سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه، فلسفه علمی و جهان بینی


فلسفه، فلسفه علمی و جهان بینی
در بحث از تفاوت بین فلسفه، فلسفه علمی و جهان بینی، ما از آخرین واژه یعنی از جهان بینی(weltanschaung) آغاز می کنیم. این واژه یک ترجمه از زبان یونانی یا لاتینی نیست. واژه جهان بینی از ابداعات ویژه آلمانی است. در واقع جهان بینی در درون فلسفه ابداع شده است. برای نخستین بار مفهوم جهان بینی در کتاب نقد حکم کانت به کار برده شد. جهان بینی یعنی شهود جهان به معنی تأمل در خصوص جهان معین برای حواس، یا چنانکه کانت می گوید، نظاره جهان به معنی ادراک بسیط طبیعت در گسترده ترین معنی. گوته و الکساندر ون هوبولت این واژه را در همین زمینه به کار برده اند. استفاده از این واژه درنوشته های قرون اخیر، تحت نفوذ یک معنی جدید در مورد واژه جهان بینی توسط رمانتیک ها بویژه شلینگ منسوخ گردید. در مقدمه پیش نویس «سیستم فلسفی طبیعت» شلینگ می نویسد: «عقل با شیوه دوگانه ای فعال می گردد یا کورکورانه و نا آگاهانه و یا آزادانه و آگاهانه. محصول ناآگاهانه عقل در جهان بینی است و محصول آگاهانه آن در خلق یک ایده جهانی». بنابراین جهان بینی مستقیماً به مشاهده حسی اختصاص ندارد، بلکه به عقل اختصاص دارد ولو این که مختص به ادراک ناآگاهانه باشد.
شلینگ از طرح جهان بینی سخن می گوید. طرحی از جهان بینی های ممکن و مختلف که ظاهر می شوند و شکل می گیرند. به نظر او جهان بینی نبایستی با قصد نظریه پردازی طرح شود. هگل در پدیدار شناسی روح از جهان بینی اخلاقی سخن گفته است. گورس نیز از واژه جهان بینی شعر استفاده کرده است. رنک نیز از جهان بینی مذهبی و مسیحی سخن می گوید. منشن نیز در پاره ای اوقات به جهان بینی مذهبی و مسیحی یا دموکرات یا حتی جهان بینی قرون وسطی اشاره می کند. شلایر ماخر می گوید: «فقط جهان بینی ما است که دانش ما را در مورد خدا کامل می کند.» از اشکال و امکانات بی شمار جهان بینی روشن می شود که معنی جهان بینی فقط به مفهوم ترکیب ماهیت اشیا مربوط نمی شود، بلکه همزمان به مثابه تفسیری از معنی و هدف دازاین بشری و تاریخ است. جهان بینی همواره شامل نگرشی در مورد حیات و زندگی است. یک جهان بینی از هر گونه اندیشه صرف در مورد جهان و دازاین بشری، آشکارا و آگاهانه در افراد، و هرگونه جهان بینی رایج پیشین فراتر می رود. ما در این قبیل جهان بینی ها رشد کرده ایم و به تدریج با آن خو گرفته ایم. جهان بینی ما با توجه به محیط زیست، مردم، نژاد، طبقه و مراحل پیشرفت فرهنگ مشخص می شود.
