جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

ابعاد یک مرز پررنگ


ابعاد یک مرز پررنگ
کتاب «تجدید نظر در ارتباط کی یرکگارد با هگل» (کی یرکگارد و هگل نوشته جان استوارت) یکی از آثار متأخر شاخص در حوزه تاریخ فلسفه است. این کتاب در سال ۲۰۰۳ توسط انتشارات دانشگاه کمبریج به چاپ رسیده است. متیو ادگار نویسنده این مقاله سعی دارد با نگاهی منتقدانه رابطه کی یرکگارد با هگل را در چارچوب کتاب بررسی کند.
بر اساس استانداردهای استنباط فلسفی که در قرن ۱۹ دراروپا رایج بوده است، خطوط فکری کی یرکگارد و هگل همانند دوشاخه ای بوده است که دو مسیر کاملاً متفاوت را طی کرده اند. این طرز فکر به دلیل جدیت و تحکمی که داشت تا قرن ۲۰ نیز ادامه یافت و در فلسفه اروپا همانند حقیقتی محض جایگاه خود را تثبیت کرد. همانطور که هگلی های چپگرا میراث خردگرایی و جهانگرایی هگل را بر دوش می کشند، اگزیستانسیالیست ها و پست مدرنیست ها نیز نه در همه موارد، بلکه در پاره ای از اصول خود از منتقد فلسفه سیستماتیک کی یرکگارد الهام گرفته اند.
در این کتاب، جان استوارت سعی دارد با فراهم آوردن جزئیات تاریخی اساس این طرز فکر را که کی یرکگارد جبهه ای مخالف هگل را برگزیده است و همیشه سعی کرده در جهتی مخالف با آن رشد کند، به چالش بکشاند.
استوارت هیچ گاه منکر وجود اختلاف نظر و جدل ما بین کی یرکگارد و هگل نمی شود اما از سوی دیگر به بیان چندین ایده اصلی کی یرکگارد مانند «نظریه مراحل» می پردازد که به شکل خارق العاده ای تحت تأثیر هگل است و شاید اساس آن از اندیشه هگل به عاریه گرفته شده است.
علاوه بر این، هگل را هدف انتقادات کی یرکگارد نمی داند، بلکه هدف اصلی او را هگلی های هلندی می داند. به گفته استوارت : «درک حیات فکری کی یرکگارد بدون مطالعه کامل هگل و آگاهی از خطوط فکری او درکی ناقص خواهد بود. غفلت از این امر سبب شده است نقادان انگلیسی زبان با کشیدن خط فرضی بین این دو متفکر سعی در جداسازی این دو متفکر کنند.» استوارت به منظور اعتراض به این فرضیه نوشته های کی یرکگارد را پاسخی به بحث هایی که بین سال های ۴۰-۱۸۳۰ حول فلسفه هگل و نظریات او در الهیأت رخ می داد، می داند.
استوارت حیات فکری کی یرکگارد را به سه مرحله تقسیم می کند:
۱) مرحله اول بین سال های ۱۸۴۳-،۱۸۳۴ دورانی که کی یر کگارد آثاری مانند «مفهوم کنایه» را نگاشت. اما این آثار چاپ نشد. در این دوران کی یرکگارد به فلسفه هگل وابسته و به شدت تحت تأثیر آن است.
۲) مرحله دوم ۱۸۴۶-،۱۸۴۳ با انتشار دو کتاب «ترس و لرز» و «نتیجه گیری پی نوشت غیر علمی» آغاز و پایان می یابد. در واقع این دوران آغاز حملات جدلی به هگلیسم است.
۳) مرحله سوم ۱۸۵۵-۱۸۴۷: با چاپ کتاب «آثار عشق» آغاز و با مرگ او پایان می پذیرد. در این دوران انتقادات او از هگل فروکش می کند، اما هنوز تأثیرات مثبت فلسفه هگل در او مشهود است.
در مرحله اول که مرحله رشد کی یرکگارد محسوب می شود، وی فعالانه مشغول مطالعه متون و نوشته های هگل بوده به طوری که تأثیر هگل کاملاً بارز است. این موضوع را در نوشته های اومی توان کاملاً احساس کرد. کی یرکگارد در رساله خود با نام «مفهوم کنایه» در تحلیل کنایه رمانتیک به میزان زیادی از سخنرانی هگل در باب زیبایی شناسی و تاریخ فلسفه تأثیر می پذیرد. اگر بخواهیم از دوشاخگی بین هگل و کی یرکگارد دفاع کنیم، می توانیم تأثیر هگل را در رساله کی یرکگارد نیز کنایه ای بدانیم. در واقع این شیوه ترفندی است که کی یر کگارد به منظور دلجویی از جامعه بورژوای هگلی به کار می گیرد. سالی که رساله کی یرکگارد به پایان رسید (۱۸۴۱) آغاز دورانی بود که فلسفه هگل به علت پیوندش با فویرباخ و اشتراوس خطرناک شمرده می شد. عاملی که سبب می شود این رساله کنایه ای به نظر آید این است که بیشتر نوشته های چاپ نشده کی یرکگارد در این دوران به شدت به نقد هگل می پردازد. استوارت، کی یرکگارد را در این دوران نه ضد هگل و نه موافق هگل معرفی می کند بلکه بیشتر سعی دارد موقعیتی خنثی برای او در نظر گیرد. استوارت همچنین معتقد است که اگر کی یرکگارد درنقد هگلی کوشاتر می بود، بدون شک تأثیرات مثبت بیشتری از هگل دریافت می کرد. کی یرکگارد در هجو نامه خود به نام «نبرد بین انبارهای قدیمی و جدید صابون» معتقد است هگلیسم مد زود گذری است که مدتی به شکل حاشیه ای فضای دانشگاه ها را تحت تأثیر خود قرار داده است. بیشتر انتقاد هایی که او از هگلیسم به عمل می آورد، بر روی دکترین های هگل متمرکز نشده است، بلکه بیشتر به تأثیرات زیانباری که این دکترین ها می تواند بر روی دانشجویان داشته باشد، اشاره دارد. این دکترین ها آنقدر توجه دانشجویان را بر روی تاریخ متمرکز می کند که ناخودآگاه آنان را از توجه به اخلاق و تربیت خویش باز می دارد.
