چهارشنبه, ۲ خرداد, ۱۴۰۳ / 22 May, 2024
مجله ویستا

جنبش دانشجوئی، مسئله قدرت و امر سیاسی


جنبش دانشجوئی، مسئله قدرت و امر سیاسی
۱. قدرت
هربرت مارکوزه بعد از مرگ همسر اولش، در مارس ۱۹۵۱ برای دوستان نزدیکش(هورکهایمر و پولوک) نوشت که؛« این ایده که مرگ، به زندگی تعلق دارد، نادرست است و ما باید این سخن هورکهایمر را جدی بگیرم که گفت انسان تنها وقتی حقیقتا می‏تواند آزاد و خشنود باشد که مرگ را از میان بردارد»آری آدمی وقتی حقیقتا خشنود و آزاد خواهد بود که مرگ از زندگی بشر رخت بربندد اما کیست که نداند چنین آرزوئی در خوش بینانه ترین نظر آرزوئی برنیامدنی و دوردست است. مرگ زندگی ما را احاطه کرده‏است و ما آزادی و خشنودی خود را با در نظر گرفتن امکان مرگ تعریف می‏کنیم. این برداشت واقعگرایانه ما را نه تنها به مغاک ناامیدی در نمی‏افکند بلکه ما را برای مبارزه و نبرد آماده‏تر می سازد. می‏دانیم که می‏توانیم حدود زندگی خود را کمی فراختر سازیم و یاد بگیرم که با وجود مرگ چگونه خشنود بودن و امیدوار زیستن را تجربه کنیم. اگر مفهوم مرگ را در این نامه مارکوزه با مفهوم قدرت عوض کنیم. نتیجه این خواهد بود که به زبان مارکوزه بگوئیم که تنها هنگامی آدمی به حقیقت آزاد و خشنود خواهد بود که قدرت از زندگی بشر رخت بربندد. اما برخلاف مارکوزه باید گفت قدرت همانند مرگ به زندگی تعلق دارد و ما را گریزی نیست که حدود آزادی و خشنودی خود را با درنظر گرفتن سیطره و حدود قدرت تعریف کنیم. البته به این معنا هم نیست که قدرت قابل کنترل، تضعیف و تحدید نیست. نه تنها از عدم امکان رهائی بخشی واقعی به «نهیلیسم منفعل» دچار نمی‏شویم بلکه فعالانه چنین عدم امکانی را باور می‏کنیم و به مبارزه خود برای گسترش حیطهٔ آزادی ادامه می‏دهیم.آری قدرت از مهمترین عنصر زندگی روزمره است، از این رو مسئله جدی جنبشهای اجتماعی است که به‏گونه‏ای بر بهزیستی و رهایی بشر از سلطه‏هائی گاها خودساخته تاکید می‏کنند. امروزه جنبش دانشجوئی در ایران نیز باید درباب مسئله قدرت تامل بیشتری کند و از این طریق استراتژیهای جدیدی برای خود اتخاذ کند.
