جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آخرین بار کی وزن کرده اید؟


آخرین بار کی وزن کرده اید؟
افراط و تفریط-تندروی و کندروی- دو روی یک سکه اند، گرچه بر حسب ظاهر در تضاد با هم باشند. امیرمومنان علی علیه السلام فرمود «لاتری الجاهل الامف رطاً او مف رّطاً. نادان را نمی بینی مگر افراط کننده یا تفریط کار» (کلمات قصار نهج البلاغه، کلمه۰۷). نادانی اگرچه خصلتی است که بیشتر به عوام اطلاق می شود اما با مراجعه به عمل بسیاری از مدعیان نخبگی و روشنفکری و میزان تناقض رفتار آنها در دو حوزه افراط و تفریط معلوم می شود طیفی از این خواص و نخبگان هم به اعتبار دنیازدگی، ضعف بینش یا خودمداری در مرز جهل و علم قدم برمی دارند و طبیعتاً هر افراط و تفریط آنها غیر از نتایج زیانبار فردی، هزینه های گزاف اجتماعی را نیز در پی دارد. به ویژه اگر این مدعی نخبگی بخواهد به جای سرزنش خود دیگران را متهم کند یا برای خود شریک بتراشد. در انقلاب اسلامی ما هم مانند تاریخ صدراسلام، چهره ها وشهره ها و فعالانی پیدا شدند که راه کج کردند و در دور باطل افراط و تفریط افتادند اما به جای مذمت خویش تقلا کردند روند کلی انقلاب را زیر سوال ببرند تا از این طریق بتوانند دوباره فیگور پیشتازی و روشنفکری و متفاوت بودن بگیرند. این روند چه درصدر اسلام و چه امروز دو خاستگاه داشت:
۱) غرض ورزی، دنیاطلبی و دور افتادن از فضیلت های نهضت اسلامی
۲) ضعف بصیرت در فضای غبارآلود فتنه و گم کردن- یا کم اعتنایی- به ستاره راهنما در این فضا (ولایت و رهبری).
اظهارات اخیر یکی از وزرای کشور سابق که در دام افراط و تفریط افتاد تا آنجا که به خاطر سردرگمی اش مورد ستایش و تمجید طیف وسیعی از جریان های ضدانقلاب (از صدای آمریکا گرفته تا گروهک نهضت آزادی و جبهه ملی و فدائیان خلق) واقع شد، صرفاً بهانه این نوشتار است بی آن که مقصود نقد اظهارات این شخص باشد، چرا که چهارچوب گفتاری وی در واقع مشی طایفه ای است که کم یا بیش به نوساناتی در فکر و عمل سیاسی مواجه شده و در توجیه موضع و موقف فعلی که ایستاده اند به جای اذعان به کوته نظری و ضعف بینش و بصیرت و باور، به تخطئه روند کلی انقلاب می پردازند حال آن که انقلاب اسلامی افق های دور را درنوردیده و در اعماق افکارعمومی ایران و جهان رسوخ یافته است. رجل سیاسی مورد بحث که نشریه توقیف شده وی تا مرز تبرئه و تطهیر رژیم صهیونیستی پیش رفت و خود وی نیز به خاطر مخالفت با ولایت فقیه مورد ستایش صدای آمریکا (عناصری نظیر سازگارا و نوری زاده) قرار گرفت اخیراً در دیداری خواستار عبرت گرفتن دیدارکنندگان از عملکرد وی می شود و آنگاه روحیه مطلق گرایی را به مبارزان پیش و پس از پیروزی انقلاب نسبت می دهد و سرانجام مدعی می شود «مسئولان مراقب باشند آمریکا در عمل به نیکی ها از جمهوری اسلامی سبقت نگیرد»! وی سپس فصل مشبعی را به ستایش از نظام استکباری آمریکا و رئیس جمهور جدید آن اختصاص می دهد و سرانجام به انکار پروژه براندازی می پردازد.
