یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

آنچه متن می‌خواهد بگوید


آنچه متن می‌خواهد بگوید
بخش بزرگی از تاثیر یك متفكر بر یك شاخه علمی آن است كه او چنان مفاهیم، روش‌ها و مواد علمی را تغییر می‌دهد كه دشوار می‌توان فهمید كه چگونه مسائل پیش از آنها می‌توانست طرح شود. چنین دگرسانی‌ای به سادگی توسط دیگران دنبال می‌شود و به وسیله بسیاری مورد حمایت قرار می‌گیرد و به همین دلیل است كه ما باید از تاثیر اندیشمندان متشكر باشیم، به دلیل ابداعاتی كه موجب دیده شدن چیزها می‌شود. در همین راستا فیلسوفان بزرگ اغلب كسانی هستند كه امور را به نحو عجیبی دگرگون می‌كنند. ژاك دریدا اندیشمندی بزرگ بود. او تاثیری شگفت بر نسل فیلسوفان پس از خود داشت. مرگ او فقدان دردناكی بود. در ادامه می‌كوشم كه میزان تاثر او را بر كسانی چون خودم نشان دهم.
چگونه دریدا مسیر كسانی چون من را در فلسفه دگرگون كرد؟ اجازه دهید به شكلی منفی با دو اعتراف شروع كنم. من هیچگاه ساختارگرا نبوده‌ام و همواره رهیافت زبانی فردیناند دوسوسور را به زبان، معنا و ارتباطشان با جهان نامحتمل و بعید دیده‌ام.
بی‌شك ساختارگرایی سوسوری موجب كارهای فكری شگفتی شده است. به‌ویژه در انسان‌شناسی كلودلوی استروس، خوانش لاكان از فروید و تحلیل‌های درخشان و مداوم رولان بارت در ادبیات اما این امر به معنای بر حق بودن سوسور نیست. از این‌رو استدلال‌های نخستین دریدا در این باب به‌ویژه نقد او از پیشینی بودن گفتار بر نوشتار در كتاب تاثیرگذارش گراماتولوژی، زیاد بر من اثر نگذاشت. سخن از پساساختارگرایی حتی بیشتر باعث دلزدگی‌ام شد. همان‌طور كه از خطابه‌های پست مدرنیسم چندان دل خوشی نداشتم. از این‌رو در ارزیابی تاثیر دریدا بر خودم باید مجموعه‌ای از مفاهیم مشهور او چون «تفاوط»، «ردپا» و «كهن نبشته» را از ذهن خود دور كنم.
من در زمینه ایده رایج شالوده‌شكنی به عنوان روشی برای شكافتن تقابل‌های دوتایی (نوشتار/ گفتار، زن/ من، درون/ بیرون و...) مشكوكم. این امر موجب شده است كه نسلی از دانشجویان علوم انسانی به بن‌بستی فكری در زمینه جا دادن این دوگانه‌ها در متون به اصطلاح متداول و پدیدارهای فرهنگی هدایت شوند و سپس با بی‌رحمی به‌نام مبهم سیاست و گاهی پیشرفت این تقابل‌ها را بشكنند و به اصطلاح شالوده‌شكنی كنند تا جایی كه نام دریدا و بیشتر گزیده‌های آثارش بدین منظور خوانده می‌شوند و در نتیجه ساختارشكنی را به روشی فرمالیته و صوری براساس فلسفه زبانی اثبات نشده تقلیل می‌دهند.
به باور من، دریدا برترین خواننده متون است، اما نه فقط متون منحصراً فلسفی. گرچه برخلاف مریدان دریدا من فكر نمی‌كنم كه همه متون را با قدرت بالا خوانده باشد، شكی نیست كه شیوه خوانش او از برخی آثار فلسفی، فهم ما را به كل نسبت به آن آثار دگرگون كرد. به‌ویژه خوانش ویرانگر او از آنچه فرانسوی‌ها سه «ه‍»خوانشی (H) می‌نامند: هگل، هوسرل و هایدگر كه بستری محكم برای فلسفه فرانسه در زمان پس از جنگ فراهم كردند و البته صورت‌بندی هسته مركزی خود فكر دریدا در دهه ۱۹۵۰ نیز متاثر از این سه بود. به علاوه خوانش دریدا از افلاطون، روسو و نویسندگان سده هجدهم چون كندیاك و همچنین خوانش بی‌رحمانه او از فلاسفه معاصر چون فوكو، باتای و لویناس بدون اشاره به خوانش او از بلانشو، ژنه، آرتو، پونژه و بسیاری دیگر از نویسندگان حائز اهمیت است. ما همچنین باید به توجه پایدار دریدا به روانكاوی در مجموعه جذاب خوانشی فروید اشاره كنیم.
