شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


تقدیم به مردی از جنس مهربانی و فروتنی


تقدیم به مردی از جنس مهربانی و فروتنی
این زمزمه دل انگیز «محبت» است، بشنوید:
جویباران ترانه خوان شده اند
دست در دست هم روان شده اند
در دل کوچه باغ عطر و نسیم
با هم امروز مهربان شده اند
سینه سرخان رسیده اند از راه
آشنایان هم آشیان شده اند
شاخه های بلوط های کهن
سبز و تر، تازه و جوان شده اند
تندر و ابر و خنده خورشید
شادمانان آسمان شده اند
باز با سهره ها، قناری ها
دور و نزدیک هم زبان شده اند
آشتی کرده اند باغ و بهار
فصل رنگین داستان شده اند(۱)
می خواهم نام شاعری روشن را در گوش شما زمزمه کنم و دست شما را بگیرم و به باغ غزل های بهشتی شاعر آب و آیینه و آفتاب ببرم. شاعری از نسل عشق، و از جنس «مهربانی و فروتنی»، شاعری با نام نجیب «محمدجواد محبت».
ولی پیش از قدم زدن در کوچه باغ غزل های لطیف و با طراوت او، ناگزیر به آوردن مقدمه ای هستم، مقدمه ای در ضرورت این که چرا باید از «محبت» و محبت ها گفت و نوشت؟ به سرودشان دل سپرد، و قدرشناس نعمت وجودشان برروی این کره خاکی بود؟ بی تردید پاسخ این سؤال، ما را از خواب غفلت بیدار می کند و -به جبران گذشته- به تکاپو وا می دارد تا در مسیر تکریم و تجلیل از اصحاب «فکر و فرهنگ» در آینده گام های بلندتری برداریم.(۲)
این قافله عمر عجب می گذرد!
... و ما در این گذر جنون آسا، روز به روز به «کورچشمی» بیشتری دچار می شویم و فرصت «خوب دیدن» را -چه آسان- از دست می دهیم. ما در جاده غبارگرفته روزگار، هر روز از کنار هم می گذریم، چشم در چشم هم می دوزیم، ولی همدیگر را نمی بینیم، صدای هم را نمی شنویم، نگاه هم را نمی خوانیم، و ناگهان... باد ما را با خود می برد!
امروز وقتی ما نام بزرگانی چون رودکی، مولانا، حافظ، سعدی، فردوسی و... را بر زبان می آوریم و آنان را به بزرگی می ستاییم، گاهی این حسرت تلخ در دلمان ریشه می دواند که چرا در عصر و زمانه آنان غایب بوده ایم و از توفیق درک حضور آنان محروم؟ ولی به این نکته نمی اندیشیم که شاید اگر در زمانه این قله های نام آور به سر می بردیم، ما نیز چون بسیاری از معاصران آنها -به خاطر حجاب معاصرت- از دیدن بزرگی آنان غافل می ماندیم و دیگر چون امروز حافظ را «حافظ» نمی دیدیم، چنان که امروز نیز ما «حافظ»های معاصر را نمی بینیم و از درک و ستایش آنان غافلیم.
ما نسلی هستیم که دچار «آلزایمر فرهنگی» شده ایم! غفلت، خاموشی و فراموشی. در آیینه نگاه می کنیم، ولی خودمان را نمی شناسیم، «گذشته» را به فراموشی سپرده ایم، از فهم «اکنون» غافلیم و چون گنگی خوابدیده، در «توهم آینده» راه می رویم!
بدون تعارف، فکر می کنید چند نفر از جمعیت میلیونی نسل جوان جامعه ما- بیش از نامی که بر پیشانی خیابانی ست- بزرگانی چون رودکی و حافظ و سعدی و مولانا را می شناسند؟ این که آنان که بودند، چه گفتند، چه کردند، و امروز چه میراثی از اندیشه های بلند آنان برای ما به یادگار مانده است؟
ای کاش جوان جامعه ما، به همان اندازه که شخصیت هایی چون رونالدو، مارادونا و «هری پاتر» خیالی را می شناسد، با شخصیت های افتخارآفرینی چون ابن سینا، خوارزمی، ابوریحان بیرونی و شیخ بهایی نیز آشنا بود. چرا راه دور برویم، به امروز برگردیم. به نظر شما نسل امروز بیش تر ستاره های ورزشی و سینمایی را می شناسد یا چهره های فرهنگ ساز و اندیشه محوری چون دکتر حسابی، دکتر شهیدی، مشفق کاشانی، گرمارودی و صفارزاده ها را؟ فکر می کنید این غفلت مزمن ریشه در کجا دارد و نسخه درمان آن چیست؟
چرا؟ راستی چرا ما سرمایه های فرهنگی خودمان را به بایگانی تاریخ سپرده ایم و زمانی پرونده آنان را برای بازخوانی بیرون می کشیم که امثال «صفارزاده ها» آسمانی شده اند و دیگر ردپایی از حضور روشن آنان بر صفحه روزگار نیست؟! پاسخ به این سؤال، نیاز به یک واکاوی تاریخی و کالبد شکافی فرهنگی دارد. این نقطه ضعف برای ملتی چون ما که از یک پیشینه فرهنگی ۲۵۰۰ ساله برخوردار است، قابل اغماض و چشم پوشی نیست. بایدکاری کرد و تا فرصت باقی ست بر این زخم استخوان سوز مرهم گذاشت.
خدا رحمت کند حضرت حافظ شیرازی را که وقتی دیوان غزل های آسمانی اش را باز می کنی و می خوانی، در جای جای دیوانش به این تذکر صریح برمی خوری که:
فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل
چون بگذریم دیگر، نتوان به هم رسیدن
چرا دغدغه همیشه حافظ دل شده «غنیمت شمردن سرمایه عمر» است و مدام به فطرت زنگار گرفته ما یادآوری می کند که: «برلب جوی نشین و گذر عمر ببین؟»
بهتر است پاسخ این سؤال را نیز از زبان حضرت حافظ بشنویم:
پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
که گل تا هفته دیگر نباشد
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
حاصل از حیات ای جان! این دم است تا دانی
و این همه تذکر و یادآوری یعنی این که: «بیا تا قدر یکدیگر بدانیم.
زنگ ها به صدا درآمده اند. آیا می شنوی: «جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها». پرکشیدن بزرگانی از اهالی فکر و فرهنگ همچون: حسابی ها، شهیدی ها، صابری ها، مردانی ها، حسینی ها، قیصرها، صفارزاده ها و... صدای زنگ هایی است که ما به خاطر سنگینی گوش هایمان نمی شنویم، ولی وقتی قله ها فرو می ریزند و ما از صدای مهیب آن بیدار می شویم، انگشت حسرت بر لب می گزیم و خاک غریبی بر سر می ریزیم و «دریغا، دریغا» سر می دهیم! همه ما نیز برای توجیه «غفلت» خود، «گرفتاری» را بهانه می کنیم. همه ما گرفتاریم: من، تو، او، ما شما، ایشان! جمع حسرت زده پریشان!
واقعیت تلخی است، ولی باید بپذیریم «زنگ ها برای ما به صدا درآمده اند! و ما نیز- یکی از همین روزها- باید شال و کلاه کنیم و برای «رفتن» آماده باشیم، چنان که «سهراب» خود را آماده کرد و رفت: «کفش هایم کو؟ چه کسی بود صدا زد سهراب...؟»
پس بیایید در «پنج روزی که در این مرحله مهلت داریم»، کاری بکنیم. وقت را غنیمت بشماریم و تا فرصت باقی ست، قدرشناس و سپاس گوی فرهیختگانی باشیم که عمر عزیز خود را وقف اعتلای فرهنگ این مرز و بوم کرده اند و در سنگر «فکر و فرهنگ» هویت ایرانی- اسلامی ما را پاس داشته اند. باید قدرشناس این اسوه های فرهیخته باشیم و برای سربلندی ایران و ایرانی، پرچم پرافتخار نامشان را بر قله روزگار به اهتزاز درآوریم.
البته از حق هم نباید گذشت که در سال های اخیر با برگزاری همایش هایی از قبیل «چهره های ماندگار»، بعضی از این فرهیختگان از حاشیه به متن آمده اند و به شیوه ای آبرومندانه و مطلوب به مردم معرفی شده اند که از متولیان و طراحان این حرکت فرهنگی ارزنده باید تقدیر کرد، ولی «هنوز اول عشق است» و «ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم» و تا رسیدن به نقطه مطلوب راه زیادی باقی مانده است که برای جبران این فاصله- که از خواب تا بیداری است- باید برنامه ریزی کرد.
هوا شکست، یخ و برف کوچه آب شدند
دوباره پنجره ها غرق آفتاب شدند
هوا شکست، افق باز شد، نسیم وزید
پرندگان سبکبال کامیاب شدند
دوباره لانه لرزان قمری و گنجشک
بدون دغدغه ای سرپناه خواب شدند
صدای پای نسیم و تکان برگ درخت
برای رهگذران حرف بی جواب شدند
دوباره رشته گیسوی بید مجنون ها
برای شاپره ها رشته های تاب شدند
سر از دریچه درآورد دختر خورشید
هوا شکست، یخ و برف کوچه آب شدند(۲)
و اما همه مطالبی که گفته شد، بهانه ای بود برای رسیدن به فصل درخشانی به نام «محبت». بهانه ای زیبا، تا دست دل شما را بگیریم، به کرمانشاه ببریم، در کنار «محبت» بنشینیم، و به زمزمه دل انگیز و روح نواز او، گوش جان بسپاریم.
استاد «محمد جواد محبت» که ان شاءالله تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد»، از رندان و قلندران عرصه شعر و ادب معاصر و از سوختگان و حکمت آموختگان مکتب «عشق» است. شاعری نازک خیال و زلال اندیش که با سیر و سلوکی عارفانه و کشف و شهودی عاشقانه- فارغ از هرگونه هیاهو- بیش از نیم قرن است که در وادی شعر و ادب، طی طریق می کند.
