یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

احمدی دیروز احمدی امروز


احمدی دیروز احمدی امروز
نوشتن درباره بابک احمدی و تحلیل درست و منطقی پیرامون آثارش چندان آسان نیست. یکی به خاطر اینکه وی آثار بسیار متفاوتی در زمینه های گوناگون فلسفی، ادبی، هنری (به خصوص سینما و فلسفه هنر) نگاشته است که از لحاظ موضوعی هم چندان به هم مرتبط نیستند و بنابراین یک منتقد حرفه یی در صورتی می تواند به تحلیل دقیق و روشمند پیرامون آثار او بپردازد که احاطه نسبتاً خوبی نسبت به موضوعات مطرح شده در کتاب های بابک احمدی داشته باشد و در عین حال باید دسترسی کافی به بسیاری از منابع متعددی که او در کارهایش از آنها استفاده کرده است هم داشته باشد، چرا که یکی از مهم ترین خصوصیات بارز کارهای بابک احمدی استفاده بسیار گسترده و بی نظیر او از منابع متعدد انگلیسی و فرانسوی در کارهایش است (امری که در کارهای نویسندگان دیگر ایرانی با چنین وسعتی دیده نمی شود) و این مورد زمانی پیچیده تر می شود که نویسنده چنین آثاری بیش از آنکه دارای ذهنیت مستقل تحلیلی در بررسی موضوعاتی که مطرح می کند باشد، بیشتر در مقام شارح و مفسر منابعی که از آنها استفاده کرده، عمل می کند (البته این امر فقط به بابک احمدی اختصاص ندارد ولی شاید بتوان گفت باز در کارهای او به صورت گسترده تری این عمل صورت می گیرد) که البته می توان در میان کارهای او استثنائاتی هم قائل شد مانند کتاب «کار روشنفکری» که در این اثر بابک احمدی فقط به عنوان یک شارح و مترجم آرای دیگران ظاهر نشده است بلکه کم و بیش آرای خود را هم در نگارش این اثر دخالت داده و برخلاف بیشتر کارهایش به اصطلاح سوژه مولف در این اثر غایب نیست.
در عین حال موضوع دیگری که نوشتن پیرامون کارهای او را دشوار می سازد این است که احمدی هم مانند بسیاری دیگر از نویسندگان و روشنفکران ایرانی در طول بیش از ۲۰ سال فعالیت فرهنگی و نوشتاری اش مسلماً در بسیاری از آرا و افکارش پیرامون موضوعات مختلف تجدیدنظرهایی صورت داده است. اما چون او بنا به دلایل نامشخص و مبهم از گفت وگوی رودررو پیرامون آثار و کارهایش به جد ابا دارد و کمتر در محافل بحث و گفت وگوی علمی (با حضور متخصصان فرهنگ و فلسفه) برای تبادل آرا و عقاید شرکت می کند لذا به راحتی نمی شود پیرامون جزئیات این تغییر و تحولات فکری سخن گفت و احتمال دارد در بسیاری از جهات دچار اشتباه شویم. ضمن اینکه با مطالعه صرف کتاب های اخیر ایشان هم به طور کامل نمی توانیم به جزئیات این تغییر و تحولات دست پیدا کنیم.
به هر حال امیدوارم در آینده نزدیک آقای بابک احمدی در بسیاری از گفت وگوهای رودررو شرکت کند تا بسیاری از ابهامات پیرامون آرای کنونی وی و تفاوتش با کارهای قبلی اش برطرف شود. به هر حال نویسنده این سطور که علاقه مند به مسائل مرتبط با علوم انسانی است و کم و بیش مسائل روشنفکری ایران را تعقیب می کند در این مقاله قصد دارد تا آنجایی که امکان دارد اولاً شمایی کلی از پروژه فکری و کار روشنفکری آقای بابک احمدی از خلال برخی کتاب ها و سخنرانی های او ارائه دهد و ثانیاً جایگاه او را در میان دیگر روشنفکران تا آنجایی که می تواند نشان دهد. به هر حال در سطور آینده آنچه را که از آثار او دریافت کرده ام به صورت تیتروار خواهم نوشت.
یک--- بابک احمدی تاکنون ۱۹ اثر را تالیف کرده و به ترجمه پنج اثر هم همت گماشته است که آثار تالیفی اش را می توان برحسب موضوعی به عبارتی به شش دسته تقسیم بندی کرد.
الف) آثاری که به مسائل کلی مرتبط با مدرنیته و پست مدرنیته می پردازد که این آثار عبارتند از؛
۱) کتاب تردید
۲) مدرنیته و اندیشه انتقادی
۳) معمای مدرنیته
ب) آثاری که به مسائل مرتبط با فلسفه هنر و نقد ادبی پرداخته شده که این آثار عبارتند از؛
۱) ساختار و تاویل متن
۲) حقیقت و زیبایی
۳) آفرینش و آزادی
ج) آثاری که به سینما و فلسفه فیلم می پردازد که عبارتند از؛
۱) امید بازیافته (سینمای آندری تارکوفسکی)
۲) باد هر جا بخواهد می وزد (اندیشه ها و فیلم های روبر برسون)
۳) تصاویر دنیای خیالی (مقاله هایی درباره سینما)
۴) از نشانه های تصویری تا متن
د) آثاری که به زندگی و تحلیل آثار فیلسوفان مشخصی پرداخته است که عبارتند از؛
۱) مارکس و سیاست مدرن
۲) هایدگر و پرسش بنیادین
۳) هایدگر و تاریخ هستی
۴) سارتر که می نوشت
۵) خاطرات ظلمت (بررسی آرای سه اندیشمند مکتب فرانکفورت؛ بنیامین، آدورنو و هورکهایمر
ه) آثاری که به موضوعات کلی اندیشه می پردازد که عبارتند از؛
۱) کار روشنفکری
۲) رساله تاریخ (جستاری در هرمنوتیک تاریخ)
۳) ساختار و هرمنوتیک د- تنها اثری از او که به تفکر ایرانی پرداخته و آن هم عبارت است از «چهار گزارش از تذکره الاولیاء» که به نظر من بابک احمدی در مجموع در کارهایی که به بررسی و تحلیل فیلسوفان و هنرمندان مشخصی پرداخته، موفق تر ظاهر شده و از لحاظ روش شناختی و متدولوژی به صورت دقیق تری عمل کرده است؛ امری که در بسیاری از کتاب های موضوع محور مانند ساختار و تاویل متن و به خصوص حقیقت و زیبایی به خوبی صورت نگرفته است. مثلاً با ملاحظه کتاب حقیقت و زیبایی متوجه می شویم این کتاب با وجود اطلاعات بعضاً مفید و خوبی که به یک خواننده مبتدی و متوسط علاقه مند به مسائل مرتبط با فلسفه هنر می دهد اما از نبود یک روش شناسی درست و منطقی به جد رنج می برد به عنوان مثال در این کتاب
۱) ما فاقد تعاریف متنوع از هنر با توجه به مکاتب گوناگون فکری هستیم.
