سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


ستاره در نقش یک مرد


ستاره در نقش یک مرد
عمر بازیگری رابرت دنیرو به نزدیک به چهل سال می رسد. یک عمر فعالیت سینمایی برای تبدیل شدن به ستاره ای که با ایفای نقش های ماندگار توانسته چند نسل را تحت تاثیر قرار دهد. او که به گفته بسیاری دنباله روی بازیگر بزرگی همچون مارلون براندو است حال خود الگویی برای جوانترها است. شهرت و محبوبیت او فراتر از مرزهای جغرافیایی می رود به طوری که می توان گفت که هر کس در دنیا حتی اگر ذره ای علا قه به تماشای فیلم داشته باشد احتمالا او را می شناسد. اما کارهای او صرفا به عنوان یک سرگرمی برای مخاطبان عام شمرده نمی شود، بلکه حاوی نکاتی پیرامون نقد اجتماع و شخصیت ها است.
در ایران هم از سوی بسیاری او چهره ای شاخص است و دوستداران و علا قمندان بسیاری دارد که با وجود محدودیت های فراوان می توانند لااقل کپی برخی از فیلمهایش را تماشا کنند و از آن لذت ببرند. در این جا می خواهیم نگاهی هر چند گذرا به زندگی نامه و کارهای هنری رابرت دنیرو بیندازیم تا بیش از پیش با شخصیت و آثار این بازیگر بزرگ سینما آشنا شویم.
● فرزند روستای گرینویچ
رابرت ماریو دینرو جونیور در ۱۷ آگوست سال ۱۹۴۳ در روستای گرینویچ واقع در شهر نیویورک، در خانواده ای صاحب هنر به دنیا آمد. او اولین و تنها فرزند رابرت دنیرو سینور و ویرجینیا آدمیرال بود. پدرش، رابرت دنیرو سنیور یک هنرمند صاحب نام و صاحب سبک در عرصه های مجسمه سازی، شاعری و نقاشی اکسپرسیونیسم شناخته می شد. او کاتولیک بود و ریشه نیمی ایرلندی و نیمی ایتالیایی داشت. ویرجینیا آدیرال نیز یک نقاش بود. او در خانواده ای از تبار فرانسوی، هلندی و آلمانی رشد یافته بود و حال خودش وابسته به کلیسای رزبیتاریان و به اصطلا ح یک رزبیتاری محسوب می شد. ویرجینیا آدمیرال و رابرت دنیروسنیور در کلا س های نقاش هانس ها فمن یکدیگر را ملا قات کرده و با هم آشنا شده بودند.
نام رابرت ماریو برگرفته از مجموع نام پدر و پدربزرگش است. اولیای پدرش ماریو و سوفیا دینیرو نام داشتند که در اوایل قرن بیستم از شهر فرازانو واقع در ایالت کامپوباسو (قسمتی از ناحیه مولیزه در مرکز ایتالیا) به ایالا ت متحده آمریکا مهاجرت کرده بودند.
آغاز کودکی رابرت با یک شکست بزرگ در زندگانی او قرین شد. بیشتر از دو سال از زندگانی او نمی گذشت که پدر و مادرش از یکدیگر جدا شدند. مادر او، ویرجینیا آدمیرال مسوولیت نگهداری و پرورش رابرت را برعهده گرفت.
ویرجینیا آدمیرال برای گذران زندگی کار حروف چینی و چاپ را آغاز کرد. رابرت دنیرو هم فعالیت های هنری خود را در پیش گرفت. اما با وجود آن که آن دو از یکدیگر جدا شده بودند، رابرت از دیدن پدرش محروم نبود و آنها یکدیگر را به طور مکرر ملا قات می کردند. او اغلب به همراه پدرش برای تماشای فیلم به سینما می رفت و در راه بازگشت به خانه بواسطه هیجان های کودکانه خود به تقلید از حرکات و رفتارهای بازیگران می پرداخت.
ابتدا رابرت به یک مدرسه خصوصی، معروف به مدرسه قرمز کوچک فرستاده شد که این مدرسه دارای مقاطع مختلف تحصیلی بود. او برای اولین بار در سن ۱۰ سالگی در یک نمایش محلی به نام جادوگر شهر اوز، در نقش یک شیر ترسو بر صحنه نمایش رفت. در پی آن مادرش به استعدادها و توانایی های رابرت پی برد و او را در سن ۱۳ سالگی در دبیرستان هنر و موسیقی شهر نیویورک ثبت نام کرد. اما او چندان در آن جا دوام نیاورد و پس از مدتی مدرسه را ترک کرد و به یک گروه خیابانی ایتالیایی پیوست که در محله ایتالیایی نشین های شهر نیویورک به خیابانگردی می پرداختند. در آن زمان او را به دلیل داشتن چهره ای سفید و رنگ پریده و جثه ای ضعیف با نام مستعار بابی میلک صدا می زدند. پدرش، رابرت دنیرو سینور از این مساله ناراضی بود و نارضایتی خود را نسبت به دوستان تازه رابرت به او ابراز کرد. در نتیجه مشاجره ای بین پدر و پسر درگرفت اما با این وجود به زودی با یکدیگر آشتی کردند.