از نظر من آنچه كه به عنوان شالوده‌‌شكنی دریدا نامیده می‌شود را بهتر است با كمی تردید به عنوان خوانشی دوگانه خواند. خوانشی كه دو كار انجام می‌دهد:
۱) ‌از یكسو خوانش دوگانه، بازشناسی محققانه، خشن و صبورانه از یك متن است. به این معنا كه متن را در زبان اصلی بخوانیم، مجموعه‌ آثار مولف را بشناسیم، با بستر و زمینه آثار آشنا باشیم و گرایش مسلط زمانه‌اش را بشناسیم. اگر یك خوانش شالوده‌شكنانه قدرتی قانع‌كننده داشته باشد، آنگاه باید تمام عناصر لازم برای تفسیر را دارا و بر لایه‌های اولیه و قدرتمند متن استوار باشد.
۲) از سوی دیگر، لحظه و جز دومین خوانش به چیزی كه به‌طور معمولی تفسیر می‌نامیم (interpretation) نزدیك است، بدین‌معنا كه متن را به سمت آنچه دریدا گاهی نقطه‌های كور می‌نامد، بگشاییم. اینجا تضادی میان مقصود ادعایی نویسنده و این نقاط كور كه دریدا آنها را «آنچه متن می‌خواهد بگوید» (vouloir-dire) وجود دارد. دریدا معمولا این نقاط كور را در مفاهیم پیچیده‌ای كه در متن موردنظر می‌خواند، می‌یافت، مثل «مكمل و ضمیمه» (supplement) در روسو، فارماكو (دارو) نزد افلاطون و روح (spirit) نزد هایدگر، كه هر یك از این واژه‌ها دو یا چندین معنا دارند كه به سادگی و بدون متن موردنظر نمی‌توانند معنا شوند. بسیاری از خوانش‌های دوگانه دریدا در باب این نقاط كور به‌منظور تخریب فهم ما از این نویسندگان صورت می‌گیرد. نكته كلیدی آن این است كه این تخریب و انفجار از درون خود متن صورت می‌گیرد و از بیرون به آن تحمیل نمی‌شود. این پرسش از تفكر به امور نااندیشیده در اندیشه‌های یك فیلسوف ناشی می‌شود. دریدا اغلب این روش را زندگی انگلی می‌خواند كه در آن خواننده باید هم از متن میزبان تغذیه كند و هم نیش انتقادی‌اش را در گوشت متن فرو كند. در سه مثال فوق در مورد افلاطون، روسو و هایدگر، مساله حیاتی آن است كه هر یك از این نقاط كور مفهومی، توسط مولفشان به طریقی به‌كار گرفته می‌شوند كه به‌سادگی توسط مقصودشان هدایت نمی‌شوند. به‌عبارت بهتر، متن خودش از درون، خویش را شالوده‌شكنی می‌كند، به جای اینكه از بیرون ساخت‌شكنی شود.
برای من، نمونه‌های فلسفی دریدا درس مهمی در خواندن می‌دهد: خوانش صبور، وسواسی و دقیق، موشكافانه، سختگیر، صادق، گشوده و پرسشگری كه به بهترین شكل انتظارات خواننده را مجاب می‌كند و فهم ما را در مورد فیلسوفان به‌طور كامل دگرگون می‌سازد. گرچه دریدا چنین خواننده درخشانی بود اما پیروی از او دشوار است و از این‌رو می‌كوشم كه راهش را ادامه دهم. این چیزی است كه به عنوان یك مساله آموزشی از دریدا فراگرفتم. كاری كه باید با دانشجویان و با كوشش (در سمینارها و گفت‌وگوها) جهت كسب یك خوانش دقیق و موشكافانه كرد: توجه به زبان‌های بدیل، استدلال‌های اصلی، گذارها و جنبش‌های فكری، توجه به تاریخ، پارادوكس‌ها، علامت‌های نحوی، انحناها، پانوشت‌ها، ناپایداری‌ها و ابهامات مفهومی ما به لطف دریدا می‌توانیم ببینیم كه تمام متون بزرگ فلسفی در تاریخ دارای این امور خود ویرانگر هستند. شالوده‌شكنی تعلیم و تربیت است.