۲) این کتاب مشخص نیست در نهایت چهره محور است یا موضوع محور. چون معمولاً در کتاب های مربوط به فلسفه هنر یا اساس کار بر حسب دیدگاه های متفکران گوناگون (اعم از افلاطون، هگل، کانت و...) پیرامون هنر تنظیم شده است یا برحسب موضوعات مرتبط با هنر (مثل فرم و محتوا، تحلیل سبک های مختلف هنری، رابطه هنر با جامعه، بررسی مفهوم لذت در انواع هنر و...) اما در این کتاب نیمی از اثر برحسب دیدگاه های فیلسوفان مختلف درباره هنر تنظیم یافته و نیمی دیگر برحسب برخی موضوعات (مانند بحث زمینه و واقعیت، مفهوم ساختار نهایی، مخاطب اثر هنری و تاثیرپذیری او...)
۳) در عین حال ما با نتیجه گیری پیرامون هیچ یک از مکاتب و چهره های مورد بحث روبه رو نیستیم و به خاطر غیبت مولف متوجه نمی شویم او خود به چه مکتبی پایبند است.
۴) در این کتاب مرز میان دو نحله فلسفه قاره یی و تحلیلی در تحلیل فلسفی از جمله فلسفه هنر مشخص نشده است و ملغمه یی از آرای این دو نحله در تحلیل مسائل به کار برده شده است که از لحاظ روش شناختی درست نیست.
۵) او در این کتاب به هیچ وجه به چهار مکتب مهم فلسفه هنر اشاره یی نکرده است که یک ضعف بنیادی محسوب می شود. این چهار مکتب عبارتند از؛
۱) Mimesis
۲) Representation
۳) Impression- Expression
۴) Creativity
در عین حال این کتاب حتی به مبانی سبک و سبک شناسی که از مهم ترین مسائل مرتبط با هنرها است هم نپرداخته است.
۶) مولف محترم در مقدمه این کتاب روش خود را ملهم از تبارشناسی فوکو می داند و با ذکر این نکته خواهان آن است که از روش متعارف تاریخی که در نگارش بیشتر کتاب های مربوط به فلسفه هنر رایج است دوری کند چرا که هدف خود را کشف افق زیبایی شناسی امروزی می داند. (حقیقت و زیبایی، ص ۱۷) اما جالب است که در عمل مولف محترم چندان به این قول خود وفادار نمی ماند و عملاً روش کار او چندان تفاوت مهمی با روش های متعارف ندارد. او هم مانند دیگران کتاب خود را با بررسی دیدگاه افلاطون، ارسطو و فلوطین آغاز می کند و به ترتیب تاریخی جلو می رود و به کانت و هگل می رسد و سپس دیدگاه های متفکران قرن بیستم را بازگو می کند و این سوال کلیدی در مورد این کتاب مطرح می شود که پس در عمل تفاوت روش شناسی این کتاب با کتاب های دیگر در چه چیزی بوده که مولف آنقدر در مقدمه بارها بر آن تاکید می کند؟
در عین حال با مطالعه این کتاب ما به هیچ وجه با تمایزها و تفاوت های نگاه زیبایی شناسی سنتی با مدرن و پست مدرن آشنا نمی شویم چرا که به درستی مرز این دوران با همدیگر مشخص نشده است و تنها به شرح دیدگاه های برخی از افراد وابسته به این جریان های فکری اشاراتی رفته است و همه اینها به این دلیل است که مولف محترم در این کتاب و برخی کتب دیگرش مانند ساختار و تاویل متن فاقد چارچوب فکری مشخص و مرکزیتی است که اطلاعات پراکنده و متنوع را به هم پیوند دهد و اثر را از حالت ترجمه یی صرف خارج سازد و به عبارتی می شود گفت به خصوص در کتاب هایی چون حقیقت و زیبایی و ساختار و تاویل متن و کلاً در کتاب هایی از بابک احمدی که برحسب موضوعات مشخصی نوشته شده سوژه مولف خصلتی منفعل دارد. (البته گفتیم که در کارهایی چون کار روشنفکری و حتی رساله تاریخ این امر تا حد زیادی صدق نمی کند و می توان این کتاب ها را از جهاتی پیشرفتی در کار مولف محترم دانست ضمن اینکه در این کتاب ها از حجم فراوان بسیاری از کتاب های مشابه قبلی او تا حد زیادی کاسته شده است.) البته با این توضیحاتی که دادم ضمناً منکر ارزش های این کتاب ها هم نیستم. به خصوص اینکه در زمانی که این کتاب ها نگاشته شدند، ما فاقد ترجمه یا تالیفی از کتاب های مشابه آنها در این موضوعات مشخص بودیم و به همین دلیل این دو کتاب تاثیر زیادی بر علاقه مندان به حوزه های ادب، هنر و فلسفه در زمان خود گذاشتند و همچنین خصلت دایره المعارفی این کتاب ها هم در جای خود ارزشمند است که در بسیاری از مواقع کمک فراوانی به دانشجویان مبتدی، متوسط و علاقه مندان به این حوزه ها می کند.
منتها با توجه به گذشت زمان و تالیف و ترجمه های کتب مختلف و گوناگون در حوزه های نقد ادبی و فلسفه هنر فکر نمی کنم این کتاب ها مانند گذشته دیگر راه گشا نباشد و به نظر نگارنده اکنون آثار و مقالات و ترجمه های افرادی چون دکتر علی رامین (مانند کتاب مبانی جامعه شناسی هنر)، دکتر محمد ضمیران (مانند کتاب درآمدی پدیدارشناسی در هنر و زیبایی) و آثار دکتر حسین پاینده (در زمینه نقد ادبی) هم از لحاظ روش شناختی و هم مستند بودن به مراتب راهگشاتر و دقیق تر از کتبی مانند ساختار و تاویل متن و حقیقت و زیبایی است و البته این نکته را هم از بابک احمدی به جد آموخته ایم که برای بررسی هر اثری بهتر و درست تر است که نه مطابق زمان خودش بلکه با توجه به افق زیست امروز به نقد و بررسی پرداخت. با این وجود چنانچه در ابتدا به آن اشاره کردم احمدی هر چند در نگارش کتاب های موضوع محور چندان موفق عمل نکرده ولی در نگارش کتاب های چهره محور بسیار خوب عمل کرده است و نگارنده هم به کتاب هایی از او چون مارکس و سیاست مدرن، سارتر که می نوشت و هایدگر و اندیشه بنیادین بسیار علاقه مندم و فکر می کنم در مجموع با نگاهی مدرن و با روش شناسی بهتری نسبت به برخی کارهای پیشین او نوشته شده اند و به خصوص فکر می کنم کتاب «سارتر که می نوشت» او یکی از بهترین کتبی است که توسط یک ایرانی پیرامون یک متفکر غربی نوشته شده که در آن هم زندگینامه سارتر به دقت بررسی شده و هم آثار مهم فلسفی، ادبی، تحولات فکری فرهنگی و سیاسی اجتماعی او طی زمان به خوبی نشان داده شده است و هم با دیدی به نسبت بیرونی و نقادانه نسبت به برخی آرا و اعمال سارتر (مثل توجیه نظام استالینیستی در برهه یی از زمان) نگریسته است.
