام را به کنایه و به سیاق مافیا ساخته است) قدرت‌های فن‌آوری مدرن را در کنار فرمول‌های باستانی کیمیاگری و نظام‌های شیطانی قرارمی‌دهد و با برانگیختن خواننده، یعنی ایجاد نوعی وحشت که به دنیای گوتیک مربوط است، او را در معرض افکاری قرار می‌دهد که طی قرون متمادی(در هر قرن یک‌طور) به آدمی سیطره داشته است. در واقع خواننده در نوعی بازی عمیق افکار خود را سرگشته احساس می‌کند. اِکو نشان می‌دهد آن‌چه ما با نمادها می‌کنیم از تمایل ما نشأت می‌گیرد و این نمادها همواره به خودی خود حاوی معنا نیستند و خواننده را به این پرسش مقدر می‌رسانند که پس خود معنا چیست؟ سه قهرمان اصلی کتاب با بازی‌گوشی، شکل جدیدی از معنا تولید می‌کنند و در بازی خود غرق می‌شوند. این رمان پایانی ندارد، زیرا شرح پرسش‌های بی‌نهایت ما برای یافتن علل موجودیت در دنیا است.
رمان سوم اِکو«جزیرهٔ روز پیشین» بخشی از قرن هفدهم و ارتباط بین عقل و علم و جدایی آن از جادو و خرافه را تصویر می‌کند. ما در آن با فضای زیستی نیوتن و گالیله آشنا می‌شویم و در معرض آثار اندیشهٔ رنسانس، به خصوص تاثیر انقلاب فرانسه، فیزیک و الهیات قرارمی‌گیریم. شخصیت‌های این رمان مصلحت‌اندیش و پراگماتیک هستند، درست به عکس قهرمان دیگر رمان اِکو-«بودلینو» - که ماجراهای تاریخی را به گونه‌ای اغراق‌آمیز و گاه به دروغ روایت می‌کند. برخی از منتقدان این رمان را«کتاب دروغ‌های اِکو» نامیده‌اند. حضور شخصیت‌های تاریخی و واقعی در این اثر بسیار پررنگ است؛ ولی مرز تاریخ و داستان آشفته است و خواننده مردد می‌ماند که کجا تاریخ است و کجا داستان. در نهایت این پرسش را پیش می‌کشد که آیا تاریخ یک دوران را می‌توان از اسطوره‌هایش جدا کرد؟ آیا تاریخ رسمی سند دروغ‌های بزرگ است؟ وقتی خواندن این کتاب را تمام می‌کنیم شاید آرزو کنیم هم‌چون قهرمان پنجمین رمان اِکو«شعلهٔ اسرار‌آمیزملکه لوانا» حواس و حافظهٔ خود را از دست بدهیم، تا با بازگشت دوباره به گذشته تاریخ را وابسازیم. گرچه ممکن است هم‌چون قهرمان کتاب عاقبت در دریایی از توهمات عجیب و غریب غوطه‌ور شویم.
فریبا حاج‌دایی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی دیباچه