جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


پیرمرد همیشه زنده است


پیرمرد همیشه زنده است
اینگمار برگمان، فیلمساز پیشكسوت سینما سی ام ژوئیه در خانه خود در جزیره فارو چشم از جهان فروبست. او به هنگام مرگ ۸۹ سال داشت و فرتوت تر و كم حوصله تر از آن بود كه حتی در چهارمین دوره هفته فیلم برگمان كه هر ساله در این جزیره و در تجلیل از آثار سینمایی اش برگزار می شود شركت كند. دوستداران او در سر تاسر جهان مرگ سینماگری را به سوگ نشسته اند كه سینما را نه صرفاً به عنوان یك سرگرمی ، بلكه به عنوان نماد تفكر به دنیا معرفی كرد و از خود شاهكارهایی همچون «مهر هفتم»، «نور زمستانی» و «توت فرنگی های وحشی» به جا گذاشت. مطلبی كه در پی خواهید خواند به مناسبت هشتادو نهمین سالگرد تولدش در سایت ایندیپندنت قرار گرفته بود كه یاد و خاطره او را برای هزاران تن از دوستدارانش زنده خواهد كرد و براستی كه پیر مرد برای همیشه زنده خواهد ماند!
انتظار نداشته باشید در یك چشم به هم زدن به فارو برسید. برای رسیدن به این جزیره كوچك بادگیر در دریای بالتیك باید در ابتدا با هواپیما از استكهلم به فرودگاه ویسبی در گوتلند پرواز كنید و سپس مسافتی در حدود ۳۰ مایل را با عبور از میان خانه های كاه گلی و كلیساهای قدیمی برانید تا به لنج های مسافر بر در فاراسوند برسید. اینجا مكانی دورافتاده و باد گیر با چشم اندازی از زمین های پست و بی گیاه است. انبوهی از درختان كاج همه جا قد برافراشته اند و كشتزار هایی با دیوارهای سنگی باستانی، سواحل مفروش به ریگ و ماسه و گوسفندانی كه تعدادشان از ساكنان این جزیره مسكونی بیشتر است همه جا به چشم می خورند و در اینجا البته به سوئد نزدیك ترید تا به روسیه.
جزیره فاروساند جایی است كه اینگمار برگمان ۸۸ ساله، اسطوره فیلمسازی دنیا این روزها ایام كهنسالی خود را در آنجا سپری می كند. او برای نخستین بار چهل سال پیش در جست وجوی لوكیشن هایی برای فیلم به این جزیره آمد و بلافاصله عاشق فضای آرام و شاعرانه فارو شد. او از همان لحظه ای كه پا به این جزیره گذاشت دریافت كه اینجا دقیقاً همانجایی است كه همواره دوست داشت زندگی كند. برگمان تصمیم گرفت فارو را به لوكیشن چندین فیلم معروف خود همچون پرسونا، صحنه هایی از یك ازدواج و شرم تبدیل كند و در ایام كهولت خود بدانجا پناه برد.
برگمان سه سال پیش و پس از ساختن آخرین فیلمش ساراباند در سال ۲۰۰۳ اعلام كرد كه تصمیم دارد برای همیشه در این جزیره ماندگار شود و آرامش دنیای فارغ از فیلمسازی خود را در آنجا بیابد. فارو یك جای رؤیایی است و سرشار از تاریخ و اسطوره كه روشنایی و فضای آن دائماً در حال تغییر است. گاه می تواند همچون مأوای زهد پیشگان و انزواجویان جلوه كند و گاه با تابش انوار درخشان آفتاب برآن رؤیایی و بی غل و غش به نظر رسد. ساكنان این جزیره داستانهای مهیجی را درباره پرنسس های مدفون وایكینگ، دزدان دریایی، كشتی شكستگانی كه به این جزیره می رسند و سفرهای ماجراجویانه ماهیگیران روایت می كنند اما علی رغم هزاران جهانگردی كه در اواسط تابستان از این جزیره دیدن می كنند بیشتر ۶۰۰ سكنه آن برای بقا در این جزیره به سختی معیشت می كنند. صنعت ماهیگیری آن تقریباً مرده است و شرایط سخت كشت و زراعت و مشاغل انگشت شماری كه در ارتباط با توریسم نباشند عرصه را بر مردم این جزیره تنگ كرده است. شاید به همین دلیل است كه آنها برگمان را همچون یك گنجینه ملی در قیمومیت خود گرفته اند و حاضر نیستند تحت هیچ شرایطی او را از دست بدهند. او سرمایه گذاری های خارجی را در این جزیره دور افتاده رونق بخشیده است. برگمان از صنعتكاران محلی اینجا در فیلم هایش استفاده كرده است و مستنداتی در سال های ۱۹۶۹ و ۱۹۷۹ در باب اهمال كاری دولت سوئد در قبال این جزیره دور افتاده ساخته است. در مقابل ساكنان فارو محبت این فیلمساز را بی پاسخ نگذاشته اند و با رعایت حریم خصوصی او محافظت از آن در برابر دوربین های كنجكاو خبرنگاران قدرشناسی خود را به او نشان داده اند. وقتی جهانگردان در مورد محل زندگی برگمان از او می پرسند یا اظهار بی اطلاعی می كنند و یا آدرس اشتباهی می دهند.
