شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

جامعیت و کمال دین


جامعیت و کمال دین
در اینكه‌ اسلام، از نظر پیروان‌ آن، دینی‌ جامع‌ و كامل‌ است، جای‌ گفتگو نیست. قرآن‌ كریم‌ می‌فرماید:
اَلیَوم‌ یَئِسَ‌الَّذینَ‌ كَفَروُ‌ا مِن‌ دینِكُم‌ فَ‌لاتَخشَوهُم‌ وَ‌اَخشَونِ‌ الیَوَمَ‌ اَكمَلتُ‌ لَكُم‌ دینَكُم‌ وَ‌ اَتمَمتُ‌ عَلَیكُم‌ نِعمَتی‌ وَ‌ رَضیتُ‌ لَكُم‌الا‌ ِسلامَ‌ دیناً۱
«امروز كافران‌ از دین‌ شما نومید شدند. از آنها نترسید و از من‌ بترسید. امروز دین‌ شما را كامل‌ كردم‌ و نعمتم‌ را بر شما تمام‌ ساختم‌ و به‌ اسلام، بعنوان‌ دین‌ شما راضی‌ شدم.»
آن‌ روزی‌ كه‌ كفار از دین‌ مسلمانان‌ نومید شدند و امیدهای‌ آنان‌ بر باد رفت، چه‌ روزی‌ بود؟ آن‌ روز، كه‌ دین‌ به‌ كمال‌ و تمامیت‌ رسید و خداوند خشنود شد از اینكه‌ اسلام، دین‌ بشریت‌ باشد، كدامین‌ روز بود؟
آیا روز یأس، همان‌ روز اكمال‌ و اتمام‌ است؟ مفسران‌ كلام‌الهی‌ پذیرفته‌اند كه‌ این‌ دو، در یك‌ روز بوده‌ است.
اماآیا روزی‌ كه‌ آیه‌ نازل‌ شد، همان‌ روز یأس‌ كفار و اكمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ بود؟
علامه‌ طباطبایی، مفسر برجستهٔ‌ عالم‌ اسلام، در تفسیر محققانهٔ‌ خود به‌ نقد نظریات‌ گوناگون، برخاسته‌ و با كنكاشی‌ عمیق‌ در تعیین‌ روز نزول‌ آیه‌ و روز اكمال‌ و اتمام، سرانجام‌ به‌ نظریه‌ای‌ رسیده‌ كه‌ درخور تأمل‌ است.
احتمالات‌موردنقدونظربه‌قرارزیرند:
۱) مقصود از آن‌ روز، روز معینی‌ نیست؛ بلكه‌ مقصود زمانی‌ است‌ كه‌ با بعثت‌ پیامبر و دعوت‌ او، اسلام‌ ظهور می‌كند و شجرهٔ‌ طیبهٔ‌ آن‌ می‌روید و به‌ رشد و پویایی‌ می‌پردازد.
این‌ احتمال‌ درست‌ نیست. زیرا ظاهر آیه، این‌ است‌ كه‌ در روز نزول‌ آیهٔ‌ مورد بحث، مسلمانان، دینی‌ داشته‌اند كه‌ كفار در انتظار زوال‌ آن‌ بوده‌ و مسلمین‌ از آنها بیم‌ و هراس‌ داشته‌اند و این، با آغاز ظهور اسلام‌ سازگار نیست.
۲) مقصود، روز فتح‌ مكه‌ است. چرا كه‌ در آن‌ روز خداوند، نیرنگ‌ مشركان‌ قریش‌ را باطل‌ كرده، و شوكت‌ و صلابت‌ آنها را درهم‌ شكست‌ و بنیان‌ دینشان‌ را ویران‌ كرد از این‌ رو امید خود را از دست‌ دادند و دانستند كه‌ توان‌ مبارزه‌ با اسلام‌ و جلوگیری‌ از پیشرفت‌ آن‌ را ندارند.
این‌ احتمال‌ با جملهٔ‌ «الیوم‌ اكملت‌ لكم...»، كه‌ از سیاق‌ آیه، وحدت‌ «روز» استفاده‌ می‌شود، سازگار نیست. چرا كه‌ روز فتح‌ مكه، روز اكمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ نیست، بلكه‌ دین‌ هنوز مراحلی‌ دیگر را طی‌ می‌كند.
۳) مراد از «الیوم»، روز نزول‌ آیهٔ‌ برائت‌ است‌ كه‌ اسلام‌ گسترش‌ یافته‌ و آثار شرك، محو، و آداب‌ و سنن‌ جاهلیت‌ فراموش‌ گردید و در اماكن‌ مقدس، هیچ‌ مشركی‌ دیده‌ نشد و هیچ‌ یك‌ از شعایر شرك، در مقابل‌ شعایر توحیدی‌ خودنمایی‌ نكرد.
اما این‌ نیز بمفهوم‌ اكمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ نیست.
نزول‌ آیهٔ‌ برائت، به‌ سال‌ نهم‌ هجری‌ مربوط‌ است؛۲ حال‌ آنكه‌ پس‌ از نزول‌ آن‌ آیهٔ‌ كریمه، آیات‌ بسیاری‌ در زمینهٔ‌ حلال‌ و حرام‌ نازل‌ گردیده‌ كه‌ تا ارتحال‌ جانگداز نبی‌اكرم(ص) ادامه‌ داشت. در سورهٔ‌ مائده‌ كه‌ آخرین‌ سورهٔ‌ نازل‌ شده‌ بر پیامبر است، همچنان‌ آیات‌ بسیاری‌ در زمینهٔ‌ حلال‌ و حرام‌ وجود دارد.
۴) با توجه‌ به‌ اینكه‌ احتمالات‌ سه‌گانهٔ‌ فوق‌ مردود است، این‌ احتمال‌ می‌ماند كه‌ مراد از «الیوم»، همان‌ روزی‌ است‌ كه‌ آیهٔ‌ «الیوم‌ یئس‌الذین‌ كفروا ...» نازل‌ شده‌ است.
همهٔ‌ مفسران، جمله‌های: «الیوم‌ یئس‌الذین‌ كفروا» و «الیوم‌ اكملت‌ لكم‌ دینكم‌ ...» را به‌ یكدیگر مربوط‌ می‌دانند. اگر آن‌ روز، نه‌ روز فتح‌ مكه‌ و نه‌ روز نزول‌ آیهٔ‌ برائت، نبوده‌ است، پس‌ چه‌ بوده‌ است؟! آیا روز عرفه‌ یعنی‌ روز نهم‌ ذی‌الحجهٔ‌ سال‌ دهم‌ هجری؟ مگر در روز عرفهٔ‌ آن‌ سال‌ چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ كه‌ كفار را مأیوس‌ كرده‌ و اكمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت‌ را باعث‌ شده‌ باشد؟!
كفار قریش‌ كه‌ در روز فتح‌ مكه‌ (سال‌ هشتم) مأیوس‌ شده‌ بودند. كفار عرب‌ هم‌ با نزول‌ آیهٔ‌ برائت‌ در سال‌ نهم‌ مایوس‌ شده‌اند و مراد، یأس‌ همه‌ كفار عالم‌ هم‌ نمی‌تواند باشد زیرا، قطعاً‌ در روز عرفه‌ سال‌ دهم‌ هجرت‌ كه‌ مسلمانان‌ در مناسك‌ حج‌ هستند، اتفاقی‌ جهانی‌ نیفتاده‌ و كفاری‌ كه‌ خارج‌ از جزیرهٔ‌العرب‌ هستند، هنوز دارای‌ شوكتند و از دین‌ و آیین‌ خود مایوس‌ نشده‌اند.
پیامبراكرم(ص) پیش‌ از آن، دستورهای‌ فراوانی‌ در زمینهٔ‌ فرایض‌ دینی‌ و از جمله‌ حج‌ صادر فرموده‌ و آنچه‌ در روز عرفه‌ بیان‌ كرده، تنها حكم‌ حج‌ تمتع‌ بوده‌ كه‌ آن‌ هم‌ بعد از رحلت‌ آن‌ حضرت‌ مهجور شد. در این‌ صورت، آموزش‌ حج‌ تمتع، نمی‌توانسته‌ موجب‌ اكمال‌ دین‌ باشد. بعلاوه‌ بیان‌ حكم‌ حج، چه‌ ارتباطی‌ با یأس‌ كفار دارد؟
نمی‌توان‌ اد‌عا كرد كه‌ در روز عرفه، بقایای‌ احكام‌ اسلامی‌ نازل‌ شد و دین‌ با بیان‌ احكام‌ باقی‌مانده، به‌ اكمال‌ و اتمام‌ رسید، زیرا بعد از روز عرفه‌ هم، احكام‌ دیگری‌ همچون‌ آیات‌ مربوط‌ به‌ "كلاله" و "ربا" نازل‌ شده‌ است.
بنابراین‌ بی‌شك، مراد، روز غدیر است. هجدهم‌ ماه‌ ذی‌الحجهٔ‌ سال‌ دهم‌ هجری، همان‌ روزی‌ كه‌ پیامبر اكرم‌ در مراجعت‌ از سفر حج، در غدیر خم، نزول‌ اجلال‌ فرموده‌ در میان‌ جمعیت‌ انبوه‌ مسلمانان، علی(ع) را به‌ خلافت‌ و امامت‌ برگزید. این‌ احتمال‌ با روایات‌ هم‌ موافق‌ است. اینك‌ جای‌ این‌ سؤ‌ال‌ است‌ كه‌ نصب‌ امام‌ و تعیین‌ جانشین‌ پیامبر چه‌تأثیری‌در یأس‌كفار، اكمال‌دین، اتمام‌نعمت‌وخشنودی‌خداداشته‌است؟!
در حقیقت‌ باید روشن‌ شود چه‌ اتفاقی‌ افتاده‌ كه‌ چهار خاصیت‌ بسیار مهم‌ و سرنوشت‌ساز دارد:
۱) یأس‌ كفار
كفار برای‌ طرد اسلام‌ از صحنهٔ‌ زندگی‌ مردم، توطئه‌ها كردند، خون‌ دلها خورده‌ و كشته‌ها دادند و گرچه‌ در بسیاری‌ میادین، شكست‌ خوردند اما قطعاً‌ هنوز مأیوس‌ نشده‌ بودند. آنان‌ امید داشتند كه‌ با رحلت‌ پیامبر خدا، امت‌ اسلام‌ متلاشی‌ شده‌ و تعلیمات‌ اسلامی‌ به‌ فراموشی‌ سپرده‌ شود.
تنها نقطهٔ‌ امید كفار همین‌ بود. ولی‌ اگر خداوند برای‌ دوران‌ پس‌ از رحلت‌ پیامبر، رهبر و امامی‌ بر مردم‌ بگمارد كه‌ كار حفظ‌ دین، تدبیر امور و ارشاد امت‌ را همچون‌ خود پیامبر دنبال‌ كند و بقای‌ حكومت‌ اسلامی‌ در مسیر صحیح، تضمین‌ شود، آخرین‌ امید كفار نیز مبدل‌ به‌ یاس‌ خواهد شد. در این‌ صورت‌ ترس‌ از كفار معنی‌ ندارد. ولی‌ باید از خدا ترسید. یعنی‌ مؤ‌منان‌ باید در امر خلافت‌ كه‌امید كفار را از میان‌ برده،از خدابترسند و ‌كاری‌ نكنند كه‌ خدا را به‌ خشم‌ آرند.
۲و۳) اكمال‌ دین‌ و اتمام‌ نعمت:
اكمال‌ و اتمام‌ از نظر معنی‌ به‌ هم‌ نزدیكند. راغب‌ اصفهانی، "كمال" شیء را، حاصل‌ شدن‌ هدف‌ آن‌ و"تمام" شیء را، رسیدن‌ آن‌ به‌ حد‌ و مرتبه‌ای‌ می‌داند كه‌ نیازی‌ به‌ خارج‌ از خود نداشته‌ باشد.۳
محققان‌ با الهام‌ گرفتن‌ از آیات‌ قرآن، "تمام" و "كمال" را اینگونه‌ تحلیل‌ كرده‌اند:
برخی‌ از امور به‌ گونه‌ای‌ هستند كه‌ با بودن‌ همه‌ اجزا، اثر بر آنها مترتب‌ می‌شود و بدون‌ یكی‌ از آنها، مترتب‌ نخواهد شد. مانند روزه، كه‌ اگر در یك‌ جزء از اجزای‌ روز، ترك‌ امساك‌ شود، باطل‌ است. در اینجا واژهٔ‌ "تمام" به‌ كار می‌بریم. مثل‌ «اَتِمواالصیامَ‌ اِلَی‌الَّلیل» (الانعام‌ ۱۱۵) روزه‌ را تا شب‌ به‌ اتمام‌ برسانید. در مورد اجزای‌ نماز نیز اینگونه‌ است. اگر كسی‌ یك‌ جزء واجب‌ از نماز را عمداً‌ به‌ جای‌ نیاورد، نمازش‌ ناقص‌ است‌ و اثری‌ بر آن‌ مترتب‌ نیست.