این حنجره سپید عشق و روشنی، شاعری ست از جنس «مهربانی و محبت» که در محافل و مجامع ادبی، حلقه وصل دوستان است، و روشنی بوستان. نامی قابل احترام و معتبر و سرمایه ای بزرگ برای ادبیات معاصر ما، و صاحب آثار و اشعاری فاخر و مانا در حوزه های شعر انقلاب، دفاع مقدس و آیینی.
۶
«محبت» فعالیت ادبی خود را در سال های ۳۹-۴۰ با قلم زدن در هفته نامه «توفیق» و با امضای «م. آدمیزاد» آغاز کرد. از سال ۴۷ به بعد آثارش را با نام مستعار «م. بخشنده مهر» به دست چاپ سپرد، اشعار و مقالاتی با مضامین سیاسی و اجتماعی. وی که حق خواهی و باطل ستیزی را از قیام حسینی آموخته بود، به خاطر فعالیت های بیدارگرانه خویش در عصر استبداد ستم شاهی، دو بار از زندان ساواک سردرآورد و در این دوران، تجربه پربار مبارزه سیاسی را آموخت.
این شاعر درد آشنا و روشن اندیش، از فردای پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون با اعتقادی راسخ و باوری عمیق، در سنگر اندیشه، پاسدار ارزش های اصیل انسانی و اسلامی بوده است و با چاپ و انتشار آثار و اشعار رسالت مدار خود، در عرصه ادبیات انقلاب اسلامی، حضوری پویا، با نشاط، گسترده و تأثیرگذار داشته است. امروز نیز استوار و ثابت قدم، رهنورد این راه مقدس و روشن است و به زمزمه عاشقی، مشغول:
با تو دل من در اوج پرواز است
آواز مخوان، حضورت آواز است
پایان شب است و گفت و گویت گرم
باش ای همه خوب، تازه آغاز است (۳)
«با موج عطرهای بهشتی، بانوی طوبی، کجایی گریه دل ناصبوران، با بال این پرنده سفرکن، از آتش خیمه های عاشورا، گلوی سبز آواز، بهار بی پاییز، از مرزهای فریاد، صحایف گل سرخ، و روایح گل سرخ یادگارهایی ماندگار از روح دل شده عاشق اوست که با خط عشق بر صحیفه روزگار نقش بسته است.
آخرین اثری که از استاد محبت به پیشخوان کتابفروشی ها راه یافته است، گزینه شعری است با عنوان «از سال های دور و نزدیک» که در بردارنده دستچینی از دفترهای شعرپیشین اوست.
از «محبت» و آثارش گفتیم: از راهش، مرامش، پیشه اش، اندیشه اش، و... این همه را گفتیم تا بگوییم که نیستند بزرگانی از این قبیل و قبیله که دل به مهر دوست بسته و از دنیا و تعلقاتش گسسته اند. در کار دلند، نه کار گل، عاشق صادقند، و نه سالک منافق، راه خود را می روند و کار خود را می کنند. نه تأییدها و تشویق ها آنان را مست می کند، نه بی مهری ها و دشمنی ها آنان را سست، چرا که بنده «او» یند و از قید بندگی غیر، آزاد:
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
و اما قبل از کوتاه کردن سخن، شایسته است که باسلامی دوباره به این «پیر» عرصه شعر و ادب، و به نشانه سپاس و عرض ارادت، خاتمه این گفتار را نیز به غزلی زیبا از استاد مزین کنیم، غزل مهدوی. امید آن که شما نیز همچون این دلشده غریب، کام جانتان از حلاوت این سروده معنوی، شیرین شود.
این زمزمه دل انگیز «محبت»« است، بشنوید:
عزیزم! از تو چه پنهان، بهار در راه است
بهار با نفس مشکبار، در راه است
جوانه های سپیدار می دهند نوید
طراوتی که تویی دوستدار، در راه است
نسیم مژده رسان، جان تازه می بخشد
سپیده با قدم زرنگار، در راه است
بگو به خاطر آشفته، در تبسم گل
قرار جان و دل بیقرار، در راه است
خبر دهید به دل خستگان تشنه مهر
زلال عاطفه خوشگوار، در راه است
قسم نمی خورم اما به جان منتظران
چراغ روشن آن انتظار، در راه است
اگر نه جمعه حاضر، که جمعه ای دیگر
امید زمزمه دارد، سوار در راه است (۴)
رضا اسماعیلی
پانوشت ها:
۱- محمد جواد محبت، فصلنامه شعر، شماره ۵۵، فروردین ماه ۱۳۸۷، ص ۴۲
۲- همان، ص ۴۲
۳- محمد جواد محبت، الفبا، شماره ۲۳، فروردین و اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۴۹
۴- محمد جواد محبت، ماهنامه موعود، شماره ۹۲ ، مهرماه ۱۳۸۷، ص ۵۵
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید