سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


بهتر از عقلایی بودن: روان شناسی تطوری و دست نامرئی


بهتر از عقلایی بودن: روان شناسی تطوری و دست نامرئی
اسالها پیش در یک سمینار بین رشته ای، با این موضوع  که چه چیزی را باید در فرایند مذاکره، "پیش داوری" تلقی نمود، شرکت کردیم. اقتصاددانان، روان شناسان و زیست شناسان مشغول بحث در مورد داده هایشان بودند که یکی از اقتصاددان برجسته فریاد زد: "فهمیدم، رفتار یا عقلانی است یا روان شناسانه."
این صورت بندی در ذهن مان باقی ماند، زیرا همان فرضی را بیان می کرد که بسیاری از اقتصاددانان تلویحا در ذهن داشتند. فرضی که همواره با جدا کردن حیطه اقتصاد از زیست شناسی، روان شناسی و دیگر علوم طبیعی، به آن لطمه زده است. آن فرض این است که رفتار عقلایی، وضعیتی طبیعی است و نیاز به هیچ توضیحی ندارد. {براساس این فرض} تنها زمانی که رفتار فرد از این وضعیت طبیعی تخطی می کند، باید به دنبال توضیح و تبیین آن رفتار بر اساس فرایندهای شناختی ای باشیم که تصمیم گیری را شکل می دهند. در این دیدگاه، فرض رفتار عقلایی پایه اقتصاد قرار می گیرد و اقتصاد از لحاظ نظری از نتایج منطقی فرض رفتار عقلایی ساخته می شود و با توسل به متغیرهای گوناگونی نظیر "ترجیحات" که برای اقتصاددانان برون زا هستند، دقیق و تصریح می شود. براین مبنا، روان شناسی تنها برای تصحیحات مرتبه دومی ِنظریه های اقتصادی به کار می آیند: برای فراهم کردن علل موارد استثنائی و غیرعادی در تعقل فردی (مانند "تعصب" و "سفسطه"_ که بسیار از آنها مصنوعات تجربی یا بدفهمی هستند. رجوع کنید به G. Gigerenzer, ۱۹۹۱) در موارد بسیاری که استانداردهای رفتار عقلایی مبهم و تعریف نشده اند، اقتصاد حرفی برای گفتن ندارد.
اما از نگاه علمی وسیع تر، این صورت بندی بسیار عجیب است. رفتار عقلایی بهیچ وجه مشخصه یک وضعیت طبیعی نیست. در جهانی شامل سیارات خالی از حیات، کوهها و جنگل ها، وضعیت طبیعی، فقدان هرگونه عمل و رفتار است و هرگونه انحرافی از این وضعیت ِانفعال محض، نیاز به توضیح دارد. علاوه براین، مجموعه رفتارهای جانوران مختلف کاملا با یکدیگر متفاوت است و این تفاوت نیز به همان اندازه نیازمند توضیح می باشد: برای مثال، حفاش ها نمی توانند صحبت کنند و ما هم نمی توانیم از طریق انعکاس صدا مسیر یابی کنیم. انسان ها و دیگر جانوران به مدد ابزارهای محاسباتی موجود در بافت های نورونی، فکر می کنند، تصمیم می گیرند و عمل می کنند. بنابراین هر توصیف علیّ کامل از یک رفتار_عقلانی یا غیرعقلانی_ لزوما نیازمند نظریه ای در مورد این ابزارهای محاسباتی است. عقلانی بودن رفتار، هیچ ارتباطی به علّت یا تبین آن رفتار ندارد.