برخی‌ دیگر، اموری‌ هستند كه‌ اثر، وابسته‌ به‌ حصول‌ همه‌ اجزأ در آنها نیست. بلكه‌ هر جزئی، اثری‌ دارد. مانند روزهٔ‌ ماه‌ رمضان‌ كه‌ روزهٔ‌ هر روز، اثری‌ دارد و اثر مجموع‌ روزه‌های‌ یك‌ ماه، مجموعهٔ‌ آثار هر روز است. در اینجا از واژهٔ‌ "كمال"استفاده‌ می‌كنیم. مثل: «مَن‌ لَمیَجِد فَصِیامُ‌ ثَ‌لاثَهَٔ‌ اَیامٍ‌ فِی‌الحَج‌ وَسَبعَهٌٔ‌ اِذ‌ارَجَعتُم‌ تِلكَ‌ عَشَرَهٌٔ‌ كامِلَهٌٔ» (البقره‌ ۱۹۶) در این‌ آیه‌ از كسی‌ كه‌ پول‌ قربانی‌ ندارد، خواسته‌ شده‌كه‌ سه‌ روز در حج‌ و هفت‌ روز بعد از مراجعت، روزه‌ بگیرد تا ده‌ روز كامل‌ شود.
آنچه‌ در روز غدیر، اتفاق‌ افتاده، دو وجهه‌ دارد: هم‌ "كمال‌ دین" و هم‌ "تمام‌ نعمت" است. یعنی‌ دین‌ به‌ منزله‌ یك‌ "كل‌ استغراقی"، تلقی‌ شده‌ و مشتمل‌ بر دستورهایی‌ است‌ كه‌ هر كدام، هدف‌ خاصی‌ دارد و "هدف‌ مجموع"، مجموع‌ اهداف‌ یكایك‌ دستورها است. اینجاست‌ كه‌ حادثهٔ‌ مورد نظر، دستور مهمی‌ بر دستورهای‌ دین‌ افزوده‌ و آن‌ را كامل‌ كرده‌ است. و اگر آن‌ حادثه‌ نبود، دین‌ كامل‌ نشده‌ بود. گو اینكه‌ به‌ قول‌ طبری‌ دستورهای‌ دیگری‌ هم‌ بعد از این‌ قضیه‌ ممكن‌ است‌ نازل‌ شده‌ باشد، اما آنها در كمال‌ دین‌ نقشی‌ ندارند. ولی‌ این‌ حادثهٔ‌ خاص، موجب‌ كمال‌ دین‌ است.
و اما نعمت‌ چیست‌ كه‌ اگر این‌ حادثه‌ نبود، ناتمام‌ می‌ماند و عیناً‌ مانند نماز یا روزه‌ای‌ بود كه‌ مكلف، آن‌ را قطع‌ می‌كرد و به‌ پایان‌ نمی‌برد و اگر این‌ حادثه‌ باشد، همچون‌ نمازی‌ است‌ كه‌ «اَوَّلُهاالتَّكبیر وَ‌ آخرُ‌هاالتَّسلیم» و سایر اجزا نیز هر كدام‌ به‌ جای‌ خود است؟
این‌ نعمت، نعمت‌ "ولایت" است. یعنی‌ ولایت‌ خدا، رسول‌ و اولی‌ الامر. پس‌ دین‌ بدون‌ "ولایت"، همچون‌ كالبدی‌ بی‌روح‌ است‌ و اما ولایت‌ هم‌ تنها به‌ ولایت‌ خدا تمام‌ نمی‌شود و الزاماً‌ باید به‌ ولایت‌ رسول‌ پیوند یابد. ولایت‌ رسول‌ هم‌ لازم‌ است، اما تمام‌ نیست. زمانی‌ تمام‌ می‌شود كه‌ ولایت‌ اهل‌بیت(ع) را در پی‌ داشته‌ باشد.
‌ ‌۴ ) دین‌ پسندیده‌‌ (رَضیتُ‌ لَكُمُ‌ الاِس‌لامَ‌ دیناً):
معلوم‌ می‌شود آن‌ دینی‌ كه‌ از نظر تشریع‌ به‌ كمال‌ نرسیده‌ و از نظر نعمت‌ "ولایت"، تمام‌ نیست، مرضی‌ و پسندیدهٔ‌ خدا نیست‌ و به‌ همین‌ جهت‌ است‌ كه‌ به‌ دنبال‌ یأس‌ كفار، اكمال‌ دین‌ واتمام‌ نعمت‌ فرمود: «وَ‌ رَضیتُ‌ لَكُم‌الاسلامَ‌ دیناً» و بدین‌ ترتیب‌ وعده‌ای‌ كه‌ خدا در سورهٔ‌ نور داده‌ بود، در سورهٔ‌ مائده‌ تحقق‌ یافت:
وَ‌عَدَ‌االَّذینَ‌ آمَنُوا مِنكُم‌ وَ‌ عَمِلُوا الصالِحاتِ‌ لَیَستَخلِفَنَّهُم‌ فِی‌الا‌ َرضِ‌ كَما استَخلَف‌الَّذینَ‌ مِن‌ قَبلِهم‌ وَ‌ لَُیمَكٍّنَنَّ‌ لَهُم‌ دینَهُم‌ الَّذی‌ ارتَضی‌ لَهُم‌ وَ‌ لَیُبَدٍّلنَّهُم‌ مِن‌ بَعدِ‌ خَوفِهم‌ اَمناً‌ یَعبُدونَنی‌ لایُشرِكونَ‌ بیشَیئاً۴
«خداوند به‌ آنهایی‌ از شما كه‌ ایمان‌ آورده‌ و عمل‌ صالح‌ انجام‌ داده‌اند، وعده‌ داده‌است‌ كه‌ آنها را در روی‌ زمین‌ خلیفه‌ كند. همانگونه‌ كه‌ پیشینیان‌ آنها را خلیفه‌ كرد و دینشان‌ را كه‌ برایشان‌ پسندیده‌ است، برای‌ آنها استوار و متمكن‌ سازد و خوف‌ آنها را مبدل‌ به‌ امن‌ كند كه‌ مرا بپرستند و چیزی‌ شریك‌ من‌ قرار ندهند.»
● ‌چگونگی‌ جامعیت‌ و كمال‌
با عنایت‌ به‌ آیهٔ‌ سوم‌ سورهٔ‌ مائده‌ و مضامین‌ دیگر اسلامی، هیچ‌ مسلمانی‌ نیست‌ كه‌ دین‌ را ناقص‌ - اعم‌ از "ناتمام" یا "غیركامل" - بداند.
دین، شجرهٔ‌ طیبه‌ای‌ است‌ كه‌ به‌ اعتبار "نعمت"، تام‌ و تمام‌ و به‌ اعتبار جنبه‌های‌ اعتقادی‌ و اخلاقی‌ و فقهی، "كامل" است.
این‌ مطلب، به‌ طور قطع‌ مورد قبول‌ همه‌ مذاهب‌ اسلامی‌ است. اگر اختلافی‌ دربارهٔ‌ آن‌ باشد در این‌ است‌ كه‌ آیا آنچه‌ دین‌ را كامل‌ و نعمت‌ را تمام‌ كرده، قضیهٔ‌ مهم‌ غدیرخم‌ بوده‌ است، یا قضیه‌ای‌ دیگر؟!● ‌جامعیت‌ و كمال‌ دین‌ در چیست؟!
قدر مسلم‌ این‌ است‌ كه‌ دین، نسبت‌ به‌ آنچه‌ در قلمرو آن‌ باشد، ساكت‌ نیست‌ و از این‌ حیث، جامع‌ و كامل‌ است. اما آیا سیاست، امامت‌ و رهبری‌ امت، به‌ دین‌ مربوط‌ است‌ یا نه؟ آیا امور دنیوی‌ بشر در قلمرو دین‌ است‌ یا نه؟ و آیا دین‌ در این‌ امور، سكوت‌ كرده‌ یا خیر؟! آیا دین، اخروی‌ است‌ یا دنیوی؟ و یا هم‌ دنیوی‌ و هم‌ اخروی‌ است؟ آیا كاری‌ به‌ دنیای‌ مردم‌ نداشته‌ و دنیا را به‌ قیصرها و آخرت‌ را به‌ پیامبران‌ واگذارده‌ است؟! یا اینكه‌ همچون‌ برهان‌ برخی‌ فلاسفه‌ بر نبوت، بگوییم‌ كه‌ پیامبران‌ آمده‌اند تا تنها روابط‌ اجتماعی‌ مردم‌ را درست‌ كنند و جلو تعدیات‌ و تجاوزات‌ را بگیرند؟
بسیار دشوار بلكه‌ محال‌ است‌ كه‌ بگوییم: دین‌ فقط‌ دنیوی‌ یا فقط‌ اخروی‌ است. چرا كه‌ دنیا مقدمه‌ و مزرعهٔ‌ آخرت‌ و آخرت، نتیجه‌ و ثمرهٔ‌ دنیاست. و بنابراین، دین‌ نمی‌تواند دنیوی‌ محض‌ یا اخروی‌ محض‌ باشد.
پس‌ جامعیت‌ دین‌ به‌ این‌ است‌ كه‌ هم‌ به‌ دنیای‌ مردم‌ نظر داشته‌ باشد و هم‌ به‌ آخرت‌ آنان. آن‌ هم‌ نه‌ به‌ گونه‌ای‌ كه‌ میان‌ دنیا و آخرت، دیواری‌ به‌ ضخامت‌ دیوار چین‌ قرار دهد و برای‌ هر یك، بدون‌ ارتباط‌ به‌ یكدیگری‌ برنامه‌ریزی‌ كند.
به‌ هرحال، هیچ‌ مسلمانی‌ در مسألهٔ‌ جامعیت‌ و كمال‌ دین، بحث‌ كبروی‌ ندارد. اما به‌ لحاظ‌ صغروی‌ و مصداقی‌ جای‌ بحث‌ است‌ كه‌ مرز دین‌ تا كجاست؟ دین‌ اگر نسبت‌ به‌ مسایل‌ درون‌ مرزی‌ خود سكوت‌ كرده‌ باشد، هرگز نمی‌تواند تام‌ و كامل‌ باشد. اما اگر نسبت‌ به‌ مسایل‌ برون‌ مرزی‌ خود سكوت‌ كند، به‌ تمامیت‌ و جامعیت‌ آن، لطمه‌ای‌ وارد نمی‌شود. گرچه‌ ممكن‌ است‌ به‌ قاعدهٔ‌ لطف، در مسایل‌ برون‌ مرزی‌ خود نیز وارد شود و راه‌ را بر انسانها بگشاید. چنانكه‌ داود(ع)، زره‌ می‌بافد و این‌ صنعت‌ را كه‌ به‌ حكم‌ «وَ‌ عَلَّمناهُ‌ صَنعَهَٔ‌ لَبُوس»۵ از خدا آموخته، به‌ مردم‌ نیز می‌آموزد، یا نوح‌ كشتی‌ می‌سازد و صنعت‌ كشتی‌سازی‌ را - اگر نگوییم‌ ابداع‌ می‌كند - رونق‌ می‌بخشد و زمینهٔ‌ پیشرفت‌ آن‌ را فراهم‌ می‌سازد. یوسف، مدیریت‌ كشاورزی‌ مصر را بر عهده‌ می‌گیرد و كشوری‌ را با همسایه‌های‌ آن‌ در قحطسالی‌ هفت‌ ساله‌ از خطر گرسنگی‌ و نابودی‌ نجات‌ می‌بخشد و...