آثار سینمایی بابک احمدی هم به نظر من در مجموع کارهای مهم و ارزنده یی محسوب می شوند و با آنکه نگارنده چندان با سلیقه های سینمایی بابک احمدی (مانند علاقه اش به فیلم های تارکوفسکی و برسون) میانه یی ندارم اما نمی توانم احاطه اش بر تحلیل فیلم ها و توجه به جزئیات سکانس ها در فیلم های گوناگون را انکار کنم و با مطالعه مقالات و کتاب هایی که تاکنون از بابک احمدی به چاپ رسیده این نکته برای اهل فن مشخص شده است که او با آنکه زمینه اصلی کارش فلسفه است اما در عین حال زبان سینما را هم به خوبی می شناسد و به ابعاد گوناگون سینما (چون فیلمنامه، بازیگری، موسیقی متن و...) آشنایی به نسبت خوبی دارد و در عین حال یکی دیگر از محاسن او در تحلیل کارهای سینمایی اش مقایسه تطبیقی است که در بسیاری از موارد میان سینماگران گوناگون در زمینه های مختلف کاری شان صورت می دهد مثلاً فصلی از کتاب امید بازیافته او که تحت عنوان شاعران سینما نوشته شده و در آن به تاثیرپذیری برخی کارهای تارکوفسکی از سینماگران دیگری چون روبربرسون، برگمان، آلن رنه، آنتونیونی، بونوئل، میزوگوشی، آکیراکوروساوا و... پرداخته است از موارد بسیار درخشان کار او است. همچنین با وجود آنکه او بیشتر به سینمای اروپایی و جریان موسوم به هنری گرایش دارد ولی در زمینه سینمای امریکایی هم نامنصفانه و به شیوه رایج بسیاری از سنت گرایان و چپ اندیشان کلیت سینمای امریکا را انکار نمی کند و آن را به تجاری و بازاری و سطحی بودن صرف تقلیل نمی دهد و با این جریان منصفانه برخورد می کند که به خصوص انعکاس اش را در مقاله خوب سینمای امریکا/ سینمای اروپا مندرج در کتاب تصاویر دنیای خیالی (مقاله هایی درباره سینما) ملاحظه می کنیم که در این مقاله احمدی به خصوص به تاثیر برخی فیلم های کلاسیک امریکایی بر جریانات سینمای اروپایی هم پرداخته است.
اما شاید اشکال مهم احمدی در تحلیل هایش پیرامون سینمای تارکوفسکی و برسون این باشد که به خاطر وجود رگه هایی از گرایش های عرفانی در آقای بابک احمدی توانایی با فاصله نگریستن کافی نسبت به این گونه جریان های سینمایی وجود ندارد (کمااینکه این قضیه را در تحلیل کتاب «چهار گزارش از تذکره الاولیا» هم ملاحظه می کنیم چرا که به زعم مولف در مقدمه همین کتاب نگاه و تعلق ایشان میان رویکرد عقلانی و نگاه عرفانی در نوسان است) و بیشتر به آنها نگاهی از سر شیفتگی دارد. در صورتی که به عنوان مثال در کتاب مشابهی که دکتر صنعتی در مورد تارکوفسکی نوشتند این نگاه با فاصله را می بینیم با این وجود نویسنده موفق شده در این دو اثر به خوبی زوایای گوناگون فیلم ها و حتی عقاید آن فیلمسازان را به ما نشان دهد. به هر حال در مجموع بیشتر انتقادهای نگارنده به کارهای بابک احمدی پیرامون کتاب های ساختار و تاویل متن حقیقت و زیبایی، کتاب تردید، معمای مدرنیته و به مقدار کمتر کتاب «مدرنیته و اندیشه انتقادی» دور می زند و کتاب های دیگر ایشان به نظر من در مجموع منسجم تر و دقیق تر نوشته شده اند و در عین حال بر این عقیده هستم که اگر آقای بابک احمدی در یک زمینه مشخصی (مثلاً سینما یا فلسفه سیاسی یا...) کارشان را محدود می کردند قطعاً با توانایی ها و استعدادها فرصت کافی که بر تامل روی موضوعات مشخص و معین داشتند به مراتب بیش از اکنون در کارشان موفق می شدند و می توانستند در یک زمینه به خصوص مثلاً تحلیل فیلم سرآمد دیگران شوند ولی گویی میل و سلیقه ایشان بر ارائه کارهای متفاوت و به اصطلاح چند ساحتی بودن (که از ویژگی های بارز پدیده روشنفکری محسوب شود) دور می زند تا یک متخصص یا آکادمیسین صرف بودن که البته نتیجه این کار این گونه می شود که ایشان نتوانند یک موضوع مشخص را به سرانجام برسانند و به تحلیل و بازبینی کارهای قبلی شان (که در بسیاری از مواقع خالی از اشکال فرمی و محتوایی هم نیست) دست بزنند و زمینه معین کاری شان را تکمیل کنند.
۲) در سطور پیشین به ویژگی دایره المعارفی بودن بسیاری از کارهای ایشان اشارتی کردیم و گفتیم خصلت بسیار برجسته بسیاری از آثار ایشان وجود داده ها و اطلاعات بی شماری است که پی در پی می آیند و همین امر باعث می شود نویسنده اثر به ندرت نظر شخصی و مستقلی در این میان ابراز کند و به مثابه یک سوژه منفعل عمل می کند و این به آن دلیل است که بابک احمدی اصولاً نویسنده یی مولد نیست و از آن قسم از روشنفکران نیست که به تولید اندیشه مبادرت ورزند.او بیشتر درگیر جمع آوری اطلاعات در زمینه های گوناگون است و به همین دلیل در بیشتر کارهایش ما بیش از همه چیز در معرض بمبارانی از اطلاعات گوناگون قرار می گیریم تا اینکه به دریافت معرفت و دید تازه یی نسبت به امور دست پیدا کنیم.
