یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به نمایش مرغ دریایی اثر آنتوان چخوف و کارگردانی محمدرضا خاکی


نگاهی به نمایش مرغ دریایی اثر آنتوان چخوف و کارگردانی محمدرضا خاکی
پیش از آنکه به تحلیل، نقد و بررسی «مرغ دریایی» اثر آنتوان چخوف و اجرایی که دکتر محمدرضا خاکی از آن ارائه کرده است بپردازم، به نظر و کلام زیبایی که جورجیو استره‌لر کارگردان صاحب سبک ایتالیایی پیرامون چخوف و نمایشنامه‌هایش ابراز داشته، اشاره می‌کنم:
«مسئله چخوف برای من مسئله سه جعبه چینی است: سه جعبه که هر کدام در درون دیگری جای گرفته است (بگوئیم عروسک‌های چوبی) آخرین جعبه، جعبه ماقبل آخر و جعبه ماقبل آخر جعبة اول را در برمی‌گیرد. جعبه اول، جعبه حقیقت است (حقیقت ممکن که در تئاتر در بالاترین حد خود جای دارد) و روایت، روایتی انسانی است. این سخن درست نیست که گفته شود نمایشنامه‌های چخوف طرح سرگرم‌کننده‌ای ندارند. برعکس این آثار سرشارند از حرکت‌های نمایشی، حادثه، کشف مطالب جدید، فضا و شخصیت‌هائی که متحول می‌شدند.
در جعبه اول داستان زندگی خانواده‌ای برای ما بازگو می‌شود. این داستانی حقیقی مانند سایر داستان‌هاست که در چهارچوب بزرگ زندگی گسترده می‌شود،‌ اما وجه تمایز آن، در این است که به ما می‌نمایاند که این شخصیت‌ها، چگونه و کجا زندگی می کنند. این برداشت و دیدی واقع‌گرایانه است از زندگی. جعبه دوم، جعبة تاریخ است. در اینجا با سرگذشت خانواده از دیدگاه تاریخ،‌برخورد شده است. دیدگاهی که در جعبة اول نیز وجود دارد. اما در آنجا، دورترین چشم‌انداز را تشکیل می‌دهد و دارای ردپائی غیرقابل مشاهده است. در اینجا برعکس، تاریخ، تنها در آداب و «رسوم» و «اشیاء» خلاصه نمی‌شود، بلکه در اینجا تاریخ، جوهر روایت است، و سخن نهایی با اوست. در اینجا چیزی که بیش از همه جلب توجه می‌کند، حرکت تاریخ و دگردیسی شخصیت‌ها و اشیاء است. خود شخصیت‌ها، ضمن داشتن خصلت‌های فردی، لباس‌ها و چهره‌های مشخص دارای ویژگی‌های انسانی هستند. اما آنها بخشی از تاریخ را بازی می‌کنند که دیگر دورانش رو به پایان است، نوعی اشرافیت رو به زوال و متفرعن.
جعبه دوم، جعبه اول را در برمی‌گیرد و به همین دلیل بزرگتر است. جعبه‌های اول و دوم یکدیگر را کامل می‌کنند.
سرانجام سومین جعبه، جعبة زندگی است. جعبة بزرگ حادثه انسانی، انسانی که متولد می‌شود، رشد می‌کند، زندگی می‌کند، عشق می‌ورزد، دچار سوءتفاهم می‌شود، می‌فهمد، نمی‌فهمد، گذر می‌کند و می‌میرد. این خط هندسی «جاودانه‌ای» است در چهارچوبی که می‌تواند چیزی «جاودانه» را وارد مسیر کوتاه زندگی انسان کند، در اینجا شخصیت‌ها تنها در حقیقتِ یک روایت،‌ و نه تنها، در واقعیتِ یک داستان «اجتماعی، سیاسی» بلکه همچنین در بُعدی تقریباً متافیزیکی و در شکلی از خطوط هندسی که بر روی مسیر زندگی انسانی ترسیم شده نیز دیده می‌شوند. انسان‌های پیر، میانسال، جوانترها، افراد خیلی جوان، ارباب‌ها و زیردستانشان همگی اینجا هستند. و دیگر قضایا...
این روایت، شاهد مثالی است برای زندگی انسان و خود انسان.