موسی‌ به‌ قارون‌ می‌گوید: «وَ‌ ابتَغِ‌ فیما آتاكَ‌ اللهُ‌ الد‌ارَ‌ الاَّخِرَهَٔ‌ وَ‌ لاتَنس‌ نَصیبَكَ‌ مِنَ‌الدُّنیا وَ‌ اَحسِن‌ كَما اَحسَنَ‌اُ‌ اَلَیكَ»۶
دین‌ از بشر نمی‌پذیرد كه‌ آخرت‌ خود را به‌ دنیا بفروشد و دنیا را هدف‌ نهائی‌ قرار داده، آخرت‌ را فدای‌ دنیا كند چرا كه‌ خداوند فرموده‌ است: «اوُلَّئِكَ‌ الَّذینَ‌ اشتَرَوُ‌ا الحَیاهَٔ‌ الدُّنیا بِالاَّخِرَهِٔ»۷
دین، سعادت‌ دنیا و آخرت‌ مردم‌ را می‌خواهد و در دعاهای‌ قرآنی‌ آمده‌ است‌ كه: «رَبَّنا آتِنا فِی‌الدُّنیا حَسَنَهًٔ‌ وَ‌ فِی‌الاَّخِرَهِٔ‌ حَسَنَهًٔ‌ وَ‌ قِنا عَذ‌ابَ‌ النار»۸
دنیای‌ منهای‌ آخرت‌ در نظر دین، متاع‌ غرور و كالای‌ فریب‌ است‌ و به‌ همین‌ جهت‌ فرمود: «وَ‌ مَاالحَیاهُٔ‌ الدُّنیا اِ‌لا‌ مَتاعُ‌ الغُرور»۹
از نظر دین، دنیا محل‌ عبور و آخرت‌ محل‌ استقرار است. علی(ع) فرمود: «اِنٍّمَاالدُّنیا دارُ‌ مَجازٍ‌ وَ‌ الاَّخِرَهُٔ‌ د‌ارُ‌ قَرارٍ‌ فَخُذُوا مِن‌ مَمَرٍّكُم‌ لِمَقَرٍّكُم‌ وَ‌ لاتَهتكُوا اَستارَكُم‌ عِندَ‌ مَن‌ یَعلَم‌ اَسرارَكُم‌ وَ‌ اَخرِجُوا مِنَ‌الدُّنیا قُلُوبَكُم‌ مِن‌ قَبلِ‌ اَنتَخرُجَ‌ مِنها اَبدانكم».۱۰ باید از این‌ دنیا توشه‌ برگرفت‌ ونباید پیش‌ خدا پرده‌دری‌ كرد. باید قبل‌ از خروج‌ بدن، دل‌ را از این‌ دنیا خارج‌ كرد. دنیایی‌ كه‌ از آن‌ به‌ عنوان‌ راه‌ آخرت‌ و وسیلهٔ‌ رشد و تزكیه‌ و استكمال‌ انسانها مورد استفاده‌ قرار گیرد، درخور ستایش‌ است، نه‌ در خور مذمت. از این‌ رو امیرالمؤ‌منین(ع) شخصی‌ را كه‌ زبان‌ به‌ مذمت‌ دنیا گشوده‌ بود، ملامت‌ كرد و فرمود: «اَتَغتَرُّ‌ بِالدُّنیا ثُمَّ‌ تَذَمُّها اِنَّ‌الدُّنیا دارُ‌ صِدقٍ‌ لِمَن‌ صَدَقَها وَ‌ دارُ‌ عافِیَهٍٔ‌ لِمَن‌ فَهِمَ‌ عَنها وَ‌ دارُ‌ غَنیً‌ لِمَن‌ تَزَوَّدَ‌ مِنها وَ‌ دارُ‌ مَوعِظَهٍٔ‌ لِمَن‌اتَّعظَ‌ بِها مَسجدُ‌ اَحِب‌آءَ‌اِ‌ وَ‌ مُصَلی‌ مَ‌لائِكَهِٔ‌الله‌ وَ‌ مَهبِطَ‌ وَحیِ‌اِ‌ وَ‌ مَتَجر اَولَیأِ‌اِ‌ ...»۱۱
اما دنیایی‌ كه‌ هدف‌ باشد (و نه‌ وسیلهٔ‌ رشد و تهذیب‌ و استكمال،) هم‌ خودش‌ بی‌اعتبار است‌ و هم‌ دارندهٔ‌ آن. از این‌رو علی(ع) دربارهٔ‌ آنان‌ می‌فرماید: «یَتَنافَسونَ‌ فِی‌ دنیا دَینهٍٔ‌ وَ‌ یَتَكالَبُونَ‌ عَلی‌ جیفَهٍٔ‌ مُریحَهٍٔ»۱۲ بر سر دنیای‌ دون‌ بر یكدیگر پیشی‌ گیرند و چون‌ سگها این‌ مردار گندیده‌ را از هم‌ می‌ربایند.
آری‌ دنیای‌ بی‌هدف، پست‌ و دنی‌ است‌ و حكم‌ مردار متعفن‌ دارد و دنیاداران‌ همچون‌ سگان‌ لاشخورند.
● ‌قلمروی‌ دین؟!
با توجه‌ به‌ اینكه‌ دنیا مقدمه‌ آخرت‌ و راهی‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ است، می‌توان‌ گفت‌ كه‌ اصولاً‌ همان‌طور كه‌ دین‌ نمی‌تواند نسبت‌ به‌ مسأله‌ای‌ از مسایل‌ اخروی‌ بی‌تفاوت‌ باشد، نسبت‌ به‌ مسأله‌ای‌ از مسایل‌ دنیوی‌ نیز نمی‌تواند بی‌تفاوت‌ باشد.
موجودی‌ كه‌ فرزند این‌ دنیاست‌ و از راه‌ دنیا متوجه‌ آخرت‌ می‌گردد، به‌ هیچ‌ وجه‌ نمی‌تواند بیگانه‌ از دنیا باشد، چنانكه‌ بیگانه‌ از آخرت‌ نیست. علم، فرهنگ، تمدن، حكومت، سیاست، اقتصاد، هنر، صنعت، كشاورزی، دامداری، خانواده، اجتماع‌ و فرد، به‌ اعتباری، در قلمرو دین‌ هستند و طبیعی‌ است‌ كه‌ دین‌ جامع‌ و كامل‌ باید در باب‌ همهٔ‌ آنها قانون‌ و ضابطه‌ بدهد. بشر در حقوق‌ و اخلاق‌ و عبادات، نیازمند دین‌ است. درست‌ است‌ كه‌ بشر با عقل‌ عملی‌ خود، حسن‌ و قبح‌ افعال‌ و مبانی‌ بسیاری‌ از بایدها و نبایدها را - اگر اشعری‌ فكر نكنیم‌ - درك‌ می‌كند و طبعاً‌ به‌ درك‌ مسایلی‌ از اخلاق، عبادات‌ و حقوق‌ نایل‌ می‌شود. ولی‌ این‌ اندازه‌ برای‌ اخروی‌ شدن‌ دنیا و برای‌ اینكه‌ جریان‌ زندگی‌ دنیا به‌ سلامت‌ آخرت‌ منتهی‌ شود، كافی‌ نیست‌ و لذا علاوه‌ بر حجت‌ باطن‌ (عقل)، به‌ حجت‌ ظاهر (انبیأ و اولیأ) نیازمندیم.
اگر دین، طرفدار اعتكاف‌ در غار، رهبانیت، زهد خشك‌ صوفیانه، تجردگرایی‌ قلندرانه‌ و گریز از كار و تلاش‌ و اجتماع‌ و سیاست‌ و فلاحت‌ و صنعت‌ بود و زندگی‌ استثنایی‌ و غیرطبیعی‌ مرتاضان‌ را وقعی‌ می‌گذاشت، آنگاه‌ حق‌ داشتیم‌ برای‌ دین، مسایل‌ برون‌ مرزی‌ و درون‌ مرزی‌ درست‌ كنیم‌ و دین‌ جامع‌ و كامل‌ را محدود به‌ مسایل‌ خاصی‌ درخور رهبانیت، ترك‌ دنیا، تجرد، نفرت‌ و گریز بدانیم.
اما می‌دانیم‌ كه‌ اسلام‌ غیر از این‌ است. ریاضت‌ اسلام، روزهٔ‌ واجب‌ رمضان‌ است‌ و اعتكاف‌ مستحب‌ اسلام، سه‌ روز ماندن‌ در مسجد است‌ و رهبانیت‌ آن، جهاد می‌باشد. چنانكه‌ پیامبر به‌ عثمان‌بن‌ مظعون‌ - كه‌ به‌ خاطر مرگ‌ فرزند و از شدت‌ حزن، در كنج‌ خانه‌ عزلت‌ گزیده‌ و به‌ عبادت‌ پرداخته‌ بود فرمود: «یاعُثمان‌ اِنَ‌اَ‌ تَبارَكَ‌ وَ‌ تَعالی‌ لَم‌یَكتُب‌ عَلَیناالرُّ‌هبانیَّهَٔ‌ اِنَّما رهبانیهُٔ‌ اُمُّتِیَ‌الجَهادُ‌ فی‌ سَبیلِ‌ا»۱۳ بدین‌ترتیب، هیچ‌ امری‌ از امور دنیا و هیچ‌ عملی‌ از اعمال‌ بشر در حیات‌ این‌ دنیا، خارج‌ از قلمرو دین‌ نیست. در این‌ موضوع، هیچ‌ فرقی‌ بین‌ مسایل‌ فردی، خانوادگی‌ و اجتماعی‌ نیست‌ و صد البته‌ برخی‌ از مسایل‌ به‌ خاطر اهمیتی‌ كه‌ دارند، ضمن‌ اینكه‌ در قلمرو دین‌ هستند، در درجهٔ‌ اول‌ اهمیت‌ قرار دارند.
اصولاً‌ نباید فراموش‌ كرد كه‌ در قرآن‌ كریم‌ پیامبرگرامی‌ اسلام‌ به‌ عنوان‌ تزكیه‌كننده‌ و تعلیم‌دهنده‌ معرفی‌ شده. چنانكه‌ می‌فرماید: «وَ‌ یُزَكیهِم‌ وَ‌ یُعَلٍّمُهُمُ‌الكِتابَ‌ وَ‌ الحِكمَهَٔ»۱۴ دین‌ مبین‌اسلام‌ تمام‌ ابعاد وجودی‌ انسانها از زمان‌ انعقاد نطفه‌ - بلكه‌ قبل‌ از آن‌ - تا كودكی، جوانی، پیری، مرگ، پس‌ از مرگ‌ را مورد توجه‌ قرار داده‌ و با دیدی‌ وسیع، با تعلیم‌ و تزكیهٔ‌ انسان، تمام‌ مراحل‌ وجود و همهٔ‌ علل‌ و شرایط‌ تكاملی‌ از جمله‌ اصلاح‌ محیط‌ اجتماعی‌ را مد‌ نظر قرار داده‌ برای‌ رشد معنوی‌ و تربیت‌ او به‌ نحوی‌ بهتر و پسندیده‌تر، برنامه‌ریزی‌ می‌كند، طبیعی‌ است‌ كه‌ تشكیل‌ حكومت‌ صالح‌ نیز نمی‌تواند از مسایل‌ برون‌ دینی‌ باشد. دینی‌ كه‌ حتی‌ مسألهٔ‌ مضمضه‌ و استنشاق‌ و ازالهٔ‌ موهای‌ زاید و ناخنها و نظافت‌ بدن‌ را از یاد نبرده، چگونه‌ ممكن‌ است‌ در مساله‌ حكومت‌ كه‌ از اهم‌ مسایل‌ دنیوی‌ و اخروی‌ بشر است، ساكت‌ مانده‌ و دم‌ فرو بسته‌ باشد؟! و مگر ساكت‌ مانده‌ است؟!