(بگذریم از اینکه بسیاری از اطلاعات و داده هایی که در کتاب های احمدی می آیند، الزاماً صحیح و درست نیستند یا به درستی تبیین نشده اند) و با الهام از قول مشهور فرانسیس بیکن که با دیدی موشکافانه متفکران را به سه دسته مورچه ها، عنکبوت ها و زنبور عسل ها طبقه بندی کرد می توانیم بابک احمدی را بیشتر در رده مورچه ها قرار دهیم (کسانی که فقط اطلاعات و داده ها را جمع می کنند ولی تحلیل هایشان چندان دقیق و عمیق نیست) یا به قول آیزایا برلین در کتاب متفکران روس که متفکران را به دو دسته خارپشت ها و روباه ها طبقه بندی کرد می توانیم بگوییم احمدی باز بیشتر به دسته «روباه ها» تعلق دارند یعنی کسی که خیلی چیزها را می داند ولی نمی تواند آنها را در یک نظام واحد فراگیر قرار دهد (یعنی تفکر او فاقد چارچوب و مرکز پیوند بخش بین اطلاعات پراکنده و گسیخته است) و این امر زمانی مشهود و عینی می شود که شما فرضاً کارهای مختلف بابک احمدی را با کار متفاوتی مثل اثر درخشان داریوش شایگان تحت عنوان افسون زدگی جدید مقایسه کنید و آن وقت متوجه شوید در این کتاب هم با آنکه ما با کشکولی از داده ها و ایده های گوناگون از متفکران مختلف در زمینه های فلسفی، جامعه شناسی، روانشناسی، ادبی، عرفانی و... سروکار داریم ولی سوژه مولف در این آثار به هیچ وجه منفعل نیست و نویسنده موفق شده در این اثر آن داده ها و اطلاعات به ظاهر پراکنده را با یک مرکزیت مشخص و خاص به همدیگر وصل کند و به آنها انسجام دهد و در واقع خود مولف در جا ی جای اثر به خوبی حضور دارد و فقط انتقال دهنده صرف یکسری از مفاهیم نیست ضمن اینکه شایگان خود در طول دوران فکری اش مفهوم سازی های گسترده یی (از جمله در همین اثر) صورت داده است که به جد او را از بسیاری از همگنانش از جمله بابک احمدی مجزا می سازد (و البته فکر می کنم ما در حال حاضر با افراد معدودی سروکار داریم که به تولید اندیشه و تفکر مستقل در ایران مشغولند از جمله شایگان، دکتر محمد صنعتی، داریوش آشوری). اما نکته دیگر که در اینجا برای ما حائز اهمیت است این است که حال با پذیرش ویژگی دایره المعارفی کارهای احمدی (که در جای خود می تواند پدیده مثبتی هم تلقی شود) آیا آثار او در زمره دایره المعارف خوب و کم غلط محسوب می شوند یا خیر؟ که در اینجا می تواند اقوال گوناگونی مطرح شود و من چون احاطه کافی در این زمینه ندارم می توانم به طور مثال به دو نقدی اشاره کنم که پیرامون ساختار و تاویل متن در سال ها پیش نوشته شده بود؛ یکی مقاله آشفتگی و بی معنایی نوشته مشترک مراد فرهادپور و یوسف اباذری (مندرج در کیان شماره ۸) و دیگری مقاله یی است از محمدرضا نیکفر پیرامون همین اثر در نگاه نو شماره ۲۳ که هر دو نوشته به وجود اغلاط گوناگون و ترجمه تحت اللفظی در بسیاری از بخش های این کتاب اشاره دارند (و به طور خاص نیکفر این کتاب را به یک دایره المعارف بد تشبیه کرد) و در اینجا به بخشی از مقاله نیکفر عیناً اشاره می کنم. نیکفر در جایی از مقاله خود به صفحه ۵۴۴ کتاب ساختار و تاویل متن ارجاع می دهد. جایی که بابک احمدی در تعریفی که از پدیدارشناسی به دست می دهد، می گوید؛ «پدیدارشناسی با شعار به سوی چیزها، به تجربه یی یکسر مشخص از خود چیزها دعوت می کند.» اما نیکفر می گوید؛ «آغاز پدیدارشناسی آماج بندی یا نیت مندی آگاهی است.» و در نقد این گفته احمدی می گوید؛پدیدارشناسی که چنین سخن بگوید دیگر پدیدارشناس نیست. آگاهی همواره آگاهی به چیزی است و غرض از آگاهی نه فقط ادراک شناختی است بلکه هر گونه ادراکی است.
چنانچه عشق همواره عشق به چیزی است و خنده همواره خنده بر چیزی است. اگر آگاهی را تجربه بنامیم توصیف احمدی از پدیدارشناسی می شود؛ پدیدارشناسی دعوت به تجربه یی است یکسره مشخص از نیت تجربه، دعوت است به جدا کردن کامل عمل تجربه (noesis) از محتوای تجربه (noema) و تمام تلاش هوسرل، نشان دادن هم پیوندی جدایی ناپذیر «noesis» و «noema است اما گویا احمدی به عکس این امر معتقد است. همچنین نیکفر از بابک احمدی در این کتاب نقل کرده که می گوید؛ «از دیدگاه برنتانو، تمامی کنش های فیزیکی دارای این منش نیت گون هستند، اما به نظر هوسرل آگاهی در بن و گوهرش، نیت مند است» (ساختار و تاویل متن، ص ۵۴۶) و در پاسخ او می گوید؛ «برنتانو کجا، گفته که نیت گونی منش کنش های فیزیکی است و مولف به خاطر بی دقتی در برگرداندن منابع کارش به فارسی Psychical را Physical خوانده و در نتیجه به برنتانو این نسبت را داده همچنین در جایی که احمدی می گوید می توان هرمنوتیک را همان هستی شناسی بنیادین خواند.» (ساختار و تاویل متن، ص ۵۴۹) نیکفر می گوید؛ در این میان تکلیف کسی که اهل هرمنوتیک است اما هستی شناسی را میراث عهد عتیق می داند که باید به موزه اش سپرد یا آن کسی که هستی شناسی بنیادین هایدگر را در بنیاد خود، ضدهرمنوتیکی می داند، چیست؟
در کتابی چون حقیقت و زیبایی هم گفتم این اشکالات محتوایی و برداشت های یکسویه کم نیست که در اینجا به دو مورد آن اشاره می کنم. مثلاً در صفحه ۳۶۷ در بخشی که به ناخودآگاهی جمعی مربوط است این نکته را می گوید ؛ «در واقع در فلسفه پساکانتی و در آثار هگل، شلینگ و شوپنهاور بود که ناخودآگاهی به معنای ژرف فلسفی اش سر برآورد.» در صورتی که قرار دادن پساکانتی ها و هگل کنار شلینگ و شوپنهاور غلط فاحشی است چرا که بسیاری از جمله «الن برگر» بر وجود افرادی چون رمانتیک ها (از جمله شلینگ، شلگل)، شوپنهاور (به خاطر طرح مساله اراده و خواست) و نیچه (به خاطر تکیه بر میل و غریزه و اراده) به عنوان پیشگام طراحی ناخودآگاه حتی قبل از فروید تکیه می کنند ولی نمی دانم آقای بابک احمدی چگونه ایده هگلی را (که در اوج آگاهی قرار دارد) به عنوان منشاء مفهوم ناخودآگاه به حساب آورده اند. یا در بخش زیبایی سوررئالیستی، ص ۳۷۷ زمانی که به مقایسه فروید و یونگ می پردازد. چون گرایش فکری او به یونگ (به دلیل وجوه عرفانی او) بیشتر است به صورت یکسویه نگاه هنری یونگ را