و داستان که هم روایت و هم تاریخ در آن حضور دارد. کلام بزرگ شاعرانه‌ای می‌شود که به تمامی در درون حادثه بزرگ انسانی جای می‌گیرد. انسانی با سرشت و طبیعت انسانی که زندگی می کند و می‌میرد.
در حقیقت نمایشنامه مرغ دریایی، نقطه عطفی در کارنامه ادبی ‌چخوف به شمار می‌آید و او را به عنوان نویسنده‌ای برجسته به جامعه ادبی و هنری آن زمان روسیه می‌شناساند چخوف نمایشنامه مرغ دریایی را در میانه سال‌های ۱۸۹۵-۱۸۹۶ نوشت.
چخوف در واقع با نمایشنامه مرغ دریایی جستجویش را برای یافتن فُرم‌های نمایشی تازه آغاز کرد. کل نمایشنامه حول مسئلة ماهیت هنر و عشق می‌گردد و روابط میان شخصیت‌ها نیز برحسب همین عشق و هنر بیان می‌شود. ماجرای نمایشنامه بازتاب بحث و جدلی است که در روزگار چخوف دربارة نقش هنرمند و هنر در جامعه درگرفته بود.
ساختار نمایشی این نمایشنامه مبتکرانه است. عملاً بر صحنه ماجرایی آشکار نمی‌گذرد، هر آنچه مهم است خارج از نمایش صورت می‌گیرد و بر روی صحنه فقط دربارة آن صحبت می‌شود. حتی خودکشی ترپلف، که می‌توانست اوجی دراماتیک باشد، خارج از صحنه اتفاق می‌افتد و شخصیت دیگری آن را گزارش می‌دهد، آن هم با لحنی که آشکارا از اهمیت واقعه می‌کاهد.
در مرغ دریایی دختر جوانی بنام نینا در کنار دریاچه‌ای در شهرستانی دور زندگی می‌کند و همواره در رؤیای تئاتر و افتخار است. نویسنده‌ای جوان و پرشور بنام ترپلف که همسایه نیناست دل به عشق او داده و او نیز به شکوه و افتخار می‌اندیشد و از «سبک‌های نور در هنر» سخن می‌گوید. او نمایشنامه‌ای نوشته عجیب و غیرعادی، آن را در حقیقی‌ترین چشم‌اندازها یعنی کنار دریاچه به صحنه آورده است و نقش اصلی این نمایشنامه را نینا برعهده دارد.
ترپلف نویسنده جوانی است که در سال سوم دانشکده به عللی که روشن نیست تحصیل را رها کرده است و در املاک دایئش سورین به مدد بخشش‌های خسیسانة مادرش آکاردنیا روزگار می‌گذراند:
ارینا نیکولایونا آرکادینا مادر ترپلف که دارای شهرتی در هنرپیشگی است برای دیدار کوتاهی به ییلاق محل سکونت برادش (سورین) آمده و در این سفر معشوق خود تریگورین را که نویسندة مشهوری است را با خود همراه آورده است. آرکادینا نمایش پسرش را به تمسخر می‌گیرد. نمایش در نیمه قطع می‌شود. نینا خانواده‌اش را ترک می‌کند و برای ورود به عالم تئاتر به مسکو می‌رود در آنجا دل به عشق تریگورین می‌سپارد.
این عشق پایانی مصیبت بار دارد. تریگورین به زودی بسوی عشق نخستین خود آرکادینا باز می‌گردد، نینا هنرپیشه‌ای شهرستانی اما موفق می‌شود. پس از غیبتی طولانی به زادگاهش باز می‌گردد و یک بار دیگر با ترپلف که هنوز نزد دایی‌اش زندگی می‌کند ملاقات می‌کند.
ملاقاتی بس تکان‌دهنده و تأثیرگذار. با رفتن نینا ترپلف نوشته‌هایش را پاره می‌کند و نمایشنامه با خودکشی او به پایان می‌رسد.
به تعبیری می‌توان چنین تصور کرد که موضوع نمایشنامه عشق‌های یکجانبه و مصیبت‌بار است. خود چخوف معتقد بود که این یک نمایشنامه کمدی است با چهار نقش زن و شش نقش مرد نمایشی چهار پرده‌ای که چشم‌انداز صحنه آن دریاچه‌ای واقعی است. حرف‌های زیادی دربارة عشق و هنر.