البته بخش بزرگی از فعالیت و تلاش فكری دریدا فلسفی است و دشوار بتوان فیلسوفی چون او را تصور كرد كه تاثیری مهم در همه زمینه‌های مطالعات علوم انسانی و علوم اجتماعی داشته باشد. تنها كسی كه در این باب با دریدا قابل مقایسه است، میشل فوكو است و امروز غیرقابل تصور است كه كسی بتواند در حوزه‌های اجتماعی یا تاریخی پژوهش كند و به آموزه‌های فوكو در باب قدرت، انقیاد (subjectivity) و تبارشكنی و دیرینه‌شناسی دانش توجه نكند، همچنین دریدا به‌طور كامل رهیافت ما به متون را دگرگون ساخته است. او در مصاحبه‌ای بلند، جذاب و اینك غمگین كه در ۱۹ آگوست ۲۰۰۴ توسط لوموند با او صورت گرفته و در ضمیمه‌ای ۱۰ صفحه‌ای پس از مرگش دوباره منتشر شد، كار خود را «خصیصه نوشتن» نامید. دریدا به چیزی كه من منش هوشیاری غیر متعهدانه فلسفی می‌نامم، در مواجهه با دریافت مشترك روشنفكرانه نائل شد و مخالف چیزی بود كه خودش ـ با روحی سقراطی ـ باور (درك) یا تصویر خودشیفته از عصر می‌دانست.
مواجهه با دریدا از سوی جریان‌های مهم فكر انگلیسی، به جز استثنای بسیار مهم یعنی رورتی، شرمناك است. استادان فلسفه معمولا با كوته‌فكری و تنگ‌نظری از او بدگویی می‌كردند و حسادتشان را به‌خاطر شخصیت محبوب و كتاب‌های پرفروش او با این حرف‌ها پنهان می‌كردند. این مطلب در مخالفت‌هایی كه در سال ۱۹۹۲ در مورد اعطای دكترای افتخاری از سوی كمبریج به او شد، آشكارا خود را نشان داد. پس از دریافت این مدرك، نامه‌ای توسط راث باركان ماركوس كه بعدا استاد فلسفه ییل شد، به كمبریج فرستاده شد كه توسط ۲۰ تن از فلاسفه چون كواین امضا شد. در آن اشاره شده بود كه دریدا توان علم و دقت لازم را برای دریافت این مدرك ندارد.
دوست دارم از این افراد تشكر كنم، چون كمك فراوانی به من كردند تا توجه مردم به كتاب نخستم در باب دریدا (دریدا و اخلاق) افزایش یابد و این كتاب پرفروش شود.
در مركز بحث‌های گسترده‌ای كه در باب دریدا صورت گرفته، برخی نیز معتقدند كه شالوده‌شكنی او صورتی از بازی آزادانه، نیست.
انگارانه در باب متون است كه توجه چندانی به عقلانیت، اخلاق و همه ارزش‌های لیبرال - دموكراسی ندارد. من برخلاف این نگاه، معتقدم آنچه موجب شد دریدا به خوانش متون دست بزند، خواست اخلاقی او بود. من معتقدم كه این خواست اخلاقی را می‌توان در تاثیرپذیری عمیق دریدا از اندیشه‌های امانوئل لویناس و تفكر اخلاقی‌اش در باب اخلاق مبتنی بر مسوولیت نامحدود نسبت به دیگری یافت. برخلاف جدل‌های امروز بی‌فایده، شالوده‌شكنی عملی عمیقا اخلاقی و متعهدانه در باب خوانش نسبت‌های سیاسی و اجتماعی است. كارهای دریدا از دهه ۱۹۹۰ این ارتباط را با اصرار فوق‌العاده او در باب كارهای ماركس، هویت سیاسی و فرهنگی اروپا، ماهیت قانون و عدالت، حكومت، جهان‌وطنی و جهانی‌شدن می‌توان یافت.
آثار دریدا حاوی یك كنجكاوی آرامش‌ناپذیر و شاید اضطراب‌گون است. یكبار فیلسوف آمریكایی مشهوری كه با دریدا همفكر بود، به من گفت: «او هیچگاه نمی‌داند چه زمان بایستد یا چگونه به پایان رساند.»
در مصاحبه با لوموند، دریدا خود را ستیزگری با خویش نامید. او همواره در پویش عقلانی بود و همیشه برای مسائل تازه برای تحلیل، گرسنه بود. اندیشه‌های جدید را می‌پذیرفت و با بسترهای جدید مواجه می‌شد و مخاطبان تازه داشت. استعداد او در مباحثه، گوش فرادادن، ساختن نظریه‌های نو و ارائه تحلیل‌های جذاب، شگفت‌انگیز بود. من این امر را در موقعیت‌های گوناگونی شاهد بودم كه چگونه با ادب و آرامش و احترام، گوش فرا می‌دهد و پاسخ می‌دهد. او حكمت سیسرو در این باب كه «فلسفه یادگیری چگونه مردن است» را به دلیل خودشیفتگی‌اش نفرت‌انگیز می‌خواند و اصرار داشت كه من در قبال حكمت چگونه مردن، بی‌سواد باقی می‌مانم.
سایمون كریچلی
مترجم: مجید بیگلر
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید