جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

قرب به خدا


قرب به خدا
در حکمت اسلامی ثابت شده است که هستی دارای درجات و مراتبی است که پایین‏ترین مرتبه آن عالم طبیعت و عالیترین درجه آن ذات اقدس الهی است که همان حقیقت هستی است. انسان هر چه در نتیجه تحصیل فضایل الهی در درجات وجود بالاتر رود، به همان نسبت به ساحت قدس ربوبی نزدیکتر و مقربتر می‏شود و از آثار معنوی نامتناهی آن برخوردار می‏گردد.
بنابر این، تقرب به خدا امری واقعی و عینی است یعنی برای بندگان خدا بسوی درگاه الهی مدارجی است که هر چه در این مدارج و معارج بالاتر روند به آستان ربوبی نزدیکتر می‏شوند و در این نزدیکی است که هر کمالی برای انسان حاصل است.اگر پرتوی از جمال لایزال الهی در دل مستعد بنده‏ای بتابد تا حدی خواهد توانست مفهوم و حلاوت تقرب را با قلب و روح خود احساس کند.
قرب نی بالا نه پستی جستن است
قرب حق از حبس هستی رستنست
نیست را چه جای بالایست وزیر
نیست را نه زود و نه دورست و دیر
از آنچه گفتیم معلوم شد که قرب خدای متعال یک نقطه نیست بلکه امری است دارای مراتب که در زیر توضیح بیشتری درباره آن خواهیم داد.
● سیر انسان به سوی قرب خدا
در آغاز راه چون انسان به خود و موجودات نظر می‏کند، آنها را موجودات مستقلی می‏یابد که در هستی، نیازمند موجودی خارج از وجود خود نیستند و اگر نیازمندی آنها را به هم می‏بیند، تنها نیاز ظاهری است.به تدریج که قوه نظر و تفکر او کاملتر می‏شود خود و موجودات را مخلوق قدرتی قاهر و مدبری حکیم می‏یابد.چون قدرت اندیشه او فزونی می‏گیرد و در این سیر عقلی جلوتر می‏رود، نه تنها آنها را موجوداتی نیازمند به خالق، بلکه عین نیاز می‏یابد .یعنی به تدریج این سیر عقلی، انسان را به سوی معرفت خدا سوق داده و حجابهای شک و تردید، جهل و اوهام را از پیش دیدگان عقل او کنار می زند، اما هنوز این مرتبه از معرفت (معرفت عقلی)، کمال معرفت او بذات خداوند نیست.در کنار این سیر عقلی، سیر دیگری نیز باید صورت پذیرد که تکامل روح در گرو آن است و آن سیر قلبی و روحی است.یعنی بعد از پیدایش ایمان، اگر انسان در تصفیه دل بکوشد و آلودگیها را از قلب و روح خود بزداید، آن معرفت عقلی به تدریج از مرحله «دانستن» به مرحله «یافتن و دیدن» می‏رسد و بدیهی است که میان «دانستن» و «یافتن» تفاوت بسیار است.آنچه لازمه تکامل روحی انسان است، علمی است که از نوع یافتن، دیدن و شهود است نه از نوع دانستن محض، جای اولی در دل و جای دومی در ذهن است.ممکن است فیلسوفی بی آن که به مراتب کمال معنوی برسد، از نظر معرفت عقلی در سطحی بسیار والا قرار گیرد، بنابر این نمی‏توان تنها دانستن این مفاهیم را به حساب تکامل روحی گذاشت.اما در مرتبه کمال روحی، به طور قطع علوم و معارفی که از نوع شهود و دریافت درونی است، وجود دارند که با دیده دل می‏توان آنها را دید و هر چه مرتبه کمال روح فراتر رود به همان اندازه این معارف شهودی بیشتر و کاملتر خواهد شد.در صورت برخورداری از کمال روحی و معنوی است که هر چه معرفت عقلی انسان کاملتر و عمیقتر شود، به همان اندازه سیر باطنی‏او نیز کاملتر و سریعتر می‏شود یعنی فاصله بین عقل و دل از میان می‏رود و تکامل عقل، او را در جهت تکامل دل جلوتر می‏برد و روح او را بیش از پیش در عالم حقایق و معنویات سیر می‏دهد .