فارغ از شخص یاد شده و با رویکرد به منطق نهفته در این سخنان که گریبانگیر طیفی از فعالان سیاسی است باید گفت این فرآیند «تندروی -سردرگمی و ابراز ندامت- کندروی» در صدر اسلام نیز نمونه های فراوانی دارد. به عنوان مثال خوارج در ماجرای حکمیت فریب خوردند و کار که از کار گذشت پشیمان شدند اما به جای عذر خواستن از مقتدای خود، مدعی شدند که -نعوذ بالله- امام نیز با پذیرش حکمیت به کفر گرویده و باید توجه کند! آبشخور جنگ جمل و نهروان و سرگشتگی های پیرامون آن، چنین رویکردی بود. به همین دلیل هم بود که امام ضمن پیش بینی آینده و برخی گمراهی ها، از دو گروه متفاوت یاد کرد؛ یکی راه گم کردگان و دوم کسانی که «حملوا بصائرهم علی اسیافهم. بصیرت را بر شمشیرهایشان حمل کردند»: «همچنان به چپ و راست متمایل می شوند و در ضلالت و گمراهی گام می نهند و مسیر هدایت را رها می سازند... ای جمعیت اکنون هنگام رسیدن آن فتنه هایی است که به شما وعده داده شده است...]گروه اول[ مدت های طولانی به آنها مهلت داده شد تا رسوایی را به نهایت برسانند و مستحق دگرگونی ]نعمت[ شوند تا آن که اجل آنها رسید. گروهی به خاطر راحتی به این فتنه ها پیوستند و دست از جهاد در راه حق کشیدند ]اما گروه دیگر[ بر خداوند در صبر و استقامتشان منتی نگذاشتند و بذل جان خویش در راه حق را بزرگ نشمردند تا آن که فرمان خدا آزمایش را به سر آورد. آنها بصیرت و بینش خویش را بر شمشیرهایشان حمل کردند و به امر پنددهنده خود ]پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم[ به پروردگار خویش تقرب جستند» (خطبه ۰۵۱ نهج البلاغه)
کسانی از اهل افراط و تفریط که گردن کشی نکردند عاقبت به خیر شدند (نظیر اسامه بن زید بن حارث) و دیگرانی که لجاجت در کنار دنیازدگی پاگیرشان شد (نظیر ابوموسی اشعری) فرجام نیکویی نیافتند. اسامه فرزند زیدبن حارث را معمولا به عنوان جوانی می شناسیم که پیامبراعظم(ص) در آخرین روزهای عمر شریف خویش وی را به فرماندهی سپاهی برای جنگ با رومیان گماشتند اما با کارشکنی و عدم اطاعت برخی از صحابه، آن سپاه هرگز نتوانست به جنگ عزیمت کند. اسامه از کودکی مورد محبت پیامبر(ص) بود. در عین حال ماجراهای دیگری نیز برای وی قبل و بعد از این ماجرای سرفرماندهی سپاه اسلام پیش آمد. از جمله ماجرایی که شأن نزول آیه ۴۹سوره نساء شد؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که در راه خدا به سفر جهاد می روید تحقیق کنید و به خاطر اینکه سرمایه ناپایدار دنیا (و غنایم) به دست آورید، به کسی که اظهار اسلام می کند نگویید تو مسلمان نیستی، زیرا غنیمت های فراوانی برای شما نزد خداست...»
ماجرا این بود که پیامبر بعد از بازگشت از جنگ خیبر، اسامه را با جمعی از مسلمانان به سوی طایفه ای غیرمسلمان که در یکی از روستاهای فدک زندگی می کردند فرستاد تا آنها را به سوی اسلام یا قبول شرایط ذمه دعوت کند. یکی از اهالی آن منطقه به نام «مرداس» تا از آمدن سپاه اسلام باخبر شد اموال خود را در کوهستان اطراف منطقه مخفی کرد و خود در حالی که شهادتین می گفت نزد اسامه رفت. اسامه بی آن که مجالی به مرداس دهد، او را با ضربتی از پای درآورد. او گمان می کرد مرداس از ترس جان و برای حفظ مال اظهار اسلام می کند. پس کار او را ساخت و اموالش را به غنیمت گرفت. اما خبر که به پیامبر اعظم(ص) رسید، آن حضرت سخت ناراحت شد و فرمود «مردی را کشتی که اظهار اسلام کرده بود؟!» .آن حضرت در پی توجیه اسامه فرمود «تو که از درون او آگاه نبودی. تو چه می دانی او اسلام آورده بود یا نه ؟».