بنابراین هر جهان بینی که به صورت معینی بنا می شود، برآمده از یک جهان بینی طبیعی و قلمروی از مفاهیم در مورد جهان و تعینات و ویژگی های دازاین بشری است. این ویژگی ها در هر زمان خاص و معینی، به صورت کم و بیش آشکار با هر دازاینی همراه هستند. ما باید جهان بینی ای که به صورت معینی ساخته شده یا جهان بینی فرهنگی را از جهان بینی طبیعی جدا کنیم. جهان بینی یک موضوع مربوط به دانش نظری چه در رابطه با منشأ و چه در رابطه با کاربرد آن نیست. جهان بینی چیزی نیست که به سادگی آن را در حافظه همانند جزیی از خاصیت ادراکی بسپاریم، بلکه جهان بینی موضوعی برای یک اعتقاد منسجم است که به صورت صریح و مستقیم، امور جاری زندگی را مشخص می کند. یک جهان بینی در هر زمان معین، با دازاین ویژه هم عصر خود مرتبط می شود. در رابطه با دازاین، جهان بینی راهنما و سرچشمه نیرومندی برای او است. جهان بینی یا بر اساس خرافات و پیشداوری ها شکل می گیرد و یا صرفاً بر اساس معرفت علمی و تجربه بنا نهاده می شود و حتی می تواند ترکیبی از خرافه و دانش، پیشداوری و عقل معتدل باشد. همین اندازه اشاره به ویژگی های جهان بینی ممکن است در اینجا برای بیان منظور ما از جهان بینی کافی باشد. می توان یک تعریف دقیق از آن به گونه دیگری به دست آورد. یاسپرس در اثرش به نام «روانشناسی جهان بینی» می گوید: «وقتی ما از جهان بینی سخن می گوئیم، منظور ما ایده ها است یعنی آن چیزی که در انسان، نهایی و کامل است. ایده می تواند به صورت ذهنی باشد، مانند تجربه حیات، قدرت و شخصیت یا به صورت عینی باشد مانند، جهان که یک شکل عینی دارد.»
برای هدف ما یعنی تفکیک میان فلسفه به معنی جهان بینی و فلسفه علمی، نکته مهم این است که ببینیم جهان بینی در معنی خودش، همواره از وجود واقعی ویژه انسان براساس امکانات واقعی و از اندیشه متفکرانه و نحوه ساختار نگرش او ناشی می شود. بنابراین جهان بینی از دازاین واقعی حاصل می شود. جهان بینی فلسفی صریح و روشن است و یا غالباً بایستی توسط فلسفه یا تئوری نظری روشن و مطرح شده و برای طرد تأویل های هنری و مذهبی از جهان و دازاین آورده شود. واژه جهان بینی دستاورد فرعی فلسفه نیست، بلکه کشف آن و حتی هدفی منطبق بر ماهیت خود فلسفه است. جهان بینی فلسفی است، یعنی فلسفه به معنی جهان بینی. اگر فلسفه در شکل دانش، دیدگاهی در مورد جهان است، یعنی آنچه که مربوط به جهان و هدف غایی دازاین می شود (از کجا، به کجا در مورد جهان و حیات) پس فلسفه از علوم دقیقه که همواره یک قلمرو ویژه از جهان و دازاین را مورد ملاحظه قرار می دهد و همچنین از نگرش های هنری و مذهبی که بر پایه نگرش نظری بنا نشده اند، متفاوت می شود.
بدون هرگونه پرسش باید گفت هدف فلسفه ساختن یک جهان بینی است و این وظیفه، ماهیت و مفهوم فلسفه را تعریف می کند. فلسفه آنچنان که آشکار است، ذاتاً همان جهان بینی فلسفی است. ممکن است تشویق برای تلاش بیشتر در مورد تبیین مفهوم فلسفه علمی ایجاد سوءتفاهم کند. در این مورد اشاره می کنم که اولاً باید متوجه نتایج علوم مختلف بود و آنها را برای شناخت تصویر جهان و تصویر دازاین استفاده کرد، دوم این که فلسفه باید علمی باشد، یعنی مبتنی بر تشکیل یک جهان بینی یا یک انسجام محکم مبتنی بر قوانین اندیشه های علمی. بنابراین می توان فلسفه علمی را نوعی جهان بینی نظری در نظر گرفت.
