پنجشنبه, ۱۷ خرداد, ۱۴۰۳ / 6 June, 2024
مجله ویستا

تجربه دینی چیست؟


نوشتار حاضر بخشی از كتاب تجربه دینی است كه به اهتمام مركز ملی مطالعات و سنجش افكار تهیه و از سوی انجمن معارف اسلامی ایران بزودی منتشر خواهد شد. نویسنده این كتاب روانشاد عباس یزدانی است. بعضی معتقدند تجربه دینی، تجربه‌ای حسی یا شبه حسی است، ویلیام جیمز، تجربه دینی را حالت ایمانی و از نوع تجربه حسی می‌دانست؛ زیرا اولاً برای فاعل، بی‌واسطه به نظر می‌رسد نه نتیجه استنتاج عقلی، ثانیا اعتباری شبیه اعتبار ادراكات حسی دارد و ثالثاً در همه فرهنگ‌ها مشابه هم است. از این رو جیمز معتقد است همان طور كه تجارت حسی تضمین باورهای حسی هستند، تجارب عرفانی نیز تضمین عقاید عرفانی هستند.
ویلیام آلستون (۱۹۲۱.م) معتقد است، تجربه خداوند در نسبت با اعتقادات دینی همان نقش معرفتی را ایفا می‌كند كه ادراك حسی نسبت به باورهای ناظر به جهان طبیعی ایفا می‌كند؛ یعنی همان‌طور كه ادراك حسی پایه اساسی معرفت ما به جهان طبیعی است، پایه اساسی شناخت ما از خداوند نیز است.
در مقابل، پرادفوت معتقد است «تجربه دینی» تجربه حسی نیست بلكه اندیشه‌ای است كه حامل اعتقاد است و اگر به صورت نظریه یا فرضیه احساس نمی‌شود به دلیل ناگهانی بودن و عنصر اعتقاد است كه در ضمن آن است. پرادفوت می‌گوید، نظریه ادراك حسی جیمز اشتباه است؛ زیرا او تصور می‌كند تجارت حسی و عرفانی برای تجربه كنندگان، اعتبار مطلق دارند، در حالی كه احكام حسی غالباً در پرتو تأمل و شواهد جدید مورد تجدیدنظر قرار می‌گیرند. پرادفوت می‌گوید، برای آن كه چیزی تجربه حسی باشد باید آنچه تجربه شده است در خارج وجود داشته باشد و آن شیء علت تجربه ما باشد. برای مثال وقتی‌ می‌گوییم شخصی گربه‌ای را می‌بیند دو چیز را پذیرفته‌ایم: اولاً گربه‌ای وجو دارد و ثانیاً آن گربه علت رؤیت آن شخسص است. اگر گربه‌ای نباشد و موجب مشاهده نشود، ما می‌گوییم او گربه‌ای را توهم كرده است یا چیز دیگری را با گربه اشتباه گرفته است. حال اگر بخواهیم تجارب دینی را تجربه حسی بدانیم باید معتقد باشیم متعلقات و علل همه آن تجربه‌ها واقعا وجود دارند و چون نمی‌توان به چنین نیتجه‌ای ملتزم شد، ناچاریم تعریفی از تجربه دینی ارائه كنیم كه به حد كافی فراگیر و جامع باشد. پس باید گفت، تجربه دینی تجربه‌ای است كه فاعل، آن را تجربه دینی می‌داند. تجربه‌ای را دینی دانستن به این معناست كه فاعل معتقد است، تبیین طبیعی برای آن كافی نیست و آن تجربه فقط بر حسب تعالیم دینی سنت او، تبیین می‌شود.