بر فروید برتری می دهد چرا که به زعم او «فروید می پنداشت که با تفحص در حیات شخص هنرمند، کلید رازگشای شاهکارها را یافته است» ولی به قول او «یونگ ادبیات را چنین ساده، دستگاه علائم روان - نژندی نمی شناخت. متن برای او وسیله یی نبود تا به کارکرد روان فردی آگاهی یابد، به گمان او دیده وری شاعر محصول تخیلی قدرتمند یا حالت شاعرانه ویژه یی نیست، بل از تجربه یی ازلی پدید می آید که زمان آن فراتر از محدوده زندگی یک فرد می رود.» اما او هیچ گاه در این کتاب به این نکته مهم اشاره نمی کند. دیدگاه یونگ پیرامون ادب و هنر مدرنیستی چقدر ارتجاعی و سنتی بوده و با ملاحظه مقالاتی از یونگ که درباره جیمز جویس و اثر معروفش یولیس و کاری که پیرامون پیکاسو صورت داده ملاحظه می کنیم آنها را آثاری منحط به حساب می آورد در صورتی که دیدگاه فروید به هیچ وجه این گونه اخلاقی و ایدئولوژیک نبود. یا مثلاً هنگامی که او در این کتاب به بحث مدرنیسم از نظر آدورنو می پردازد از او نقل قولی می آورد (مندرج در کتاب درآمدی به جامعه شناسی موسیقی) که؛ «نسبت اثر هنری با جامعه، قابل قیاس است با مفهوم موناد لایبنیتس» ولی هیچ گونه توضیحی نمی دهد که چگونه آدورنو این نسبت را برقرار کرده است. در صورتی که یک مولف دایره المعارف نویس خوب باید اول به توصیف مفهوم موناد که از مفاهیم کلیدی لایبنیتس است، دست زند و سپس تئوری آدورنو را با آن منطبق سازد. این موارد، تنها موردهای اندکی است که مسلماً در فضای کم حجم روزنامه اشاره به موارد بیشتر امکان پذیر نیست ولی در عین حال باید اشاره کنم بسیاری از منتقدان هم چون آقای دکتر براهنی معتقدند در مجموع کارهای آقای بابک احمدی کارهای مفید و از خصلت ترجمه یی مناسب هم برخوردار است و نگارنده این سطور هم ضمن انتقاد به شیوه نگارش و برخی اشکالات فرمی و محتوایی در برخی کارهای اولیه ایشان، چنان که قبلاً هم اشاره کردم، کارهای متاخر ایشان را از قسمی دیگر می دانم. با این حال به دلیل تجدید چاپ بسیاری از کارهای قبلی ایشان و همچنین پاره یی از تعارضاتی که به زعم نگارنده میان برخی از آرای فعلی ایشان (که به خصوص در برخی از سخنرانی های اخیر ایشان منعکس است) با برخی دیدگاه های ایشان به خصوص آن دیدگاه هایی که در کتبی چون کتاب تردید و معمای مدرنیته منعکس است می توانم از نگاه نقادانه خود در بسیاری از موارد دیگر دفاع کنم که در سطور آینده ملاحظه خواهید کرد.
۳) بابک احمدی ظاهراً از دوران ابتدای فعالیتش تاکنون دوره های گوناگونی را از سر گذرانده و تا آنجایی که می دانیم او در ابتدا در دوران قبل از انقلاب یک فعال سیاسی چپ ارتدوکس (وابسته به نحله تروتسکی) بوده که در میانه انقلاب از لحاظ سیاسی بیشتر متمایل به چپ های فرانکفورتی شد و در همین حال گرایش شدیدی هم به سمت برخی متفکران پست مدرن (از جمله دریدا و فوکو) پیدا کرد و به خصوص طرفدار برخی از آموزه های آنان چون حذف سوژه، توجه به زبان و نسبی گرایی شد (که انعکاس رگه هایی از این آموزه ها را امروزه هم در کارهایی از او چون کار روشنفکری ملاحظه می کنیم) ولی در عین حال در این دوران مرزبندی شدیدی هم با لیبرالیسم داشت (که انعکاس آن را در کتابی چون کتاب تردید و معمای مدرنیته هم ملاحظه می کنیم) ولی در این چند سال اخیر با آنکه در عرصه فلسفی کم و بیش نزدیکی زیادی به تفکر هایدگر و برخی آموزه های پست مدرنیسم دارد ولی چندین بار گرایش شدید خود را در زمینه سیاسی نسبت به لیبرالیسم ابراز داشته است (به عنوان نمونه می توانید به مقاله حرمت فکری فلسفه، مندرج در مدرسه شماره ۴، نقد قبل از داوری، گفت وگو است، مندرج در کارگزاران، ۲ اردیبهشت ۸۷ و اندیشه انتقادی در زمانه لیبرال، دی ۸۷ مراجعه کنید) که به نظر می رسد این امر در عین اهمیت داشتن آن در سیر تحول فکری بابک احمدی، حاوی تعارضاتی با بخش دیگر اندیشه وی است و در عین حال باید توجه داشت به دلیل چاپ های متعدد کتاب های قبلی بابک احمدی (مانند کتاب تردید و معمای مدرنیته) و عدم بازبینی های مجدد او بر آن کارها نمی توان این ادعا را مطرح کرد که تفکر سیاسی بابک احمدی به طور ریشه یی تغییر کرده است بلکه می توان این گونه گفت که تا اندازه زیادی تعدیل شده است. مثلاً در زمان چاپ کتاب تردید و معما مدرنیته وی که بنیان اصلی مدرنیته را وجود تفکر انتقادی می دانست (که احتمالاً امروز هم به این امر معتقد است) این تفکر انتقادی را تنها محدود به متفکران مکتب فرانکفورت و پسامدرن ها می دانست در صورتی که در نگاه جدید او لیبرالیسم هم فاقد نگاه نقادانه نیست و در تفکر کسانی چون رابرت نوزیک و جان رالز (که به هر حال از فیلسوفان وابسته به مکتب لیبرالیسم هستند) این نگاه نقادانه را ملاحظه می کند اما نکته مهم دیگر در اینجا آن است که با وجود تکیه بر لیبرالیسم در عرصه سیاسی هنوز کتابی از او پیرامون یکی از متفکران مهم لیبرال (مثلاً جان رالز، هایک، آیزایا برلین، پوپر و...) نوشته نشده است و هر چند نوع نگاهی که او در تحلیل کتاب هایی چون «مارکس و سیاست مدرن»، «هایدگر و پرسش بنیادی» و «سارتر که می نوشت» ارائه داده در مواردی به نگاه لیبرال ها نزدیک است ولی تا زمانی که کتابی از او پیرامون لیبرالیسم نگاشته نشده باشد نمی توانیم به طور دقیق او را یک لیبرال در عرصه سیاسی محسوب کنیم اما مهم تر از همه تعارض او زمانی ظاهر می شود که بابک احمدی بخواهد این نگاه تازه لیبرالی خود را با برخی وجوه پست مدرنیستی خود که هنوز به گونه یی به آنها معتقد است (مانند نگاه ضدسوژه یی خود در عرصه معرفت شناسی و توجه افراطی به مباحثی چون زبان، گفتمان و دید نسبی گرایی افراطی در برخی موارد) و برخی تلقی های چپ مدارانه خود (که بیشتر منبعث از مکتب فرانکفورتی ها است مانند علاقه شدیدی که در دوره یی نسبت به کتاب دیالکتیک روشنگری ابراز می داشت) جمع کند که در مواردی این امر ناشدنی نیست و در صورتی که کسی ادعای جمع اینها را بکند دچار پارادوکس های فراوان در عرصه اندیشه