هر مدل اقتصادی به نظریه ای در مورد این ابزارهای محاسباتی منجر می شود، هرچند این نظریه ها معمولا به صورت ضمنی در زیر فرضیات مدل اقتصادی پنهان باقی می مانند. بیشتر اقتصاددانان به این نظریه ضمنی (و تا حدودی مبهم) باور دارند که این ابزارهای محاسباتی به نحوی بیان گر قواعد تصمیم گیری عقلایی اند. اما رویکرد واقع گرایانه، لزوم ارائه یک نظریه جایگزین دقیق تر، مفیدتر و خوش تعریف تر به جای این جعبه سیاه را پیش می کشد. نتایج برآمده از رشته نو ظهور روان شناسی تطوری بیان گر آن است که (۱) مدل های صریح و دقیق در مورد ذهن انسان می تواند به میزان زیادی به غناء ِگستره و دقت نظریه های اقتصادی منجر شود. (۲) در درون مدل های اقتصادی، می توان نظریه هایی صریح در مورد ساختار ذهن بشر ارائه کرد به طوری که به حفظ و گسترش سادگی، روشنی و قدرت توضیحی آنها بیانجامد.
در حال حاضر، اقتصاد با تکیه بر فرض عقلانیت، بی هیچ پشتوانه علمی و جدامانده {از سایر رشته های مرتبط}،معلق مانده است. اما چنین فرضی غیرضروری و محدود کننده است. ارتباط علیّ و تحلیلی محکمی میان اقتصاد، روان شناسی و زیست شناسی وجود دارد:
(Tooby and Cosmides, ۱۹۹۲a)
۱) انتخاب طبیعی _فرایند دست نامرئی_ تنها جزء فرایند تطوری است که می تواند دستگاه ها و ارگانیزم هایی _ مانند چشم مهره داران_ پدید آورد که عملکردی پیچیده دارند.
۲) انتخاب طبیعی در ذهن آدمی یک دستگاه تصمیم گیری پدید آورده است.
۳) این مجموعه ابزارهای شناختی، تمام رفتارهای اقتصادی را شکل می دهد.
۴) بنابراین هر نظریه ای در مورد رفتار اقتصادی، لزوما در بر دارنده نظریه هایی در مورد مکانیزم های شناختی ای است که آن رفتار را موجب می شوند. علاوه براین مشخصه های این ابزارهای شناختی، اصول جهانشمولی را تعریف کرده و شکل می بخشد که تصمیم گیری اقتصادی را هدایت می کنند.
به عبارت دیگر، دست نامرئی ِانتخاب ِطبیعی، ساختار ذهن انسان را پدید می آورد و برهم کنش میان این اذهان مختلف، دست نامرئی اقتصاد {=بازار}را ایجاد می کند: یک دست نامرئی، دست نامرئی دیگری را به وجود می آورد.
۱) روان شناسی تطوری
مغز ابزار محاسباتی پیچیده ای است که داده های حسی را به عنوان ورودی دریافت می کند و به روش های گوناگون آنها را انتقال می دهد، ذخیره، پردازش و جمع بندی می کند و قواعد تصمیم گیری را بر آن اعمال می کند و سپس خروجی این قواعد را به انقباض های عضلانی که ما "رفتار" می خوانیم، ترجمه می کند. در بیشتر موارد، آگاهی ما از ساختار این برنامه ها و قواعد تصمیم گیری موجود در آنها بیشتر از آگاهی ما از فرایند تصفیه مواد در کبد (گزینش میان مواد مفید و زاید) نیست. با این همه، ساختار این برنامه های پردازش اطلاعات می تواند به همان روشی فهمیده شود که برنامه نویس با مطالعه رابطه میان وروردی ها و خروجی ها، ساختار برنامه کامپیوتری را می فهمد. بنابراین یک دانشمند علوم شناختی می تواند بپرسد: آیا ذهن ما می تواند دربردارنده سازوکارهایی باشد که قواعد استنتاجات منطقی را شکل دهند؟ یا محاسبه احتمالات ذهنی را ممکن سازند؟ یا موجب شوند که از مقاربت با محارم بپرهیزیم؟ یا به ما توانایی مسیریابی بر اساس انعکاس صدا را بدهند؟
از آن جاکه ساختار پردازش اطلاعات ذهن به طرز اعجاب آوری پیچیده است، آزمایش های کورکورانه بدون دانستن آن که دقیقا بدنبال چه چیزی هستیم، روش کارامدی برای پژوهش نیست. از همین رو است که ترکیب روان شناسی تطوری و علوم شناختی مفید به نظر می آید. کارایی زیست شناسی تطوری مبتنی بر یک فرض ساده ولی بسیار قوی است. این ایده را می توان به صورت زیر بیان کرد: ویژگی های یک مکانیزم تطور یافته، بیانگر ساختار مساله ای است که آن مکانیزم برای حل و فصل آن تطور یافته است.