در قرآن‌ كریم‌ به‌ مسألهٔ‌ حكومت، اهمیت‌ ویژه‌ای‌ داده‌ شده‌ و با آیهٔ‌ «اَطیعُوااَ‌ وَ‌ اَطیعواالرَّسولَ‌ وَ‌ اوُلِی‌الا‌ َمرِ‌ مِنكُم»۱۵، حاكمیت‌ را یكسره‌ از نااهلان‌ سلب‌ كرده‌ و طوق‌ اطاعت‌ ظالمان‌ و فاسقان‌ و حاكمان‌ به‌ غیر "ما انزل‌ا" را از گردن‌ انسانها برداشته‌ و بهترین‌ نوع‌ اطاعت‌ را بر آنها واجب‌ شمرده‌ كه‌ در زمان‌ حضور، اطاعت‌ از معصوم‌ و در عصر غیبت‌ كبری، اطاعت‌ از آنانی‌ است‌ كه‌ با انتخاب‌ مستقیم‌ یا غیرمستقیم‌ مردم‌ و برحسب‌ موازین‌ و معیارهای‌ تعیین‌ شده‌ از سوی‌ شرع‌ مقدس‌ زمام‌ امور مسلمین‌ را به‌ دست‌ می‌گیرند. و مضمونی‌ دلنشین‌ از حاكمیت‌ فقهای‌ جامع‌ شرایط‌ و امام‌گونه‌های‌ عصر انتظار پدید می‌آورد. در روایات‌ نیز بدان‌ مطلب‌ توجه‌ اكید شده‌ و راه‌ حكومت‌ طاغیان، ظالمان‌ و بی‌خبران‌ از اسلام‌ و قوانین‌ آن‌ بسته‌ شده‌ و مخصوصاً‌ در روایتی‌ از امام‌ باقر(ع) آمده‌ است‌ كه: «بُنِیَ‌الاِس‌لامُ‌ عُلی‌ خَمسَهَٔ‌ اَشیأ: عَلَی‌الصَّلوهِٔ‌ وَ‌ الزَّكوهِٔ‌ وِ‌ الحَجٍّ‌ وَ‌ الصَّومِ‌ وَ‌الوَ‌لایَهٔ».
اسلام‌ بر پنج‌ ستون‌ استوار شده‌ است: نماز، زكات، حج، روزه‌ و ولایت.زراره‌ می‌پرسد: كدامیك‌ برتر است؟ و چرا؟!
حضرت‌ می‌فرماید: «ولایت». زیرا «هُوَ‌الدَّلیل‌ عَلَیهِنَّ». "ولایت"، افضل‌ است، چرا كه‌ كلید بقیه‌ است‌ و زمامدار، انسان‌ شایسته‌ای‌ است‌ كه‌ خود، دلیل‌ و راهنما برای‌ سایر احكام‌ است.
راوی‌ می‌پرسد: پس‌ از ولایت، كدام‌ افضل‌ است؟ می‌فرماید: نماز؛ چرا كه‌ پیامبر خدا فرمود: نماز ستون‌ دین‌ شماست.
سپس‌ فرمود: قلهٔ‌ امور و كلید اشیا و خشنودی‌ خدا، اطاعت‌ از امام‌ پس‌ از معرفت‌ اوست. خداوند فرمود: «مَن‌ یُطِعِ‌ الرَّسُولَ‌ فَقَد اَطاعَ‌ اَ‌ وَ‌ مَن‌ تَوَلی‌ فَما اَرسَلناكَ‌ عَلَیهِم‌ حَفیظاً»۱۶ اگر كسی‌ شبها عبادت‌ كرده، و روزها روزه‌ بدارد و همهٔ‌ مالش‌ را صدقه‌ داده، و همه‌ ساله‌ حج‌ كند و ولایت‌ ولی‌ خدا را نشناسد تا آن‌ را گردن‌ نهد و همهٔ‌ اعمالش‌ به‌ دلالت‌ او باشد، در ثواب‌ آن‌ اعماق‌ حقی‌ نیست‌ و از صف‌ اهل‌ ایمان‌ بیرون‌ است‌ ...۱۷
از این‌ روایت‌ (با سند صحیح‌ و دلالت‌ روشن) استفاده‌ می‌شود كه‌ حكومت‌ در متن‌ دین‌ اخروی‌ و خدایی‌ است‌ و دین‌ منهای‌ حكومت، هرگز نمی‌تواند سوق‌دهندهٔ‌ مردم‌ به‌ سوی‌ خدا و آخرت‌ باشد.
نكته‌ای‌ در خور تأمل، این‌ است‌ كه‌ احكام‌ تكلیفی‌ پنج‌ قسم‌ است: واجب، حرام، مستحب، مكروه‌ و مباح.
طبعاً‌ هیچ‌ فعلی‌ از افعال‌ مكلفین‌ خارج‌ از این‌ احكام‌ نیست.
چهار قسم‌ اول‌ به‌ تعبدی‌ و توصلی‌ تقسیم‌ می‌شوند. آنجا كه‌ فعل‌ یا ترك، نیاز به‌ قصد قربت‌ دارد، تعبدی‌ و آنجا كه‌ نیاز ندارد، توصلی‌ است. اما در مباحات، تقسیم‌ به‌ تعبدی‌ و توصلی‌ بی‌معنی‌ است.
آیا دین‌ اخروی، مردم‌ را در امور مربوط‌ به‌ ادارهٔ‌ كشور اسلامی‌ به‌ اباحیگری‌ فراخوانده‌ یا در این‌ موارد مهم‌ نیز، احكام‌ واجب‌ و حرام‌ دارد؟
ممكن‌ است‌ كسی‌ بگوید نیازی‌ نیست‌ كه‌ دین‌ اینگونه‌ مسایل‌ را در قلمرو واجبات، مستحبات، محرمات، مكروهات‌ قرار دهد. بلكه‌ در قلمرو مباحاتند و انسان‌ عاقل، خود در این‌ موارد تصمیم‌ می‌گیرد و نیازی‌ به‌ امر و نهی‌ و تكلیف‌ ندارد. بنابراین، حتی‌ چنین‌ كسی‌ هم‌ معترف‌ است‌ كه‌ مسایل‌ برون‌ دینی‌ نداریم‌ و او نیز - ناآگاهانه‌ - تمام‌ اعمال‌ بشر را از نظر حكم‌ و تكلیف، در قلمرو دین‌ می‌شناسد، منتهی‌ ادعا می‌كند كه‌ امور سیاسی‌ و حكومتی، نظیر بسیاری‌ از مسایل‌ دیگر جزو مباحاتند. پس‌ تنها باید بررسی‌ كرد كه‌ آیا اینگونه‌ مسایل، به‌ راستی‌ در قلمرو مباحاتند و تصمیم‌گیری‌ دربارهٔ‌ آنها كاملاً‌ به‌ اختیار بشر نهاده‌ شده‌ یا اینكه‌ در قلمرو واجبات، محرمات‌ و احیاناً‌ مكروهات‌ و مستحباتند و بشر، وظائف‌ سیاسی‌ نیز دارد و در اینگونه‌ امور، باید پیرو دین‌ باشد؟
بنابراین‌ اختلاف‌ بر سر برخی‌ از مسایل‌ است‌ كه‌ آیا در قلمرو مباحات‌ می‌باشند یا در قلمرو، واجبات‌ و محرمات. نه‌ اینكه‌ آیا این‌ مسایل، داخل‌ در قلمرو دینند یا خارج؟ و آیا از مسایل‌ برون‌ دینی‌اند یا درون‌ دینی؟!
قطعاً‌ در برخی‌ از مسایل، اختلافی‌ نیست‌ كه‌ از جملهٔ‌ مباحاتند. مثل‌ اینكه‌ ساعت‌ رسمی‌ كشور را یك‌ ساعت‌ جلو بیاوریم‌ یا نیاوریم. مردم‌ و سیاستمداران‌ برحسب‌ مصالح‌ اجتماعی‌ و اقتصادی‌ می‌توانند در این‌ موضوع‌ تصمیم‌ بگیرند. نه‌ جلو بردن‌ ساعت، مخالف‌ دین‌ و نه‌ نبردن‌ آن، منصوص‌ در دین‌ است. درست‌ مثل‌ اینكه‌ شخص‌ یا خانواده‌ای‌ می‌توانند دربارهٔ‌ تعطیلات‌ تابستانی‌ خود تصمیم‌ بگیرند كه‌ چگونه‌ آن‌ را بگذرانند؟ در خانه‌ یا در سفر؟ در داخل‌ یا خارج‌ از كشور؟ آنچه‌ مهم‌ است، این‌ است‌ كه‌ هر تصمیمی‌ بگیرند، باید بافعل‌ حرام‌ یا ترك‌ واجبی‌ توأم‌ نباشد.
اختلاف‌ دربارهٔ‌ مسایل‌ سیاسی‌ و حكومتی‌ است. آیا دین‌ در اینگونه‌ مسایل، به‌ بیان‌ سلسله‌ای‌ از وظایف‌ و تكالیف‌ پرداخته‌ و همانگونه‌ كه‌ در مسایل‌ عبادی‌ و تجاری، واجب‌ و حرام‌ رسیده، در این‌ امور هم‌ واجبات‌ و محرمات‌ داریم، یا خیر؟! آیا اسلام‌ بشر را در انجام‌ و ترك‌ افعال‌ سیاسی‌ و حكومتی، آزاد شمرده‌ و امور سیاسی‌ را از مباحات‌ دانسته‌ است؟ آیا اگر دین‌ به‌ اینگونه‌ امور توجه‌ كند، صبغهٔ‌ خدایی‌ و اخروی‌ بودن‌ خود را از دست‌ می‌دهد و دنیوی‌ می‌شود، یا اینكه‌ به‌ همان‌ دلیل‌ خدایی‌ و اخروی‌ بودن، باید به‌ اینگونه‌ امور توجه‌ جد‌ی‌ كند و برای‌ هموار كردن‌ راه‌ زندگی‌ سعادتمندانهٔ‌ اخروی‌ و تقرب‌ به‌ خدا، مردم‌ دیندار را به‌ تشكیل‌ حكومتی‌ تشویق‌ كند كه‌ معیارها و ضوابط‌ خود را از دین‌ بگیرد، مجری‌ احكام‌ خدا باشد و در عین‌ حال، از تزكیه‌ و تعلیم‌ انسانها چیزی‌ دریغ‌ ندارد.
به‌ نظر ما همین‌ بینش‌ دوم، صحیح‌ است. صحت‌ و سقم‌ هر یك‌ از این‌ دو بینش‌ از راه‌ مراجعه‌ به‌ متون‌ اصیل‌ دینی‌ به‌ دست‌ می‌آید. به‌ خصوص‌ كه‌ استدلالات‌ مربوط‌ به‌ بینش‌ اول، از استحكام‌ لازم‌ برخوردار نیستند و چنانكه‌ خواهیم‌ دید با مضامین‌ اصیل‌ دینی‌ ناسازگار است.
● ‌نظری‌ به‌ بینش‌ مخالف‌
تفكیك‌كنندگان‌ دین‌ از سیاست‌ و حكومت، سعی‌ كرده‌اند كه‌ مسألهٔ‌ حكومت‌ را از قلمرودین‌ اخروی‌ و خدایی‌ خارج‌ كنند. یا به‌ تعبیر ما آن‌ را در قلمرو مباحات‌ قراردهند. از جمله‌ بازرگان‌ در مقالهٔ‌ "آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ" می‌گوید:
«اصرار ما در منحصر دانستن‌ هدف‌ دین‌ به‌ آخرت‌ و خدا و تفكیك‌ رسالت‌ انبیا از سیاست‌ و ادارهٔ‌ دنیا برای‌ چیست؟ شعارهای‌ دین‌ برای‌ دنیا یا دین‌ و دنیا با هم‌ یك‌ سلسله‌ زیانها و آفات‌ و انحرافهایی‌ به‌ بارمی‌آورد كه‌ نهایت‌ آن، خسرالدنیا و الاخرهٔ‌ شدن‌ است۱۸
می‌بینیم‌ كه‌ وی‌ كمابیش‌ معترف‌ است‌ كه‌ دنیا مزرعهٔ‌ آخرت‌ است‌ و محال‌ است‌ كه‌ دین‌ عنایتی‌ به‌ دنیا نداشته‌ باشد. منتهی‌ حكومت‌ را از قلمرو دین، خارج‌ می‌كند و اد‌عا می‌كند كه‌ بدون‌ توجه‌ به‌ حكومت، می‌شود دنیا را مزرعهٔ‌ آخرت‌ كرد. حال‌ آنكه‌ چنانچه‌ گفتیم‌ هیچ‌ چیز از قلمرو دین‌ خارج‌ نیست‌ و گرچه‌ برخی‌ از امور در قلمرو مباحات‌ دینی‌ باشند. اما امر مهمی‌ مثل‌ حكومت! به‌ حال‌ خود رها نشده‌ و مباح‌ هم‌ نیست‌ بلكه‌ احكام‌ متعدد از ابعاد متعدد متوجه‌ آن‌ است.