ما برای شركت در چهارمین دوره هفته فیلم برگمان كه شامل نمایش مجموعه ای از فیلم های او، بحث و تبادل نظر و رویدادهای ویژه و نیز آشنایی با افرادی است كه از نزدیك با این فیلمساز كار كرده اند در حیات پشتی خانه اش به اینجا آمده ایم. در ابتدا برگمان به هیچ وجه اجازه برپایی یك جشنواره كوچك محلی به افتخار نام و فعالیت های سینمایی اش را نمی داد اما بتدریج زیر بار رفت ولی قسم خورد كه هرگز خودش در هیچ كدام از آنها شركت نكند. او سال گذشته همه شركت كنندگان را با حضور غیر مترقبه اش در چندین سمینار و جلسه بحث و تبادل نظر غافلگیر كرد اما امسال متأسفانه بخاطر وضعیت جسمانی، دوستدارانش را بی نصیب گذاشته است.
برگمان بیش از ۵۰ فیلم در كارنامه حرفه ای دارد و یكی از آخرین بازماندگان نسل سینماگران صاحب سبك اروپایی است. همانطور كه كنت برانا، یكی از میهمانان هفته فیلم برگمان در این جزیره یادآور می شود امروزه كه ساختن یك فیلم خوب دشوارتر از هر زمان دیگری شده كمتر كارگردانی به پركاری و ماجراجویی برگمان پیدا می شود و جالب تر آن كه فیلمسازی او به موازات با یك فعالیت درخشان هنری دیگر یعنی كارگردانی تئاتر نیز پیش می رفت.
در یك یكشنبه شب دلگیر كه آسمان ابری و خاكستری است (همانگونه كه برگمان و فیلمبردارش سیون نیكوست همیشه می پسندیدند) ما سوار بر اتوبوسی قدیمی می شویم و به دور جزیره سفر می كنیم. میزبان ما آرنه كارلسون، یكی از ساكنان این جزیره كه سابقاً راننده واگن و عكاس برگمان بود و كاتینكا فاراگو پرجذبه كه دستیار و مدیر تولید بسیاری از فیلم های این فیلمساز سوئدی بوده هستند. آنها به ما یكی از لوكیشن های معروف فیلم پرسونا و شرم را نشان می دهند و از جلوی خانه های بسیاری كه این فیلمساز آنها را برای خانواده و همكارانش ساخته است عبور می كنیم و در نهایت نیز برای خوردن یك برگمان برگر لذیذ در شمال این جزیره كوچك توقف كوتاهی داریم. در مسیر خاطرات پراكنده ای از رانندگی بی محابای برگمان، رقابت او با تاركوفسكی، تصمیمش برای ساختن فیلمی درباره حضرت مسیح (ع) در همین جزیره و پروژه بی سر انجام او با فدریكو فلینی و آكیراكوروساوا (این پروژه وقتی به هم خورد كه برگمان تنها كسی بود كه از این جمع سه نفره فیلمنامه اش را تمام كرد) نقل می شود.
بیشتر فیلم های برگمان هنوز هم تازگی و جذابیت خود را حفظ كرده اند. در اواخر هفته فیلم برگمان تماشای فیلم پرسونا در سینمای سادرساند تجربه ای بس لذت بخش است. این سالن سینما كه یك ساختمان كوچك چوبی شبیه عكس های كارت پستالی دارد جایی بوده كه او راش های خود را در آنجا می دید. پرسونا یك اثر كلاسیك شناخته شده است كه همچنان حسی از دل آشفتگی و پریشانی را انتقال می دهد آنچنان كه گاه فراموش می كنید كه این فیلم تا چه حد تجربی است.