در پرده اول نمایش ما با شخصیت‌های مورد علاقه چخوف که به کرات در داستان‌های کوتاهش نیز حضور دارند آشنا می‌شویم. نویسندگان، هنرمندان، پزشکان، معلم‌ها، کارمندان دولت و غیره.
در حقیقت در این پرده همه چیز صرِف معرفی افراد، آمادگی برای اجرای نمایشنامه‌ای که توسط کنستانتین ترپلف نویسنده جوان نوشته شده و نینا در آن بازی می‌کند صورت می‌گیرد و از همان شروع نمایشنامه با صراحتی باور نکردنی می‌شنویم:
مدود نکر: معلم تنگدست شهرستانی خطاب به ماشا که دوستش دارد می‌پرسد: ماشا شما چرا همیشه لباس سیاه می‌پوشید و ماشا پاسخ می‌دهد من عزای زندگیم را گرفته‌ام. من بدبختم.
پاسخ ماشا این دختر جوان که می‌بایست پر از شور زندگی باشد تیرگی هولناکی که در پس مناسبات عادی و گاه خنده‌آور آدم‌های نمایشِ است را برملا می‌سازد و هرمی از ناامیدی دردناکی که پیرامون آدمها را احاطه کرده است را بازگو می‌کند.
چخوف در نامه‌ای که اوایل ۱۸۸۷ نوشته و طی آن موضع خود را به عنوان یک نمایشنامه‌نویس بازگو کرده است، اشاره می‌کند. چخوف در این به نکاتی اشاره می‌کند که بسیار حائز اهمیت است. او می‌نویسد: «ظاهراً آنچه که از نمایش می‌خواهند اینست که قهرمان، چه زن و چه مرد بشکلی دراماتیک مؤثر باشند. اما حقیقت اینست که مردم در زندگی واقعی مدام وقت خود را به کشتن یکدیگر، حلق آویز کردن خود و یا اعتراف به عشق نمی‌گذرانند، تمام وقت خود را صرف گفتنِ حرف‌های هوشمندانه و متفکرانه نمی‌کنند «اشاره به تئاترهای قرن هجدهم» و قبل آنها بیشتر سرگرم خوردن، نوشیدن و یا حرف زدن درباره چیزی‌های پیش‌پا افتاده‌اند.
و این چیزهاست که باید روی صحنه نشان داد. نمایشنامه باید چنان نوشته شود که آدمهایش بیایند، بروند، غذا بخوردند دربارة آب و هوا حرف بزنند و ورق بازی کنند.
«زندگی باید همانطور که هست باشد» و آدم‌ها هم. بگذاریم همه چیز روی صحنه پیچیده و در عین حال بسادگی زندگی واقعی باشد. آدم‌ها غذاهایشان را می‌خورند و در همان حال یا خوشحال می‌شوند و یا زندگی‌هایشان از هم پاشیده می‌شود.
این اساس نظریه چخوف در تئاتر است یعنی نشان دادن زندگی آنطور که هست نه آن طور که باید باشد، که بعدها کنستانتین استانیسلاوسکی بخوبی آن را دریافت.
ترپلف باور دارد که اگر هنر تنها می‌تواند چشمان آدمی را باز کند در مقابل عشق او را وامی‌دارد زندگی را بهتر ببیند.
تریگورین که اکنون با مادر ترپلف نرد عشق می‌بازد نویسنده‌ای مشهور است و در برابر معنا باختگی زندگی که در نظرش همچون حکم کلی حاکم بر زندگی مدرن است با واقع‌بینی سر فرود آورده و خود را تسلیم حقیقت زندگی کرده است تا آن را بهتر بشناسد و درک کند و همواره با دیدی طنز و مسخره‌گونه از آن سخن می‌گوید و یادداشت برمی‌دارد.
