شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

علیه روش


علیه روش
به نظر می رسد که میان بی نظمی فکری( اعم از بی نظمی در داده های اولیه فکر و یا روش تفکر) و ظهور بی نظمی کرداری، گفتاری و یا نوشتاری ، رابطه ای الزامی وجود دارد. به بیانی دیگر فقط فکر منظم، منشاء تولید محصولاتی منظم خواهد بود.
در قرون اخیر، علم از موفقیت و مقبولیت چشمگیری برخوردار بوده و حتی در بسیاری از موارد، به عنوان معیاری مناسب جهت ارزیابی برتری امور تلقی شده است. دامنه مقبولیت علم تا بدانجا گسترده گردیده که نه تنها در حمایت از محصولات و مسایل کاربردی، بلکه حتی در حوزه عقاید و تفکرات نیز، علمی بودن سبب پذیرش موضوعات و برچسب غیر علمی بودن، با عدم پذیرش و رد موضوعات همراه بوده است. بنابراین، می باید علم و روشهای علمی از ویژگی ها و امتیازات خاصی برخوردار باشند که همگان در صدد انتساب عملکردهای خود به آن بوده و جلب حمایت و پذیرش دیگران را از طریق آن جستجو می نمایند. از آنجایی که دانشمندان در رویکردهای خود از روشهای علمی بهره می جویند و نظر به اینکه در اذهان عمومی روشهای مذکور مبتنی بر نظم و وجود چارچوبهای غیر قابل انکار است، علم بعنوان واجد روشهای بررسی منظم، و دانشمندان به عنوان اشخاص دقیق و منضبط (حداقل در حیطه کار علمی) در نظر گرفته می شوند.
در قرون گذشته، عالمان و فیلسوفان زیادی در صدد بررسی، کشف و توصیف روشهای علمی مورد استفاده دانشمندان بوده اند و کتب و مقالات متعددی درباره روشهای تحقیق و پژوهش نگاشته شده است.
تشریح مراحل مختلف مشاهده، فرضیه و آزمون، از بیانات متداول یک روش علمی است که این روش با مشاهده و ثبت دقیق یک پدیده در عالم مادی آغاز شده وتلاش درجهت توجیه آن، منجر به طرح فرضیاتی ( فرضیه علمی ) گردیده و متعاقباً در نیل به بررسی فرضیات علمی یاد شده، آزمونهای مختلفی طراحی و به اجرا در می آید.
شاید کارل همپل از ایده پردازان اصلی نظریه فوق باشد. همپل و همپلیان، پیرو نظریه فرض و قیاس بوده و گامهای سه گانه ای را در معرفی روشهای علمی مطرح می کنند بگونه ای که گام اول مبتنی بر مشاهده می باشد. مشاهده انتقال جریان الکتریسیته توسط سیمهای فلزی ، مثال مناسبی برای گام اول این نظریه است. طرح فرضیه، گام دوم نظریه فوق را تشکیل می دهد که در این خصوص می توان فرض رسانایی برای فلزات را به عنوان مثال مطرح نمود. این درحالی است که در گام سوم، با استفاده از قیاس، اثبات فرضیه مورد توجه قرار می گیرد.
نظر ویتگنشتاین در باب ملاک معنادار بودن گزاره ها در«رساله فلسفی منطقی»، دستمایه پوزیتیویستهای منطقی در پیگیری موضوع «تحقیق پذیری» گزاره های علمی بوده است.اصل اساسی پوزیتیویسم منطقی، «اصل اثبات» به معنای تحقیق تجربی است. این آموزه حاکی از آن است که مسائل علمی باید در چارچوب گزاره های قابل اثبات ارائه گردیده و این صدق و اثبات از طریق مشاهده تجربی اعم از اکتساب مستقیم حسی و تحلیل منطقی انجام شود، در غیر این صورت بی معنا خواهند بود. بنا براین در اصل فیلسوفان معتقد به پوزیتیویسم منطقی، ادامه جریان فکری پوزیتیویسم کلاسیک آگوست کنتی و تجربه گرایان هیومی بوده اند.