برای مشخص ساختن این که آیا فلسفه در این وظیفه خود موفق بوده یا ناکام، باید تاریخ فلسفه به صورت هشیارانه با پرسش هایی در مورد ماهیت، روح، آزادی، تاریخ بشر و خدا، بدون ابهام بررسی گردد. اگر فلسفه عبارت است از ساخت و قوام جهان بینی، در این صورت فرق میان فلسفه علمی و فلسفه به معنی جهان بینی از میان می رود، بلکه این ۲ با یکدیگر ماهیت فلسفه را می سازند. آنچه به صورت غایی مورد تأکید قرار می گیرد، عبارت است از وظیفه جهان بینی. احتمالاً این نظریه کانت بود که ویژگی علمی فلسفه را بر اساس پایه های نوین بنا نماید. ما فقط نیاز داریم تا به تفاوتی که او در مقدمه منطق، میان مفاهیم کیهان شناختی و مدرسی فلسفه نهاده است، توجه کنیم. در اینجا به تفاوتی که غالباً کانت میان فلسفه علمی و فلسفه به معنی جهان بینی گذاشته، اشاره می کنیم و برای وضوح بیشتر، برخی شواهد را ارائه می دهیم که خود کانت در بعضی جاها، ویژگی علمی را مدار توجه قرار داده و از سوی دیگر فلسفه به معنی جهان بینی را نیز مد نظر داشته است. چنانچه کانت می گوید، طبق مفهوم مدرسی یعنی مفهوم اسکولاستیک، فلسفه عبارت است ازتعلیم توانایی عقل که شامل ۲ بخش می شود: نخست خمیرمایه کافی ادراکات عقلانی از مفاهیم، دوم پیوند متقابل منظم این ادراکات یا ترکیبی از آنها در یک مفهوم کلی. در اینجا کانت در مورد امر واقع می اندیشد که فلسفه در معنی مدرسی آن، شامل پیوند متقابل اصول صوری اندیشه و عقل به طور کلی و همچنین بحث و تعیین این مفاهیم می شود. به عنوان یک پیش فرض ضروری، ادراک ما از جهان چنانچه کانت می گوید، ابتدا از طبیعت آغاز می شود. براساس مفهوم مدرسی، فلسفه عبارت است از تمامی صورت و ماده که مفاهیم اساسی و اصول دانش عقلانی هستند. کانت مفهوم کیهانی فلسفه را چنانچه خود او گفته فلسفه به معنی جهانشمولی چنین تعریف می کند: «تا آنجا که به فلسفه به معنی کیهانی آن مربوط می شود، می توان آن را علمی در مورد قواعد برین در مورد کاربرد عقل یا فهم نامید. فلسفه در معنی کیهان شناختی آن با کاربرد عقل سر و کار دارد که شامل خود فلسفه نیز می شود. فلسفه به معنی اخیر آن عبارت است از علمی که در ارتباط با کاربرد خاص دانش و عقل برای هدف نهایی عقل بشری است که تمامی اهداف دیگر از آن به عنوان هدف عالی تبعیت می کنند. در این معنی کیهان شناختی قلمرو فلسفه می تواند توسط پرسش های زیر مشخص شود: چه چیزی را می توانم بدانم چه چیزی را باید انجام دهم به چه چیزی می توانم امیدوار باشم انسان چیست در نهایت چنانچه کانت می گوید، نخستین مرحله بر روی پرسش چهارم استوار است، یعنی انسان چیست تعیین هدف غایی عقل بشری، از توضیح این که انسان چیست، ناشی می شود. به دلیل این اهداف است که فلسفه به معنی مدرسی آن باید شرح داده شود. آیا این جدایی که کانت میان فلسفه در معنی مدرسی و فلسفه به معنی کیهان شناختی قائل شد، نقطه تلاقی یا تمایزی میان فلسفه علمی و فلسفه به معنی جهان شناسی دارد پاسخ هم مثبت و هم منفی است. پاسخ مثبت است زیرا کانت بعد از آن که تمایزی در مفهوم فلسفه قائل شد، براساس این تمایز، پرسشی در مورد غایت و محدودیت های وجود محوری انسان مطرح کرد. پاسخ منفی است زیرا کاری در مورد توسعه جهان بینی در جهت طراحی آن انجام نداد. آنچه نهایتاً کانت در ذهن