▪ ‌استدلال‌ اول: تبدیل‌ توحید به‌ شرك‌
«وقتی‌ بهبود زندگی‌ فرد و اجتماع‌ و مدیریت‌ مطلوب‌ دنیا، پابه‌ پای‌ آخرت‌ و خدا، هدف‌ و منظور دین‌ قرار گرفت، اخلاص‌ در دین‌ و عبودیت‌ خدا در محاق‌ رفته، پس‌ زده‌ و فراموش‌ می‌شود. بدین‌وسیله‌ توحید تبدیل‌ به‌ شرك‌ ... گردیده‌ و دیانت‌ و دینداری‌ از اصالت‌ و خاصیت‌ می‌افتد»۱۹
نویسنده‌ سپس‌ شواهدی‌ از دورهٔ‌ رنسانس‌ و دورهٔ‌ بعد از انقلاب‌ اسلامی‌ ذكر كرده، بدین‌ وسیله‌ می‌كوشد تا ثابت‌ كند دینی‌ بودن‌ حكومت، صبغهٔ‌ توحیدی‌ دین‌ را از بین‌ برده، و شرك‌ را جایگزین‌ آن‌ می‌كند.
ـ ‌پاسخ‌
همان‌ طور كه‌ در صحیحه‌ زراره‌ ملاحظه‌ كردیم‌ و همان‌ گونه‌ كه‌ از آیات‌ استفاده‌ می‌شود، حاكم‌ اسلامی، راهنمای‌ توحید و رهگشای‌ احكام‌ عبادی‌ و غیرعبادی‌ اسلام‌ است. او كسی‌ است‌ كه، دین‌ را با توجه‌ به‌ ضوابط‌ و معیارهای‌ خود برای‌ حكومت‌ برگزیده، تا مجری‌ دستورهای‌ الهی‌ و ناظر بر خلوص، یگانه‌پرستی، اخلاق‌ نیكو و رفتار خداپسندانه‌ باشد.
اگر حكومتی‌ به‌ نام‌ حكومت‌ دینی، توحید را به‌ شرك‌ بدل‌ كند و یا اخلاص‌ در دین‌ و عبودیت‌ خدا را زائل‌ كند آیا حكومتی‌ دینی‌ است‌ كه‌ باید از آن‌ اطاعت‌ و حمایت‌ كرد یا حكومت‌ ضد‌ دینی‌ است‌ كه‌ باید از اطاعتش‌ سرباز زد و در راه‌ زوال‌ و سقوطش‌ جهاد كرد؟
حاكم‌ اسلامی‌ در عصر حضور معصوم، مقام‌ عصمت‌ است‌ و در عصر غیبت‌ كبری، فقهای‌ عادل‌ و واجد شرایطی‌ هستند كه‌ با شور و انتخاب‌ امت، به‌ حكومت‌ می‌رسند. آنان‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌ شرك‌ را به‌ توحید بدل‌ كنند؟! و چه‌ تضمینی‌ است‌ كه‌ اگر قدرت‌ حكومتی‌ را از نظارت‌ و حاكمیت‌ دین‌ خارج‌ كنیم، توحید محفوظ‌ بماند و تزكیه‌ و تعلیم‌ مردم‌ استمرار یابد؟
▪ ‌استدلال‌ دوم: ناامیدی‌ مردم‌ بر اثر‌‌ ناتوانی‌ حكام‌ دینی‌
اگر حكومت، دینی‌ باشد، مردم‌ بر اثر ناتوانی‌ دین‌ و شریعت‌ در جوابگویی‌ به‌ مسایل‌ بی‌شمار و نوظهور علمی‌ و انسانی‌ و حل‌ مشكلات‌ دایم‌ فردی‌ و اجتماعی‌ دنیا، دچار یأس‌ می‌شوند و از دین‌ و ایمان‌ انصراف‌ پیدا می‌كنند.
«وقتی‌ مردم‌ مؤ‌من‌ و مخصوصاً‌ جوانان‌ پرشور و امید، مواجه‌ با ناتوانی‌ و عجز ادیان‌ گردند و ببینند كه‌ متصدیان‌ و مدافعان، ناچار می‌شوند كه‌ به‌ اصلاح‌ و التقاط‌ یا عجز و اعتراف‌ بپردازند، نسبت‌ به‌ اعتقادات‌ خود سرد و بدبین‌ می‌گردند.»۲۰
نویسنده‌ برای‌ تایید مد‌عای‌ خود چنین‌ استشهاد می‌كند كه‌ مقدسین‌ و متعصبین‌ فكر می‌كنند كه‌ با دعا و درخواست‌ از خدا كلیهٔ‌ آروزها و مشكلات‌ رفع‌ می‌شود و هنگامی‌ كه‌ می‌بینند از این‌ راه‌ به‌ مقاصد خود نمی‌رسند، گرفتار یأس‌ و بدبینی‌ می‌شوند و به‌ مكاتب‌ و معتقدات‌ مخرب‌ روی‌ می‌آورند.
ـ ‌پاسخ‌
مگر دینی‌ بودن‌ حكومت‌ و اینكه‌ حاكم‌ اسلامی‌ باید مطابق‌ معیارهای‌ دینی‌ برگزیده‌ شود، به‌ معنای‌ این‌ است‌ كه‌ دین‌ باید جوابگوی‌ مسایل‌ بی‌شمار و نوظهور علمی‌ و انسانی‌ باشد؟!
حكومت‌ چه‌ دینی‌ باشد و چه‌ غیر دینی، وظیفه‌ دارد كه‌ در راه‌ حل‌ مشكلات‌ دایم‌ فردی‌ و اجتماعی‌ دنیای‌ مردم‌ در پی‌ برنامه‌ریزی‌ مدیریت‌ صحیح‌ باشد.
تفاوت‌ حاكم‌ دینی‌ و غیر دینی‌ در این‌ است‌ كه‌ اولی‌ خود را در برابر خدای‌ مردم‌ نیز مسئول‌ می‌بیند و می‌داند كه‌ خداوند از كوچكترین‌ اعمال‌ بشری‌ نمی‌گذرد و دومی‌ فرد مستبد‌ی‌ است‌ كه‌ نه‌ با خدا سر و كار دارد و نه‌ با مردم، و یا فردی‌ است‌ كه‌ فقط‌ ملاحظهٔ‌ مردم‌ را می‌كند و چه‌بسا با ترفندهای‌ ریا و حیله، مردم‌ را راضی‌ نگاه‌ می‌دارد ولی‌ به‌ همهٔ‌ مصالح‌ حقیقی‌ آنان‌ نظر یا التزام‌ ندارد، گرچه‌ احیاناً‌ خدماتی‌ هم‌ می‌كند.دینداران‌ را باید با فرمول‌ تزكیه‌ و تعلیم‌ و مطابق‌ جهان‌ بینی‌ و ایدئولوژی‌ اسلامی‌ تربیت‌ كرد تا بدانند كه‌ دعا بدون‌ تلاش‌ و كوشش‌ مطلوب‌ دین‌ نیست‌ و امیرمؤ‌منان‌ فرمود: «اَلد‌اعی‌ بِ‌لا‌عَمَلٍ‌ كَالر‌امی‌ بِ‌لا‌ وَتَر»۲۱ (دعاكننده‌ بدون‌ عمل‌ مانند تیرانداز بدون‌ زه‌ می‌باشد). در حدیث‌ است‌ كه‌ پیامبر اكرم‌ فرمود: دعای‌ مردی‌ كه‌ در خانه‌ بنشیند وبگوید: خدایا مرا روزی‌ ده‌ و در راه‌ طلب‌روزی‌ تلاش‌ نكند مستجاب‌ نخواهد شد.۲۲
حاكم‌ و مدیر با تدبیر دینی‌ در راه‌ حل‌ مشكلات، از كلیهٔ‌ نیروهای‌ كارآمد بهره‌ می‌گیرد، تخصص‌ و تجربه‌ آنها را در راه‌ صحیح‌ به‌ كار می‌اندازد و با مشورت‌ صاحبان‌ نظر و ارباب‌ رأی‌ و تدبیر و خیرخواهان‌ كشور و مردم، بر حل‌ مشكلات‌ فایق‌ می‌آید. مردم‌ متدین‌ آگاه‌ هم‌ می‌دانند كه‌ راه‌ صحیح‌ حل‌ مشكلات، همین‌ است، نه‌ آنچه‌ آقای‌ بازرگان‌ می‌گویند.
▪ ‌استدلال‌ سوم: تجارب‌ تلخ‌
از تصرف‌ دین‌ و دولت‌ به‌ دست‌ رهبران‌ شریعت، نتایج‌ معكوس‌ و تجربیات‌ تلخی‌ به‌ دست‌ آمده‌ است. نویسنده‌ از اظهارنظر دربارهٔ‌ نظامی‌ كه‌ پس‌ از انقلاب‌ اسلامی‌ ایران‌ به‌ وجود آمده‌ خودداری‌ می‌كند و می‌گوید: «نظام‌ خودمان... هنوز آخرین‌ نمرهٔ‌ امتحانی‌ خود را نگرفته‌ است»۲۳
ولی‌ با استفاده‌ از تاریخ‌ گذشتهٔ‌ امتهای‌ توحیدی‌ می‌گوید:
«هزارسال‌ ریاست‌ بلامنازع‌ دینی‌ پاپها و حاكمیت‌ كلیسای‌ كاتولیك‌ بر پادشاهان‌ و اشراف‌ و مردم، یادگاری‌ جز جهل‌ و تاریكی‌ ... و اختناق‌ به‌ جانگذاشت‌ ... خلفای‌ اموی‌ و عباسی‌ و عثمانی‌ كه‌ خود را خلیفهٔ‌ رسول‌ا (و بعضیها خلیفهٔ‌ا) می‌خواندند، زمام‌ ایمان‌ و امور مسلمانان‌ را در اختیار گرفته‌ بودند... دین‌ و سیاست‌ در هم‌ ادغام‌ شده، اسمأا و اسلام‌ فرمانروا بودند، ولی‌ عملاً‌ دین‌ از دولت‌ فرمان‌ می‌گرفت‌ و دیدیم‌ چه‌ ظلمها كه‌ بر دودمان‌ رسالت‌ و شیعیان‌ نكردند! چه‌ بدعتها و انحرافها كه‌ در دین‌ خدا وارد نساختند. سلاطین‌ صفوی‌ در كنار ارادتی‌ كه‌ به‌ ولایت‌ علی(ع) و به‌ ساحت‌ مقدس‌ امامان‌ اهل‌ بیت‌ ابراز می‌داشتند، سرآمد سفاكی‌ و شرابخوری‌ و هرزگی‌ نیز بودند سلسلهٔ‌ قاجار هم‌ تظاهر به‌ تقدس‌ دینی‌ و تبعیت‌ از روحانیت‌ شیعی‌ می‌كردند و در استبدادگری‌ و استكبار یا زن‌باره‌ای‌ و تجاوز به‌ حدود شرع‌ و حقوق‌ خلق‌ باك‌ از كسی‌ نداشتند»۲۴
ـ ‌پاسخ‌
هیچ‌ متدین‌ آگاهی‌ كلیسا یا خلافت‌ اموی‌ و عباسی‌ و عثمانی‌ و قاجار را مظاهر حكومت‌ دینی‌ نمی‌داند. آیا هركس‌ نام‌ دین‌ بر خود نهاد و قدرت‌ حكومتی‌ را قبضه‌ كرد، حكومتش‌ دینی‌ است؟ چنین‌ حاكمی‌ دین‌ را در قبضهٔ‌ سیاست‌ درآورده، اما عنصری‌ ضد‌ دین‌ است. حاكم‌ دینی‌ باید برگزیدهٔ‌ معیارها و ضوابط‌ دینی‌ باشد و راه‌ و رسمی‌ جز دین، پیش‌ نگیرد.