مشاهده ناپذیری مستقیم پدیده های نظری، مانند نیروی جاذبه یا مغناطیس، و مشکلات فلسفی استقراء فراگیر بودن تبیین کارل همپل را با تردیدهایی همراه ساخت ‎/ گزاره زیر نمونه ای از این موارد است. «همه فلزات تحت تأثیر گرما منبسط می شوند» با توجه به صورتبندی همپل، از هیچ مجموعه متناهی از جملات مشاهداتی، نمی توان گزاره مذکور را استنتاج کرد، بنابراین با معیارهای پوزیتیویستی گزاره یاد شده غیرعلمی و بی معنا است. رودلف کارناپ که خود از اعضای برجسته حلقه وین و پوزیتیویستهای منطقی بود و در سال ۱۹۳۷ کتاب «آزمون پذیری و معنا» را نوشت،«تأییدپذیری» را به عنوان معیار معناداری، جایگزین تحقیق پذیری کرد.
طبق این معیار، تنها گزاره ای معنادار است که امکان تأیید تجربی آن وجود داشته باشد. اما تردیدهای مطرح شده در خصوص صحت نظریه اثبات پذیری به همین جا ختم نشد و با مطرح کردن نظریه «تأیید پذیری»کارناپ ، مصون باقی نماند چرا که این بار کارل پاپر نظریه خود یعنی ابطال پذیری علمی را ارائه داد. به نظر پاپر، دانشمندان هرگز قادر به اثبات نظریه ها نیستند بلکه بیشتر تلاش خود را صرف ابطال نظریه ها می کنند. پاپر معتقد بود که تعداد متناهی از مشاهدات تأیید کننده یک فرضیه، نمی تواند اثباتگر آن باشد در حالی که تنها یک مشاهده مخالف یا نقیض می تواند سبب ابطال آن گردد.
پاپر در کتاب خود با عنوان «منطق اکتشاف علمی» که در سال ۱۹۳۴ نگاشته شد و در سال ۱۹۵۸ به انگلیسی برگردان شد، نظر اثبات گرایان را مورد حمله قرار داد و نظریه ابطال پذیری خود را مطرح کرد.
در اصل چکیده نظر پاپر این بود که قوانین علمی را نمی توان با قاطعیت اثبات نمود، بلکه می توان آنها را ابطال کرد. به عبارتی دیگر ، هیچ حدی از راست انگاری قوانین علمی، نمی تواند ضامن صدق آن باشد. به نظر وی روش استقراء تنها یک عادت ذهنی بوده و یک ضرورت منطقی نیست.
از این رو، دانسته های علمی، ناپایدار و موقتی است. او اصل ابطال پذیری را به عنوان معیار علمی بودن نظریه ها مطرح نمود. از نظر پاپر، ابطال پذیری ملاکی برای تشخیص میان گزاره های مربوط به علوم تجربی (نظریه ها و فرضیه ها) و گزاره های دیگر است. از دیدگاه او، یک گزاره (نظریه یا حدس) صرفاً زمانی به علوم تجربی تعلق دارد که ابطال پذیر باشد.