قدرت این رویکرد از آن جا ناشی می شود که فرایند تطوری این مکانیزم ها  را تنها برای حل یک دسته از مسائل خاص، ایجاد می کند: یعنی مسائل مربوط به سازگاری. این دسته از مسائل در طول تاریخ تطور یک گونه، برای نسل های متعددی تکرار می شود و پاسخ به این مسائل میزان تولید مثل را در آن محیط افزایش می دهد. با مدل سازی و تعیین مسائل سازگاری که بشر در طول تاریخ تطور یافتنش با آنها مواجه بوده، پژوهشگران می توانند در مورد ابزارهای محاسباتی پیچیده مغز آدمی و نیز در مورد قابلیت های ساختاری که این ابزارها برای حل آن مسائل لازم دارند، حدس های سنجیده و پخته ای ارائه کنند. با در دست داشتن این مدل ها، پژوهشگران می توانند آزمایش هایی را طراحی کنند که آنها را قادر به تعیین برخی ویژگی های این ابزارهای محاسباتی کند. ویژگی هایی که در غیر این صورت هیچ کس به فکر آزمودن آن ها نمی افتاد.
۲) نگاهی جدید به ذهن
کاربرد این روش ها به دیدگاهی کاملا نو در مورد ساختار ذهن بشر می انجامد. پیشتر، ذهن را مانند یک کامپیوتر همه- منظوره (general purpose) تصور می کردند: ذهنی خالی از هر محتوایی که از حواس و جامعه ناشی نشده باشد(فرضیه لوح سفید) و مجهز به تعداد اندکی از قواعد استنتاجی مستقل از محتوا (مانند قواعد برآمده از منطق و ریاضیات، نظریه احتمال)
از رشته های علمی مختلف، شواهد هم سویی بدست آمده است که دیدگاه نوینی را جایگزین دیدگاه مطرح شده در بالا می کند. بر اساس این دیدگاه اخیر، ساختار شناختی بشر همانند شبکه بزرگ و ناهمگنی در نظر گرفته می شود که دربردارنده ابزارهای محاسباتی است که هریک کارکردی تخصصی دارند. از آن جاکه تطور زیست شناختی، فرایندی بسیار آهسته است ولی جهان مدرن از خلال یک تطور آنی ظهور کرده است، این ابزارهای شناختی از دوران گذشته به ارث رسیده اند و همچنان کارکرد آنها برای حل مسایلی که ویژۂ دوران شکارگر- گردآور گذشته بوده اند، تخصص یافته است نه مسائل خاص دوران مدرن (مانند: انتخاب محل زیست، یافتن مواد غدایی، رقابت میان گروه های مسلح کوچک، مراقبت های والدین، یادگیری زبان، پرهیز از سرایت بیماری، رقابت جنسی و غیره) این واقعیت که این ابزارها اولا تخصص یافته اند نه همه منظوره  و ثانیا برای مسائل خاص و نامتعارف نیاکان مان تخصص یافته اند نه برای هر مساله ای یا برای مسائل خاص دوران مدرن، منجر به پیشبینی های کاملا متفاوتی در مورد رفتار و تصمیم گیری فرد می شود. این دیدگاه، همچنین بر این مطلب دلالت می کند که در مورد اختلافات فرهنگی بسیار اغراق شده است زیرا در سطح زیرین گوناگونی های فرهنگی موجود، همه انسان ها مجموعه مشابهی از ابزارهای تصمیم گیری و ترجیح- سازی دارند. نهایتا فرض لوح سفید کم کم بی اعتبار می شود: محتوای ذهنی بشر به سادگی ریشه در جهان بیرونی ندارد. مکانیزم های تخصص یافته ذهنی، محتوایی تکراری را از طریق فرهنگ به تفکرات بشر تزریق می کنند. (از طریق فرضیه های فاخر و سرنمومنه های مفهومی خاص، قالب های بازنمود کننده تخصص یافته، ترجیح سازهای رایج و غیره)