رابرت برای مدت زیادی به انحراف کشیده نشد و نصیحت های پدرش در او اثر کرد. او خیلی زود درس خواندن را آغاز کرد و در هنرکده معروف استرلا آدللی و نیز استودیوی بازیگری لی استراسبرگ حضور پیدا کرد و شیوه های متداول بازیگری را آموخت. تا این که درسن ۱۶ سالگی در نمایش خرس، اثر آنتوان چخوف به روی صحنه رفت. خیلی زود پس از آن در سفر به جنوب به اجرای سبک های کمدی نیل سیمون در تئاتر شب پرداخت. رابرت در آن زمان در کارگاه تئاتر و تولیدات برادوی فعالیت می کرد اما همچنان تلا ش خود را به کار می بست تا با توجه به جزئیات و انجام حرکاتی خاص، نظر همگان را به سوی خود جلب کند تا بلکه از این طریق بتواند به عرصه بازیگری فیلم نیز وارد شود. او همچنین برای شرکت در یک آزمون بازیگری در ۲۵ حالت مختلف از خود عکس گرفت اما باز هم در آن جا موفق نبود.
هنگامی که رابرت یک جوان ۱۸ ساله بود، پدرش در فرانسه به سر می برد ودر آنجا دچار افسردگی و تنگدستی شده بود. بنابراین او به تنهایی به پاریس پرواز کرد و پدرش را به خانه بازگرداند.
● یک شانس بزرگ
سال ۱۹۶۳، سال به دست آمدن یک شانس بزرگ برای رابرت ۲۰ ساله بود. او با کارگردان جوانی به نام برایان دیپالما آشنا شد. این آشنایی فرصت حضوری اگر چه کوتاه را در همان سال و در فیلم مهمانی عروسی، برای او فراهم کرد. اما این فیلم تا سال ۱۹۶۹ به اکران درنیامد. او همچنان فعالیت خود را در کارگاه تئاتر و تولیدات برادوی ادامه می داد. در این بین در فیلم فرانسوی سه اتاق در منهتن (۱۹۶۵) به عنوان سیاهی لشگر و در نقش مشتری رستوران ظاهر شد.
همکاری رابرت دنیرو با برایان دیپالما ادامه یافت و اولین بازی رسمی خود را در فیلم تبریکات (۱۹۶۸) انجام داد. پس از تبریکات در یک فیلم کوتاه با نام صدای سم (۱۹۶۹) حضور پیدا کرد و در همان سال در همکاری دوباره ای با برایان دیپالما، نقش جان رابین در تبریکات را در فیلم سلا م مامان (۱۹۶۹) تکرار کرد. در سال ۱۹۷۰ با بازی در فیلم مامان لعنتی ساخته کارگردان مطرح آن روز، راجر کورمن توانست چهره شاخص تری از خود به نمایش گذارد. او بعدها اظهار کرد که برای حلول کردن در شخصیت نقش لیودبارکر در این فیلم، یک روز ناهار را در قبر صرف کرده بود. این عمل او سرآغازی برای کارهای عجیب و بعضا حیرت آوری بود که او برای آماده شدن هر چه بهتر در نقش ها انجام می داد به طوری که با این کارها زبانزد عام و خاص می شد و بسیاری از آن به عنوان روش دنیرو یاد می کردند. در ادامه به گفتن برخی از آن کارها خواهیم پرداخت.
دنیرو فعالیتش را در سال ۱۹۷۱ با فیلم های جنیفر در یاد من (نوئل بلا ک) و برنده مادرزاد (ایوان پاسر) ادامه داد و در دار و دسته ای که نمی توانستند مستقیم شلیک کنند (جیمز گلدستون) جایگزین بازیگرهم دوره خود، آل پاچینو شد.
از سال ۱۹۷۲ به بعد گویی زندگی هنری رابرت دنیرو وارد مرحله تازه ای شد. در این سال او در یک مهمانی با کارگردان جوان و خوش ذوقی به نام مارتین اسکورسیزی آشنا شد که او هم مانند دنیرو یک آمریکایی ایتالیایی تبار بود. عشق به سینما و پی بردن به این موضوع که آنها در زمان کودکی هم محله ای بوده اند و هر دو در محله ایتالیایی نشین نیویورک بزرگ شده اند، آن دو را به یکدیگر نزدیک تر ساخت.