▪ ‌استدلال‌ چهارم: حاكم‌ شدن‌ روش‌ اكراه‌
«اسلامی‌ كه‌ با پشتوانه‌ قدرت‌ و روش‌ اكراه‌ پیش‌ برود، بیشتر كالای‌ شیطان‌ است‌ نه‌ دین‌ خدا. از یاد آوریهای‌ مكرر و مؤ‌كدی‌ كه‌ خداوند عزیز حكیم‌ به‌ رسول‌ خود و به‌ گروندگان‌ دینش‌ می‌نماید، یكی‌ «اِنَّما اَنتَ‌ مُذَكٍّر لَستَ‌ عَلَیهِم‌ بَمُصَیطِرٍ»۲۵ و دیگر «لا‌اِكراهَ‌ فِی‌الدینِ»۲۶....به‌ انضمام‌ دهها آیهٔ‌ دیگر به‌ صورت: «ما جَعَلناكَ‌ عَلَیهِم‌ حَفیظاً»۲۷ و «اِن‌ اَنتَ‌ اِ‌لا‌ نَذیرٌ»۲۸ و «ماعَلَی‌ الرَّسولِ‌ اِ‌لا‌ البَ‌لاغ»۲۹ و «ما اَنَا عَلیكُم‌ بِوَكیلٍ»۳۰ كه‌ دلالت‌ بر مأمور و موكل‌ نبودن‌ و مسئول‌ كفر و دین‌ مردم‌ نشدن‌ آن‌ حضرت‌ می‌نماید.۳۱ نازل‌كنندهٔ‌ قرآن‌ نخواسته‌ كه‌ آیینش‌ جز از طریق‌ اختیار و آزادی، با حفظ‌ كرامت‌ انسانی‌ و با پشتوانهٔ‌ ارشاد و علم، ارائه‌ و اجرا گردد...»۳۲
ـ ‌پاسخ‌
آیا اگر انسانهای‌ صالح‌ بر مردم‌ حكومت‌ كنند و نظام‌ عدل‌ و كرامت‌ و حریت‌ را برقرار سازند، نتیجه‌اش‌ این‌ است‌ كه‌ دین‌ با روش‌ اكراه‌ پیش‌ برود و كالای‌ شیطان‌ به‌ مردم‌ عرضه‌ شود؟
در ذهن‌ استدلال‌ كننده، چهرهٔ‌ كریهی‌ از حكومت‌ مجسم‌ شده‌ كه‌ سلاحی‌ جز زورگویی، مكر، حیله، استبداد و خشونت‌ ندارد و می‌خواهد با همین‌ ابزارها دین‌ خدا را حاكم‌ كند. البته‌ دین‌ چنین‌ حكومتی‌ كالای‌ شیطان‌ است‌ و هیچ‌ دینداری‌ حاضر نیست‌ چنین‌ حكومتی‌ را به‌ عنوان‌ حكومت‌ دینی‌ پذیرا گردد. الگوی‌ حكومت‌ دینی، پیامبر، علی‌ و امام‌ مجتبی‌ هستند كه‌ كرامت‌ انسان‌ را ارج‌ می‌نهادند و در میان‌ مردم، همچون‌ خود آنان‌ می‌زیستند.
نگارنده‌ اطمینان‌ دارد كه‌ از نظر مستشكل، حكومت‌ پیامبر خدا و امیرالمؤ‌منین‌ و پیامبرانی‌ كه‌ به‌ شهادت‌ قرآن‌ كریم، قبل‌ از اسلام‌ بر اریكهٔ‌ حكومت‌ نشسته‌اند، در راستای‌ شئون‌ دینی‌ و مقام‌ هدایت‌ و ارشاد آنها بوده‌ و هرگز آنها را از جادهٔ‌ بلاغ، انذار و تذكیر خارج‌ نكرده، آنها را در كژ راههٔ‌ اكراه‌ نینداخته، عنوان‌ مصیطر و حفیظ‌ به‌ آنها نداده‌ و دین‌ خدا را به‌ صورت‌ كالای‌ شیطان‌ درنیاورده‌ است.
آنها اگر چه‌ اندك‌ حكومت‌ كردند، ولی‌ خطوط‌ روشن‌ و دقیق‌ حكومت‌ دینی‌ را ترسیم‌ كردند و چنان‌ تجربهٔ‌ شیرینی‌ برای‌ دینداران‌ به‌ یادگار گذاشتند كه‌ هرگز حكومتهای‌ غیردینی‌ را جز از باب‌ اضطرار و عناوین‌ ثانویه، پذیرا نشوند كه‌ فرموده‌اند:
لابُد‌ لِلناس‌ مِن‌ اَمیرٍ‌ بَرٍ‌ اَو فاجِرٍ۳۳
آری‌ مردم‌ را امیر باید و بدون‌ شك، امیری‌ ایده‌آل‌ است‌ كه‌ مظهر نیكی‌ و خوش‌رفتاری‌ باشد و اگر نبود، چاره‌ای‌ جز امیر فاجر نیست. فرق‌ این‌ دو حكومت‌ روشن‌ است:
اَما الا‌ ِمرهَٔ‌ البَرَّهَٔ‌ فَیَعملُ‌ فیهاالتَّقِیُّ‌ وَ‌ اَما الا‌ مرَهُٔ‌ الفاجِرَهُٔ‌ فَیَتَمَتَّعُ‌ فیهاالشَّقی۳۴
حكومتی‌ كه‌ بر پایهٔ‌ كردار نیك‌ باشد، پرهیزكار در آن‌ كار خود كند و حكومتی‌ كه‌ بر اساس‌ تبهكاری‌ است، بدكردار در آن، بهرهٔ‌ خویش‌ برد.
حاكم‌ اسلامی‌ كسی‌ است‌ كه‌ شیفتهٔ‌ جاه‌ و مقام‌ نیست‌ و عطش‌ قدرت‌ و سیطره‌ ندارد.
آن‌ كه‌ او تن‌ را بدین‌سان‌ پی‌ كند حرص‌ میری‌ و خلافت‌ كی‌ كند زان‌ به‌ظاهركوشداندر جاه‌وحكم‌ تا امیران‌ را نماید راه‌ حكم‌ تا بیاراید به‌ هر تن‌ جامه‌ای‌ تا نویسد او به‌ هر كس‌ نامه‌ای‌ تا امیری‌ را دهد جان‌ دگر تا دهد نخل‌ خلافت‌ را ثمر میری‌ او بینی‌ اندر آن‌ جهان‌ فكرت‌ پنهانیت‌ گردد عیان‌ هین‌ گمان‌ بد مبر ای‌ ذو لباب‌ با خودآ، والله‌ اعلم‌ بالصواب‌ جهد پیغمبر به‌ فتح‌ مكه‌ هم‌ كی‌ بود در حب‌ دنیا متهم‌ چونكه‌ مخزنهای‌ افلاك‌ و عقول‌ چون‌ خسی‌ آمد بر چشم‌ رسول‌ پس‌ چه‌ باشد مكه‌ و شام‌ و عراق‌ كه‌ نماید او نبرد و اشتیاق۳۵ معاویه‌ كه‌ به‌ ناحق‌ بر مسند حكومت‌ دینی‌ تكیه‌ زده‌ بود، به‌ ضراربن‌ ضمره‌ می‌گوید: علی‌ را برایم‌ وصف‌ كن. او می‌گوید:۳۶
به‌ خدا او روزها روزه‌دار و شبها شب‌ زنده‌دار بود. خشن‌ترین‌ لباسها و ساده‌ترین‌ غذاها را دوست‌ می‌داشت. در میان‌ ما می‌نشست‌ و تا ما سخن‌ می‌گفتیم، او سكوت‌ می‌كرد و هر گاه‌ سؤ‌ال‌ می‌كردیم، جوابمان‌ می‌داد. اموال‌ را به‌ طور مساوی‌ تقسیم‌ می‌كرد و در میان‌ مردم‌ به‌ عدالت‌ رفتار می‌نمود. ضعیف‌ از ستم‌ او بیمناك‌ نبود و قوی‌ در میل‌ و انحرافش‌ طمع‌ نمی‌ورزید.
آری‌ پیشتازان‌ و رهگشایان‌ حكومت‌ دینی‌ چنین‌ بودند و سزاوار نیست‌ كه‌ حكومت‌ خلفای‌ جور و سلطنت‌ شاهنشاهان‌ ستمگر و شهوتران‌ و سلطهٔ‌ كلیساها را حكومت‌ دینی‌ بنامیم.
رهبری‌ اجتماعی‌ و سیاسی، جدا از رهبری‌ دینی‌ نیست‌ و حاكم‌ دینی‌ منصب‌ را برای‌ اصلاح‌ جامعه‌ و امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر و ستم‌ ستیزی‌ و تحصیل‌ رضای‌ خدا از طریق‌ خدمت‌ به‌ خلق‌ می‌خواهد و هرگز اجازه‌ نمی‌دهد كه‌ در حكومت‌ او كرامت‌ انسانها لگدمال‌ شود و خفقان‌ سیاسی‌ جامعه‌ را دربربگیرد. حاكم‌ دینی‌ جز در راه‌ تزكیهٔ‌ انسانها و ارج‌نهادن‌ به‌ ارزشهای‌ واقعی‌ گام‌ نمی‌زند و اگر حاكمانی‌ غیر از این‌ كرده‌اند، دینی‌ نبوده‌اند، صورتك‌ ریا و تزویر به‌ چهره‌ زده‌ و دین‌ خدا را ملعبه‌ كرده‌اند.
▪ ‌استدلال‌ پنجم: افراط‌ و تفریط‌
«دین‌ برای‌ دنیا یا ترك‌ دنیا به‌ خاطر دین، دو حالت‌ افراط‌ و تفریط‌ در دین‌ هستند، این‌ دو شعار، در حقیقت‌ دو روی‌ سكهٔ‌ واحدی‌ هستند كه‌ به‌ دست‌ بشری‌ جاهل، در ضر‌ابخانهٔ‌ شیطان، قالب‌ خورده‌اند و قرآن، بشدت‌ هر دو را رد می‌كند. یك‌ روی‌ سكه، نقش‌ متفكران‌ نزدیك‌نگر و انسان‌ دوستان‌ نارس‌ را دارد كه‌ تصور كرده‌اند تعلیمات‌ و تلقینات‌ ادیان‌ الهی‌ به‌ خاطر بهبود بخشیدن‌ به‌ زندگی‌ افراد و حسن‌ اداره‌ اجتماعات‌ بوده‌ است. روی‌ دیگر سكه، تصاویر زاهدهای‌ رهبان‌ صفت‌ و تارك‌ دنیاهای‌ مرتاض‌ مسلك‌ را نشان‌ می‌دهد. كسانی‌ كه‌ دنیا و خوشیهای‌ آن‌ را دامهای‌ شیطان‌ برای‌ گمراهی‌ انسانها دانسته، معتقدند باید از تمام‌ آنها پرهیز كرد و نفس‌ اماره‌ را به‌ سختی‌ و مشقت‌ و محرومیت‌ انداخت؛ در حالی‌ كه‌ رضا و قصد خدا چنین‌ نبوده‌ و قرآن‌ مكرر اظهار می‌دارد نعمتهایی‌ را كه‌ در زمین‌ و آسمان‌ است، برای‌ شما آفریده‌ و می‌خواهم‌ از آنها بهره‌مند شده، شكر به‌ جا آرید؛ ولی‌ پیروی‌ از گامهای‌ شیطانی‌ كه‌ دشمن‌ شماست، نكنید.»۳۷
ـ ‌پاسخ‌
آری‌ باید از افراط‌ و تفریط‌ حذر كرد و راه‌ اعتدال‌ پیمود. اما راه‌ اعتدال‌ چیست؟ آیا اگر دینداران‌ مخلص‌ برای‌ اجرای‌ فرامین‌ الهی‌ به‌ میدان‌ آمده، حكومت‌ را برای‌ خدمت‌ به‌ خلق‌ و تحصیل‌ رضای‌ خدا قبضه‌ كنند و نااهلان‌ را از سلطه‌ بر این‌ نهاد مقدس‌ بازدارند، خلاف‌ اعتدال‌ است؟ آیا این، همان‌ تفریطی‌ نیست‌ كه‌ باید دینداران‌ از آن‌ پرهیز كنند؟ حكومت‌ كردن‌ بر مردم‌ هم‌ سكه‌ دوروست. یك‌ روی، آن‌ است‌ كه‌ حكومت‌ را برای‌ سلطه‌ و ارضای‌ تمایلات‌ حیوانی‌ و غیرانسانی‌ بخواهیم. كه‌ چنین‌ حكومتی‌ مذموم‌ است. اما روی‌ دیگر، آن‌ است‌ كه‌ حكومت، وسیله‌ای‌ باشد برای‌ انجام‌ وظایف‌ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی‌ و خدمت‌ به‌ خلق‌ و تحصیل‌ رضای‌ خدا. چنین‌ حكومتی‌ نه‌ افراط‌ است، نه‌ تفریط‌ و قطعاً‌ تشكیل‌ چنین‌ حكومتی، واجب‌ كفایی‌ و در مواردی‌ واجب‌ تعینی‌ است.حكومت، حساس‌ترین‌ نهادهای‌ اجتماعی‌ است‌ و باید انسانهای‌ واجد شرایط، به‌ آن‌ اهمیت‌ دهند و نگذارند كه‌ طعمه‌ای‌ در دهان‌ نااهلان‌ شود. امیرالمؤ‌منین(ع) به‌ اشعث‌بن‌ قیس‌ كه‌ والی‌ آذربایجان‌ بود، نوشت:
«اِنَّ‌ عَمَلَكَ‌ لَیسَ‌ لَكَ‌ بِطُعمَهٍٔ‌ وَلكِنَّهُ‌ فِی‌ عُنُقِكَ‌ اَمانَهًٔ»۳۸
كاری‌ كه‌ بر عهدهٔ‌ توست، نان‌ خورش‌ تو نیست، بلكه‌ بار امانتی‌ است‌ بر گردن‌ تو.