پرسشهای محوری مهمی حول پروژهٔ تامل درباب قدرت شکل گرفته است:
۱. قدرت چیست؟
۲. آیا قدرت زوال پذیر و محو شدنی است. به این معنا که می‏توان جامعه‏ای عاری از قدرت داشت؟
۳. قدرت کجا استقرار می‏یابد؟
۴. مقاومت چگونه ممکن است؟
همان‏طور که می‏دانیم قدرت پدیده‏ای پیچیده است که هم در اشکالی آشکار و هم مزورانه ظهور می‏کند. اشکال مزورانه و فریبکارانه قدرت را مارکس، آنجا که وی از افیون‏سازی و فریب جامعه سخن گفته بود به‏خوبی دریافته بود. افیون سازی جامعه سهل ترین مسیری است که قدرت می‏تواند از آن طریق اراده خود را بر مردم به آرامی تحمیل کند. مارکس در ایدئولوژی آلمانی بیان کرده بود که ابزار افیون سازی و فریب مردم چیزی نیست جز ایدئولوژی. بدین ترتیب برنامه‏های تحقیقاتی جریانات چپ تا مدتها حول مفهوم ایدئولوژی شکل گرفته بود.گرامشی به زیرکی مفهوم ایدئولوژی را به مفهومی فربه‏تر به‏نام «هژمونی» ارتقا داد، به‏گونه‏ای که هژمونی ایدئولوژی را دربر می‏گیرد اما قابل تقلیل به آن نیست. هژمونی مفهومی است که می‏تواند از سرشت پیچیده و مزورانه قدرت پرده بردارد. هژمونی هم سرکوب است هم وابسته به پذیرش تسلیم از سوی سرکوب شدگان. از این رو قدرت نه تنها توان آفرینش هژمونی را دارد بلکه می‏تواند برای خواست و عملکرد خود بر رضایت مردم تکیه کند. حاملان این رضایت ارزشها، هنجارها و ساختارهای اعتقادی‏ای هستند که در زندگی روزمره منتشر شده‏اند و ناآگاهانه به نظم امور مشروعیت می‏دهند.
پیچیدگیهای قدرت در سنتهای پساساختارگرایانه چون فوکو ، نیز برملاشد. فوکو تاکید کرد که به جای سخن از چیستی قدرت بهتر است بپرسیم که «قدرت به چه وسیله اعمال می‏شود؟» قدرت هنگامیکه در قالب عمل درآید قابل مطالعه می‏شود. باید توجه داشته باشیم که اعمال قدرت به خودی خود خشونت نیست و ضرورتا هم به معنای رضایتی نیست که مستدام بماند. « قدرت ساختار کلی اعمالی است که بر روی اعمال دیگر اثر می‏گذارد، قدرت برمی‏انگیزاند،ترغیب می‏کند،اغوا می‏کند، تسهیل می‏کند یا دشوار می‏سازد و نهایتا محدودیت ایجاد می‏کند.»(فوکو،۱۳۷۶).
بنابراین وی، به جای اینکه به تحلیل دستگاه قدرت موجود (درشکل نهادی، قانونی و سرکوبگرش) بپردازد مکانیسم های خردی را تحلیل می‌کند که این نهادها را تقویت می‌کنند و به طور پنهانی عملکرد قدرت را سازمان می‏دهند. رویه‌های تکنیکی خردی که با هدف انضباط تعمیم‏یافته‌تری به بازتولید فضاهای گفتمانی می‌پردازند فوکو بین قدرت و روابط استراتژی ارتباط برقرار می‏کند. از نظر او استراتژی قدرت مجموعه‏ای از وسایل و ابزارهایی است که به منظور اجرای مؤثر قدرت و یا حفظ آن به‏کار برده می‏شود. او همچنین از استراتژی مناسب روابط قدرت به معنای وجوه انجام عمل بر روی اعمال ممکن یعنی اعمال دیگران سخن می‏گوید. سازوکارهایی که در روابط قدرت بکار برده می‏شوند را می‏توان استراتژی تعبیر کرد(فوکو، ۱۳۷۶ : ۳۶۴). فوکو قدرت را به معنای شیوهٔ انجام عمل بر روی اعمال دیگران تعریف می‏کند. با این حال باید دانست که این قدرت وقتی اعمال می‏شود که چیزی به نام آزادی نیز وجود داشته باشد. بین قدرت و آزادی بازی پیچیده‏ای وجود دارد. به گونه‏ای که«آزادی ممکن است به عنوان عین شرط اِعمال قدرت ظاهر شود»(همان : ۳۶۰). از نظر فوکو مقاومت و اعمال قدرت رابطهٔ نزدیکی با یکدیگر دارند. از طریق مقاومت است که اعمال قدرت خود را نشان می‏دهد و هیچ اعمال قدرتی هم نیست که مقاومتی درپی نداشته باشد. مقاومت نیز چیزی جز کارشکنی در سازمان دادن و فهم شیوه عملکرد آن نیست.