اسکورسیزی تمایل دنیرو را نسبت به بازی در فیلم جدیدش با نام خیابا های پایین شهر از او جویا شد. این فیلم از آن دست فیلم های گنگستری بود که پس از فیلم پر سروصدای پدر خوانده (۱۹۷۲) ساخته فرانسیس فوردکوپولا ، با همین مضمون بر پرده سینما رفت. تفاوت عمده این دو فیلم در تضاد اجتماعی آنها است; چرا که گنگسترهای پدر خوانده، نجیب زاده هایی ثروتمند و خانواده دوست بودند اما خیابان های پایین شهر تصویری از گنگسترهایی خرده پا از اقشار سطح پایین جامعه را نشان می داد.
به هر تقدیر دنیرو پیشنهاد اسکورسیزی برای بازی در نقش جانی بوی در خیابان های پایین شهر (۱۹۷۳) را پذیرفت. او مدتی قبل از شروع تصویربرداری این فیلم ملا قاتی با هاروی کیتل، بازیگر نقش چارلی داشت و خیلی زود رابطه دوستانه ای در بین آنها شکل گرفت. دنیرو در نقش جانی بوی به عنوان یک پسر سبک سر با رفتارهای وحشیانه، بازی به یادماندنی ای از خود به نمایش گذاشت. در قسمتی از فیلم او دیالوگ های بداهه و خنده داری به جوی کلا مز در مورد تمام شدن خونش می گفت. اگرچه فیلم پایین شهر موفقیت چندانی به دست نیاورد اما سبک بازی دنیرو و بازیگردانی فوق العاده اسکورسیزی این اطمینان را می داد که آنها به زودی به ستاره های هنری این عرصه تبدیل خواهند شد.
در همان سال دنیرو در فیلم طبل را آهسته بزن (۱۹۷۳) به کارگردانی جان هنکاک، بازی غم انگیزی را در نقش یک بازیکن ساده لوح بیسبال مبتلا به سرطان خون از خود به نمایش گذاشت. بازی بی نقص او در این فیلم مورد رضایت بسیاری از منتقدان واقع شد. سرانجام منتقدان فیلم نیویورک تصمیم گرفتند که برای بازی های خوب او در هر دو فیلم خیابان های پایین شهر و طبل را آهسته بزن، جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را به او بدهند. اما آکادمی با این نظر موافقت نکرد و تنها جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم طبل را آهسته بزن به او اهدا شد.
از طرفی فرانسیس فورد کوپولا در پی ساختن دومین قسمت از پدر خوانده بود و متاثر از بازی دنیرو در خیابان های پایین شهر، او را برای نقش دون کورلئونه جوان انتخاب کرد. در پدر خوانده (۱۹۷۲) مارلون براندو نقش دون کورلئونه (پدر خوانده گنگسترها) را جاودانه کرده بود و حال بازی در نقش جوانی های این شخصیت بار سنگینی را بر دوش دنیرو قرار می داد. او برای بازی در قسمت اول پدر خوانده در نقش سونی مورد آزمون قرار گرفته بود اما جیمزکان برای این نقش انتخاب شد. دنیرو برای آماده شدن در شخصیت دون کورلئونه مدتی را در سیسیل زندگی کرد و همین طور به مدت چهار ماه به یادگیری زبان ایتالیایی پرداخت. او تقریبا در تمام سکانس ها انگلیسی را با لهجه ایتالیایی صحبت کرد. همین امر سبب شد که او از سوی آکادمی اسکار به عنوان بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برگزیده شود. هر چند که او در مراسم اسکار حاضر نبود و فرانسیس کوپولا به جای او جایزه را به امانت گرفت.
مارلون براندونیز برای بازی در نقش دون کورلئونه در قسمت اول پدرخوانده برنده جایزه اسکار شده بود - که او هم بنا به دلایلی جایزه اسکار را در روز مراسم دریافت نکرد - و این امر تاکنون در سینمای جهان بی سابقه مانده که دو بازیگر متفاوت برای ایفای نقش در یک شخصیت، هر دو جایزه اسکار را از آن خود کنند.
دنیرو پس از پدرخوانده ۲ به اروپا سفر کرده بود تا ستاره اثر حماسی برناردو برتولوچی یعنی فیلم ۱۹۰۰ باشد. داستان فیلم در خلال جنگ جهانی دوم رقم می خورد که در برگیرنده دوره ای از زندگانی دو دوست در کنار یکدیگر می باشد. این فیلم نشان دهنده رده های طبقاتی اجتماعی نیز هست. دنیرو در نقش پسر یک خانواده ثروتمند و ملاک وژرارد دیپاردیو، بازیگر بزرگ سینمای فرانسه به عنوان دوست او که از خانواده ای زیردست و کارگر بود، در کنار یکدیگر به ایفای نقش پرداختند. این فیلم در سال ۱۹۷۶ به مدت چهار ساعت در آمریکا پخش شد. ۱۹۰۰ بیشتر منتقدان را به لحاظ تصاویر پرخرج تحت تاثیر قرار داد تا مضمون آن. نسخه ترمیم شده این فیلم که در سال ۱۹۹۱ بامدت زمان پنج ساعت و بیست دقیقه عرضه شد بیشتر مورد توجه و ستایش قرار گرفت.