شده است چرا که فرضاً می دانیم کسی که معتقد به لیبرالیسم باشد باید به یکی از بنیادی ترین مفاهیم این مکتب که «فردگرایی» باشد، توجه کند و لیبرالیسم فقط محدود به عقیده داشتن به مالکیت خصوصی در عرصه اقتصاد نیست. همچنین عقلانیت خودبنیاد از جمله مفاهیم مهم دیگر مکتب لیبرالیسم است اما به نظر می رسد بابک احمدی (حداقل مطابق آنچه در کتاب های پیشین او آمده) با هر دو مفهوم چندان میانه یی ندارد و می دانیم تفکر ضدسوژه مدارانه و توجه افراطی او به مبحث گفتمان، در واقع جایی را برای فاعل شناسا و فردیت در تفکر او باقی نمی گذارد و ضمناً تلقی هنوز چپگرایانه او که روشنفکری را پدیده اجتماعی نه فردی به حساب می آورد هم نشان دهنده نهادینه نشدن تفکر لیبرالی در اوست. به عنوان مثال می توان به این گفته او در کتاب سارتر که می نوشت (بخش روشنفکر و کردار سیاسی) توجه کرد که می گوید؛ «در بحث روشنفکری نکته مهمی وجود دارد که نباید از نظر دور بماند؛ جدا از استعدادها و خلاقیت های فردی و نقش مهم شماری از اندیشمندان و دانشمندان در پیشرفت کار فرهنگی، این پیشرفت در تمامیت خود صرفاً وابسته به عمل هیچ فرد و نابغه یی نیست. استعداد فردی، نبوغ و روحیه علمی بی شک کارایی دارند اما نمی توانند در شرایط نبود کار فکری در گفتمان های گوناگون یا در شرایط نازل تولید کلی فرهنگ جامعه، جایگزین آنها شوند. کار روشنفکری نه فردی که جمعی است.» (سارتر که می نوشت، ص ۳۶۰)
در عین حال سوال دیگر در اینجا این گونه می تواند مطرح شود که چطور می شود کسی که آنقدر به نسبی گرایی افراطی اعتقاد دارد (و مطابق آن همه فرهنگ ها و ایدئولوژی ها را در مقام نظر هم سطح یکدیگر به حساب می آورد) می تواند در عرصه عمل و در حوزه عمومی و سیاسی طرفدار کامل لیبرالیسم باشد. آیا این یک تناقض نیست؟ و کسی که بارها در کتاب های پیشین ابراز می داشت تا به حال هیچ نقد جدی روی کتاب دیالکتیک روشنگری نوشته نشده است (کتابی که به بازتولید اسطوره در دوران مدرن می پردازد و به اینهمانی تفکر مدرن با توتالیتاریسم و فاشیسم قائل است) حال چگونه چنین فردی هنوز می تواند با اعتقاد به مبانی این کتاب باز هم به برتری لیبرالیسم در عرصه سیاسی قائل باشد (مگر اینکه بابک احمدی بگوید من در میان آموزه های گوناگون لیبرالیسم فقط به مالکیت خصوصی در عرصه اقتصاد قائلم که آن هم با دیدگاه های افراد دیگری که وی به آنها معتقد است در تضاد قرار می گیرد). به هر حال به نظر می رسد امروزه بابک احمدی ضمن اعتقاد به برخی مبانی لیبرالیسم در کتاب هایی چون کار روشنفکری کماکان نگاهی پست مدرنیستی نسبت به پدیده روشنفکری دارد و در برخی تحلیل های او از تاریخ معاصر ایران هم رگه هایی از تفکر چپ را می شود کماکان ملاحظه کرد. در برخی زمینه های دیگر هم به نظر می رسد در دیدگاه های او البته تغییراتی حاصل شده است. مثلاً او در زمانی آنقدر شیفته تام تفکرات پست مدرنیستی و کارا بودن آنها برای همه جوامع بوده است که بحران های مدرنیته را امری جهانی (و نه فقط مختص به غرب) می دید و به خصوص بحران های کشورهای جهان سومی چون ایران را هم جدا از این بحران های عام جهان غرب به حساب نمی آورد (که انعکاس اش را مثلاً می توانید با مراجعه به مجله کلک، شماره ۳۷ مندرج در کتاب ما و مدرنیت داریوش آشوری ملاحظه کنید) ولی به نظر می رسد اکنون کم و بیش به برخی تفاوت های کلیدی جهان غرب و جهان سوم (از جمله ایران) قائل شده است.
او در زمانی دامنه تفکر نسبی گرایی و مدرن ستیزی اش به حدی بود که هر گونه نگاه بیرونی نسبت به فرهنگ های دیگر را نگاهی اروپامحور (مانند نگاه ادوارد سعید نسبت به پدیده شرق شناسی) می دانست و دامنه بحث خود را تا آنجا پیش می برد که به توجیه تمام آیین های خرافی قبایل آفریقایی می پرداخت. دموکراسی سرخپوستان را حتی برتر از دموکراسی امریکا به حساب می آورد و حتی این قول هایدگر را که «اساس متافیزیک از یونان است»، باطل می شمرد و حتی در کتاب تردید به غلامحسین ساعدی ایراد می گیرد که چرا در کتاب اهل هوا با نگاهی عقل گرایانه بسیاری از باورهای بومیان مناطقی چون بندر لنگه در خلیج فارس را زیر سوال برده و با نگاهی عقلانی صرف با آنها برخورد کرده. (از جمله این باور آنها که بادهای گرمی که از جانب دریا می وزند و سرچشمه آنها ناشناخته می نماید، بسیاری از آدمیان را گرفتار خود می کنند.) او همچنین در جایی از کتاب معمای مدرنیته می گوید؛ «اگر مدرنیته کارا بود، پس چرا هنوز نتوانسته مساله فقر را در هند حل کند.» بدین ترتیب او به شدت تحت تاثیر نوعی بومی گرایی تجددستیز قرار گرفت. حالا نمی دانیم او اکنون نسبت به این مقولات چگونه می اندیشد. آیا باز به این سخنان باور دارد و البته این سخنان او در همان زمان هم خالی از تعارض نبود مثلاً او در همان کتاب تردید که همواره نسبی گرایی را در برابر خردباوری نقادانه قرار می دهد (در صورتی که منطقی بود که وی نسبی گرایی را در برابر نگاه مطلق گرا قرار دهد.) در مواردی خود به دام نگاه ها و حکم های مطلق اندیش می افتد. مثلاً او که در نقادی اش از برخی متفکران خردگرا چون پوپر که ابراز می کردند سرچشمه ایده ها و سیاست های توتالیتر، روشنفکران و فیلسوفان طرفدار نسبیت گرایی و نهیلیسم هستند اولاً برای رد این ایده پوپر از لنین (به عنوان فردی خردگرا) نام می برد که یکی از خشن ترین دولت ها و نظام های توتالیتر را در سده بیستم بنا نهاد و درست در چند صفحه بعد در مقام مقایسه میان پوپر و آدورنو (متفکری که احمدی بسیار او را می ستاید) می نویسد؛ آدورنو بارها بهتر از فیلسوف خردباور نقاد گوهر دوران مدرن را شناخته بود. او مدافع دستاوردهای خردابزاری نبود و نقادی را به سودای اثبات برتری خردباوری خود ادامه نمی داد، دنیایش کوچک نبود و به دفاع از دموکراسی ختم نمی شد. می دید این عادلانه ترین و مساوات گراترین جامعه تاریخ را قانون سودطلبی اداره می کند. (کتاب تردید، ص ۳۹)
(این سخنان او واقعاً شگفت انگیز است.)
