یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

توماس هابس و اندیشه عدالت‌


توماس هابس و اندیشه عدالت‌
در پیگیری مباحث مربوط به عدالت، به دوران جدید و آرای توماس هابس (‌( Thomas Hobbes فیلسوف انگلیسی سده هفدهم و دوره آغازین عصر روشنگری می‌رسیم. توماس هابس که می‌توان وی را پایه‌گذار نظریه دولت مدرن دانست، در فلسفه سیاسی خود، درک از نظم سیاسی عادلا‌نه‌را به‌گونه‌ای ریشه‌ای دگرگون می‌سازد. هابس در مهمترین اثر خود <لویاتان>، به دقت به ترسیم خطوط اصلی سرشت، صورت و قدرت دولت مدنی می‌پردازد. وی که تحت تاثیر شکوفایی دانش‌های طبیعی عصر خویش است، در ژرف‌اندیشی‌های خود تلا‌ش می‌کند تا با دقت آن قواعدی را ارائه دهد که بر اساس آنها انسان‌ها بتوانند در یک نظم سیاسی بی‌منازعه و عادلا‌نه زندگی کند. وی به این منظور نخست در ذهن خود ساختار دولت را کاملا‌ تخریب می‌سازد تا سپس با بررسی و کاوش تک تک اجزای آن، آن را از نو بازسازد. به نظر هابس، غایت همه دولت‌ها چیزی جز برقراری صلح و عدالت نیست. بنابراین مطابق مدل نظری او، باید نظامی صورت تحقق پذیرد که چنین غایتی را برآورد. برای هابس، انسان به مثابه کارمایه دولت، ذاتی مطلقا خودخواه و تحت جبر آرزوها و بیزاری‌های خویشتن است. هابس قاطعانه با این نظر ارسطو ƒ که بعدها در سده‌های میانه در آرای توماس‌آکوین نیز مطرح می‌شود ƒ به مخالفت برمی‌خیزد که انسان طبیعتا موجودی سیاسی و اجتماعی است. در واقع هابس برای اینکه نشان دهد انسان‌ها پیش از هر چیز اهداف حفظ خویشتن و کسب قدرت را دنبال می‌کنند، <وضعیت طبیعی> را که وضعیتی پیش از ایجاد دولت است به تصور درمی‌آورد و افراد را در چنین وضعیتی قرار می‌دهد. ناگفته نماند که وضعیت طبیعی تصور شده هابس، نشانگر وضعیت واقعی جامعه زمانه اوست که جنگ‌های طولا‌نی ساختارهای آن را منهدم ساخته بود.
هابس در راستای تبیین مفهوم عدالت، نخست به <حق طبیعی> می‌پردازد و چنین حقی را با آزادی هر فرد در کاربرد قدرت خود مطابق اراده خویش و در جهت حفظ زندگی تعریف می‌کند. آزادی برای هابس به معنی <نبود موانع بیرونی> است. وی سپس در توضیح <قانون طبیعی> تصریح می‌کند که چنین قانونی، دستور یا قاعده‌ای است که از طرف خرد انسان تعیین شده است و مطابق آن هیچ انسانی مجاز نیست کاری کند که زندگیش را نابود سازد، یا وسایلی را که در خدمت حفظ آن است از میان ببرد و یا از کاری کوتاهی کند که به بهترین نحوی از زندگی او محافظت می‌کند. ‌
هابس تاکید می‌کند که معمولا‌ تفکیکی میان <حق> و <قانون> قائل نمی‌شوند، در حالی که ضروری است میان این دو مفهوم تفکیک قائل شد. زیرا <حق> متکی بر آزادی برای انجام یا عدم انجام کاری است، در صورتی که <قانون> تعیین و موظف می‌کند که چه کاری باید انجام گیرد یا نگیرد. به این اعتبار، تفاوت میان <حق> و <قانون>، همانند تفاوت میان <آزادی> و <وظیفه> است.هابس معتقد است که طبیعت، انسان‌ها را از نظر استعداد‌های جسمی و روحی برابر آفریده است. اختلا‌فات کوچکی اگر در این زمینه‌میان آنان موجود باشد، به‌گونه‌ای نیست که کسی را نسبت به دیگری در موقعیتی برتر قرار دهد. مثلا‌ در مورد نیروی بدنی، حتی ضعیف‌ترین فرد نیز می‌تواند قوی‌ترین فرد را یا با نیرنگ یا به یاری متحدان خود از بین ببرد. همین برابری طبیعی انسان‌هاست که آرزوهای مشابهی را نیز در آنان به‌وجود می‌آورد. حال اگر دو انسان در پی چیز واحدی باشند که هر دو نتوانند همزمان آن را تصاحب کنند، دشمن یکدیگر می‌گردند و در پی رسیدن به هدف، هر یک تلا‌ش می‌ورزد تا دیگری را یا از میدان بدر کند، یا مطیع یا نابود سازد. هابس نتیجه می‌گیرد که از آنجا که انسان‌ها ذاتا برابرند و هر کس حق دارد با همه وسایل ممکن به تمام اقدامات ضرور برای حفظ خویشتن و رسیدن به هدف دست زند، در <وضعیت طبیعی> چیزی جز رقابت و بدبینی حاکم نیست که به‌طور گریزناپذیری به <جنگ همه علیه همه> منجر می‌گردد. در چنین وضعیتی هر کس نسبت به هر چیز حق دارد حتی نسبت به جسم دیگری. بنابراین هیچ‌کس از این امنیت برخوردار نیست تا آن اندازه که معمولا‌ طبیعت برایش مقرر ساخته عمر کند. پس در چنین وضعیتی هیچ دستاورد متمدنانه‌ای وجود ندارد و آنچه باقی می‌ماند بیم پایدار و خطر مرگ است که زندگی انسان را مهجور، فلا‌کت‌بار، چندش‌آور، حیوانی و کوتاه می‌نماید.پیامد دیگر <جنگ همه علیه همه> اینست که هیچ چیز ناعادلا‌نه‌ای وجود ندارد و مالکیت نیز نمی‌تواند مصداق یابد. زیرا در جایی که قدرتی عمومی حاکم نباشد، قانونی نیز برقرار نیست و در آنجا که قانون برقرار نیست، بی‌عدالتی و ظلم معنا ندارد. انسان‌ها مجاز به هر کاری هستند که از زندگیشان محافظت کند و این امر شامل کاربرد خشونت و نیرنگ نیز می‌گردد.
منبع : روزنامه کارگزاران