پس از اتمام تصویربرداری ۱۹۰۰، دنیرو به آمریکا بازگشت تا همکاری تازه ای را با اسکورسیزی و در فیلم راننده تاکسی با او آغاز کند. دنیرو در شخصیت تراویس بیکل قرار گرفت. راننده تاکسی جوانی که به تازگی از جنگ ویتنام بازگشته و به علت اختلالات ذهنی قادر به خوابیدن نیست. او برای آماده شدن در این نقش مقداری از وزن خود را کم کرد و در مدت یک ماه، روزی ۱۲ ساعت به عنوان یک راننده تاکسی در خیابان های نیویورک مشغول به کار شد. ضمن آن مطالعات بسیاری در مورد بیماری روانی اینکه شخصیت تراویس به آن دچار بود انجام داد. در سکانسی از این فیلم تراویس در برابر آینه ایستاده و رفتار خاصی را با خود تمرین می کند و دیالوگ های «داری با من صحبت می کنی» را به صورت بداهه تکرار می کند. این سکانس بازتاب زیادی در میان تماشاگران و دست اندرکاران سینما داشت تا حدی که از آن به عنوان یکی از سکانس های ماندگار سینمای هالیوود یاد می کنند.
از نکات بارز بازیگری دنیرو در این فیلم، نوشتن با دست راست است در حالی که او یک چپ دست می باشد. راننده تاکسی به عنوان بهترین فیلم جشنواره کن برگزیده شد. به علاوه از سوی آکادمی اسکار نامزد چندین جایزه از جمله بهترین تصویر و بهترین بازیگر نقش اول معرفی شد. اما مدتی بعد، پس از آنکه ضارب رئیس جمهور اظهار کرد که ایده خود را از فیلم راننده تاکسی گرفته، بحث هایی در مورد خشونت آمیزبودن این فیلم درگرفت وعده ایآن را ناخوشایند دانستند. اما باز هم خدشه ای بر ارزش های هنری آن وارد نشد.
در سال ۱۹۷۶، رابرت دنیرو با خواننده و بازیگری به نام دیان آبوت ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. این دومین ازدواج دیان آبوت محسوب می شد و از ازدواج قبلی خود دختری به نام درنا داشت که دنیرو او را به فرزندخواندگی پذیرفت. همچنین حاصل ازدواج آنان یک پسر به نام رافائل بود که بعدها درنا و رافائل نیز به حرفه بازیگری روی آوردند.
ادامه فعالیت رابرت دنیرو در سال ۱۹۷۶ در نقش مونرواستار به عنوان یک تهیه کننده سینما در فیلم آخرین قارون به کارگردانی الیاکازان بود. پس از آن باز هم در فیلم موزیکال نیویورک، نیویورک (۱۹۷۷) در نقش جیمی دویل به عنوان یک نوازنده ساکسیفون، به کنار اسکورسیزی بازگشت. او برای نواختن ساکسیفون تعلیم دید تا به طور کاملا طبیعی در شخصیت یک نوازنده قرار بگیرد. او در کنار الیزامینلی بازی تمام عیار و خوبی را به نمایش گذاشت و جدال آن دو در این فیلم مورد پسند تماشاگران قرار گرفت.
دنیرو پس از «نیویورک، نیویورک» به سرعت آماده نقش تازه ای در پروژه بزرگ مایکل چیمینو، یعنی شکارچی گوزن (۱۹۷۸) شد. این فیلم که از نخستین موج فیلم های جنگ ویتنام محسوب می شود، داستان چند دوست صمیمی است که همگی عازم جنگ ویتنام می شوند.
شکارچی گوزن چندین جایزه اسکار را از آن خود کرد و دنیرو نیز نامزد بهترین بازیگر نقش اصلی مرد شد اما این جایزه به جان وویت، برای بازی در فیلم بازگشت به خانه (۱۹۷۸) رسید که آن هم مربوط به جنگ ویتنام بود.
در همان سال ۱۹۷۸ مارتین اسکورسیزی به علت یک عارضه جسمی در بیمارستان به سر می برد. دنیرو در خلال فیلمبرداری شکارچی گوزن به ملاقات او رفت و آنجا در مورد ساختن فیلمی در مورد یک بوکسور با او صحبت کرد. ابتدا اسکورسیزی پیشنهاد دنیرو را رد کرد. چرا که او هیچ علاقه ای به فیلم های ورزشی نداشت. اما پافشاری دنیرو سرانجام او را متقاعد به ساختن فیلم گاو خشمگین (۱۹۸۰) کرد. پس از ساخته شدن این فیلم عده ای از اطرافیان اسکورسیزی و حتی خود او اظهار کردند که دنیرو با بازگرداندن اسکورسیزی به سر کار او را نجات داد و به زندگی بازگرداند.
گاو خشمگین برای رابرت دنیرو فیلم خاصی تلقی می شد چرا که او باید نقش جیک لاموتا، قهرمان سابق میان وزن بوکس را ایفا می کرد. اما جیک لاموتا چهره شایسته ای در میان عموم نداشت و بسیاری از او متنفر بودند و که سرانجام دنیرو باید بار اهانت مردم را تحمل کند و در عین حال می بایست خود را از نظر بدنی به شرایطی همانند یک بوکسور حرفه ای می رساند. او به ملا قات جیک لا موتا رفت. لا موتا اظهار کرد که دنیرو می تواند یک ورزشکار واقعی باشد و خوشحال می شود که مدیر برنامه و تمرین دهنده او باشد. دنیرو پس از به پایان رساندن تمرینات بدنی، برای آماده شدن هر چه بیشتر در نقش جیک لا موتا، در سه مسابقه واقعی از سری مسابقات بوکس بروکلین شرکت کرد و در دو تای آنها پیروز شد.
سرانجام او در کنار جوپسی -که در نقش برادر جیک لا موتا ظاهر می شد- بازی به یادماندنی را از خود به نمایش گذاشت. در سکانس معروفی از این فیلم با نام «منوبزن»، رابرت دنیرو و جوپسی به طور واقعی همدیگر را کتک زدند و در سکانس دیگری دنیرو به طور تصادفی دنده جوپسی را شکاند که فریادهای دردمند او را به دنبال داشت. اما در قسمت های پایانی این فیلم، دنیرو برای نشان دادن میانسالی و دورافتادگی جیک لا موتا از ورزش حرفه ای، ۶۰ پوند(معادل ۲۷ کیلوگرم) بر وزن خود اضافه کرد که این جانفشانی حیرت انگیز بدنی از سوی اومورد توجه همگان قرار گرفت. اضافه کردن وزن ۶۰ پوند یک رکورد تلقی می شد که تا هفت سال پس از آن دست نیافتنی باقی ماند. تا اینکه وینسنت داونفوریو برای بازی در فیلم غلا ف تمام فلزی (۱۹۸۷) ساخته استنلی کوبریک ۷۰ پوند بر وزنش افزود. به هر تقدیر گاو خشمگین نامزد هشت اسکار شد و دنیرو جایزه بهترین بازیگر نقش اصلی مرد را از آکادمی اسکار، گلدن گلا ب و انجمن منتقدین فیلم نیویورک دریافت کرد.
● همدردی با کودکان قربانی
در مراسم اسکار سال ۱۹۸۱ دنیرو برای همدردی با خانواده های کودکان آفریقایی و آمریکایی که در قتل های سریالی آتلا نتا و جورجیا قربانی شده بودند، اقدام به اهدا کردن روبان های سبزرنگ کرد و خود یکی از آن روبان های سبز را به یقه لباسش آویخت.
دنیرو در همان سال ۱۹۸۱ در فیلم کم سر و صداتری با نام اعتراف های واقعی (اولوگراسبارد)، در نقش یک کشیش ظاهر شد. او برای قرار گرفتن مناسب در این نقش مقداری از اضافه وزنی که در گاو خشمگین به دست آورده بود را نگه داشت. همکاری پرثمر او با اسکورسیزی ادامه یافت و این بار متفاوت تر از همیشه در نقش روبرت پاپکین در سلطان کمدی (۱۹۸۳) و در کنار کمدین معروف، جری لوئیس قرار گرفت. روبرت پاپکین فرد ساده لوحی بود که با تمام توانایی کمدی که داشت، می خواست در برنامه تلویزیونی جری لوئیس شرکت کند. این فیلم کمدی و پرنشاط مورد توجه عموم قرار گرفت و حساب تازه ای به روی توانایی های دنیرو باز شد.
در سال ۱۹۸۴ او باز هم به نقش های گنگستری بازگشت و بازی فوق العاده ای را در فیلم روزی روزگاری در آمریکا، ساخته کارگردان فقیدو بزرگ ایتالیایی، سرجیولئونه به نمایش گذاشت. گویند که این فیلم به نوعی تداعی گر دوران کودکی و نوجوانی دنیرو و زندگی او در محله ایتالیایی ها بوده است. پس از این همکاری ارزشمند، سرجیولئونه برنامه ریزی کرده بود تا با انتخاب رابرت دنیرو کار تازه ای را در فیلم درگیری در لنین گراد شروع کند، اما لئونه در اثر حمله قلبی در سال ۱۹۸۹ درگذشت و کارنامه هنری او با فیلم روزی روزگاری در آمریکا برای همیشه بسته شد.