اصرار بر این‌ كه‌ روی‌ آوردن‌ دینداران‌ به‌ حكومت، افراط‌ در كار دنیا و باعث‌ دنیوی‌ كردن‌ دین‌ است، خود افراطی‌ است‌ كه‌ این‌ امانت‌الهی‌ را طعمهٔ‌ گرگهای‌ حریص‌ خواهد كرد و صالحان‌ تن‌ به‌ تحمل‌ امانت‌ نخواهد داد.
امام‌ در ادامهٔ‌ نامه‌ به‌ اشعث‌ فرمود:
«آن‌ كه‌ تو را بدان‌ كار گمارد، نگهبانی‌ امانت‌ را بر عهده‌ات‌ گذارده، تو را نرسد كه‌ آنچه‌ خواهی‌ به‌ رعیت‌ فرمایی‌ و بی‌دستوری‌ به‌ كاری‌ دشوار درآیی. در دست‌ تو مالی‌ از مالهای‌ خداست‌ و تو آن‌ را خزانه‌ داری‌ تا به‌ من‌ بسپاری‌ و امیدوارم‌ كه‌ برای‌ تو بدترین‌ والیان‌ نباشم.»
▪ ‌استدلال‌ ششم: دین‌ اخروی‌ و ضرورتی‌ برای‌ بقای‌ دین‌ و دنیا
«اعتقاد به‌ این‌ كه‌ پیامبران‌ خدا صرفاً‌ خبردهندگان‌ و تدارك‌ كنندگان‌ قیامت‌ و آخرت‌ و معرفی‌كنندگان‌ خالق‌ یكتا بوده‌اند و دنیا چیزی‌ جز مزرعه‌ و كشتزار یا میدان‌ فعالیت‌ و تربیت‌ آدمی‌ برای‌ حیات‌ جاودان‌ و خدایی‌ شدن‌ انسان‌ نمی‌باشد، ضرورتی‌ است‌ نیروبخش‌ برای‌ بقای‌ دین‌ و دنیا و نگاهداری‌ انسانها، در چنین‌ روزگار سراسر رنج‌ و ملال... وقتی‌ كار آدمی‌ به‌ آنجا برسد كه‌ زندگی‌ و دنیا را سراسر سختی‌ و تاریكی‌ دید و راههایی‌ برای‌ امید و فرار نیابد و از خدا و دین‌ كه‌ برایش‌ درمان‌ كنندگان‌ درد و اداره‌كنندگان‌ دنیا بودند، كاری‌ ساخته‌ نشود و نقشی‌ در افكار و اعمال‌ او نداشته‌ باشد، آیا غیر از خودرهایی‌ و روآوردن‌ به‌ شهوات‌ و فساد و پناه‌بردن‌ به‌ خواب‌ و خمار و یأس‌ و انتحار، چه‌ برنامه‌ و سرنوشتی‌ می‌تواند داشته‌ باشد.»۳۹
ـ ‌پاسخ‌
آیا مردم‌ در حكومت‌ پیامبر و علی‌ و حكومت‌ داوود و سلیمان‌ گرفتار سرخوردگی‌ و یأس‌ و نومیدی‌ شدند یا به‌ عكس، با به‌ كار افتادن‌ صحیح‌ نیروها، عزمها قوی‌تر و راه‌ مبارزه‌ با مشكلات، هموارتر گردید؟
دینداران‌ راستین‌ چه‌ در زمان‌ برقراری‌ حكومت‌ عدل‌ دینی‌ و چه‌ در حكومتهای‌ جور، همواره‌ وظیفه‌ خود را انجام‌ داده‌اند. گیریم‌ در زمان‌ حكومت‌ عدل‌ در راه‌ تقویت‌ بنیان‌ آن‌ حكومت‌ و در زمان‌ حكومت‌ جور، در راه‌ درهم‌ شكستن‌ بنیان‌ آن‌ بوده‌اند. هرگز خداجویی‌ و آخرت‌گرایی، آنها را از این‌ مسألهٔ‌ مهم‌ كه‌ وسیلهٔ‌ مؤ‌ثری‌ در راه‌ اصلاح‌ دنیا و هموار كردن‌ راه‌ آخرت‌ و تقرب‌ به‌ خداست، بازنداشته‌ است.
همه‌ دینداران‌ راستین‌ معتقدند كه: «اگر زندگی‌ امروز ما خراب‌ یا دشوار است، چرا زندگی‌ فردا و همیشگیمان‌ خراب‌ باشد؟!»۴۰ اما آیا خرابی‌ زندگی‌ این‌ دنیا و دشواری‌ آن، به‌ خود ما مربوط‌ نیست‌ و آیا تلاش‌ در راه‌ اصلاح‌ و تسهیل‌ زندگی‌ دنیوی‌ مردم‌ برای‌ رضای‌ خدا، مقدمه‌ای‌ برای‌ بهتر شدن‌ زندگی‌ فردا و حیات‌ جاودانی‌ ‌نیست؟
آیا این‌ گونه‌ فكر كردن، به‌ معنای‌ گریز از مسئولیت‌ و تن‌ به‌ استضعاف‌ دادن‌ و مستضعفان‌ را در زیر سیطرهٔ‌ مستكبران‌ رهاكردن‌ نیست؟
قرآن‌ كریم‌ می‌گوید:
«ما لَكُم‌ لاتُقاتِلُونَ‌ فِی‌ سَبیلِ‌اللهِ‌ وَ‌ المُستَضعَفینَ‌ مِنَ‌الرٍّجالِ‌ وَ‌ النٍّسأِ‌ وَ‌الوِلد‌انِ»۴۱
چرا در راه‌ خدا و در راه‌ نجات‌ مردان‌ و زنان‌ و كودكان‌ مستضعف‌ نمی‌جنگید؟ آیا جنگیدن‌ بدون‌ تشكیل‌ حكومت‌ ممكن‌ است؟! آیا ترك‌ جنگ‌ و گریز از قدرت‌ و شوكت‌ حكومتی‌ به‌ معنای‌ رها كردن‌ مستضعفان‌ در چنگال‌ زورگویان‌ و قلدران‌ نیست؟
قرآن‌ كریم‌ می‌گوید:
«اِنَّ‌الَّذینَ‌ تَتَوَفاهُمُ‌ المَ‌لائِكَهُٔ‌ ظالِمی‌ اَنفُسَهُم‌ قالوا فیمَ‌ كُنتُم‌ قالُوا كُنا مُستَضعَفینَ‌ فِی‌الا‌ َرضِ‌ قالُوا أَ‌ لَمتَكُن‌ اَرضُ‌اللهِ‌ و‌اسُعَهٌٔ‌ فَتُهاجِروُ‌ا فیها»۴۲
آنان‌ كه‌ فرشتگان‌ جانشان‌ را می‌گیرند، در حالی‌ كه‌ به‌ خود ستم‌ كرده‌اند، به‌ آنها می‌گویند: در چه‌ وضعی‌ بودید؟ گویند: در روی‌ زمین‌ مستضعف‌ بودیم. گویند: آیا زمین‌ خدا وسیع‌ نبود كه‌ در آن‌ مهاجرت‌ كنید؟!
از این‌ دو آیه‌ برمی‌آید كه‌ تن‌ به‌ استضعاف‌ دادن‌ و مستضعفان‌ را در چنگال‌ دژخیمان‌ مستكبر رها كردن، مذموم‌ است‌ و حتماً‌ باید تن‌ به‌ مبارزه‌ و جهاد و قتال‌ داد. ولی‌ مگر مبارزه‌ و جهاد و قتال‌ بدون‌ تشكیلات‌ و داشتن‌ ارتش‌ و سپاه‌ ممكن‌ است؟!
اگر زندگی‌ امروز ما به‌ علت‌ سرباز زدن‌ از وظایف‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ و معطل‌ گذاشتن‌ امر به‌ معروف‌ و نهی‌ از منكر و ترك‌ جهاد و قتال‌ با قدرتمندان‌ مستكبر خراب‌ باشد، نباید امید داشته‌ باشیم‌ كه‌ زندگی‌ آخرت‌ ما رضایت‌بخش‌ و آباد باشد. مگر این‌ كه‌ خرابی‌ زندگی‌ به‌ خاطر پیكار و مبارزه‌ باشد. چنانكه‌ مجاهدین‌ اسلام‌ رنجها و مرارتها را به‌ جان‌ خریدند و دنیا را فدای‌ آخرت‌ كردند و بهترین‌ زندگی‌ را در آخرت‌ برای‌ خود فراهم‌ كردند. می‌پذیریم‌ كه‌ دین‌ می‌خواهد انسان‌ را به‌ سوی‌ خدا و زندگی‌ سعادتمندانهٔ‌ آخرت‌ سوق‌ دهد. ولی‌ آیا آبادكردن‌ خانهٔ‌ آخرت‌ و تقرب‌ به‌ خدابدون‌اصلاح‌معاش‌وبدون‌تنظیم‌صحیح‌ و دقیق‌ امور سیاسی، اقتصادی، نظامی‌و فرهنگی‌ ممكن‌است؟! اگر دین‌ كاری‌ به‌ حكومت‌ ندارد، پس‌ چرا قرآن‌ می‌گوید:
«وَ‌ اَ‌عِدُّوا لَهُم‌ مَااستَطَعتُم‌ مِن‌ قُوَّهٍٔ‌ وَ‌ مِن‌ رِباطِ‌ الخَیلِ‌ تُر‌هِبُونَ‌ بِهِ‌ عَدُوَّ‌اللهِ‌ وَ‌ عَدُوَّكُم»۴۳ تا می‌توانید در برابر دشمنان‌ نیرو و اسب‌ تهیه‌ كنید تا دشمنان‌ خدا و دشمنان‌ شما از شما بترسند.
آیا نباید دنیا از لوث‌ وجود دشمنان‌ خدا پاك‌شود؟ آیااگرنشود دنیارا از لوث‌ وجود آنان‌پاك‌كرد، نبایدچندان‌قوی‌ شد كه‌ آنها را جرأت‌ دشمنی‌كردن‌ نباشد؟!