نکته حیاتی برای اقتصاددانان این است که می توان نشان داد روش های تصمیم گیری "عقلایی" (یعنی روش های معمول برآمده از منطق و ریاضیات و نطریه احتمالات) از نظر محاسباتی بسیار ضعیف اند و قادر به حل مسائل سازگاری طبیعی که پیشینیان ما برای تولید مثل مجبور به حل آن بودند، نیستند. . (e.g., Cosmides and Tooby, ۱۹۸۷; Tooby and Cosmides, ۱۹۹۲a; Steven Pinker, ۱۹۹۴ این ناتوانی در حل اغلب مسائل طبیعی، نخستین علت این واقعیت است که چرا در فرایند انتخاب طبیعی، تخصص یافتگی در حل مساله، به حل مساله از طریق روش های همه- منظوره برتری دارد. برخلاف دیدگاه های انتقادی رایج، کارکرد ذهن بشر در اغلب موارد نه بدتر از کارکرد عقلایی، بلکه بهتر از آن است (برای مثال بدلیل محدودیت روش های عقلایی در پردازش). ذهن بشر برای کارکردهای محاسباتی که در طی دوره تطور تکرار می شوند مانند شناسایی اشیاء، فراگیری دستورزبان و فهم سخن، از هر سیستم مصنوعی که طی دهه ها پژوهش ساخته شده بهتر عمل می کند و طیف وسیعی از مسائلی را حل می کند که که حتی اکنون نیز هیچ یک از سیستم های ساخته شده توسط بشر قادر به حل آنها نیستند.
چگونه چنین چیزی ممکن است؟ سیستم های همه- منظوره با این محدودیت روبرو هستند که برای هر مساله ای باید روش های حل مساله یکسانی را به کار بگیرند و نمی توانند در هر مورد خاص، فرضیات ویژه ای را به کار بگیرند. اما روش های تخصص یافته ِحل مساله با چنین محدودیت هایی روبرو نیستند. در طول تاریخ تطور بشر، همواره واقعیات و روابطی وجود داشته که با مسائل سازگاری خاصی در ارتباط بوده اند. (برای مثال در آمیزش بین محارم درصد بالاتری از نوزادان دچار نقص می شوند، دستورزبان همواره به دسته محدودی از الگوها محدود می شود.) انتخاب طبیعی توانسته است قوای شناختی فرد را با قابلیت ها و روش هایی برای حل مسائل سازگاری تجهیز کند، استراتژی هایی که از وجود نظم های موجود در یک مساله خاص برای حل مجموعه ای از مسائل تکرار شونده مشابه استفاده کنند؛ آنهم با روش های کارامدی که تنها مناسب همین دسته از مسائل اند. به مدد نشانه های موجود در یک دسته خاص از مسائل، شبکه ای از محاسبه گرهای تخصصی می توانند از میان مجموعه وسیع روش های موجود، آنهایی را که برای حل آن مساله خاص مناسب ترند، انتخاب کرده و مورد استفاده قرار دهند.
روش هایی که برای حل مسائل خاصی تخصص یافته اند، برای این دسته از مسائل بهتر از روش های عقلایی عمل می کنند. یعنی می توانند به نتایج موفقیت آمیزی برسند که هیچ روش عقلایی همه- منظوره پذیرفته شده ای قادر به ایجاد آن نباشد. این فرضیات تطوری، بیان گر آن هستند که رویکردهای هنجاری و توصیفی سنتی به عقلانیت باید مورد بازنگری قرار گیرند (Robert Nozick, ۱۹۹۴). (متاسفانه، از آنجاکه فلاسفه و کسانی که در مورد "تصمیم گیری" نظریه پردازی کرده اند، اغلب، روشهای عقلایی را با ابزارهای تحلیلی همه- منظوره یکسان دانسته اند، تحلیل و توسعه روش هایی که در یک دامنه خاص کاربرد دارند، تا حدی مورد غفلت قرار گرفته است.)
۳) غرایز تعقل
از این منظر، ذهن انسان قوی و تیزهوش است نه به این دلیل که دربردارنده روش های عقلایی همه- منظوره است (هرچند ممکن است شامل آنها باشد)، بلکه به این خاطر که مجهز است به مقادیر معتنابهی از آن چه "غرایز تعقل" نامیده می شود. اگرچه اغلب، غرایز نقطه مقابل تعقل پنداشته می شوند، شواهد بسیاری وجود دارند که نشان می دهند بشر دارای مدارهای تعقل، یادگیری و ترجیحاتی است که (۱) به صورت پیچیده ای برای حل مسائل سازگاری پیش روی پیشینیان مان تخصص یافته اند (۲) مطمئنا در همه انسان های عادی  وجود دارند (۳) بدون هیچ گونه تلاش آگاهانه ای پدید آمده اند (۴) بدون هیچ گونه آموزش قاعده مندی شکل گرفته اند (۵) بدون آگاهی از منطق درونی شان مورد استفاده قرار می گیرند و (۶) چیزی متمایز از توانایی های عمومی تر برای پردازش اطلاعات و رفتار هوشیارانه اند. به عبارت دیگر، این مدارهای تعقل، یادگیری  و ترجیح، همه ویژگی های غرایز را دارا می باشند. آنها برای آدمی دسته خاصی از استنتاجات را ممکن می سازند که همانند تنیدن تار برای عنکبوت و ساختن کندو برای زنبور، طبیعی، ساده، بی درد سر هستند.
تعیین و ترسیم این ابزارهای محاسباتی تخصص یافته بسیار مهم است زیرا که این ابزارها به فرایندهای اقتصادی شکل می بخشند (مثلا از این طریق که فهم و انجام برخی از روابط متقابل اجتماعی را ساده می سازند و برخی دیگر را دشوارتر). برای مثال به نظر نمی آید که انسان مدارهای مناسبی برای انجام بسیاری از عملکردهای منطقی داشته باشد. اما شواهد تجربی نشان می دهند که انسان توانسته به مرور مدارهایی را ایجاد کند که قادرند فعالیت های تخصصی با همان اندازه (یا حتی بیشتر) پیچیدگی را انجام دهد: مانند تشخیص فرد متقلب در یک مبادله. روشن است که منطق تخصص یافته برای مبادله اجتماعی و مدارهای مرتبط با آن موجب می شوند که فرد منافع ناشی از مبادله را تشخیص دهد، تجارت شکل بگیرد، افراد متقلب حذف شوند و بنابراین بازار به شکل خودجوش پدید آید. شواهد تجربی نشان می دهند که انسان مدارهای تخصص  یافته ای دارد که به همان اندازه که در تشخیص خیانت و تقلب توانا هستند، در فهم خطر نیز قدرت دارند. توانایی بشر در فهم و تفسیر درست از خطرات دیگری نیز به نوبه خود منجر به شکل گیری و ایجاد برخی ترتیبات اجتماعی نظیر غارتگران اجتماعی، ائتلاف های اجباری، دولت و غیره شده است.
علاوه براین به نظر نمی آید که مدل های اکتشاف شناسی و عقلانیت محدود، تصویر درستی از سیستم تعقل انسان به دست داده باشند. این مدل ها بر این مفهوم مبتنی هستند که ظرفیت پردازش انسان محدود است (e.g., Herbert Simon, ۱۹۵۶; D. Kahneman et al., ۱۹۸۲)؛ و برای مثال این عقیده را_ که شواهد تجربی نیز بر صحت آن توافق دارند_ تایید می کنند که انسان قادر به استدلال بیزینی نیست. اما مشاهدات نوین در بوم شناسی رفتاری نشان  می دهد که زنبور عسل، از استقراء احتمالاتی استفاده می کند، امری که ظرفیت ذهنی انسان برای انجام آن محدود پنداشته می شود. این مطلب بدین معنی است که سرشت مصنوعی آزمایش هایی که معمولا انجام می شوند، ممکن است نتوانند طرفیت های پنهان {ذهن} را نشان دهند. همان طور که اثبات شده است، اگرچه مردم در محاسبه احتمال یک پدیده واحد، خوب عمل نمی کنند، اما وقتی این احتمالات به دفعات تکرار شوند، خطاها و یک سو نگری ها از بین می روند و افراد معمولی قادر می شوند {در مواجهه با آن رخدادها تکرار شونده} همانند بیزین های حرفه ای عمل کنند.
از دیدگاه تطوری این مطلب نباید تعجب برانگیز باشد. پیشینیان شکارگر- گردآور ما، با داده های آماری سر و کار داشته اند. این داده های آماری، همان پدیده های واقعی بوده است که آنها با آن مواجه بوده اند. در مقابل، احتمال یک رخداد واحد برای آن ها قابل مشاهده نبوده است (زیرا یک پدیده واحد یا اتفاق می افتد و یا اتفاق نمی افتد). می توان انتظار داشت که انتخاب طبیعی، تنها مکانیزم هایی برای استفاده از داده هایی بوجود آورده باشد، که نزد پیشینیان مان موجود بوده است. این مشاهدات، بیان می کنند  که چگونه فرد اطلاعات گوناگونی را که در مورد محیط اقتصادی در اختیار دارد، پردازش می کند. همچنین این مشاهدات موید این دیدگاه هستند که انسان به جای عقلانیت محدود، قابلیت های طبیعی ِناآگاهانه مشخصی دارد که بسیار بهتر از آن چیزی هستند که تا کنون در مورد آنها گفته شده است.
۴) ترجیحات جهان شمول و "قواعد بازی"
ساده ترین نتیجه روان شناسی تطوری برای اقتصاد این است که دو جامعه می توانند مشترکا علمی واحد در مورد ترجیحات ارائه کنند. دستگاه روا شناختی که به سادگی مجموعه دلخواهی از ترجیحات را کسب می کند، قاعدتا نمی تواند توسط فرایند تطوری به وجود آمده باشد. در عوض روان شانسی تطوری باید قادر باشد فهرستی از ترجیحات جهان شمول ارائه کند و نیز توضیح دهد که چگونه ترجیحات جدید به وجود می آیند و یا ترتیبات متفاوت پیدا می کنند. مدل سازی این مکانیزم ها باید بتواند با گسترش دامنه ترجیحات و فراتر رفتن از مفاهیم متداول کالا و خدمات، به مسائل دیرپای اقتصاد بپردازد. (برای مثال ترجیح و تمایل برای عضویت در یک ائتلاف، تمایل به ریسک به عنوان تابعی از سن و جنسیت، و یا حتی تمایل نسبت به یک سری "قواعد بازی" خاص)
برای مثال غالبا فرض می شود که قواعد حاکم بر روابط متقابل اقتصادی نتیجه یک فرایند تاریخی است و به وسیله جامعه یا توسط "دستی مرئی" یعنی با قصد آگاهانه و مشخص آدمی به وجود آمده است، در حالیکه ساختار بسیاری از این بازی ها توسط ابزارهای محاسباتی تطور یافته آدمی و به صورت ضمنی شکل گرفته است. روان شناسی تطور یافته ما می تواند حالت های کارکردی متفاوتی داشته باشد که موجب شود انسان ها در هر مکان خاص، بسته به این که محیط اقتصادی شان تا چه حد به شرایط بوم شناسی دوران یخی خاصی شبیه است، مجموعه قواعد خاصی را موجه بیابند.
برای مثال، انسان هایی را در نظر بگیرید که در گروه های اجتماعی کوچکی تطور یافته اند که با شکار و جمع آوری مواد غذایی زندگی می کنند. در بسیاری از جوامع، شکار فعالیتی است با تغییرات شدید که بخت و اقبال نقشی اساسی در آن ایفا می کند و بسیار محتمل است که شکارچی پس از روزها تلاش دست خالی از شکار بازگردد. تحقیقات بهینگی انجام گرفته در بوم شناسی تطوری، نشان می دهد که وقتی دگرگونی های محیطی برای یافتن غذا شدید است، به اشتراک گذاشتن غذا با دیگر اعضای گروه یا قبیله به نفع تک تک افراد است و به اشتراک گذاشتن ریسک در میان اعضاء سبب می شود که شرایط برای افراد و خانواده ها پایدارتر شود. در غیر این صورت، آنها دائما با وضعیت های قحطی و فراوانی روبرو می شوند. از آن جا که یافتن و به اشتراک گذاشتن غذا مسائلی پیچیده و مربوط به سازگاری هستند و بشر میلیون ها سال با آنها دست به گریبان بوده است، می بایست مکانیزم های شناختی در بشر تطور یافته باشد که برای حل این دسته از مسائل، تخصص داشته  باشند. شواهدی که اخیرا از مطالعه روش های مدرن شکار- جمع آوری بدست آمده، مویّد وجود چنین مکانیزم هایی است. این مکانیزم ها، اطلاعات پیرامون در مورد عواملی نظیر شدت تغییر در منابع را مورد بررسی قرار می دهند و با توجه به این اطلاعات، روش های به اشتراک گذاشتن متفاوتی را فعال یا غیرفعال می کنند. در شرایطی که دگرگونی در میزان منابع شدید است این مکانیزم های ذهنی، قواعد مربوط به تقسیم و به اشتراک گذاشتن منابع را خوشایند جلوه می دهند و برعکس، هنگامی که بدست آوردن منابع، بیشتر نتیجه تلاش است تا نتیجه بخت و اقبال، این مکانیزم ها، قواعد مزبور را در نظر ناخوشایند می سازند. به عبارت دیگر، "قواعد بازی" مختلف به شکل قانون مندی از طریق متغیرهای بوم شناسی معین، فعال می شوند.
علم به وجود این ابزارهای محاسباتی می تواند پایه ای باشد برای ارائه نظریه هایی عمیق تر و موجه تر در مورد این که تحت چه شرایطی فلان عقیده یا ایدئولوژی پدید می آید و باقی می ماند. برای مثال در جهان مدرن، تاثیر مکانیزم های به اشتراک گذاشتنی که از دوران یخی به ارث رسیده اند و به تغییر در منابع حساس اند، به نحوی است که به اشتراک گذاشتن هزینه های درمانی از نظر روانشناسانه مطلوب تر از بسیاری کالاهای دیگر است، زیرا در بیماری عوامل تصادفی بیشتری وجود دارد. درک ساختار این ابزارهای شناختی می تواند به اقتصاددانان کمک کند تا دریابند چرا برخی از اقتصادها به کندی رشد می کنند: اگر تغییرات ناخواسته شدیدی در رفاه اقتصادی ایجاد شود (مثلا از طریق شورش های سیاسی یا بلایای طبیعی پی در پی)، پس انداز و سرمایه گذاری لازم برای رشد اقتصادی به آسانی حاصل نمی شود_ حتی اگر متوسط درآمد افزایش یابد. در چنین شرایطی نظام اخلاقی رایج ِ"به اشتراک گذاشتن" می تواند عمل کند و منابعی که در شرایط دیگر ممکن بود پس انداز یا سرمایه گذاری شوند، به مصرف برسند.