پس از روزی روزگاری در آمریکا، دنیرو تجربه بازی در یک فیلم عاشقانه در کنار مریل استریپ و در فیلم عاشق شدن (اولوگراسبارد، ۱۹۸۴)، را به دست آورد. همچنین حضوری کوتاه در برزیل (۱۹۸۵)، اثر تری گیلیام داشت. فعالیت های دیگر او با ماموریت مذهبی (رولند جافی، ۱۹۸۶)، و قلب فرشته (آلن پارکر، ۱۹۸۷) در نقش شیطان، ادامه پیدا کرد.
پس از این فیلم ها دنیرو فرصت استراحتی پیدا کرد و بار دیگر به صحنه تئاتر بازگشت و در نمایشی به نام کوبا و خرس کوچکش در نقش یک فروشنده مواد مخدر در جامعه نیویورک ظاهر شد. این نمایش در سالن عمومی فستیوال شکسپیر در نیویورک اجرا می شد. در خلا ل اجرای این تئاتر در ملا قاتی که با برایان دیپالما داشت پیشنهاد بازی در نقش آل کاپون در تسخیر ناپذیران به او داده شد و دنیرو نیز این پیشنهاد را پذیرفت.
قرارگرفتن در شخصیت آل کاپون برای دنیرو از اهمیت خاصی برخوردار بود. بنابراین در تدارک یک بازی حرفه ای و تمام عیار برآمد. او خیاط های واقعی آل کاپون را پیدا کرد و از آنان خواست تا همان لباس هایی را که برای آل کاپون می دوختند ، برای او نیز مهیا کنند. تهیه کننده تسخیرناپذیران از آوازه دنیرو در کارهایی که برای آماده شدن در نقش ها انجام می داد با خبر بود و هر آنچه را که او می خواست برایش فراهم کرد. دنیرو موهای جلوی سرخود را تراشید تا پیشانی اش بلندتر به نظر بیاید. همچنین او باید وزن خود را اضافه می کرد اما وقت کافی برای این کار نداشت. بنابراین از لا یه های نرم و توپر بالش مانند در زیر لباس هایش استفاده کرد تا هر چه بیشتر به آل کاپون شباهت پیدا کند.
تسخیرناپذیران (۱۹۸۷) از حضور بازیگران مطرح دیگری چون کوین کاسنر، شون کانری و اندی گارسیا بهره می برد که همگی درست در نقطه مقابل شخصیت آل کاپون قرار داشتند. سرانجام تسخیر ناپذیران به کارگردانی برایان دیپالما و با بازی خوب بازیگرانش به یکی از موفق ترین فیلم های دهه ۸۰ تبدیل شد.مقطعی از سال ۱۹۸۸ برای دنیرو چندان خوش یمن نبود و او از همسر خود، دیان آبوت جدا شد. اما در همان سال بازی خوب و موفقی در نقش یک پلیس اخراجی در فیلم کمدی اکشن فرار نیمه شب (مارتین برست، ۱۹۸۸) و در کنار چارلز گرودین به اجرا در آورد. سه فیلم بعدی او به نام های چاقوی ضامن دار (دیوید جونز، ۱۹۸۹)، ما فرشته نیستیم (نیل جران، ۱۹۸۹) - در کنار شون پن، استنلی وآیریس (مارتین ریت، ۱۹۹۰) موفقیت چندانی به دست نیاورد. تا اینکه به کنار رفقای قدیمی خود مارتین اسکورسیزی و جوپسی بازگشت تا حضوری در فیلم رفقای خوب داشته باشد. ایفای نقش جیمی کانوی به عنوان یک گنگستر بی رحم و معروف بار دیگر او را بر سر زبان ها انداخت. در آن زمان گفته می شد که گنگستر واقعی، جیمی بارک از این که دنیرو نقش او را بازی می کند بسیار خوشحال است و نیز شایعه شده بود که او از زندان بادنیرو تماس گرفته و چند نکته را برای او بازگو کرده است. اما نیکلاس پیلگی - یکی از نویسندگان این فیلم - با تکذیب این شایعات عنوان کرد که جیمی بارک هرگز با دنیرو تماس تلفنی برقرار نکرده است. به هر ترتیب کسانی که تمام مدت در اطراف جیمی بارک بودند می گویند که به عقیده او تمام بازیگران شخصیت هایی که او می شناخت بسیار خوب بودند.
رابرت دنیرو برای قرار گرفتن در نقش جیمی کانوی توجه خاصی به برخی جزئیات از قبیل نگه داشتن سیگار به شیوه گنگسترها در بین انگشتان، داشت. او در کنار جوپسی و ری لیوتا بازی ماهرانه ای را از خود به نمایش گذاشت و در نهایت رفقای خوب (۱۹۹۰) به یک فیلم موفق و پرفروش تبدیل شد. دنیرو در همان سال نقش متفاوت و فوق تصوری را در کنار رابین ویلیامز در فیلم بیدارشدگان (پنی مارشال، ۱۹۹۰) ایفا کرد. دراین فیلم که براساس کتابی از دکتر الیورساکس ساخته شد، دنیرو نقش یک فرد معلول را بازی می کرد که با تلاش های فداکارانه یک پزشک (رابین ویلیامز) به بهبودی نسبی می رسد.
رابرت دنیرو و رابین ویلیامز برای آماده شدن در نقش های خود، گاهی برای دیدار با دکتر ساکس و بیمارانش به بیمارستان می رفتند. بازی بی نظیر رابرت دنیرو بار دیگر نامزدی اسکار را برای او به ارمغان آورد.
در سال ۱۹۹۱ دو فیلم نه چندان پر سر و صدای متهم به سو»ظن (اروین وینکلر) و احتراق (ران هاوارد) در لیست فیلم های او قرار گرفت. ولی او بار دیگر با همکاری در کنار مارتین اسکورسیزی به موفقیت های خود تداوم بخشید و در تنگه وحشت (۱۹۹۱) در نقش مکس کیدی به عنوان یک جنایتکار قرارگرفت. او برای حاضر شدن در نقش مکس کیدی که شخصیتی فاسد از پایین ترین سطوح اجتماعی داشت، بار دیگر به نوعی جانفشانی بدنی دست زد. او پنج هزار دلار به یک دندانپزشک پرداخت کرد تا دندان هایش را با اورتودنسی به هم بریزد و به شکل نامرتبی نشان داده شود; در حالی که پس از اتمام فیلم با پرداخت ۲۰ هزار دلار آنها را به حالت اول خود بازگرداند. همچنین قسمت هایی از بدن خود را با رنگ های سبزیجات که پس از چند ماه جذب پوست می شود، خالکوبی کرد.
تنگه وحشت به رغم اعتراض های برخی منتقدان مبنی بر خشونت آمیز و غیراخلاقی بودن آن، به عنوان یکی از بزرگترین انتقادهای اجتماعی مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو لقب گرفت. همچنین دنیرو برای ششمین بار نامزد اسکار شد.
در سال ۱۹۹۲ او برای دوباره سازی شب و شهر به کارگردانی اروین وینکلر باجسیکالنگ (بازیگر تنگه وحشت) همبازی شد. اما این فیلم بسیار کمتر از نسخه اول آن موفق بود. پس از آن در فیلمی به نام معشوقه نیز حضور پیدا کرد. فعالیت های بعدی دنیرو در سگ های وگلوری (جان مک ناتن، ۱۹۹۳) در نقش یک پلیس ساده لوح و همین طور زندگی این پسر (کیتن جونز، ۱۹۹۳) در نقش یک پدر، ادامه پیدا کرد. در همان سال با اولین تجربه کارگردانی خود در فیلم یک قصه برانکسی (۱۹۹۳) ثابت کرد که از همکاری با اسکورسیزی چیزهای فراوانی آموخته است. یک قصه برانکسی نگاهی دارد به زندگانی یک پدر و پسر که رابطه شان از هم گسسته است. به گفته برخی این فیلم به نوعی نشان دهنده زندگی شخصی دنیرو و رابطه او با پدرش نیز هست. به هر ترتیب، یک قصه برانکسی به کارگردانی و بازیگری رابرت دنیرو به عنوان فیلمی آموزنده و اجتماعی مورد ستایش عموم قرار گرفت. با این وجود او اظهار کرد که ترجیح می دهد همچنان به بازیگری و تهیه کنندگی بپردازد.
● متفاوت تر از همیشه
در سال ۱۹۹۴ دنیرو را متفاوت تر از همیشه دیدیم. او در فرانکنشتاین مری شلی (کنت برانا) به شکل یک موجود عجیب و در هیبت یک هیولا ظاهر شد. او به عنوان یک هیولای مهربان در فرانکنشتاین بازی نسبتا تاثیر گذاری را از خود به نمایش گذاشت. اما این فیلم نسبت به دیگر کارهای بزرگ دنیرو چندان پرفروغ نبود.
او در سال ۱۹۹۵ باز هم به نقش های بزرگ و خشونت آمیز بازگشت. در کازنیو (۱۹۹۵) به عنوان یک یهودی ثروتمند و صاحب یک کازینوی بزرگ در شهر لاس وگاس، همکاری دوباره ای را با مارتین اسکورسیزی، جوپسی و همچنین شارون استون، انجام داد. سپس در پروژه بزرگ پلیس جنایی مایکل مان، مخمصه در نقش مقابل آل پاچینو قرار گرفت. این فیلم از برخی دیگر چهره های مطرح سینمای هالیوود نظیر وال کیلمر، اشل جاد و ناتالی پورتمن بهره می برد. جدال دنیرو در نقش نیل مک کالی تبهکار و پاچینو در نقش یک پلیس سرسخت به نام وینسنت هانا در نوع خود بی نظیر بود و منتقدان از سکانس روبرویی آنها در رستوران و گفت وگوی پنج دقیقه ای بین آن دو، به عنوان یکی از بهترین سکانس های سینمای هالیوود یاد می کنند.