▪ ‌استدلال‌ هفتم: منع‌ از تدبیر و فعالیت‌
«مسأله‌ مهمتر زیان‌ سنگینی‌ است‌ كه‌ طرز تفكر دین‌ برای‌ دنیا، به‌ بار می‌آورد. انتظار یا اعتقاد به‌ این‌ كه‌ بعثت‌ پیامبران‌ و تعلیمات‌ آنان‌ - كلا‌ یا ضمناً‌ - به‌ خاطر اصلاح‌ انسانها و اداره‌ صحیح‌ امور فردی‌ و اجتماعی‌ آنها در دنیا می‌باشد. و ادیان‌ توحیدی، علاوه‌ بر اصول‌ و احكام‌ عبادی، جامع‌ اندیشه‌ها و رهنمودهای‌ لازم‌ برای‌ بهبود زندگی‌ افراد و جوامع‌ بشری‌ هستند، باعث‌ می‌شود كه‌ مؤ‌منین‌ و علاقه‌مندان، احساس‌ وظیفه‌ و نگرانی‌ نكنند و دربارهٔ‌ مسایل‌ و مشكلات‌ خود و اجتماع‌ و جامعه‌ بشری... در صدد تدبیر و فعالیت‌ و تلاش‌ خارج‌ از احكام‌ دین‌ بر نیایند؛ بلكه‌ كافی‌ خواهد بود كه‌ در انجام‌ حدود و وظایف‌ شرعی‌ مراقبت‌ لازم‌ به‌ خرج‌ دهند تا دنیا و آخرتشان‌ به‌ وجه‌ احسن‌ تأمین‌ گردد. بدون‌ این‌ كه‌ احتیاج‌ به‌ كسب‌ دانشها و كنجكاوی‌ و تفحص‌ در مسایل‌ و قوانین‌ طبیعت‌ و خلایق‌ داشته‌ باشند و به‌ بسط‌ روابط‌ با دنیای‌ خارج‌ خودشان‌ و اكتشافات‌ و اختراعات‌ برای‌ چاره‌جویی‌ مشكلات‌ فزایندهٔ‌ زندگی‌ و دنیا بپردازند. علاوه‌ بر آن، ناچار شوند اصرار بورزند كه‌ شریعت‌ و فقهشان‌ چون‌ از طرف‌ خداست‌ و كامل‌ و جامع‌ می‌باشد، به‌ همان‌ صورت‌ كه‌ هست، جواب‌ همه‌ نیازها و اشكالات‌ و ابتلاهای‌ همه‌ عصرها و انسانها را داده‌ و نباید چیزی‌ در آن‌ وارد گردد و تغییری‌ در آن‌ داد.»۴۴
ـ ‌پاسخ‌
او‌لاً: باید توجه‌ كنیم‌ كه‌ فقه، علم‌ به‌ احكام‌ و تكالیف‌ است‌ از روی‌ ادلهٔ‌ شرعی. فقیه‌ باید با عنایت‌ به‌ منابع‌ استنباط، تكلیف‌ مردم‌ را در رابطه‌ با اعمالشان‌ روشن‌ كند، یعنی‌ باید بگوید: چه‌ كاری‌ حرام، كدامیك‌ واجب‌ و یا محكوم‌ احكام‌ دیگر (استحباب‌ و كراهت‌ و اباحه) است؟ فقیه‌ باید از منابع‌ دینی، احكام‌ كلیهٔ‌ امور را در قلمرو زندگی‌ فردی، خانوادگی‌ و اجتماعی‌ مردم‌ بیان‌ كند. او از جهت‌ فقاهتش، برنامه‌ریز نیست‌ و به‌ همین‌ جهت، هر فقیهی‌ نمی‌تواند حاكم‌ بر مقدرات‌ مردم‌ باشد. بلكه‌ علاوه‌ بر فقاهت، شرایط‌ دیگری‌ هم‌ دارد كه‌ فقها در آثار خویش‌ دربارهٔ‌ آنها بحث‌ كرده‌اند. كامل‌ بودن‌ و جامع‌ بودن‌ فقه، مطلبی‌ درست‌ است. اما نه‌ به‌ لحاظ‌ این‌ كه‌ به‌ نیازها و اشكالات‌ غیرفقهی‌ عصرها و انسانها نیز پرداخته‌ باشد بلكه‌ به‌ لحاظ‌ بیان‌ احكام، كامل‌ و جامع‌ است‌ و فقیه‌ با احاطه‌ای‌ كه‌ بر منابع‌ و ادله‌ دارد، می‌تواند احكام‌ همهٔ‌ موضوعات‌ را بیان‌ كند. اعم‌ از این‌ كه‌ موضوع، در گذشته‌ مطرح‌ بوده، یا مستحدثه‌ باشد.
بنابراین، اگر امروز مشكل‌ ایدز گریبانگیر انسانها شود، راه‌حل‌ طبی‌ این‌ مشكل‌ را نباید از فقه‌ بجوییم، بلكه‌ باید ویروس‌ آن‌ را شناخت‌ و راه‌ علاج‌ آن‌ را كشف‌ كرد. البته‌ فقه‌ در بیان‌ احكام‌ مربوط‌ به‌ این‌ بیماری‌ و معضل‌ اجتماعی، جامع‌ و كامل‌ است. فقه‌ وظیفه‌ دارد كه‌ احكام‌ مربوط‌ به‌ این‌ پدیده‌ را بیان‌ كند. اما وظیفه‌ ندارد كه‌ واكسن‌ ضد ایدز را هم‌ ساخته، طریقهٔ‌ واكسیناسیون‌ را هم‌ آموزش‌ دهد.
آری‌ فقه‌ را نباید تغییر داد. ولی‌ باید با كار ممتد، جد‌ی‌ و عمیق‌ چنان‌ پربارش‌ كرد كه‌ پاسخگوی‌ همهٔ‌ بایدها و نبایدها در كلیهٔ‌ زمینه‌ها باشد. این‌ كار نه‌ به‌ معنای‌ تغییردادن‌ آن‌ است‌ و نه‌ وارد كردن‌ چیزی‌ در آن.
ثانیاً: محال‌ است‌ كه‌ انبیای‌ الهی‌ كه‌ هدفشان‌ خدا و آخرت‌ است، دنیا را نادیده‌ انگارند. مسافری‌ كه‌ به‌ شهری‌ می‌رود، هدفش‌ رفتن‌ به‌ آن‌ شهر است. اما وسیلهٔ‌ سفر و راه‌ و سایر ابزارها در رابطه‌ با هدف، برای‌ او مطرح‌ است‌ و باید راه‌ هموار و امن‌ و وسیله‌ سفر مرتب‌ و بی‌خطر باشد تا او را به‌ مقصد برساند. دنیا راه‌ آخرت‌ و قرب‌ به‌ خداست. بی‌توجهی‌ به‌ دنیا، همان‌تفریطی‌ است‌ كه‌ استدلال‌كننده‌ از آن‌ بیمناك‌ است.
ما باید از مسیر همین‌ دنیا به‌ خدا و آخرت‌ برسیم. بدن‌ ما مولود همین‌ جهان‌ و در عین‌ حال، مركب‌ روح‌ است. ما به‌ این‌ بدن‌ نیاز داریم‌ و به‌ همین‌ دلیل، چاره‌ای‌ جز فعالیت‌ صنعتی، كشاورزی، هنری، علمی‌ و فرهنگی‌ نداریم. این‌ فعالیتها نظام‌ می‌خواهد و نظام‌ دادن‌ بدون‌ تشكیل‌ حكومت‌ ممكن‌ نیست. دین‌ یا باید از دنیا و مافیها بگذرد و پیروان‌ خود را به‌ آسمان‌ و عرش‌الهی‌ ببرد و آنها را از زندگی‌ زمینی‌ از همان‌ روزی‌ كه‌ شهادتین‌ می‌گویند، برهاند و یا اگر بخواهد - و حتما می‌خواهد - از مسیر دنیا به‌ آخرت‌ و خدا برساند، باید به‌ همهٔ‌ لوازم‌ آن‌ تن‌ دهد و دنیای‌ مردم‌ متدین‌ را در اختیار قیصر و كسری‌ نگذارد. چنانكه‌ پیامبراكرم(ص) چنین‌ كرد و برای‌ بعد از رحلت‌ جانگداز خود نیز علی(ع) را برگزید و به‌ امامت‌ استمرار بخشید و همین، رمز كمال‌ دین‌ و تمام‌ نعمت‌ بود كه‌ در روز عیدغدیر خم‌ به‌ مردم‌ اعلام‌ شد و اسلام‌ توأم‌ با حكومت‌ و امامت، به‌ پایه‌ و مرحله‌ای‌ رسید كه‌ مرضی‌ خدا باشد و بتواند در بستر زمان‌ جاویدان‌ گردد.
گرفتن‌ حكومت‌ از دین، به‌ بهانهٔ‌ این‌ كه‌ دین، اخروی‌ و خدایی‌ است، به‌ معنای‌ ابتر كردن‌ دین‌ است. اتفاقاً‌ دین‌ اخروی‌ و خدایی‌ بیش‌ از دین‌ دنیوی، حكومت‌ طلب‌ است. دین‌ دنیوی‌ ممكن‌ است‌ به‌ این‌ اندازه‌ قانع‌ شود كه‌ رفاه‌ نسبی‌ برای‌ انسان‌ كافی‌ است‌ و لزومی‌ ندارد كه‌ خود را برای‌ اصلاحات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ به‌ زحمت‌ بیندازد. ولی‌ دین‌ اخروی‌ و خدایی، اصلاح‌ آخرت‌ و تقرب‌ به‌ خدا را بدون‌ اصلاح‌ همه‌ جانبهٔ‌ دنیا ناممكن‌ می‌داند. اینجاست‌ كه‌ حكومت‌ در متن‌ دین‌ اخروی‌ قرار می‌گیرد و نه‌ در متن‌ دین‌ دنیوی.
دكتر احمد بهشتی‌
‌پی‌نوشتها:
۱- المائده‌ / ۳.
۲- منتهی‌الامال، وقایع‌ سال‌ نهم‌ هجری‌
۳- المفردات‌ فی‌ غریب‌القرآن: تمم، كمال.
۴- النور/ ۵۵.
۵- الانبیأ/ ۸۰
۶- المقصص، ۷۷.
۷- البقره، ۸۶.
۸البقره، ۲۰۱.
۹- آل‌ عمران، ۱۸۵.
۱۰نهج‌البلاغه، خطبه‌ ۲۰۳.
۱۱- نهج‌البلاغه، حكمت‌ ۱۳۱.
۱۲- نهج‌البلاغه، خطبه‌ ۱۵۱.
۱۳- سفینهٔ‌البحار: رهب.
۱۴- الجمعه/ ۲.
۱۵- النسأ/ ۵۹.
۱۶- البقره/ ۴۸: هر كه‌ پیامبر را اطاعت‌ كند، خدا را اطاعت‌ كرده‌ و هركس‌ روی‌گردان‌ شود، تو را به‌ عنوان‌ نگهبان‌ ایشان‌ نفرستادیم.
۱۷- سفینهٔ‌ البحار: ولی،الكافی‌ ۲/۱۸، الوسائل‌ ۱/۷.
۱۸- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیا، صفحه‌ ۳۵.
۱۹- همان، صفحه‌ ۳۶
۲۰- همان‌ مدرك‌
۲۱- نهج‌البلاغه، حكمت‌ ۳۳۷
۲۲- سفینهٔ‌البحار، دعا
۲۳- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ صفحه‌ ۳۷
۲۴- همان‌مدرك، صفحه‌ ۳۷ و ۳۸
۲۵- الغاشیه/۲۱ و ۲۲.
۲۶- البقره/ ۲۵۶.
۲۷- الانعام/ ۱۰۷.
۲۸- فاطر/ ۲۳.
۲۹- المائده/ ۹۹.
۳۰- یونس/ ۱۰۸.
۳۱- آخرت‌ و خدا: هدف‌ بعثت‌ انبیا، صفحهٔ‌ ۳۸.
۳۲- همان.
۳۳- نهج‌البلاغه‌ خطبهٔ‌ ۴۰.
۳۴- همان.
۳۵- كلیات‌ مثنوی: ص‌ ۱۰۷، از انتشارات‌ كتابفروشی‌ اسلامیه.
۳۶- سفینهٔ‌البحار: ضرر.
۳۷- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ: ص‌ ۳۸.
۳۸- نهج‌البلاغه، نامهٔ‌ ۵.
۳۹- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ: ص‌ ۳۹ و ۴۰.
۴۰- همان، صفحه‌ ۴۰.
۴۱- النسأ/۷۵.
۴۲- النسأ/۹۷.
۴۳- الانفال/ ۶۰.
۴۴- آخرت‌ و خدا، هدف‌ بعثت‌ انبیأ، صفحهٔ‌ ۴۰ و ۴۱.
منبع : کتاب نقد