نمایشنامه مرغ دریایی به تعبیری دیگر جدال و کشمکشی است بین ترپلف و تریگورین (نسل پدران و پسران) در واقع این تقابل دو اندیشه و دو نگاه به زندگی و جهان است تا آنجا که ترپلف تریگورین را به دوئل دعوت می‌کند. اما تریگورین با خونسردی و واقع‌بینی درخواست او را رد می‌کند. نینا بعد از آنکه تریگورین او را ترک می‌کند و بچه‌اش می‌میرد کارش را بعنوان یک هنرپیشة معمولی شهرستانی پی می‌گیرد. او بیش از پیش تنها می‌شود و رنج می‌کشد و کار می‌کند و وقتی بعد از دو سال دوباره به زادگاهش باز می گردد راهش را یافته است در آخرین ملاقاتش با ترپلف که صحنه‌ای بسیار زیباست به او می‌گوید: در کار ما هنرمندان مهم افتخار و شهرت نیست و آن چیزی که روزی من آرزویش را می‌کردم. مهم اینست که بردبار باشیم و بیاموزیم که چگونه صلیب خود را بر دوش بکشم و ایمانمن را از دست ندهیم. من ایمان دارم و از این روز یاد رنج نمی‌کشم.
نینا در طول نمایش چند بار تکرار می کند مرغ دریایی نیست آیا این اصرار در انکار خود حاکی از آن نیست که نینا شباهتی عمق بین سرنوشت خود و سرنوشت آن مرغ دریایی که ترپلف شکار کرده می‌یابد. این مرغ دریائی در دفتر یادداشت تریگورین موضوعی است برای یک داستان کوتاه. تریگورین خلاصة داستان را برای نینا اینطور تعریف می‌کند. «دختر جوانی چون شما از بدو تولد در کنار دریاچه زندگی می‌کند، مانند یک مرغ دریایی دریاچه را دوست دارد و مانند یک مرغ دریایی خوشبخت و آزاد است. اما ناگهان مردی از راه می‌رسد و از فرط بیکاری زندگی او را مانند این پرنده تباه می‌کند.
مرغ دریایی می‌تواند تمثیلی از پرواز کردن‌ها و فرو افتادن‌ها نیز باشد.
دکتر چخوفِ هنرمند و تیزبین اضطراب‌های پنهانی آدم‌ها را از ورای عادی‌ترین عمل‌شان بر صحنه به نمایش می‌گذارد. او با توجه به واقعیت‌های پنهانی که زیر هر عمل و رابطه ساده‌ای نهفته است جهان دوروبر خود و وضعیت‌های بشری مناسبات اجتماعی و سیاسی زمانه‌اش را شهادت می‌دهند و واکنش‌های معترضانه‌یی را نسبت به مجموعه شرایطی که آدمها را در خود گرفته است سبب شود.
از سوی دیگر نمایشنامه مرغ دریایی داستان انسان‌های کمال‌گراست، انسانهایی که آفرینش هنری یگانه خواست و هدف زندگی‌شان است و یگانه شکل زیستن روی زمین برایشان.
نمایشنامه ترپلف سراسر بازگویی تنهایی آدمی است. این برای دکتر دورن بسیار خوشایند است چرا که دکتر دورن نیز در زندگی احساس تنهایی می کند. اما دکتر دورن آگاهانه این تنهایی را برگزیده است. او نمایشنامه‌ی ترپلف را می‌ستاید. اما معتقد است که هنوز ترپلف خود به درستی نمی‌داند برای چه می‌نویسد و چه هدفی از نوشتن در سر دارد.
در حقیقت نگاه ترپلف متأثر از زندگی محنت‌بارش است که منزوی و ایستاست. و باز از طرفی آرکادینا، شیفته شهرت است و نسبت به پسرش ترپلف بی‌توجه و با دیدة تحقیر به او می‌نگرد، مرد دیگری اختیار کرده و همین امر (اشاره به عقده اُدیپ) ترپلف را هر چه بیشتر منزوی کرده است. یگانه امید ترپلف در زندگی، هنر و عشق است. عشق او به نینا به او جسارت و شوق زیستن می‌بخشد و از پوچی و تلخی زندگیش می‌کاهد. اگر «هنر» ترپلف را به تنهایی و انزوا می‌کشاند، عشق تنها حلقه پیوند او با زندگی است که حال او این همه از آن دوره افتاده است.
وقتی که نینا او را به خیال‌پردازی متهم می‌کند ترپلف در جوابش می‌گوید: «زندگی را باید آن طوری که در رویاهایمان مجسم می‌شود نشان داد نه آنطور که هست یا باید باشد».
همچنانکه سورین در پرده چهارم می‌گوید: تمام عمرم دلم می‌خواست نویسنده شوم، دلم می‌خواست در پایتخت زندگی کنم، و همسر اختیار کنم و تشکیل خانواده بدهم که هیچکدام میسر نشد، دکتر دورن می‌گوید عوضش کارمند عالی‌رتبه دولتید، و سورین پاسخ می‌دهد این تنها چیزی بود که هیچوقت مورد علاقه‌ام نبود.
این را به صراحت می‌گویم که این روزها به صحنه بردن نمایشی چون مرغِ دریایی برای پژوهشگر و مدرسی چون دکتر خاکی، شجاعتی اساطیری را می‌طلبد، چرا که علیرغم وفور بازیگران توانا و با سابقه، گزینه‌های کارگردان یکی‌یکی پاک می‌شوند، امروز کار تئاتر کردن به اصطلاح دست‌اندرکاران «صرف نمی‌کند» هنرپیشگان بازی در سریال‌ها و تله فیلم‌های تلویزیونی را با دستمزدهای غیرقابل قیاس با تئاتر را در کوتاه‌ترین زمان ترجیح می‌دهند. آنهم تئاتری که در نهایت سرنوشتش تا آخرین لحظه معلوم نیست که چند ماه تمریناتش به درازا بکشد از لابیرفیت‌های بازخوانی و بازبینی، جان به در ببرد و دست آخر؛ بودجه‌ای ناچیز و صرف ماههای توأم با استرس سر از کدام سالن درآورد خود امتیاز و انتخابی ارزشمند است. کارگردانی صمیمانه همراه با طراحی صحنه ساده، موجز و به دور از پیرایه‌های ناتورالیستی با چشم‌اندازی از یک صحنه تئاتر در تئاتر دو آینه بزرگ در دو سوی صحنه که بی‌اختیار این شعر زنده یاد احمد شاملو را در ذهن تماشاگر تداعی می‌کند که:
آینه‌ای در مقابل آینه‌ات می‌گذارم
تا از تو ابدیتی بسازم
همراه با چند صندلی و میز چوبی حاکی از آنست که کارگردان فضای چخوف را به خوبی القا می‌کند. شکسپیر هم تئاتر را آینه طبیعت می‌دانست که زندگی را با زشتی‌ها و زیبایی‌هایش برمی‌تابد.
و این چنین است که تماشاگر در تالار مولوی به محض نشستی خود و صحنه و بازیگران را در سه‌بُعد باز می‌یابد و همینطور گذر زمان و تأثیر آن بر چارچوب صحنه تئاتر و آدم‌ها بر تراژیک بودن این نوع زندگی صحه می‌گذارد.
و آن صداهایی که همچون آوای همسرایان در خارج از صحنه جاری است و بر تغزلی بودن اثر تأکید دارد. اما جای خالی موسیقی و تأثیر آن بر احساسات تماشاگر بشدت محسوس است، آن هم موسیقی پربارروس.
مسعود دلخواه نقش تریگورین را خوب فهمیده و در لحظاتی بیاد ماندنیست، همینطور حسین محب اهری در نقش سورین، شبنم خزلی در نقش نینا از نقاط قوت کار محسوب می‌شوند. سایر بازیگران نیز برای ایفای نقش‌های خود تلاش لازم را به عمل آوره‌اند تنها لحن دکتر دورن با کارکترش همخوانی ندارد و نمی‌دانم براساس تحلیل شخصیت کارکتری جهان‌دیده و فهیم از دکتر دورن مهردادیان چنین بازی می‌کند.. که بگفته پریستلی یک پزشک با عده زیادی از اشخاصی که نقاب تظاهر از چهره افکنده و به نشان تسلیم دست، بالا کرده‌اند. هیچ کس نزد طبیب خود قهرمان نیست و اینکه او در یافته است که این مردم مثل اینکه بلد نیستند زندگی کنند، این موهبت بزرگ چگونه از کف می‌رود.
منصور خلج
منابع:
۱.مرغ دریائی، ترجمه کامران فانیف نشر اندیشه
۲.آنتوان چخوف، نسل قلم
۳.پرشور نمایش باغ آلبالو، کارگردان: رکن‌الدین خسرویف سالن چهار سو
منبع : ایران تئاتر