چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


پوچی و زیبایی


پوچی و زیبایی
● نگاهی کوتاه به نهیلیسم کامو
«اگزیستانسیالیسم» منکربسته‌بندی افکار است. این فلسفه، شیوه‌ای است برای اندیشیدن. مفاهیمی ازقبیل آزادی، اختیار، تصمیم ومسئولیت، موضوع های این فلسفه‌اند. اما وقتی در فلسفه‌ای اصول اعتقادی مشخصی، پی گیری نشود و فقط «‌موضوع» مشترک باشد، طبیعتن هرکسی با دید شخصی خود به موضوع نگاه می‌کند. آن چه که دامان «اگزیستانسیالیسم» را هم گرفت.
به طورکلی«اگزیستانسیالیست»ها معتقدند انسان «عامل» است وعمل کردن‌اش بر«اندیشیدن» برتری دارد.
آن چه هست هیچ فلسفه‌ای درزمان خود، تا این حد فراگیرنشده است. البته برای«اگزیستانسیالیسم» این مسا‌له مزیتی محسوب نمی‌شود. چرا که به دنبالش ابتذال را دربردارد. به همین سبب است که « ژان پل سارتر» می‌گوید:« اگزیستانسیالیسم با این نوعی که حالا طبقه بندی می‌شود مورد قبول نیست چرا که شامل همه چیزاست وهیچ چیزنیست.» یعنی بدون این که معنایی داشته باشد همه چیز را دربرمی‌گیرد.
ازطرفی می دانیم که« نهیلیسم» یعنی انکار. «آلبرکامو» نیزدردید نخست، زندگی را انکارمی‌کند. اما تا کجا؟ تا آن جا که بتواند در پله‌ای بالا تر، به اثبات زندگی بپردازد. او خود می گوید:« وارد تونلی ظلمانی شدم، برای آن که به روشنی برسم»
«کامو» وارد تونل «نهیلیسم» و« اگزیستانسیالیسم» می شود، اما همواره کنارمی‌ماند. اوهیچ گاه در«گرداب» فلسفی اسیرنمی شود. با این که سوالات مشترکی با این هردو، دارد اما با صداقت و صرافت بیش‌تری به پیش می‌تازد. درنظراو« اجتماع» و« مردم» ارزش بیش تری دارند تا نظریه‌های فلسفی. ازاین رو پاسخ‌هایی هم که می‌دهد، کاملن متفاوت ازبقیه است.
«آلبرکامو» اندیشه‌هایش را با دویاس « اجتماعی» و« مذهبی» می‌آغازد و درمسیرش با کسب تجربه‌های اگزیستانسیالیستی، به تونلی می‌رسد که ارمغان‌اش «پوچی» است و با جسارت فوق العاده‌ای درآن گام می‌نهد.
چرا که می داند برای«شناخت»‌، محافظه‌کاری، پایان همه چیز است. سپس برای رهایی ازاین پوچی، جوهراندیشه‌ای او« انسانی یاغی» را می‌آفریند.
اومی‌گوید:« هیچ مسئله‌ی فلسفی‌ای مهم تراز این نیست که آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟» این سوال هستی شناسانه، پایه‌ی تمام جست وجوهای او ‌را تشکیل می‌دهد. هم چنین او را هرچه بیش تراز مفاهیم اگزیستانسیالیستی دور می‌کند. کاوشی که برای آرامش دغدغه‌های اوصورت می‌گیرد و درآن، دیگر، نظریه‌های شناخته شده‌ی قبلی، جوابگو نیست. از نظر او دوشکل وجود دارد، یا باید ایمان مذهبی بیاوریم و معتقد باشیم که جهان و زندگی ما معنایی خارج ازخود دارد. یعنی خود این جهان، بی معناست ومعنای آن، جای دیگری است که ما قادربه کشف آن نیستیم. درواقع ما نه خود را ونه جهان و نه دیگران را نمی‌توانیم شناخت و دست و پا بسته اسیر «تقدس»ایم.
شکل دوم اما، « احساس پوچی» است. می گوییم احساس پوچی، نه خود آن و آن چیزی نیست که بتوان گفت از تعقیب کردن یک رشته اندیشه، به وجود می آید. شاید بتوان آن را به نوعی پوچی اجتماعی تعبیر کرد درمقابل پوچی فلسفی، به معنای انتزاعی آن. ازاین منظر، زندگی اتومات انسان ماشینی این عصر،خود، می‌تواند یکی ازعوامل مهم این احساس، یعنی پوچ بودن باشد. همین مساله باعث می شود اندیشه های «کامو» را پوچ ندانیم درعین این که می توانند کاملن« پوچ» باشند.
« کامو» با طرح پوچی- تنها- نخستین قدم را برمی‌دارد. اعلام بیهودگی انسان درشرایطی که می‌زید. اما این، فقط یک روی سکه است. اودرقدم‌های بعدی، مساله‌ی «عصیان برضد پوچی» و طرح زندگی بهتر را به میان می کشد. در این جا، نه بیهودگی « زیستن» بل، غیرقابل تحمل بودن شرایط این زیست مطرح است. شرایطی که بشر قرن بیستمی را دربرگرفته و روابطی غیرانسانی وماشینی را که برمبنای« پول» و« روابط پولی» بنا شده، رقم زده است، شرایطی تحمیلی ازسوی سرمایه داری تازه به دوران رسیده که هدف اش صرفن، خردکردن نفس آدمی درگردابی هولناک به نام « سرمایه» و«روابط پولی» ناشی از«ماشین» است و انسان را چون تارعنکبوتی که حشره‌ای را گرفتارمی کند، درروابط سودجویانه‌ی خود گرفتارکرده‌است.
دست وپا زدن این موجود گرفتار، تنها، حلقه را تنگ تر خواهد کرد. همان طورکه تلاش این انسان گرفتار«کار» و«سرمایه»،هرچه بیش تراو را به پرتگاه نیستی سوق می‌دهد. این است که قهرمانان «کامو» همواره دربهت‌زدگی وتعجبی آمیخته با تمسخر، به محیط اطراف شان می‌نگرند.
دررمان«بیگانه» شخصیت اصلی- مورسو- درمقابل حکم اعدام خود نیز، بی تفاوت ومتعجب است. نه اعتراض می کند و نه زاری. صدای او بی اعتناست. بی اعتنا به اتفاقاتی که پیرامون اش درجریان است. حتا مرگ مادرش او را به هیجان نمی آورد. ازاو می خواهند برای آخرین بار چهره‌ی مادرش را ببیند. اما اونه تنها میلی ندارد بل، بی مهابا آن را درحضور دیگران ابراز می‌کند والبته از گریه‌ی دیگران متعجب است. او پس ازدریافت تلگراف ازسرای سالمندان می گوید: « مادرم امروز مرد. شاید هم دیروزبود. نمی دانم. ازپیران سرا، تلگرافی به من رسید:« مادر فوت. دفن فردا. احترامات فائقه ...» پیران سرا درهشتاد کیلومتری الجزیره است. ساعت دو سواراتوبوس می شوم و بعد ازظهربه آن جا می‌رسم.»
در« طاعون» نیز، می‌بینیم که آدم های یک شهرطاعون زده، فقط نظاره گرند. چرا که می‌دانند فعالیتشان حاصلی نخواهد داشت.
درنمایش نامه ی« سوتفاهم» نیز، برای « مادر» همه چیزدرزندگی او و دخترش یکسان است. اگراقدامی می‌کند، آن هم درکمال بی انگیزگی است. درواقع برای او دنیا عاقلانه نیست.
درنمایشنامه‌ی« کالیگولا» فرد نمونه‌ی قدرت، تنها می خواهد ازقدرتی که آزادی برایش آورده استفاده کند، تا ازامر اجبار حد فاصل عمرش- میان زندگی و مرگ- بکاهد.
«کامو» خود، درباره ی« کالیگولا» می گوید:« کالیگولا انسانی است که شوق زیستن او را به نابودی دیگران برمی انگیزد. او انسانی است که ازشدت علاقه به خود، به دیگران بی علاقه شده است. او منکرهمه‌ی ارزش هاست...»
در«افسانه ی سیزیف» نیز، مفهوم بیهودگی «عمل» انسان امروزی – انسان تنیده شده درمناسبات بی رحمانه‌ی «سرمایه» و«پول»- با استفاده از اسطوره‌ای یونانی آورده شده است. سیزیف به سبب شوریدن برخواست زئوس- خدای خدایان- محکوم شده است سنگی را ازاعماق، به قله برساند،اما همین که سنگ بر دوش، به قله می‌رسد، سنگ به فرمان زئوس، دوباره به پایین می‌غلتد تا بازسیزیف فرود آید وسنگ را به بالا به دوش بکشد.
درواقع، این عمل هرروزه ومداوم سیزیف،خود،« تجسم پوچی» است. تجسمی از «عمل» بشرگرفتار در روابط وحشیانه وغیرانسانی سرمایه داری. دراین جا باید به تضاد اندیشه‌ی کامو با اگزیستانسیالیست‌ها که معتقدند انسان «عامل» است توجه کرد.
اما همان طورکه گفته شد، این فقط یک روی سکه است. در روی دیگر، زیبایی زندگی بهتر، مفهوم آینده ودگرگون شدن تمام مناسبات احمقانه‌ی زیست امروزی بشراست که ازدل این پوچی می‌تراود و دغدغه‌ی انسانی اندیشه‌های« کامو» را تشکیل می‌دهد. به واقع دراندیشه‌ی او« بودن» و«شدن» زیباست. تنها چیزی که انسان امروزی داراست و باید که پاس‌اش بدارد. مگرنه این که خود« نفس حضور» می‌تواند معنایی باشد برای زیست آدمی؟
«کامو» خودمی گوید:« هرگز نتوانسته ام ازنورو شادی زیستن و زندگی آزادی که درآن بزرگ شده ام، صرف نظر کنم.»
بنابراین درنظراودنیا پراززیبایی ولذت است. زیبایی‌هایی که می‌تواند موجب دلبستگی شود. ازاین رو برای کامو«عشق» تنها راه حل است. همین راه حل یکی ازمواردی است که به مذاق اگزیستانسیالیست‌ها خوش نمی‌آید.
اعتباری که کامو به عشق و زیبایی‌های زیستن آدمی می‌بخشد، برخلاف بسیاری از اندیشمندان،« انتزاعی» و« دلخوشکنک» نیست. برای او زیبایی، سبک کردن دل است. ریشخندی استهزاآمیز به تمام بی نظمی‌های ساخته‌ی خداوندان درون وبیرون که جز از برای تحمیق توده‌ها سخن نمی‌گویند و عملی انجام نمی‌دهند.
● درنمایشنامه‌ی« سوتفاهم» شخصیت دختر- مارتا- به مادرش می‌گوید:
▪ «آه! مادروقتی یک پول حسابی جمع کردیم وتوانستیم این سرزمین درندشت را ترک کنیم، وقتی این مسافرخانه را و این شهربارانی راپشت سرگذاشتیم و این سرزمین بی آفتاب را فراموش کردیم، روزی که عاقبت دربرابردریا که من این همه خوابش را می‌بینم قرارگرفتیم، آن روزبالاخره مرا خواهی دید که می‌خندم. اما برای این که آدم بتواند آزادانه لب دریا زندگی کند، خیلی پول لازم دارد...»
این جاست که «انسان شورشی» کامو نیز، ظهورمی کند. البته نه به مفهوم «اگزیستانسیالیستی» آن.
ازنظر«کامو» انسان شورشی، کسی است که انکار می کند و« نه» می گوید و ضمن انکار خود، ازیک ارزش مشترک همگانی، صحبت می کند.
به این ترتیب«کامو» با این ارزش همگانی مشترک، نه تنها وارد تونلی ظلمانی می شود بل ما را هم به دنبال خود می کشاند. تونلی که یک طرف اش ظلمت است و طرف دیگرش روشنایی. دراین تونل است که هم صدا با اوخواهیم گفت:« تمام مردم، خیال های باطل دارند و افکارفاسد باعث لذت وکامرانی آن هاست. دیگران هم یک روزمانند من محکوم به مرگ می شوند.»(به نقل ازبیگانه)
کیوان باژن
منبع : ماهنامه ماندگار