آنچه از تامل درباب قدرت پی می‏بریم این است که قدرت را صرفا نباید در درون نهاد شناخته شده‏ای چون دولت جستجو و نقد کرد بلکه آن را باید در چیزی غیر از خود (جامعه) یافت. این چیزی است که باید مورد توجه و اهتمام جنبشهای اجتماعی در ایران باشد.همان‏طور که در ابتدا گفتم، قدرت همانند مرگ بخش جدائی ناپذیری از زندگی آدمی است. هرجا منفعت ممکن می‏شود قدرت نیز ممکن می‏شود و جامعه بدون قدرت معنا ندارد. معنای این سخن آن است که سیاست بخشی از زندگی است و جنبش دانشجوئی در هیچ شکلی نمی‏تواند به سیاست بی‏توجه باشد. توجه به زندگی روزمره که این روزها باب شده نه به معنای غیر سیاسی شدن بلکه به معنای «عمیقا سیاسی شدن» است. منظور من از اصطلاح «عمیقا سیاسی شدن» توجه به سیاست رادیکال درون متن زندگی روزمره و در عین حال پذیرش محدودیتهای آدمی برای رهائی بخشی است. سیاست رادیکال زندگی روزمره نیز به معنای نقد بنیادین خود زندگی است و نه صرفا نقد دولت. همت منتقدان سیاسی مصروف نقد سازمان و ساختار دولت شده‏است غافل از اینکه جنبشها نه معطوف به دولت بلکه معطوف به جامعه جهت گیری شده‏اند. بنابراین، نقد کژتابیهای نهفته در متن زندگی مهمترین هدف جنبش دانشجوئی باید باشد. می‏دانیم که این توجه و تاکید بر نقد جامعه به معنای افتادن به دام محافظه کاری و غفلت از نقد دولت نیست. نقد جامعه همانا نقد قدرت ونقد سازوکارهائی است که قدرت از آن طریق در جامعه اعمال می‏شود و همین‏طور نقد سوژ‏هائی است که اعمال قدرت را تحمل می‏‏کنند و چه بسا زحمت قدرت را رحمت فرض می‏کنند.زمانی كه زحمت سراسر رحمت فرض شود ما با جامعه ای بدون مخالف مواجه خواهیم بود. ماركوزه شاید اولین كسی بود در مقدمه كتاب انسان تك بعدی از واژه جامعه بدون مخالف برای توضیح جامعه غربی دهه ۶۰ استفاده كرد و آنچه كه جنبش دانشجوئی دهه ۶۰ آن را واژگون ساخت نه دولت بلكه جامعهٔ منفعل بود. اعتراض‏ دانشجوئی و متلاطم ساختن زندگی روزمره در واقع به معنای به چالش كشاندن منطق چنین جامعه‏ای بود. باید بگویم كه سیاست زدائی از جنبش دانشجوئی با تثبیت ارادهٔ جامعه بدون مخالف هماهنگ است. قدرت همواره سودای چنین جامعه‏ای را در سر می پروراند؛ جامعه‏ای كه ذائقه‏ها و بارقه‏های فكری تابع منطق همگن سازی اراده قدرت قرار گیرد.قبل از انتخابات اخیر كه یوسف اباذری نقد خود را به سمت جامعه معطوف كرد و از خطر كودك شد جامعه و ضرورت شركت در انتخابات سخن گفت، جماعتی برآشفتند كه وی محافظه كار است و نظریه انتقادی چگونه می‏تواند به جای نقد به دولت به مردم نشانه رود. اتفاقا باید گفت كه نقد رادیكال نقدی اجتماعی است. اگرچه نقد نمی‏تواند سیاسی نباشد اما همان طور كه ماركس در مقاله نقادی اخلاقی و اخلاق نقادانه تاكید كرد« نقادی فقط رد كردن و نپذیرفتن نیست بل كنشی است كه باید در قلمرو تاریخ جای گیرد و به كنش فعال انسانی بدل شود... نقد فقط متوجه مسائل سیاسی نیست و نباید نقادی را فقط منشی سیاسی دانست. نقد باید نابرابری ها را هدف گیرد، و منش اجتماعی بیابد یعنی به‏صورت نقادی یا فعل آگاهانهٔ اجتماعی درآید» ( ماركس : ۳۲۱و ۳۱۷ به نقل از احمدی،۱۳۸۳: ۱۶۴).سویهٔ نقد جنبشهای اجتماعی نیز اساسا چیزی بیش از نقد عملكرد دولتهاست و كلیت جامعه را دربر می‏گیرد.