به این پارادوکس های نگاه احمدی باید نگاه عرفان گرای او را هم اضافه کرد (که خود به خصوص در مقدمه چهار گزارش از تذکره الاولیا به آن اشاره کرده است) و انعکاس دیگر آن را در گرایشش به سینمای تارکوفسکی و برسون و حتی فلسفه هایدگر می توان ملاحظه کرد و در اینجا این پرسش را باید از او کرد که او چگونه می تواند این نگاه معنویت گرای عرفانی را با نگاه مدرن و لیبرال امروزی اش جمع کند و آیا آن نگاه تجددستیز افراطی اش (که به گونه یی بومی گرایی می رسید) تا اندازه یی ناشی از غلیظ بودن همان نگاه عرفانی در وجودش نیست (به خصوص اینکه نتوانسته بود آن را در حوزه خصوصی صرف نگه دارد)؟ البته از موارد دیگر تعارض و تفاوت نگاه احمدی امروز نسبت به دیروز می توان به تلقی او از دموکراسی اشاره کرد. او در کتاب معمای مدرنیته و در فصل مربوط به ناسازه های دموکراسی در جای جای این بخش به نقد جدی دموکراسی های موجود (دموکراسی پارلمانی) می پردازد و از متفکرانی چون روسو و مارکس و دیگران در جهت نفی دموکراسی پارلمانی کدهای فراوانی می آورد و به گونه یی سخن می گوید که مرز و تمایز میان دموکراسی و پوپولیسم را عملاً زائل می کند ولی مثلاً هیچ گاه از کسانی چون بنجامین کنستانت یا توکویل که ضد امثال روسو سخن گفته اند مثالی نمی آورد (البته در این بخش احمدی ضمن رد دموکراسی پارلمانی، دموکراسی مستقیم را هم کارا نمی داند) و اصولاً احمدی که به نقد پست مدرنیستی و شالوده شکنانه بسیار اهمیت می داد در بیشتر آثارش بیشتر از این گونه متفکران (نقادان بنیان تجدد) و ضدسوژه گراها مثال می آورد و به متفکران طرفدار احیای سوژه (نئوکانتی ها) نظیر لوک فری، کورتیلوس کاستوریاریس، ارنست کاسیرر، مارسل گشه، رمون آرن و... بی اعتنا یا کم اعتنا بود. ۴- اما زمینه دیگر از کارهای مهم بابک احمدی تعاریف جدیدی است که در باب پدیده روشنفکری و کار روشنفکری ارائه داده که در کتابی به همین نام آمده است. گفتیم در این کتاب احمدی خواهان آن است که به جای ارائه تعریفی ذات باور و غیرتاریخی از روشنفکر (امری که تاکنون متداول بوده است) با نگرشی پراتیک به تعریفی موقتی از کار روشنفکری بپردازد. در این کتاب که گفتیم جزء معدود کارهای اوست که مولف در متن عملاً حضور دارد (و از غیبت یا مرگ مولف در متن خبری نیست)، نگاه های پست مدرنیستی احمدی کماکان حضور خود را دارد و با توجه به مبحث گفتمان (متاثر از فوکو و دیگران) و حذف سوژه روشنفکری مرز قاطعی میان روشنفکر و کار او می گذارد و ما را دعوت می کند به جای ارائه تعاریف کلاسیک ذات باورانه از روشنفکر و طرح مباحث فرعی و نادرست خدمت یا خیانت روشنفکری به تعریف ولو موقتی از عمل روشنفکری دست بزنیم چرا که به زعم او روشنفکر یک نام نیست که به افرادی هویت ببخشد ولی برخی کارها می تواند روشنفکری تلقی شوند و برخی خیر. در اینجا می توان به مرز قاطعی که او میان روشنفکر و کار روشنفکری می کشد، انتقاد کرد (نگاهی که گفتیم اساساً ضدسوژه محور است و از مواردی است که تضاد نگاه او را با نگاه فردگرایی و سوژه گرایی لیبرالیستی و نگاه های روانشناسانه نشان می دهد) و مشکل او همواره این بوده که به صورت افراطی گفتمان و زبان را اصل بر سوژه و افراد و فرهنگ ها به حساب می آورد (امری که به طور قاطع قابل اثبات نیست و فقط یک نگاهی در برابر نگاه های دیگر است کمااینکه مقولاتی چون مرگ مولف هم یک نظریه در برابر سایر نظریه هاست و برتری ذاتی نسبت به دیگر نظریه ها ندارد) و به خصوص در جامعه یی که فردیت نهادینه نشده است رواج این گونه نظریات ضدسوژه مدار بسیار خطرناک می تواند باشد. روی این اساس است که احمدی در تعریفی هم که از کار روشنفکری ارائه می دهد چون مبنایش را بر مفهوم گفتمان استوار ساخته است نهایتاً نسبت به محتوای سخن روشنفکری بی توجه است و بسیار فرمی به این قضیه می پردازد لذا می گوید ما مفاهیمی چون روشنفکر ایرانی یا فرانسوی نداریم چون در این موارد مفهوم گفتمان غایب است اما می توانیم مفاهیمی چون روشنفکر دینی و روشنفکر مارکسیستی را داشته باشیم چون درکی از گفتمان در آنها وجود دارد (گفته های احمدی در مصاحبه با علی اصغر سیدآبادی) و در واقع با توجه به پیوست کتاب و بخش های دیگر هم شاید بتوان حدس زد که این کتاب دو هدف عمده را در پی دارد؛ یکی اعاده حیثیت از جریان پراشتباه روشنفکری در ایران که بحق در مواردی می توان به بسیاری از کارهای آنان در تاریخ معاصر لقب خیانت روشنفکری را اطلاق کرد و دیگری اعاده حیثیت از جریان پراشتباه روشنفکری دینی.