مطالعه دوران دوم، رساله استوارت را به میزان زیادی به چالش می کشاند و در اینجاست که ما با کی یرکگارد به عنوان قوی ترین و جدی ترین منتقد هگلیسم آشنا می شویم.
برای نمونه، کی یرکگارد برای مدتی طولانی منتقد مارتنسن، یکی از هگلی های پرکار در هلند بود. کی یرکگارد، مارتنسن را نویسنده ای اجیر و قلم فروش معرفی می کند که مستقیماً از نبوغ هگل تقلید می کند و از آن سود می جوید و این در حالی است که گستاخانه ادعا می کند که از هگل نیز برتر است. آن طور که استوارت خاطر نشان می کند، هجو کی یرکگارد به علت حسادتی است که نسبت به محبوبیت مارتنسن در وجودش رخنه کرده است. «هگلی» رمزواژه ای بود که در آن زمان به هیبرگ، مارتنسن و آدولف آدلر نسبت داده می شده است و اکثر قسمت های کتاب استوارت به رمز گشایی این واژگان و تلمیحاتی اختصاص دارد که در دوران دوم زندگی کی یرکگارد بسیار رواج داشته است. با مطالعه بیشتر این کتاب، قطعاً به این نتیجه خواهیم رسید که کی یرکگارد در انتقاداتش، در اصل هگلی های هلندی هم عصر خود و نه هگل را نشانه رفته بود. برای مثال کی یرکگارد کاربرد دکترین «واسطه» را در مورد مسأله تجسد مسیح و رابطه خداوند و انسان به نقد می کشد. این انتقاد مستقیماً به خردگرایی و ماورای طبیعت گرایی مارتنسن است، نه به فلسفه هگل در مورد مذهب. در انتقاد از منطق هگلی تنها یک جمله از کتاب «منطق» اثر هگل آورده شده است و این نشان دهنده این مطلب است که نکته انتقاد آمیزی از این اثر توجه او را جلب نکرده است.
بی شک، همزمان با افول هگلیسم در دانمارک (اواخر دهه ۱۸۴۰) انتقادات نسبت به هگل نیز فروکش خواهد کرد. در دوران سوم، نگاه منتقدانه کی یرکگارد معطوف به کلیسای هلندی است. با این وجود تأثیرات مثبت روش دیالکتیک هگل را در اثر «مریضی منجر به مرگ» می توان به خوبی مشاهده کرد. همانطور که استوارت در کتاب خود نشان می دهد، حتی نظریه جهش که یکی از مفاهیم بحث برانگیز در دوره دوم حیات فکری کی یرکگارد به شمار می رود، ریشه در منطق هگل دارد. کی یرکگارد خود را تماماً مخالف با نظریات هگل نشان نمی دهد، بلکه در عوض مفاهیم هگلی را از او به عاریه می گیرد و آنها را متناسب با هدف خود به کار می بندد. بنابراین نمی توانیم صریحاً او را ضد هگل معرفی کنیم. این تضاد های متافلسفی ما بین کی یرکگارد و هگل نشان دهنده پیچیدگی رابطه آن دو است. کی یرکگارد هیچ گاه علاقه ای به رد تمام نظریات هگل نشان نمی دهد، بلکه بیشتر به دنبال بازکردن مسیری برای گفتمان و تحقیق بیشتر است تا بتواند با کمک آن بن مایه ها و ایده های هگل را با اندیشه و نظریات خود تطبیق دهد. بی شک دیدگاه استوارت درباره هگلی های چپگرا درست است: «آن ها به شدت منتقد هگل هستند.» نقد مارکسیستی ماندگارترین نقدی است که تا به حال در تاریخ فلسفه ظهور کرده است و طرح فلسفی آن، بدون شک بی تأثیر ازخردگرایی و عام گرایی هگل نیست. در مقابل کی یرکگارد همیشه به دنبال راهی بوده است تا فلسفه هگل را از درگیر شدن با حاشیه برهاند و به همین دلیل است که او هم سطح با نیچه سخنران مخالفی معرفی می شود که در کارش پیشگام است و اگزیستانسیالیسم و پست مدرنیسم از نتایج این مخالفت ها و انتقادات است.
متیو ادگار
ترجمه پریسا صادقیه
متن کامل این مقاله را می توانید در سایت :
‎/review edu. nd. ndprمشاهده کنید.
مکتوب حاضر گزارش ترجمه ای از مقاله ذکر شده است.
منبع : روزنامه ایران