به عنوان کار فلسفه در معنی کیهانی آن دارد، بدون این که قادر باشد به روشنی آن را بیان کند، چیزی جز یک امر مقدم بر تجربه نیست و از این رو محدودیت هستی شناسی، ویژگی ای است که به طبیعت بنیادی انسان (دازاین) تعلق دارد. کانت تعبیر زیر را به عنوان بنیادی ترین تعریف پیشینی از طبیعت انسان(دازاین) به کار می برد: «انسان موجودی است که با غایاتش وجود دارد.» فلسفه به معنی کیهانی آن، آن گونه که کانت آن را درک می کند، باید با تعینات طبیعت ذاتی سروکار داشته باشد. فلسفه با این معنی، درصدد ارائه یک گزارش واقعی معین در مورد شناخت واقعی جهان و زندگی روزمره واقعی نیست، بلکه درصدد تحدید چیزی است که به جهان به طور کلی و به دازاین و در نتیجه به جهان بینی تعلق دارد. فلسفه در معنی کیهانی دقیقاً برای کانت همان ویژگی روش شناختی فلسفه در معنی مدرسی را دارد، جز این که به دلایلی که ما در اینجا ذکر نمی کنیم، کانت پیوندی میان این ۲ نمی بیند. روشن تر این که وی بنیانی برای استقرار هر ۲ مفهوم در یک زمینه مشترک اصلی پیدا نمی کند.
البته این موضوع روشن است که اگر فلسفه به عنوان عاملی برای قوام علمی یک جهان بینی نگریسته شود، نباید ایرادی به کانت گرفت. کانت اساساً فقط فلسفه را به عنوان علم، شناسایی می کند. چنانچه ما می دانیم یک جهان بینی در هر موضوعی، از یک دازاین واقعی در تطابق با امکانات واقعی اش سرچشمه می گیرد و این همان چیزی است که همواره برای دازاین معین است. دازاین نوعی نسبت گرایی در مورد جهان بینی را مورد تصدیق قرار می دهد. چیزی که یک جهان بینی در این طریق نشان می دهد، می تواند قوانینی که معانی آنها به یک جهان و موجود واقعی ویژه و یک دازاین واقعی موجود وابسته است، تنظیم نماید. هر جهان بینی و مفروضات حیات نگری، از نظر وجودی به برخی موجود یا موجودات مرتبط می شود. یک موجود در این میان مسلم فرض می شود، یعنی امری ایجابی در نظر گرفته می شود. هر جهان بینی به دازاینی تعلق دارد و جهان بینی در واقع، در رابطه با این دازاین به صورت تاریخی مشخص می گردد. جهان بینی دارای این تکثر مثبت است که همواره ریشه در یک دازاین دارد. جهان بینی به جهان موجود مرتبط است و به دازاین موجود واقعی اشاره دارد، زیرا این قطعیت یعنی ارتباط با موجودات یعنی جهان یا دازاین به ماهیت جهان بینی تعلق دارد و در نتیجه به شکل و قوام جهان بینی متعلق است، یعنی این که قوام و شکل یک جهان بینی نمی تواند ماهیت فلسفه باشد. این موضوع انکار نمی شود که فلسفه به ماهو فلسفه شکلی متمایز از جهان بینی دارد. فلسفه می تواند و شاید باید نشان دهد که در میان بسیاری چیزها، ماهیتی شبیه به یک جهان بینی متعلق به دازاین دارد. فلسفه می تواند و باید مشخص نماید که در مجموع چه چیزی ساختار یک جهان بینی را می سازد. ولی هرگز فلسفه جهان بینی های خاص را توسعه نمی دهد یا اثبات نمی کند. اساساً فلسفه شکل یک جهان بینی نیست، ولی شاید بر اساس این بیان، فلسفه یک ارتباط اولیه و بنیادی با تمامی اشکال جهان بینی داشته باشد، شاید نه به صورت نظری بلکه به صورت تاریخی و واقعی.
مارتین هایدگر
مترجم: حسین مافی مقدم
بخشی از درسنامه ای با عنوان «مسائل بنیادین پدیدار شناسی» است که توسط مارتین هایدگر در سال ۱۹۵۴ ایراد شده است.
منبع : روزنامه ایران