در نهایت این تخصص های شناختی تعیین می کنند که در یک موقعیت خاص چه استدلالاتی به کار روند، و چه اطلاعاتی اهمیت پیدا کنند، به یاد ماندنی، قابل آموزش یا قابل انتقال شوند. بنابراین ساختار این تخصص های شناختی تعیین می کنند که کدام ایده ها می توانند به سادگی از یک ذهن به ذهن دیگر منتقل شوند و کدام ایده ها نمی توانند (Dan Sperber, ۱۹۹۰). نهایتا مدل سازی این مکانیزم ها اقتصاددانان را موفق می سازد تا در مورد "توزیع معرفت" – که هایک به آن اشاره کرده است- نطریه هایی با پایه قوی ارائه کنند. به طور خلاصه، مدل هایی که به صورت نظری و تجربی در مورد مکانیزم تصمیم گیری انسان بدست آمده و در حال حاضر در چارچوب روش شناسی تطوری ساخت یافته اند، می توانند بیش از پیش پایه ای برای نظریه های اقتصادی باشند.  
لِدا کاسماید و جان توبای
مترجم: حمزه عرب زاده جمالی
فهرست منابع:
_Cosmides, L. and Tooby, J. "From Evolution to Behavior: Evolutionary Psychology as the Missing Link," in J. Dupre, ed., The latest on the best: Essays on evolution and optimality. Cambridge, MA: MIT Press, ۱۹۸۷, pp. ۲۷۷-۳۰۶.
_"Cognitive Adaptations for Social Change," in J. Barkow, L. Cosmides, and J. Tooby, eds., The adapted mind: Evolu-tionary psychology and the generation of culture. New York: Oxford University Press, ۱۹۹۲, pp. ۱۶۳-۲۲۸.
_"Are Humans Good Intuitive Statisticians After All?" Cognition, ۱۹۹۴ (forthcoming).
_Dawkins, Richard. The blind watchmaker. New York: Norton, ۱۹۸۶. Gigerenzer, G. "How to Make Cognitive Illu-sions Disappear: Beyond Heuristics and Biases," in Wolfgang Stroebe and Miles Hewstone, eds., European review of social psychology, Vol. ۲. Chichester, U.K.: Wiley, ۱۹۹۱, pp. ۸۳-۱۱۵.
_Kahneman, D.; Slovic, P. and Tversky, A. Judg-ment underu ncertainty: Heuristicsa nd bi-ases. Cambridge: Cambridge University Press, ۱۹۸۲.
_Nozick, Robert. "Invisible-Hand Explana-tions." American Economic Review, May ۱۹۹۴ (Papersa nd Proceedings),۸ ۴(۲), pp. ۳۱۴-۱۸.
_Pinker, Steven. The language instinct. New York: Morrow, ۱۹۹۴.
_Real, Leslie. "Animal Choice Behavior and the Evolution of Cognitive Architecture." Science, ۳۰ August ۱۹۹۱, ۲۵۳, pp. ۹۸۰-۸۶.
_Simon, Herbert. "Rational Choice and the Structure of the Environment." Psycho-logical Review, March ۱۹۵۶, ۶۳(۲), pp. ۱۲۹-۳۸.
_Sperber, Dan. "The Epidemiology of Beliefs," in Colin Fraser and George Gaskell, eds., The social psychological study of widespread beliefs. Oxford: Clarendon, ۱۹۹۰, pp. ۲۵-۴۴.
منبع:
The American Economic Review, Vol. ۸۴, No. ۲, Papers and Proceedings of the Hundred and Sixth Annual Meeting of the American Economic Association (May, ۱۹۹۴), pp. ۳۲۷-۳۳۲
منبع : رستاک


همچنین مشاهده کنید