براساس این دیدگاه، مهم است كه بین توصیف تجربه و تبیین آن فرق نهیم. در توصیف تجربه، معیار چشم‌انداز فاعل است. تجارب دینی را نمی‌توان جدای از سیستم اعتقادی فاعل‌ها توصیف كرد. این سیستم اعتقادی متضمن این باور است كه متعلق تجربه وجود دارد. این بدان معناست كه توصیف تجربه، مشتمل بر تبیین علی حادثه و مقتضی وجود موجود فوق طبیعی است. به این معنان تجربه دینی نمی‌تواند به هیچ تجربه دیگری تحویل برده شود. اگر كسی در این مرحله تحویل‌گرا باشد، تجربه را شناسایی نكرده است. اما این حقیقت كه فاعل‌ها تجربه را برحسب موجود فوق طبیعی می‌فهمند، به این معنا نیست كه آنها واقعا موجود فوق‌ طبیعی را تجربه می‌كنند و یا تبیین طبیعی مناسب برای تجارب آنها وجود ندارد.
پس معیار تجربه دینی، جنبه احساسی آن نیست، یعنی از این بابت كه تجربه حسی می‌نماید، تجربه دینی شمرده نمی‌شود، بلكه از این حیث كه فاعل، آن را در چارچوب سیستم اعتقادی خود تبیین می‌كند، تجربه دینی به حساب می‌آید.
نقد
آیا تجربه دینی، امری واقعی و عینی است و یا امری روان‌شناختی و اعتباری؟ طبق تعریف پرادفوت تجربه دینی امری روان‌شناختی است زیرا به تلقی فاعل مربوط می‌شود؛ یعنی اگر فاعل، تجربه خود را مستند به علت فوق طبیعی بداند، آن تجربه، دینی است و اگر مستند به علت فوق طبیعی نداند تجربه دینی نیست. چیزی كه موجب شده است پرادفوت به این نتیجه برسد، این پیش فرض است كه همه تجارب دینی تبیین طبیعی دارند. او چون همه تجارب دینی را معلول باورها و ذهنیت افراد می‌داند و ما به ازایی برای آنها معتقد نیست، چاره‌ای ندارد، از این كه یا همه تجارب را به كلی تجربه نداند، چون تجربه به معنای مشاهده و احساس است و ماورای طبیعی وجود ندارد كه مشاهده شود و یا بگوید، تجربه چیزی است كه فاعل آن را تجربه بداند، ولی این حق برای ناظر محفوظ است كه آن را تبیین طبیعی كند و معتقد شود كه وی شهود واقعی نداشته باشد.
حال كه تجربه را با تلقی فاعل تعریف می‌كنیم، دیگر نیازی نیست كه برخی را تجربه بدانیم و بعضی را ندانیم؛ بلكه به طور یكجا همه را تجربه دینی می‌شناسیم، اما صرفاً در مرحله توصیف، ولی در مرحله تبیین و بحث و معرفت شناسی می‌گوییم همه اینها بازتاب اندیشه افراد است و هیچ شهود واقعی در كار نیست.
سوال ما از آقای پرادفوت این است كه شما راجع به مشاهده حسی چرا چنین موضعی را قبول نمی‌كنید؟ آیا می‌توانیم بگوییم رویت بصری به مواردی اطلاق می‌شود كه فاعل آن را رویت بداند، هر چند رویتی تحقق نیافته باشد و صرفا توهم باشد یا وقتی معیار ما برای رویت بصری در موردی خاص صادق نبود به كلی آن را رویت نمی‌دانیم؟ آیا تفاوت رویت كاذب و رویت صادق صرفا در مرحله تبیین است یا به كلی اولی رویت نیست؟ شما رویتهای كاذب را به كلی رویت نمی‌دانید؛ زیرا گفته بودید كه لازمه هر رویتی وجود شیء مرئی و علیت آن برای رویت است. البته دیدن، مشاهده و تجربه از واژه‌های «نمود» است و می‌تواند كاربرد معرفت شناختی و كاربرد تطبیقی داشته باشد؛ ولی كاربرد تطبیقی آن كاربردی حقیقی نیست و در همه گفت و شنودها و استعمالات عرفی، معنای معرفت‌شناختی آن به ذهن تبادر می‌كند.