چند دهه بعد چون علی بن ابیطالب حکومت را به دست گرفت و خلاف میل باطنی خویش مجبور شد با پیمان شکنان و افزون خواهان و از دین خارج شدگان و ستمگران مدعی دین به جهاد برخیزد، اسامه - به همراه کسانی نظیر سعدابن ابی وقاص و محمد بن مسلمه- با تداعی نادرست ماجرای آن روز و آیه نازل شده از همراهی با امیرمؤمنان (جانشین رسول خدا) امتناع کرد با این توجیه که طوایف ایستاده در برابر امام مسلمانند و شهادتین گفته اند!... اسامه البته بعدها از اینکه امیرمؤمنان را تنها گذاشته ابراز توبه و ندامت کرد و عاقبت به خیر شد تا آنجا که امام حسین علیه السلام بر جنازه او نماز گزارد.
اما یکی مانند ابوموسی اشعری (عبدالله بن قیس) - فرماندار بصره در زمان خلیفه دوم و فرماندار کوفه در روزگار خلیفه سوم- نتوانست عاقبتی نیکو برای خود رقم زند. او که داعیه انزوا و سکوت و زهد و مخالفت با خشونت (صلح خواهی) داشت آن هنگام که فرمان امام را مبنی بر بسیج لشگری از کوفه برای مقابله با شورشیان پیمان شکن- اصحاب جمل که ترور، وحشت و قتل را در بصره آغاز کرده بودند- شنید نافرمانی کرد و به استناد حدیثی از پیامبر مدعی شد «در این حادثه فتنه ای برپا شده، پس زه کمان ها را باز و شمشیرها را در غلاف کنید و در خانه بمانید». ابوموسی اما در ماجرای حکمیت منافقان و قرآنی که معاویه سرکش پس از دیدن طلیعه شکست بر سر نیزه کرد، از سوی شورشیان سپاه امام به عنوان حکم انتخاب شد و پا در فتنه ای گذاشت که سرنوشتی سیاه را برای امت اسلام رقم زد.
امام در خطبه ۸۲۳نهج البلاغه همین تناقض رفتاری وی را مورد سرزنش قرار می دهد و می فرماید «اگر در آن گفته خود راستگو باشد پس امروز ]با حضور در ماجرای حکمیت[ به خطا رفته است که بدون اکراه حرکت کرده و اگر دروغگو گفته، گنهکار و متهم است.» و شگفت آن که امام پیش از آن ماجرا به هنگام ارسال نامه به ابوموسی برای بسیج سپاه کوفه در جنگ جمل خبر داده بود «سوگند به خدا هر جا که باشی بر سرت آیند و تو واگذاشته نخواهی شد تا آن که نرم و سخت تو، و مذاب و جامدت مخلوط گردد تا این که تو را از جایت برخیزانند و از پیش رویت همان گونه بترسی که از پشت سرت. و آنچه تو امید به آن داری چیز آسانی نیست بلکه حادثه کوبنده و بزرگی است که باید بر شترش سوار شد و سختی آن را هموار کرد و بلندی چون کوه آن را آسان و نرم کرد. پس خردت را به کار انداز و مالک امر خود باش و اگر نخواستی دور شو از حکومتی که به تو واگذار کردیم بدون مبارکی و نجات.» (نامه ۳۶ نهج البلاغه)
آری در کشاکش میان جبهه حق و باطل نمی توان قیافه بیطرفی و روشنفکری گرفت، از حق رویگردان شد و هنوز ادعای دانایی و بینایی و رستگاری کرد. ولایت و رهبری، آن میزان و فرقان و آن مرز و محوری است که «جبهه» و «جهت» را آشکار نگاه می دارد و هر که از این حلقه روشنایی و نجات گریزد بی تردید بارکش غول بیابان شود. جریان ها و رجال سیاسی را با هر سابقه و عظمت و هیبتی، تنها با این میزان سنجش باید سنجید. دقیق ترین آسیب شناسی نهضت اسلامی نیز از همین مسیر میسر است.
رجال سیاسی به چنین محاسبه ای درباره خویش سزاوارترند. قبله که گم شد چه تفاوت می کند به شرق ره بسپاری یا غرب. راستی، آخرین بار کی خود را با این ترازو وزن کرده اید؟!
محمد ایمانی
منبع : روزنامه کیهان