جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


این پیاز را پوست بکن...


این پیاز را پوست بکن...
● نگاهی به «پوست کندن پیاز» آخرین اثر گونترگراس
بار دیگر گونتر گراس خود را در خط مقدم قرار داده است. او نخستین بار این کار را در سال ۱۹۴۴ هنگامی که در ارتش آلمان خدمت می کرد انجام داده بود. ولی این بار با انتشار زندگینامه اش «پوست کندن پیاز» جسورانه خود را در معرض حمله قرار داده است.
نخستین بار جوانی هفده ساله بود که «خود را مردی شیفته یافت.» و اینک با کتاب تازه اش می کوشد تا جزئیاتی بسیار مهم از گذشته اش و در محکومیت خویش بازگو کند؛ جزئیاتی که مدت های دراز پنهان شان کرده بود.
گراس که در ستیزه گری با نازیسم و رد آن ایدئولوژی آوازه ای بلند دارد در آن دوران داوطلب پیوستن به «جوانان هیتلری» و خدمت در نیروهای مسلح آلمان نازی شده بود. اما «پوست کندن پیاز» فاش می سازد که او در تمامی این سال ها ارتباط خود را با وحشی ترین دستگاه حکومتی آلمان نازی یعنی وافن اس اس پنهان می کرده است.
پرسنل وافن اس اس که به عنوان نیرویی ایدئولوژیک از ارتش آلمان نازی شناخته می شد پس از جنگ به خاطر شرکت فعالانه در کشت وکشتار مردم بی دفاع به دادگاه نورمبرگ فراخوانده شدند. گراس مدت ها ادعا می کرد که در دوران جنگ در یک واحد پدافند هوایی نزدیک دنزیگ خدمت می کرده است. در وب سایت رسمی جایزه نوبل یک فایل صوتی از گراس موجود است که در آن می گوید هنگامی که هفده ساله بوده جنگ پایان یافته است.
اما حتی اگر او در سن پانزده سالگی از خدمت در نیروی دریایی کناره گرفته باشد دو سال پس از آن را در خدمت وافن اس اس بوده است (۱۹۴۴). بنابراین نبرد واقعی او درست هنگامی آغاز شد که هفده سال داشته است.بی گمان تجربه گراس جوان از جنگ با تجربه بسیاری دیگر از سربازان مشترک است. او در طول جنگ همواره از تیررس نارنجک ها توپ ها و خمپاره ها گریخت و بارها شاهد تکه تکه شدن همرزمان اش توسط توپخانه ارتش شوروی بود.
گراس بارها از مرگ حتمی جان به در برد و این همه را مدیون رخدادهایی عجیب و غریب بود؛ یک بار گروهان اش او را به این خاطر که دوچرخه سواری نمی دانست در سنگر تنها گذاشتند و خود رفتند؛ اما تنها چند لحظه بعد همه همرزمان اش به مجرد آن که شروع به رکاب زدن کردند با بارانی سهمگین از توپ و خمپاره کشته شدند. خوشبختانه مادر گراس همواره بر این باور بود که دوچرخه سواری برای گونتر خردسال کاری بیهوده است و خریدن دوچرخه چیزی جز هدر دادن پول نیست. به نظر نمی رسد که گراس تجربه ای فراتر از تجربه یک سرباز پیاده از جنگ داشته باشد. او در کتاب تازه اش می نویسد که در آن روزگار به عنوان مردی جوان هیچ تصور محکم و مشخصی از علت وجودی و کارکرد وافن اس اس نداشته است.
«من به وافن اس اس بیشتر به عنوان واحدی از نخبگان و برگزیدگان نظامی می نگریستم که هر گاه راه حمله بر سربازان خط مقدم بسته شود وارد عمل شده و راه حمله را باز می کنند؛ برای نمونه به بازپس گیری مواضعی چون تنگه دمیانسک یا دژ خارکف اشاره می کنم. من هرگز به آن نشان (اس اس) به دیده یک طلسم نگاه نکردم.» او می گوید در سرتاسر دوره جنگ بارها به رویش آتش گشوده شد اما او هرگز به کسی شلیک نکرد.
از سوی دیگر گویی گراس تا زمانی که در یک اردوگاه اسیران جنگی در امریکا زندانی شد چیزی درباره سیاهکاری ها و جنایات نازی ها نمی دانست؛ و در آن جا بود که یک «افسر آموزشی» عکس هایی از بازداشتگاه های زندانیان هیتلر را به او نشان داد؛ «من تل هایی از اجساد دیدم؛ من رنج گرسنگی کشیدن و گرسنگان را دیدم؛ پیکره هایی استخوانی از بازماندگان جهان دیگر. نمی توانستم باور کنم.»
در جزیی ظریف اما تامل برانگیز از زندگی مردی هفتاد (و اندی) ساله که پاره هایی از خاطرات خود را در کنار یکدیگر گذارده این زندگینامه روند مدارگرد زندگی نگارنده را از روزهای سپری شده در اروپای جنگ زده تا دگردیسی وی به یک نویسنده به شکل فهرست وار روایت می کند. «پوست کندن پیاز» چیزی بیش از داستان ها و خاطرات یک سرباز است.
این کتاب بازگفتی زیبا از فروکش کردن ناکامی ها و لبریز شدن از آسایش و آرامش چه از بعد مادی و چه معنوی است. گراس در این کتاب خود را به زبان «سه گرسنگی» توصیف می کند که در واقع نیروهای به پیش برنده روایت و نیز زندگی خود او هستند؛ «گرسنگی معمولی که هر کسی آن را می شناسد پس از ساعت ها به کمک یک کاسه سوپ شلغم با کمی چربی یا حتی با چند تکه سیب زمینی یخ زده رفع می شود؛ و میل به عشق جسمانی؛ آن میل شدید ناخوانده و یورش سرکشانه آن شهوت خوداحیاگر نیز می تواند با پیکاری بخت آورد یا چندتکانه مچ دست بی جان شود.