سوئدی ها دقیقاً نمی دانند چه رویه ای را در مقابل برگمان در پیش بگیرند. شهرت جهانی او مایه غرور و افتخار ملی است اما از سوی دیگر مایه دردسر هم شده است بدین ترتیب كه هیبت او چنان سایه سنگینی را بر صنعت فیلمسازی سوئد افكنده كه نسل امروزی فیلمسازان این كشور باید تلاش مضاعفی برای یافتن هویت خود كنند. در همین حال او تصویر دیگری از مردم سوئد را در آن سوی آبها ارائه داده است. فیلم هایی همچون مهر هفتم، فانی و الكساندر و توت فرنگی های وحشی به نمادهای مرجعی برای سینمای خارج از سوئد تبدیل شده اند. فرقی نمی كند كه آنها شوالیه های دلمرده ای باشند كه با مرگ به بازی شطرنج می پردازند یا زنان سركش (همچون هریت اندرسون در تابستان با مونیكا) چون برگمان دست به آفرینش مجموعه ای از شخصیت ها زده كه بیگانگان آنها را كهن الگوهای ملی سوئد تلقی می كنند. همانطور كه كارگردانی به نام ماری نیررود كه اخیراً مستندی بر پایه ۳۰ ساعت مصاحبه با این اسطوره سینمایی ساخته است تأكید می كند: ما سوئدی ها از نگاه اینگمار برگمان به جهان شناسانده شده ایم كه باید بگوییم: نه، ما این چنین نیستیم. او همچنین خاطرنشان می سازد كه برگمان این روز ها در مقطع خاصی از فعالیت حرفه ای و زندگی شخصی خود به سر می برد كه او را به سوی انفعال سوق داده چون نه فیلمی می سازد و نه مرده است.
همچون دیگر شخصیت های معروف دنیای سینما و هنر كه همواره تأثیر گذار بوده اند برگمان نیز همواره در كانون انتقاد بوده و حتی در مواردی خود نیز با منتقدان زمانه اش همراه و همسو شده است. در دهه ۱۹۶۰ وقتی نشریه كایه دوسینما مجموعه مقالاتی را در انتقاد از او به چاپ رساند، او با ارسال مطلبی با نام مستعار ارنست ریفه- كه ظاهراً نام آرایشگر آن زمان همسرش بوده- ازآنان دلجویی كرد. برگمان شناسی به نام استیك بیوركمن با به یاد آوردن انتقادی كه برخودش روا داشته بود می گوید: او آن مطلب ارسالی را با لحنی بسیار جدی و كوبنده نوشته بود.
در یك بعد از ظهر یكشنبه برای مصاحبه ای كوتاه به منزل همسر سابق برگمان كابی لارتی كه زمانی این فیلمساز بسیاری از سكانس های صحنه ای از یك ازدواج را در آنجا فیلمبرداری كرده بود می روم. زمانی كه برگمان با لارتی در سال ۱۹۵۹ ازدواج كرد او یك نوازنده پیانو در حال شكوفایی بود و برگمان هنوز هم بسیاری از آموخته های موسیقایی خود را مدیون او می داند. لارتی می گوید: او واقعاً به موسیقی تكیه می كند و در حال حاضر هم بار او حیاتی ترین هنر است.
برگمان در فیلم هایش بخصوص فیلم توت فرنگی های وحشی توجه خاصی به موضوع كهولت و افزایش سن داشته بطوری كه در پوچی رؤیاهای كهنسالان غرق می شود و به حال قهرمانانی افسوس می خورد كه می داند عمرشان بسی كوتاه است. او خود نیز این روزها پیر مردی است كه به تنهایی در جزیره ای دور افتاده زندگی می كند و به مرور گذشته درخشان خود می پردازد. برگمان همواره برنامه روزانه مشخصی برای خود داشت و آنگونه كه به ماری نیررود در مستندش گفته بود هر روز صبح ۴۵ دقیقه پیاده روی می كرد و در ساعت مشخصی از روز سه ساعت از وقتش را به نوشتن اختصاص می داد. او پس از صرف ناهار و كمی مطالعه به سالن سینمای خانگی اش می رفت. برگمان این روزها خود را ضعیف تر و بی بنیه تر از چند سال پیش یافته است و همین حفظ نظم برنامه روزانه اش را كمی مختل كرده است.
از لارتی می پرسم كه برگمان خود كهنسالی را چگونه یافته است و او در جواب می گوید: حسابی غافلگیر شده و اغلب می گوید كه چرا ۱۰ سال پیش كسی به او نگفته بود كه پیر شدن چقدر سخت است.
با این حال به اعتقاد لارتی او كمی دركنار گذاشتن همیشگی كارگردانی فیلم و تئاتر عجله به خرج داده چون شاید هیچ وقت پیش بینی نمی كرد كه آنقدر دلش برای این دو دلمشغولی محبوبش تنگ شود. لارتی می گوید: مردم به او پیشنهاد كارهای جدید می دهند ولی او قبول نمی كند. وقتی از او علتش را پرسیدم او گفت كه نمی خواهد سر پیری از اوج سقوط كند.
نوشته: جفری مك ناب‎/ ترجمه: شیلا ساسانی نیا
منبع : روزنامه ایران