به هر حال فرقی بین تجربه دینی و تجربه حسی از این دلیل نیست، به آخرین جمله او در این بخش توجه فرمایید:
تجربه ادراك حسی و تجربه دینی در این جهت نظیر یكدیگرند كه در هر دو فاعل، عقاید خاصی را مفروض می‌گیرد تا آن را دینی یا حسی بشناسد، اما فرق تجربه حسی و دینی در این است كه اگر ناظر بخواهد آن را تجربه حسی بشناسد باید ادعاهای پذیرفته شده توسط فاعل را تصدیق كند، ولی اگر ناظر بخواهد آن را تجربه دینی بشناسد نباید‌ آن ادعاها را تصدیق كند. گفتیم كه هیچ فرقی در میان نیست. تجربه دینی هم اگر قرار باشد تجربه دینی یعنی نوعی مشاهده ماورای طبیعی باشد باید از آزمون‌ها موفق بیرون آید. پس اگر با شواهد و قراینی ثابت شود كه ماورای طبیعی در كار نیست و یا هست، ولی مورد مشاهده قرار نگرفته است، اساسا تجربه دینی وجود ندارد.آنچه پرادفوت را به این موضعگیری كشانده است، ترس از این ادعاست كه بگوید اصلاً تجربه دینی نداریم. در حالی كه نتیجه منطقی مبنای او این است كه بگوید، اصلا تجربه دینی وجود ندارد.
اگر عالم پهناور دیگری در متن این عالم وجود داشته باشد و مشاهده آن عالم، نیازمند مهارت‌ها و تمهیدات خاصی باشد و جمع زیادی در فرهنگهای مختلف مدعی شوند كه دریچه‌ای از آن عالم بر آنها گشوده شده است و آنها حقایقی از آن عالم نامرئی را شهود كرده‌اند، برخورد ما به عنوان یك ناظر باید چگونه باشد؟
معقول‌تر آن است كه با براهین عقلی، وجود چنان عالمی را اثبات كنیم. راههای شهود آن عالم را كشف كنیم، سپس با تعریف معیاری برای شهود صادق و كاذب، در میان مدعیان شهود آن عالم، داوری كنیم نه آنكه همه آنها را در تعریف بگنجانیم و سپس یكجا همه را تبیین طبیعی كنیم. طبق تعریف پرادفوت از تجربه دینی، یك پدیده می‌‌تواند امروز تجربه دینی باشد و فردا تجربه دینی نباشد. فرض كنید كسی با پدیده‌ای روبه‌رو شود و آن را مستند به علت فوق طبیعی بداند، ولی فردا متوجه شود اشتباه كرده است و آن پدیده، علت طبیعی داشته باشد. در آن صورت تا دیروز تجربه دینی بوده است و امروز تجربه دینی نیست و این خیلی عجیب است!
اگر وجود عالم فوق طبیعی برای یك فیلسوف ثابت نشده باشد نیز نمی‌تواند تعریف پرادفوت را بپذیرد؛ زیرا مادام كه وجود عالم دیگری محتمل باشد، نمی‌توان تجارب ادعایی را كه احتمالا بعضی از آنها تخیلی بیش نیست، مشاهده و تجربه نامید.
در مورخه بیست و پنج فروردین ماه قسمت اول این مطلب كه بخشی از كتاب منتشر نشده روانشاد عباس یزدانی با نام تجربه دینی بود كه به نظریات ویلیام آلستون و پرادفوت و نقد آن نظریات اختصاص داشت، منتشر گردید اینك بخش پایانی از نظرتانه می‌گذرد.
پرادفوت در این قست به دیدگاه جان هیك از «ایمان دینی» می‌پردازد. جان هیك ایمان دینی را «تجربه كردن به گونه‌ای» می‌داند. ما نظر جان هیك را قبول نداریم؛ ولی نقد پرادفوت به جان هیك را نیز وارد نمی‌دانیم.
جان هیك در كتاب تفسیری از دین می‌گوید:
ویتگنشتاین معتقد بود، دیدن گاهی اوقات «دین به گونه‌ای» است. در مواردی كه با چیز مبهمی روبه‌رو هستیم، هر كس آن را به گونه‌ای می‌بیند، مثلا گره تنه درخت را ممكن است از دور سنجاب ببینیم و این در واقع تفسیر یك شیء مبهم به اتكای اطلاعات شخصی است.