یکی از ادراکات شهودی که انسان در جریان سیر باطنی به آن می‏رسد، دریافت ارتباط خود با خداست که روح هر چه این ارتباط را کاملتر و صریحتر دریافت کند (به علم حضوری)، به همان اندازه تکاملش بیشتر، و لذا به آستان ربوبی نزدیکتر است زیرا به طوری که گفتیم، تکامل روح همراه با تکامل معرفت آن است و لذا علم شهودی به این واقعیت همان کمال روح است.
از این رو مستقل پنداشتن خود و موجودات، عین بعد و دوری از درگاه خداست و همه چیز را از خدا و به سوی خدا دیدن و خود و موجودات دیگر را مملوک خدا یافتن، و هرگونه استقلال را از موجودات نفی کردن، و این معنی را با قلب و روح خود دریافتن، عین نزدیکی به خدا خواهد بود.و در این صورت موجودات به صورت آیینه‏هایی که نور جمال مطلق را باز می‏تابانند جلوه خواهند کرد نه به صورت حجابهایی که بین انسان و خدا حایلند.
● نفی استقلال از غیر خدا
واضح است که ریشه هرگونه خود بینی و غفلت از خدا در همین تصور استقلال برای خود و دیگران است؛ چه، اگر کسی برای خود هیچ گونه استقلالی قایل نشود در این صورت چگونه می‏تواند خود را به جای خدا بنشاند و در عمل به پرستش خود بپردازد؟ خودپرستی و خودبینی از این جا سرچشمه می‏گیرد که انسان و لو به زبان اظهار نکند که در عمل برای خود استقلالی در برابر خدا قایل است؛ و یا وقتی برای جلب توجه دیگران و کسب محبوبیت در نزد آنان، یا طمع خیری و یا خوف صدمه و ضرری، عمل خود را آمیخته به ریا می‏کند و از محور اخلاص به دور می‏افتد، همه به خاطر آن است که در اعماق دل خود استقلالی برای آنها قایل است.می‏پندارد که آنها مستقل از خدا منشأ خیر و شری می‏توانند بود و لذا به فکر جلب توجهشان می‏افتد یا قصد نزدیکی به آنان را می‏کند.زمانی که انسان‏در عمل ثابت می‏کند که به غیر خدا توکل می‏کند و اعتماد و پشتگرمی به ثروت، اولاد، کسان و یاران خود دارد، در این صورت چگونه می‏تواند ادعا کند که استقلال را از غیر خدا نفی کرده و همه را مملوک خدا دانسته است؟
بنابر این، ریشه دوری از خدا، در این عامل اصلی نهفته است که انسان به چنان ارتباط بین خود و خدا پی نمی‏برد و اگر هم در مقام لفظ به آن اذعان داشته باشد، هنوز به مرتبه دریافت قلبی نرسیده و دلش به دریافت آن مطمئن نشده است.اما اگر به تدریج در سایه تکامل روحی این واقعیت را دریافت کند که هر کس هر چه دارد از او دارد و برای هیچ موجودی جز او استقلالی نیست، به طور طبیعی همراه با چنین معرفتی، اخلاص کامل جلوه خواهد کرد.
● مراتب قرب به خدا
بر این اساس می‏توان گفت که اولین مرتبه قرب به خدا پیدایش ایمان به خداست.کسی که رو به درگاه خدا ندارد، به اولین مرحله تقرب که مولود شناخت ابتدایی ـ در قالب ایمان است ـ نایل نخواهد شد.شرط لازم برای قرب به خدا و رسیدن به کمال، وارد شدن در عالم ایمان است.به طوری که اگر در ظاهر بهترین اعمال را انجام دهد و شب و روز خود را در خدمت به خلق سپری کند اما از ایمان به خدا بی نصیب باشد، چون جهت حرکت قلب و روح او به سوی بالا و به جانب کمال مطلق نیست، از رسیدن به کمال و قرب به خدا محروم است.
بعد از پیدایش ایمان، هر اندازه انسان وابستگی و فقر وجودی خود را بهتر و روشنتر دریابد و در سایه علم و عمل، این معرفت او به دریافت قلبی تبدیل شود، به همان اندازه به درگاه رحمت الهی نزدیکتر و به ذات اقدس او مقربتر خواهد شد در این صورت است که در می‏یابد : «با خدا همه چیز دارد و بی خدا هیچ!»
حضرت سید الشهداء (ع) در دعای عرفه می‏فرمایند:
ماذا وجد من فقدک و ما الذی فقد من وجدک‏چه یافت آن کس که ترا گم کرد؟ و چه گم کرد آن کس که ترا یافت؟
اکبر همتی
http://poroge.parsiblog.com