و به نظر من احمدی در این کتاب بیش از دغدغه معرفتی دغدغه سیاسی را در سر داشته و جالب است که نوع دفاع او از این جریان به جای آنکه انضمامی و با توجه به آثار ایشان باشد به شدت کلی و متافیزیکی است در صورتی که از منظری دیگر می توان گفت اصولاً روشنفکر احتیاجی به هر گونه پسوند ایدئولوژیک (اعم از دینی، مارکسیست، لیبرال و...) ندارد و این سوال مطرح می شود که چه لزومی دارد یک فرد که خود را روشنفکر می داند از ابتدا خود را محدود و مقید به یک امر پیشین (مانند هرگونه ایدئولوژی) سازد و برای خود از اول آگاهانه پیش فرض هایی را قرار دهد و خود را در چارچوب ها و قالب هایی محصور سازد و بحث بر سر این نیست که هر کس دیندار است نمی تواند روشنفکر باشد، بحث سر این است که زمانی یک فرد دیندار روشنفکر می شود که دینش در حوزه خصوصی باقی بماند نه به صورت ایدئولوژیک و در حوزه عمومی که روشنفکری دینی اصولاً چنین پدیده یی است و مخالف جدی سکولاریسم. و خوب است که آقای احمدی و دیگرانی که به اعاده حیثیت از این جریان می پردازند از خود بپرسند اگر سخن شان صحیح است پس چرا در عمل مخالف پروژه های آنان چون مردمسالاری دینی هستید پس بدانید مردمسالاری دینی نتیجه مستقیم روشنفکری دینی است. (چون در غیر این صورت است که به دموکراسی صرف اعتقاد می داشتند و دین را محدود به حوزه خصوصی می کردند) و به قول برخی از وابستگان به این جریان از جمله آقای ملکیان می توان نواندیشی دینی را به جای روشنفکری دینی به کار برد تا دچار پارادوکس نشویم. در عین حال گفتم پروژه احمدی برای ما راهگشا نیست به خصوص در جامعه یی که هنوز یک کتاب جدی هم پیرامون نقد روشنفکری ایران نوشته نشده است پس ما بیش از این کتاب ها به کتاب های جدی چون در خیانت روشنفکران ژولین بندا و روشنفکران پل جانسون نیاز داریم و احمدی هم بارها نشان داده که توانایی و جسارت نقد جریان روشنفکری ایران در گذشته و حال را ندارد. به همین دلیل به این حربه ها و بازی های زبانی متوسل می شود.
۵) از موارد دیگر قابل ذکر در پروژه احمدی عدم توجه به مسائلی چون میل، بدن، عشق و... است. این نکته را از این جهت ذکر کردم که احمدی داعیه پست مدرنیستی دارد و یکی از مسائل مرتبط با پست مدرن ها که به خصوص در آثار دلوز، گتاری، فوکو و تا اندازه کمتری دریدا دیده می شود توجه به این مسائل است. (امری که معتقدان به این دیدگاه بر این اعتقادند که مدرنیته سرکوبگر آنها بوده و از موارد فرا روی از مدرنیته است) و البته در آثار برخی متفکران چپ چون مارکوزه (به خصوص در کتاب اروس و تمدن) هم این نگاه دیده می شود اما احمدی که از پست مدرنیسم بیشتر به گفتمان و مسائل مرتبط با زبان و نسبی گرایی (برای توجیه جوامع حاشیه یی) توجه دارد در عمل بنیان تفکرش حالتی آنتی مدرن و سنت گرا پیدا می کند و البته شاید زمینه قوی تفکرات عرفانی هم در این عدم توجه او به این مسائل بی ارتباط نباشد. (البته این مساله فقط به احمدی محدود نمی شود و اصولاً پست مدرنیست های وطنی به همین دلیل اکثراً برخی وجوه این تفکرات پست مدرن را در جهت توجیه سنت گرایی به کار می برند.)
۶) از مسائل مهم در پروژه احمدی توجه او نسبت به مسائل زنان است که البته بیشتر در سخنرانی هایش انعکاس دارد تا نوشتارهای او، هنوز در هیچ یک از کتاب هایش پیرامون مسائلی چون فمینیسم و تحولات آن سخنی به میان نیاورده و امید است که در آینده یی نزدیک چنین کند ولی همین نصف توجه به این مساله در زمانی که اکثر روشنفکران مرد وطنی ما نسبت به این قضیه بی تفاوتند، خود امری ارزشمند است. او در سخنرانی ها و نوشته هایش به دو صورت مختلف عمل می کند در حالی که در نوشته هایش به صورت خیلی استثنایی به مسائل ایران می پردازد و بیشتر به یک انسان غربی می ماند که در فضای غرب می نویسد و فکر می کند. (به جز استثنایی چون چهار گزارش از تذکره الاولیا) در فضای سخنرانی اتفاقاً بیشتر به مسائل ایران توجه دارد و حتی دیدگاه های متفکران غربی را در زمینه فضای فرهنگی ایران مورد بررسی قرار می دهد. او در تحلیل مسائل چنان که بارها گفته است معتقد به تحلیل مسائل در آیینه افق گفتمان امروز است و در زمینه تاریخی هم ملهم از فوکو به گسست دوران ها اعتقاد دارد. (نه تداوم) به این گفته او توجه کنید؛
داوری تاریخی همواره پسینی است و ما با توجه به اقدامات هیتلر در سال های ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۹ و با دقت به اشتغال راین لند شیوه برخورد او با مساله اتریش و بعد اشغال چکسلواکی شگفت زده می شویم که دموکراسی های غربی مرتکب چه اشتباه بزرگی شدند و ندانستند باید به موقع در برابر سیاست های تهاجمی نازی ها مقاومت کنند... پس ما تاریخ را با توجه به پیامدهایش و مهم تر با توجه به وضعیت امروز بررسی می کنیم. ما همواره از دیدگاه امروزی و متکی به جمع بندی ها و ارزیابی های پسینی دیروز را مورد داوری قرار می دهیم. کسی هم نمی تواند امروز شعرهای حافظ را در چارچوب صورت بندی دانایی سده هفتم هجری و در افق تاریخی زندگی راستین حافظ بخواند. (رساله تاریخ، صص ۱۱۰ و ۱۱۱)
که این نگاه جزء نقاط قوت اندیشه اوست و برخلاف نگاه توجیه گر برخی روشنفکران وطنی است که هر واقعه و اندیشه یی را باید مطابق زمانش بررسی کرد. در نهایت می خواستم چند کلمه هم پیرامون سلیقه هنری بابک احمدی بگویم او گرچه در زمینه سینمایی خیلی کلاسیک می اندیشد و بیشتر گرایش به سمت سینمای اروپایی دارد و آثار هنری ساده و کم تکنیکی چون تارکوفسکی و سینمای بومی گرای بیضایی، اما در زمینه موسیقی (شاید تحت تاثیر نگاه آدورنو) گرایش مدرنیستی نسبت به آن دارد و موسیقی آتنال امثال شوئنبرگ، آلبانبرگ و وبرن را می پسندد و در میان کارهای ایرانی هم به سمت علیرضا مشایخی گرایش دارد؛ تنها فردی که شرایط امروز را درک می کند و سنتی نمی اندیشد و در چارچوب موسیقی روستایی هارمونی شده که البته این امر می تواند پارادوکس دیگری را در مورد بابک احمدی نشان دهد هرچند در این مورد با احتیاط بیشتری باید سخن گفت. در عین حال در دیدگاه او پیرامون موسیقی یک نوع مطلق گرایی وجود دارد و در گفته یی که پیرامون موسیقی علیرضا مشایخی ابراز کرد، عملاً هرگونه تلاش های قبلی موسیقیدانان ایرانی که به گونه یی در جهت مدرنیزه کردن موسیقی قدم برداشتند ولی در جهت موسیقی آتنال کار نکردند (مانند کارهای بزرگانی چون دهلوی، حنانه، سیروس شهردار و...)، نفی می شود.
علی عظیمی نژادان
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید