جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


«رسول بی قرار»


«رسول بی قرار»
پیامهایی برای همدردی ارسال شد. دست هایی برای فشردن و دلگرمی بازماندگان دراز شد. اشك هایی برای فقدانش ریخت و...اما دیگر همه باور كردیم كه پای هیچ فیلمی نامش را نخواهیم دید تا برایمان از عشق، خاكریز، خون، مهر، مادر، درد و... روایت كند.
هنرمندی كه همیشه پای اعتقادات خود ایستاد و از آن دفاع كرد، بی آنكه سعی كند آنها را به كسی تحمیل نماید. از این رو راهی كه رسول عاشقانه انتخاب كرده بود، راهی هموار و آسان نبود.او از سوی خودی ها محكوم به تجدد و از سوی روشنفكرنماهای عرصه سینما، محكوم به تحجر بود. فضای ذهنی او، نشأت گرفته از احساس درونیش بود.
دغدغه هایش نسبت به نسل جدید و رسالتش نسبت به جنگ، زمینه ساز خلق آثاری با نگاه تازه و متفاوت به فضای دوران جنگ و روزگار بعد از آن شد و در ترسیم این فضا براستی كه یكتا و نمونه بود. رسول جنگ را با گوشت و خون خود لمس كرده بود.نگرش او در آثارش مؤكد این بود كه او هنوز از بقایای خاكریزها، صدای فریادهای مردان بی نشان را می شنید و این مسوولیت پذیری و تعهد او نسبت به جنگ، باعث ماندگاری ارزش های این حماسه در بین نسل سوم شده بود، زیرا او خوب می دانست چگونه باید جنگ را منعكس كند.
او در هیچ یك از آثارش توجهی به گیشه نداشت و از تشویق های نمادین، دلگرم نمی شد.همانطوری كه از نامهربانی ها، گله می كرد اما دلسرد نمی شد و این آتش نهفته، هنوز هم پرشراره بود. آنان كه رسول را از نزدیك می شناختند، صداقتش را تحسین می كردند. او دل و زبانش همیشه یكی بود. یك مرد با چهره ای گرفته، دلی بزرگ سرشار از ناگفتنی ها و قلبی مهربان.رسول عاشق بود و همین رسم عاشقی او را واداشت تا تأثیرگذارترین اثرش را برای ادای دین به مادرش و همه مادران این سرزمین بسازد.
«میم مثل مادر» روایتگر عشق پاك مادر و فرزند است. یادم می آید در برنامه «نقد دو» كه سخن می گفت با لهجه شیرین آذری وقتی صحبت از مرگ شد، گفت: «اونهایی كه به اونور اعتقاد داشته باشن، خیلی راحت می رن!»و رسول بی قرار، با رفتنش بر حرفهایش صحه گذاشت. آرام رفت همانگونه كه پر كشیدن یاران سبكبالش را با چشم دیده بود.اما چه زود بار سفر را بست.زخم ها، دغدغه ها و بغض های فروخفته اش را در كوله پشتی خاطرات خاك خورده جنگ قرار داد و «مجنون» وار «پناهنده»ی نینوا شد.
آری! رسول در «نینوا» متولد شد و در «عصر روز دهم» حیاتش پایان یافت.این سطور، تنها ادای دینی بود نسبت به كسی كه شبیه هیچكس نبود.هموكه جنگ را به زبان من برایم ترسیم كرده بود. همو كه به من آموخته بود تا صدای نفیر گلوله ها را فراموش نكنم و شقایق را زیر پا له نكنم.رسول یك شمع بود برای روشنایی این تاریكه راه. شمعی كه از سوختنش زوایای تاریك و تار گذشته كشورم را نشانم داد. همو كه مرا با دفاع آشنا كرد و بعد به آن تقدس بخشید. امروز جای خالی رسول، با نصب قاب عكس و اهدای شاخه گل پر نخواهد شد.سینمای متعهد ایران، یكی از ستون های خود را از دست داد.جای خالی او برای همیشه خالی می ماند و یادش همیشه باقی. روحش شاد.
سیدعلی میرمحمدی
منبع : روزنامه ایران