۲. سیاسی شدن مجدد
علاوه بر تامل در باب مفهوم قدرت، ضرورت دارد مفهوم امر سیاسی نیز مورد بازخوانی قرار گیرد. برای این منظور باید از سیاست به معنای متعارف آن فاصله گرفت. سیاست در معنای متعارف آن قلمرو مشخص دارد، ناظر به قدرت متمركز است، قلمرو فعالیت احزاب است ومعطوف به دولت است. جنبش دانشجوئی نباید خود را چندان درگیر این معنا از كنش سیاسی كند. هنگامی‏كه جنبش دانشجوئی بخشی از قلمروئی شد كه به دنبال كسب یا حفظ قدرت است و در معنای كلی از طریق قلمرو رسمی و دولتی به تغییر می‏اندیشد اشكالی شبه حزبی پیدا می‏كند و نمی‏توان بدان لفظ جنبش را اطلاق كرد . همان‏طور كه قبلا تاكید كردم؛ در حالیكه حزب به دنبال تصرف قدرت است، جنبش دانشجوئی به دفاع از جامعه و عرصه عمومی می‏اندیشد. این مطلب مهمی است، صرفنظر از اینكه چه دولتی قدرت را در دست داشه باشد(اصلاح طلب یا اصولگرا) اهداف جنبش تغییری نخواهد كرد. البته، این نكته به معنای عدم همكاری با احزاب و گروههای سیاسی نیست بلكه تاكید بر مراقبت از خطر مستعمره شدن توسط هر قدرت سیاسی است( چه حاكم و چه اپوزیسیون) و تاكید مجدد بر حیطه‏های متفاوت فعالیتها آنهاست.خروج جنبش دانشجوئی از برخی فعالیتهای شبه حزبی به معنای سیاست زدائی از جنبش نخواهد بود بلكه واسازی از معنای متعارف امر سیاسی به معنای گسترش حیطه امر سیاسی و توجه بیشتر به سیاست در زندگی روزمره یا زیست جهان است. سیاست در زیست جهان از توانها و قابلیتهای خود برخوردار است كه متفاوت از سازوكارهای موجود در قلمرو نهاد دولت عمل می‏كند. جنبش‏های اجتماعی و از جمله جنبش دانشجوئی به جای «دولت» با مفهوم«فرهنگ» درون متن زندگی و جامعه سروكار دارد.
فرهنگ همان طور كه استوارت هال و جان فیسك گفته‏اند در تمامیت خود امری سیاسی است. عرصهٔ فرهنگ، عرصهٔ اعمال قدرت به شكل مشروع است، در مقابل فرهنگ نیز به كردارهای قدرتمندان مشروعیت می‏دهد. در عین حال، عرصه فرهنگ و زندگی روزمره جولانگاه تقابل میان دو نیروی متضاد است؛ تلاش قدرت برای سیطره از یكسو و مقاومت مردم برای دفاع از خودشان از سوی دیگر. اما اعتراض و مقاومت همواره به معنای نبرد در پشت احزاب و گروههای رسمی نیست این نبرد اشكال متفاوتی پیدا می‏كند.فرهنگ همچنین واجد خصوصیاتی ایدئولوژیك است. ایدئولوژی در این تلقی مجموعه‏ای ایستا از عقاید نیست بلكه روندی است كه مستمرا در عمل بازتولید می شود. جامعه ممكن است درگیر فرهنگی تماما ایدئولوژیكی باشد. ایدئولوژی به همان معنائی كه استوارت هال مد نظر داشت: چارچوب ذهنی كلی(زبان، مفاهیم، مقولات و نظامهای بازنمائی) كه مردم از آنها برای معناسازی و فهم شیوه‏های عمل در جامعه استفاده می‏كنند. ایدئولوژی در واقع توجیه كنندهٔ شیوه‏های عمل در جامعه است.
به زبان آلتوسر بهتر است بگوئیم كه جنبشهای اجتماعی نباید از دستگاههای ایدئولوژیك دولت غفلت كنند. آلتوسر بین دستگاههای سركوبگر همانند پلیس، قانون و چیزهائی از این قبیل با دستگاههای ایدئولوژیك همانند مدرسه، خانواده، تلویزیون و زبان تفاوت می‏گذاشت. چیزی كه جنبش دانشجوئی تا این زمان نسبت به آن بی توجه بوده دستگاههای ایدئولوژیكی است كه خطرناكتر از دستگاههای سركوبگر و به شكل پنهان و نامرئی جامعه مدنی را تصرف می‏كنند و شیوه‏های فكر كردن و تصمیم‏گیری مردم را كنترل می‏كنند. نقش دستگاههای ایدئولوژیك، طبیعی جلوه دادن هنجارهائی است كه از طریق آن منافع گروههای فرادست و مسلط در جامعه مشروع جلوه داده می‏شود و به هرشكل تضمین می‏شود. بنابراین كاری كه قدرت در جامعه مدنی می‏كند و ویرانی و عمق این استعمار به مراتب بیشتر از نقش عریان دولت در عرصه سیاسی است. همان‏طور كه در انتخابات اخیر دیدم مسئله صرفا این نبود كه فضای سیاسی بسته است و اجازه ورود به گروههای مخالف را نمی‏دهد مسئله این بود كه مردم به طور ظاهرا طبیعی به گونه‏ای پرورش یافته‏اند كه به افراد خاصی اقبال می‏یابند و منافع آنها را منافع خود می‏دانند. جنبش دانشجوئی باید جلوی سازوكار طبیعی سازی امور غیرطبیعی را بگیرد، سازوكاری كه به واسطه همین دستگاههای ایدئولوژیكی انجام می‏شود. به این معنا جنبش دانشجوئی در شكلی جدید به قلمرو سیاسی بازمی‏گردد و حوزه كاری خود را به نحوی غیر از احزاب تعریف می‏كند، حوزه‏ای كه به سمت جامعه جهت گیری شده‏است و نه ضرورتا دولت.همان طور كه گفته شد، هدف اصلی جنبش دانشجوئی نه تصرف قدرت بلكه نقد قدرت است. توجه داشته باشیم كه برای نقد قدرت لزوما نیازمند گوش قدرت برای شنیدن نیستیم بلكه به شنوائی مردم در زندگی روزمره نیاز داریم. زمانی مردم قدرت شنیدن می‏یابند كه دستگاه ایدئولوژیكی به هرنحوی ولو به طور موقت مختل شود یا از كار افتد. قدرت از طریق ایدئولوژی به بیان آلتوسری مردم را صدا می‏زند و فرامی‏خواند. گاهی صدای قدرت آنقدر نیرومند است كه صدای دیگری شنیده نمی‏شود. بنابراین باید تاكید كنم سلطه در زندگی روزمره از طریق همین اعمال قدرت ایدئولوژیك محقق می‏شود. قدرت برای اینكه موقعیت ایدئولوژیك خود را در سرزمین استعمارشده از دست ندهد به بازتولید دائمی نیاز دارد. همین بازتولید دائمی است كه بدون نیاز به سركوب آشكار به شكل نامرئی كار سركوب را انجام می‏دهد.۳.جدال در جامعه
اگر عرصه نظام سیاسی را از عرصه جامعه جدا كنیم می‏بینیم كه دو منازعه به‏طور همزمان جریان دارد. منازعه اول در میان پهنه سیاسی است. در اینجا نبرد بین گروههای حاكم و گروههای سیاسی خواهان دستیابی به حكومت است. قلمرو دوم جامعه است كه درون آن جنگ میان قدرت و زندگی جاری ، میان فرادستان و فرودستان عرصه جامعه، میان خلاقیتها و نوآوریهای زندگی با اشكال متصلب حیات برقرار است. برای یك جنبش اجتماعی، منازعه حقیقی نه در عرصه دولت و سیاست بلكه در عرصه جامعه جاری است. جنبش دانشجوئی نیز باید به جای شركت در جبهه قدرتمندان و قدرت خواهان سیاسی به جبهه فرودستان اجتماعی بپیوندد. نبرد در اینجا معطوف به ایدئولوژی یا گفتمان مسلط است. هدف ایدئولوژی مشروع سازی و طبیعی سازی است، و هدف جنبش اجتماعی مشروعیت زدائی و برملا كردن اسطوره‏های قدرت در جامعه است.
درك تفاوت دو گونه منازعه و جای‏گیری جدید جنبش دانشجوئی در آن از تلقی جدیدی بر می‏خیزد كه یك جنبش از فرهنگ بدست می‏آورد. اگر شعار این باشد كه جنبش دانشجوئی باید به فرهنگ توجه كند و از تصرف قدرت دست بكشد معنایش انجام كار فرهنگی متعارف و فعالیتهای صنفی جاری نیست بلكه معنای دقیق آن بازسیاسی شدن در شكلی جدید و پیدا كردن «حساسیتهای جدید» است.
فرهنگ در اینجا نه بار زیبائی شناسانه و نه بار انسانگرایانه دارد بلكه تماما سیاسی است و منظور از سیاسی بودن فرهنگ این است كه نمی‏تواند فارغ از ایدئولوژیی باشد كه آن را تسخیر كرده است یا درصدد تسخیر آن است. در عین حال فرهنگ را باید همزمان، عرصه موافقت و تسلیم و عرصه منازعه و مقاوت درك كرد.توجه به فرهنگ و واسازی مفهوم امر سیاسی تماما به این معناست كه جنبش دانشجوئی باید نگاه خود را از جدال در قلمرو نهاد سیاست برگیرد و به جدالهای موجود در جامعه توجه بیشتری بكند. جدال واقعی در جامعه جاری است. اگر به بیانیه‏ها و موضعگیریهای جنبش دانشجوئی در دهه‏های اخیر نگاه كنیم می‏بینیم كه دغدغه‏ای متفاوت با احزاب ندارد. جنبش دانشجوئی كانون منازعه خود را مسائل روز سیاسی قرار داده‏است در حالی‏كه از مناقشات، مسائل و شكافهای اجتماعی، نابرابریها جنسیتی، قومیتی و طبقاتی موجود در جامعه غفلت كرده‏است. جنبش دانشجوئی باید نگران گسترش شكافهای اجتماعی باشد و گفتمان خود را حول مسئله نابرابری شكل دهد. حیطه و گستره نابرابری را هم باید وسیع‏تر در نظر بگیرد، و مراقب تقلیل نابرابریهای اجتماعی به نابرابریهای سیاسی باشد. از سوی دیگر باید ایدئولوژی سلطه بخشی كه چنین شكافهائی را بدیهی و طبیعی جلوه می‏دهد و سعی در پوشاندن خطوط نابرابری دارد، مورد نقد قرار دهد. جنبش دانشجوئی باید نسبت به معناسازی‏های دروغین در بستر فرهنگی هشیار باشد. مفروضه اصلی جریان جدید جنبش دانشجوئی باید این باشد كه فرهنگ و زندگی روزمره صرفا عرصه تسلیم وقدرت نمائی اقویا نیست بلكه در دل همین فرهنگ است كه معانی مسلط به چالش كشیده می‏شوند، چالشی كه دانشجویان یكی از نیرومندترین عناصر تعیین كننده آن هستند.
۴.نتیجه
گرامشی در نامه‏ای كه در زندان به تاتیانا شوكت در نوامبر ۱۹۲۹ نوشت بر تفاوت زندان با زندگی روزمره تاكید كرد و در عین حال به نحو مبهمی بر امكانهای آزادی در زندان سخن گفت: « كل جریان علت و معلول در زندان با علیت در زندگی روزمره از اساس متفاوت است، زیرا تمام كنشها، احساسها، و واكنشها یك عنصر اساسی را كم دارند: آزادی زندگی معمولی. صرف نظر از اینكه این آزادی تا چه اندازه نسبی است. با توجه به این اوضاع آیا نباید من آن كسی باشم كه تصمیم می‏گیرد چه چیزی را باید و چه چیزی را نباید انجام داد، آیا نباید تنها من این تصمیم را بگیرم، چرا كه منم كه در زندانم، منم كه از آزادی محرومم، منم كه ابتكار هر عملی را كه زندگی روزمره را به مخاطره می‏اندازد تحمل می‏كنم؟»(به نقل از هالوب،۱۳۷۴ : ۲۳۶). چند دهه بعد میشل فوكو جامعه را با زندان مقایسه كرد، مسئله از نظر فوكو این بود كه قدرت صرفا در زندان آزادی ما را محدود نمی‏كند بلكه كلیت جامعه مدرن آزادی ما را محدود كرده‏است چراكه قدرت در متن جامعه و درون آن منتشر است. چنین تلقی از قدرت ، حیطه جدال و منازعه را گسترش می‏دهد و چشم اندازهای جدیدی به روی ما می‏گشاید. یكی از این چشم‏اندازها توجه بیشتر به جامعه و اولویت توجه جامعه در برابر دولت است. در اینجا بار دیگر بر مطالبی كه در متن مقاله آمده‏است تاكید می‏كنم.
الف. تلقی از قدرت نباید به نهاد سیاست و سازوكارهای اجرائی دولت محدود گردد بلكه جنبش دانشجوئی باید حساسیتهای خود را در ردپاهای قدرت درون جامعه قرار دهد. اولا قدرت بخش جدائی ناپذیر زندگی است. دوما، سازوكارهای پنهان قدرت از اهمیت مضاعف برخوردار است، ثانیا نقد قدرت ضرورتا نقد دستگاه مشخصی نیست و حتی می‏تواند نقد جامعه‏باشد.
ب. توجه به جامعه به جای تاكید وافر به دولت. برای جنبش دانشجوئی دفاع از جامعه دربرابر عرصه سازمانهای سیاسی و احزاب اهمیت دارد در عین حال نقد جامعه در برابر افیونی شدن باید مورد توجه قرار گیرد.
ج. جنبش دانشجوئی از امر سیاسی متعارف باید فاصله گیرد و این مفهوم را مورد تجدید نظر قرار دهد و به سیاست زندگی روزمره توجه بیشتری نشان دهد، فرایندی كه‏می‏توان بدان بازسیاسی شدن جنبش دانشجوئی نام نهاد.
د. سیاستهای جدید جنبش دانشجوئی باید ناظر به شكافهای اجتماعی، نابرابریها و بی‏عدالتی‏های موجود در جامعه باشد و مناقشات خود را پیرامون مسئله عدالت و آزادی تواما شكل دهد.

دکتر عباس کاظمی
منبع : هفته نامه فصل نو