جان هیك می‌گوید: من این مطلب ویتگنشتاین را محدود به پاره‌ای از رویتها و نه تنها رویتها؛ بلك ههمه ملاحظات نظری و تجارب دینی و عرفانی از نوع دیدن به گونه‌ای است. انسان‌ها هر كدام به گونه‌ای تجربه می‌كنند. جهان موجود را می‌توان ملحدانه و مؤمنانه تجربه كرد. انبیای الهی را عده‌ای سفیر خداوند می‌دانستند و عده‌ای آنها را مصلحان یا سیاستمدارانی زیرك و بی‌ارتباط با خدا و عالم ماورا. انبیای یهود نیز، از وقایع تاریخی استنباط نمی‌كردند كه علت آنها خداست؛ بلكه تاریخ را به صورت كار خدا تجربه می‌كردند.
گویا جان هیك می‌خواهد بگوید، جهان موجود و همه شواهدی كه مورد تمسك مؤمنان و ملحدان قرار می‌گیرند، اموری خنثی هستند كه هیچ گونه شاهد و دلیل قاطعی به ناظر ارائه نمی‌كنند. از هر منظری به دنیا نگاه كنید یك نتیجه خاص می‌گیرید، چنانكه نقاشی معروف اردك، خرگوش را می‌توان به دو گونه دید. هر كس ذهنش با اردك مأنوس باشد آن را اردك می‌بیند و هر كس با خرگوش مأنوس باشد آن را خرگوش می‌بیند. پس همه شواهد جهان هستی، اشیای صامتی هستند كه اطلاعات و ذهنیات ناظران آنها را به صدا درمی‌آورند والا به خودی خود هیچ گونه دلالت و پیامی ندارند. گویا خداوند نیز چنین خواسته است تا اعتقاد به آن مستلزم نوعی ایمان و تعبد باشد و در حقیقت در آن صورت است كه ایمان ارزشمند است. قرآن نیز ایمان به غیب را ارزشمند می‌داند.اصلا ایمان آن است كه نادیده باشد اگر برهان و بینه را ببینیم، دیگر اسمش ایمان نخواهد بود. اگر جهان موجود به گونه‌ای تردیدناپذیر، برهان قاطعی برای اثبات خدا و جهان ماورا بود، همگان سرتسلیم فرود آورده و بشریت همه در جرگه ایمان قرار می‌گرفت. البته در آن صورت ایمان چندانی ارزشی نداشت؛ چون هر كس با خداوند مواجه شود، قدرت انكار و عرض‌اندام نخواهد داشت؛ «و قالوا لولا انزل علیه ملك ولو انزلنا ملكا لقضی الامر ثم لاینظرون.»
اگر نظر جان هیك این باشد، پاسخ پرادفوت صحیح نخواهد بود. پرادفوت می‌گوید: چیزی بین كاربرد معرف‌شناسانه و كاربرد تطبیقی واژه‌های «نمود» تفكیك كرده است و عدم تمایز بین این دو كاربرد، جان هیك را به اشتباه انداخته است.
توضیح این كه وقتی می‌گوییم میز، گرد به نظر می‌‌رسد. اگر منظورمان این باشد كه میز واقعاً گرد است، «به نظر رسیدن» را در معنای معرفت شناختی آن استعمال كرده‌ایم، ولی اگر منظورمان این باشد كه میز در نظرم گرد می‌نماید، قطع‌نظر از این كه در خارج گرد است یا بیضی، در آن صورت «به نظر رسیدن» در معنای تطبیقی آن به كار رفته است.
پرادفوت می‌گوید: «تجربه كردن به گونه‌ای» نیز دو معنا می‌تواند داشته باشد. درست است كه مؤمن جهان را به گونه‌ای و كافر به گونه‌ای دیگر تجربه می‌كند؛ ولی از حیث معرفت شناختی دو گونه تجربه می‌كنند، نه آن خبر از تصور ذهنی خود از جهان بدهند و جان هیك از این نكته غافل مانده است.» به نظر می‌رسد جان هیك از این نكته غافل نیست. او می‌داند مؤمن و ملحد می‌خواهند به واقع دست پیدا كنند و از واقع گزارش دهند، اما می‌گوید، آنچه را مؤمن و ملحد مستمك قرار می‌دهند، هیچ چیزی را اثبات نمی‌كند. همه شواهدی كه برای ایمان و الحاد مطرح شده و می‌شود، خنثی و بی‌اثر هستند و خداوند چنین خواسته است كه هیچ آدرس واضح و روشنی به ایمان و جهان ماورای طبیعت وجود نداشته باشد. نه بتوان خدا را اثبات كرد و نه بتوان نفی كرد. اعتقاد به خدا و عدم وجود خدا از طریق براهین عقلی و فلسفی بیراهه رفتن است. تنها باید از راه دل به خدا راه یافت و فقط در قیامت ثابت می‌شود كه حق با اهل ایمان بوده است. آیا واقعا جان هیك درست می‌گوید؟
به نظر می‌رسد جان هیك مثل بسیاری از فلاسفه و متكلمان غربی در صدد آن است تا به یك استراتژی حفاظتی دست پیدا كند تا باورهای خرافی مسیحی را از تیررس نقادی‌ها برهاند.
پیش فرض عوام پسند و اثبات نشده او در این نظریه این است كه ایمان وقتی ارزشمند است كه از طریق عقل و برهان نباشد. اگر آدمی به حقیقت چیزی در سایه عقل و برهان پی ببرد، زمینه ایمان از بین می‌رود. بیمار اگر به پزشك ایمان داشته باشد، بدون آن كه تأثیر دارو را بشناسد به نسخه او عمل ‌می‌كند، ولی اگر خواص همه داروها و تأثیر آنها را در بیماری خود بداند، در واقع به داروها ایمان آورده است نه به پزشك. این پیش فرض اخیر صحیح نیست و بدیل بهتری برای ارزشمندی ایمان و رویگردانی مردم از دین می‌تواند وجود داشته باشد. ارزش ایمان به خدا در انحصار قبول تعبدی وجود خدا نیست؛ بلكه می‌تواند ناشی از تعارض لوازم عملی ایمان به خدا با گزارش‌های نفسانی باشد. عقل، فطرت، آیات آفاقی و انفسی، وجود خدا را به نحوی تردیدناپذیر بر همه انسان ها ثابت می‌كنند. انبیای الهی نیز با معجزات و بیانات منطقی خود، تشخیص عقل را تصدیق و تأیید می‌كنند، اما با این همه آدمی ایمان نمی‌آورد؛ زیرا ایمان آوردن مستلزم مسؤولیت‌پذیری و پایبندی به پیمان‌های الهی است و اینها با تمایلات نفسانی و راحت‌طلبی انسان در تعارض است: «و جحدوا بها و استیقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كیف كان عاقبه المفسدین.»
آدمی همواره بر سر دو راهی است، لبیك گفتن به ندای عقل و پیام انبیا یا پیروی از هواهای نفسانی و كامجویی. اگر انسان در كشاكش تنازع عقل و نفس، بر نفس خود فایق آید و به ندای عقل و پیام انبیا گردن نهد، بدون تردید گام بزرگی برداشته است و قطعا اقدام او ارزشمند است، هر چند درسایه عقل و برهان به این نقطه رسیده باشد. سخن جان هیك اصلا معقول نیست؛ زیرا ایمان به خدا نوعی دلبستگی و اذعان به وجود اوست. چطور ممكن است انسان به چیزی ایمان بیاورد كه وجود او كاملا از جنبه عقلی مورد تردید است. اگر چنین ایمانی ممكن و ارزشمند باشد، ضد آن نیز ممكن و ارزشمند است؛ یعنی ملحدن نیز می‌توانند بگویند ما بدون این كه برهانی بر پوچی عالم و بیهودگی آفرینش داشته باشیم، به چینن چیزی ایمان داریم. ما بدون هیچ دلیل و برهانی، پوچی جهان را شهود می‌كنیم، چنانكه سارت همین ادعا را داشت.
منبع : بنياد انديشه اسلامي