اما سالها پیش از فیلسوفان علم انگلیسی اعم از پوزیتیویست و ابطالگر، پیر دوئم فیزیکدان و فیلسوف فرانسوی طرحی دیگر در انداخته بود. بعد از پاپر کواین ، با استفاده از آنچه دوئم گفته بود و با تحلیل دقیقی از فرایند ابطال پذیری الزام منطق پاپری در مشاهده نمونه خلاف فرضیه را در نیل به ابطال آنرا محکوم دانست. چرا که به نظر پاپر برای اثبات سفید بودن قوها نمی توان به مشاهده تعداد متناهی از قوهای سفید اکتفا کرد اما با مشاهده یک قوی سیاه می توان نظریه را باطل دانست. کوآین حداقل، فرض ابطال رابطه بین سفید بودن قوها و قو نبودن پرنده سیاه را نیز مطرح نمود و الزام ابطال فرضیه با مثال نقض را مورد تردید قرار داد. مطابق آنچه به آموزه دوئم- کوآین شهرت یافت هیچگاه نمی توان از ابطال یک فرضیه علمی مطمئن بود چرا که همواره ممکن است فرضیات اولیه که در ابطال آن مؤثر بوده اند باطل از آب درآیند. در نهایت می توان گفت پاپر ضربات سهمگینی را بر پیکر پوزیتیویسم منطقی وارد کرد و ضربه نهایی نیز توسط کواین فرود آمد. کواین تحت تأثیر افکار کارناپ، که خود سابقاً از اعضای برجسته حلقه وین بود، درمشهورترین مقاله فلسفی قرن ۲۰ یعنی «دو جزم اصالت تجربه» کار پوزیتیویسم را یکسره کرد. وی تمایز میان گزاره های ترکیبی و تحلیلی را زیر سئوال برد و امکانپذیری فرق نهادن تجربی مابین قضایای تحلیلی و ترکیبی را مردود دانست. از سوی دیگر توجه به جنبه های تاریخی علم با کارهای توماس کوهن شناخته شد، کوهن درواقع با انتشار کتاب «ساختار انقلابهای علمی» که تا کنون به ۱۹ زبان دنیا ترجمه شده است، چرخشی را در مباحث فلسفه علم ایجاد کرد و منجر به ظهور موج جدیدی شد. کوهن تحت تأثیر ویتگنشتاین دوم تاریخی و اجتماعی بودن علم را مطرح نمود و در اصل با اثبات گرایی و ابطال گرایی مخالفت نموده و به رد و طرد مبانی و عناصر هر دو رویکرد پرداخت. اومالاکاتوش، فایرابند و اعضای مکتب ادینبورا معتقد بودند که علم تافته ای جدابافته نیست و اصولاً فرآورده های انسانی، اعم از علم، هنر، دین و سیاست کاملاً با تواناییهای انسان و روابط اجتماعی و سیاسی درهم آمیخته اند.
با توجه به مطالبی که ارائه شد، و با توجه به این که تردیدی در موفقیت علم و دستاوردهای آن حداقل در قرون اخیر وجود ندارد باید پرسید: اگر علم موفقیت خود را مدیون روشهای علمی است، و این دستاوردهای منظم، ناشی از تفکرات مبتنی بر اسلوب منظم علمی است، چرا فیلسوفانی چون دیوید هیوم، کارل همپل، کارل پاپر، پیر دوئم، ویلیام کواین، پل فایرابند و توماس کوهن نظرات متفاوتی را در مورد روش علم ارائه نموده اند
از آنجایی که نظریات فیلسوفان مذکور نیز بر اساس بررسی و مشاهده رفتار علمی دانشمندان ارائه گردیده، پس به راستی دانشمندان چگونه رفتار می کنند
محققان و دانشمندان درمقطعی از زمان به اثبات پذیری روشهای علم معتقد بودند و اندکی بعد به تأیید پذیری و نه اثبات پذیری آنها محدود شدند، سپس به ابطال پذیری آن روشها تغییر جهت داده و نهایتاً نه اثبات و نه ابطال پذیری بلکه نسبی گرایی را مطرح نمودند.
چگونه باید در خصوص روش علم قضاوت نمود اگر روش علم از یک نظم، اسلوب و چهارچوب معینی برخوردار است ، علت اینگونه تفاوت رفتاری دانشمندان چیست به راستی روش علم دارای نظم است و یا دچار بی نظمی و آنارشی است آیا موفقیت های علمی محصول روشهای علمی منظم بوده یا آنارشی در روشهای علمی لااقل فایرابند به عنوان یکی از بزرگترین فیلسوفان علم به دومی معتقد بود. او می گفت: «همه چیز ممکن است»!
دکتر مهدی هدایتی-محسن هدایتی
منبع : روزنامه ایران