جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


نیاز نخستین


نیاز نخستین
● یادداشتی بر «عاشقانه های مصر باستان» ترجمه عباس صفاری
از مجموعه شعر جهان «عاشقانه های مصر باستان» که توسط «ازرا پاوند»، «نوئل استاک» و «هیوز فولر» نوشته شده و «عباس صفاری» ترجمه اش کرده، چنان تلنگری به ذهن انسان درگیر با تاریخ ادبیات جهان می زند که می تواند تا مدت ها او را به تفکر و تعمق پیرامون جهان هستی وادارد.
همین که این دفتر را به دست گیری و دل بدهی به مقدمه نوشته شده توسط «عباس صفاری» و ببینی که با رعایت الگوی اختصار، بی آنکه چندان پیش زمینه ذهنی برایت ایجاد کند، فقط از چگونگی نوشته شدن چنین دفتری ابتدا به زبان ایتالیایی و آنگاه ترجمه انگلیسی آن به قلم ازرا پاوند می گوید، قطعاً از هوشمندی مترجم است.
او برای ما از بازسرایی شعرها و تمدن شکل یافته در کنار نیل در زمانی نزدیک به هزار و پانصد سال پیش از میلاد مسیح می گوید؛ از زمانی که «نفرتی تی» ملکه محبوب و قدرتمند مصر و همسرش «آخناتون» خدای خورشید یا «Aton» را برگزیدند و آتون پروردگاری بود برآمده از سیستم چندخدایی رایج در ادوار گذشته و در نتیجه ناتوان از این که تعریف نوینی از هستی انسان و جهان بتواند ارائه کند.
ما در حین خوانش مقدمه کتاب با روح حاکم بر جامعه مصر باستان آشنا می شویم. با سرگشتگی های انسان آن زمان و دغدغه هایش. آدم هایی که می خواسته اند بی پروا احساسات خود را به نمایش بگذارند. چنین آدم هایی را وقتی بهتر می شناسیم که شعرهایشان را بخوانیم و آن نیاز به وجود خدای یگانه را در آنها بهتر لمس کنیم.
اما نکته قابل درنگ در حین خوانش کتاب مواجهه با صداقت و صمیمیتی است که این انسان ها داشته اند. «من» و «تو»ی شاعر در این شعرها سرگشته دریافت پاسخی برای حس های تجربه شده شان است. این حس ها در قالب تصاویری موجز ارائه می شوند.
تصاویری که گرچه در ذات خود نقصی برشان مترتب نیست ولی جای خالی نیازی برآورده نشده در آن موج می زند. نوعی حسرت و حرمان در شعرها دیده می شود. گویی در شعرها فضایی پر نشده همواره وجود داشته و شاعر این شعرها هم تا حد زیادی از وجود چنین فضایی آگاه است. بشری که در اوج شکوفایی تمدن گسترش یافته در حاشیه نیل، از فقدان رخدادی نامعلوم در رنج است.
نکته جالب توجه در این شعرها ساختار آنها است که غالباً با یک توصیف احساس یا تصویر شروع شده و در ادامه بر آن تاکید شده و در نهایت شعر با ابهام و تعلیقی درخور به پایان می رسد. مثلاً شما وقتی به ساختار شعر صفحه ۱۶ دقت کنید می بینید که در مقدمه شعر «من»، شاعر در جست وجوی ایجاد نوعی انقیاد و دربندشدگی برای محبوب مورد نظرش است که به بسته شدن فضای درونی شعر می انجامد اما ناگهان در پایان این شعر با آوردن این سطر که «بیا به تماشای دام من برویم/ من و تو، دست در دست هم در دشت» فضای ابتدایی شکسته و باز می شود. این شکست فضا به لحاظ ساختاری به برجسته شدن هسته پارادوکسیکال مورد نظر شاعر در این شعر کمک فراوانی می کند.
(حال غافل نباید شد از ترجمه زیبا و تاثیرگذار عباس صفاری که با انتخاب دست و دشت توانسته جناس زیبایی خلق کند به خصوص که وقتی در صفحه مقابل در سطر آخر به زبان انگلیسی می خوانید (The two of us, together in the fields.) یا در بخش پنجم یا V از ترانه های عاشقانه شاعر چنین صناعتی در شکلی دیگر اجرا می کند.
او تصاویر و احساسات شعری را آرام آرام هرچه به پایان شعر نزدیک تر می شود، کوچک تر و ظریف تر می کند. او در ابتدا در مقام یک ستایشگر محض ظاهر می شود و در ادامه از حسرت شستن پیراهن هایی می گوید که هنوز بر آن عطری باقی است. ولی در نهایت در سطر آخر با شکست تمام آنچه ساخته شده می خواهد حتی به کمتر از اینها هم رضایت بدهد فقط در صورتی که حلقه ای باشد بر انگشت آن که به او دل بسته است.
اما همین احساسات رمانتیک در جاهایی به شکلی ناگهانی رنگ باخته و به تحقیر و سرزنش تبدیل می شوند. در واقع در زمانی که ما به زحمت حتی می توانیم از آن خیالی در ذهن داشته باشیم از سرسپردگی عاشقانه به نوعی آشنازدایی شده است.
فرد مورد نظر «من» شاعر هویت اش رنگ باخته و در محل تردید جدی قرار می گیرد. مثلاً در شعر پنجم بخش دیگری از ترانه ها شعر با یک «لعنت بر او» شروع می شود و بعد همین اوی مورد نظر شاعر در پایان شعر مشخص می شود که بیشتر از باقی آدم هایی که برای عیادت اش آمده اند به درد او آگاه است.
این «او» دانش اش از آگاهی طبیبان بیشتر است اما این آگاهی هیچ سودی برای «من» آسیب دیده شاعر ندارد. اما به لحاظ ساختاری شعر بلند (Vera incessu) در نوع خود بدیع و جالب است وقتی بارها روایت شعر میان دختر، مادر و پسر جابه جا می شود.
از دیگر نمونه های لحن پرشکایت که در این دفتر وجود دارد و مخاطب را درگیر می کند، شعر صفحه ۱۲۲ است که در آن علناً شاعر به محبوب مورد نظرش توهین می کند و او را از آن مقام عاطفی به زیر می کشد.
چنین ساختارها، فرم ها، دغدغه ها و مواجهه هایی اگر نگویم به نظر محال می رسند، اما سخت غیرممکن می نمایند؛ ساختارهای شعری که در این زمانه نظریه پردازان ورق های بسیاری را در توضیح آن سیاه می کنند و بیایید فراموش نکنیم که در ابتدا فرم های خلاقانه هنری به طور طبیعی باید ایجاد شوند و آنگاه پس از گذشت زمانی کافی تئوریسین ها به نام گذاری ها و تقسیم بندی های سبکی یا محتوایی مشغول شوند. عباس صفاری با ترجمه این اشعار از مصر باستان به ما یادآوری می کند که از دو نکته غافل نشویم:
۱) توجه به فرم هایی که ریشه در ناخودآگاه جمعی بشریت دارد
۲) چه نیاز عمیقی در آن زمان در ذهن مردمان برای وجود ذاتی یگانه و میل کردن سوی آن در بین ابنای بشر جریان داشته است.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه شرق