اما گرسنگی من برای هنر نیاز به ساختن تصویری برای خودم از هر آن چه بی جان یا در جنبش است... همواره سیری ناپذیر بوده است.»گراس مشتاقانه گرسنگی کشید از مرگ گریخت شاهد ترس ها شد، زخمی شد و به زندان افتاد و سرانجام خود را در هنر غرقه ساخت. سرگشتگی های پس از جنگ او را واداشت تا در یک معدن پتاس مشغول به کار شود، بنایی کند و برای فراگیری مجسمه سازی به هنرستان راه یابد. تمامی شعرهایی که او طی آن سال ها به نگارش درآورده خوراکی بوده است برای آن چه خود «گرسنگی سوم» می خواند.
او می نویسد «گناه و شرمی که در پی دارد همچون گرسنگی همواره انسان را ذره ذره می فرسایند. گرسنگی دردی ا ست که من تنها در دوره ای کوتاه از زندگی ام تجربه اش کردم اما شرم...» گراس این جمله را ناتمام می گذارد. زندگینامه او در ژرفنای باورداشت هایش از پشیمانی فرومی رود و باز بیرون می آید.
همان گونه که متن کتاب اش نیز همواره در حال نزدیک شدن به جوانی نویسنده و دور شدن از آن است. او می نویسد؛ «من حرف نمی زدم. چرا که بسیاری دیگر را نیز از حرف زدن بازداشته بودند. وسوسه چیز بزرگی ا ست... وسوسه بدل ساختن تقصیر خود به گناهی جمعی یا سخن گفتن از خود به مجاز در مقام سوم شخص؛ او چنین بود؛ چنین دید؛ چنین خواست؛ چنین گفت؛ او سکوت کرد.»
در واقع در بسیاری از لحظه های «پوست کندن پیاز» ضمیر «من» در حال دگردیسی یافتن به ضمیر «او» است شاید گراس در آن لحظه ها مطمئن نبوده که آن پسر جوان به چه چیزی می اندیشیده است. لحظه هایی که وی قادر نبوده تا خود جوان اش را «وادار» به حرف زدن کند. از این رو است که گراس «پیاز» را به منظور غبارزدایی از جلوی دیدگاه خویش نسبت به گذشته اش برمی گزیند؛ «هنگامی که از پرسش های بی شمار به ستوه می آییم خاطره همچون پیازی رخ می نماید که آرزو دارد تا ما پوست اش را بکنیم و آن گاه آن چه را برهنه کرده ایم حرف به حرف بازخوانی کنیم... اما در زیر پوسته خشک و ترد بیرونی پیاز پوسته دیگری می یابیم؛ لایه ای نمناک تر که به محض جدا شدن پوسته سومی در زیر آن پدیدار می شود و لایه های چهارم و پنجم نیز نجواگرانه انتظار برهنه شدن را می کشند.
از یکایک این پوسته ها حرف هایی برون می تراود که برای مدت ها خفه شده بوده اند و بر روی هر یک از آنها نشانه هایی پرچین و شکن همچون نمادهای رمزگشای دنیای باستان به چشم می خورد؛ و پیاز گویی از لحظه ای که شروع به جوانه زدن کرده است قصد داشته تا خودش را رمزگذاری کند.»گراس عقب نشینی می کند و دیگر بار بسان سروشی غیبی به سوی پیاز می شتابد و پیاز که گویی بر هر یک از بخش های کتاب شرحی می گذارد کسی را به نزد گراس می آورد تا نویسنده بتواند درباره زندگی و شرم اش با او سخن بگوید. «ممکن است که پیاز با کم دلی بسیار و تنها با اشاره به چند نقطه بی لکه پوسته هشتم بگوید که تو گذشته پاکی داشته ای. تو فقط یک پسرک نادان بودی، تو هیچ کار بدی نکرده ای.»
سپس می نویسد؛ «حتی اگر از گناه خویش بری شوم چیزی در دلم باقی می ماند که هرگز از میان نخواهد رفت چیزی که به طور معمول آن را مسوولیت مشترک می خوانند. و من ناچار خواهم بود تا باقیمانده سال های عمرم را با آن سپری کنم.» و آنجا که او می تواند شرحی از یادآوری های گذشته اش بنویسد اما ناتوان از زمان یابی یا جای گذاری مناسب برای رویدادهایی خاص است به گونه ای به آنها رجوع می کند که گویی در دام کهربایی افتاده باشد؛ «کهربا تنها زیر نظارتی درازمدت اسراری را که روزگاری ایمن به شمار می رفتند آشکار می سازد.»گراس می کوشد تا خود پیشین اش را از گذشته خویش بیرون بیاورد و با این کتاب یادبودی برای آن مرد جوان فراهم می سازد؛ او را به نمایش می گذارد؛ شرم اش را بیان می کند؛ و داستان هایش را از لابه لای پوسته های پیاز یا تکه های کهربا بیرون کشیده و حکایت می کند. گراس در چند صفحه نخست کتاب خود به ما می گوید که چرا خاطرات اش را به نگارش درآورده است؛ «برای آن که شاید چیزهای ارزشمندی در این میان گم شده باشد... و اجازه دهید این را هم بگویم؛ برای آن که دلم می خواهد تا حرف آخر را بزنم.» اما چیزهای ارزشمند و حرف های آخر چیزی جز فراخوان یک جوخه آتش سنجشگر نیست.
منبع؛ لس آنجلس تایمز
ناتاشا رندال مترجم : محسن کاس نژاد
منبع : روزنامه شرق