اما از سال ۱۹۹۵ به بعد وجوه شخصی زندگینامه دنیرو نقش برجسته تری پیدا کرد.
به نظر می آید که سال ۱۹۹۵ برای دنیرو سال پرافت و خیزی بوده و از لحاظ شخصی و هنری بر سر زبان ها قرار گرفته است. او همچنان به فعالیت خود ادامه داد و در فیلم های طرفدار (تون اسکات، ۱۹۹۶) ، خوابگردها(بری لوینسون، ۱۹۹۶)، اتاق ماروین (جری زاکس، ۱۹۹۶) در کنار مریل استریپ و لئوناردو دیکاپریو، پلیس آباد (جیمز منگولد، ۱۹۹۷)، به همراه سیلوستر استالونه و هارون کیتل، سگ رابجنبان (بری لونیسن، ۱۹۹۷)در کنار داستین هافمن، جکی براون (کوئنتین تارنتینو، ۱۹۹۷) در کنار ساموئل جکسون، و نقش نه چندان زیادی در انتظارات بزرگ (آلفونسوکوآرون، ۱۹۹۸)، ایفای نقش کرد.
در این بین و در سال ۱۹۹۷ با گریس هایتاور ازدواج کرد. این دومین ازدواج رسمی دنیرو پس از سالها جدایی از دیان آبوت بود.
در سال ۱۹۹۸ برای بازی در رونین (جان فرانکن هایمر) به فرانسه سفر کرد. در این فیلم بازیگران مطرح دیگری چون بازیگر معروف فرانسه، ژان رنو و ناتاشا مک المون- از بازیگران انگلیسی تبار هالیوود- حضور داشتند.
اما در خلا ل تصویربرداری این فیلم مشکلی برای دنیرو به وجود آمد. او برای جوابگویی به سوالا تی در مورد اتهام ارتباط با یک مرکز فساد، توسط پلیس فرانسه تحت بازجویی قرار گرفت. همچنین به سوالا ت قاضی دادگاه جواب داد. دنیرو با انکار کردن تمام اتهامات اظهار کرد که حتی هرگز پولی برای شهوت رانی پرداخت نکرده و اگر این کار را هم کرده بود جرم محسوب نمی شد. به هر حال نام او توسط یکی از دختران برده شده بود و قاضی دادگاه قصد داشت تا در این مورد با او صحبت کند. دنیرو در گفت وگویی که با روزنامه فرانسوی لوموند داشت گفت: «من دیگر هرگز به فرانسه باز نمی گردم». «من از دوستانم می خواهم که از فرانسه بروند». همچنین خطاب به آنها گفت: «هر چه زودتر نشان لژیون دونور خود را به نماینده مخصوص بازگردانید».
پس از این کشمکش ها مرجع قضایی فرانسه اعلا م کرد که دلا یل رابرت دنیرو قانع کننده است و اتهامی به این بازیگر وارد نیست. به هر ترتیب او پس از پایان رسیدن تصویر برداری رونین، فرانسه را ترک کرد. اما در حدود یک ماه بعد او صاحب فرزند پسری به نام الیوت شد.
اتفاقاتی که در زندگی شخصی دنیرو رخ داد او را از حرفه اصلی خود بازنداشت و این بار بیش از گذشته به بازی در فیلم های کمدی روی آورد. بازی در نقش پل ویتی به عنوان یک گنگستر بامزه در این را تحلیل کن (هارولد رامیس، ۱۹۹۹) در کنار کمدین معروف بیلی کریستال، آغاز دوباره و موفقی برای او در فیلم های کمدی بود. اما باز هم در سال ۱۹۹۹ زندگی شخصی او با گریس هایتاور دچار چالش شد و او برای دومین بار طعم جدایی را چشید.
پس از آن نقش هایی را در بی نقص (جوئل شوماکر، ۱۹۹۹)، ماجراهای راکی و بول و نیکل (دس مکراناف، ۲۰۰۰) و مردان با افتخار (جرج تیلمن جونیور، ۲۰۰۰) ایفا کرد. تا این که نوبت به فیلم عام پسند و خانوادگی ملا قات با والدین (جی روچ، ۲۰۰۰) رسید. او این بار قابلیت های کمدی خود را در کنار کمدین مطرح دیگری به نام بن استیلر به نمایش گذاشت.
پس از فیلم شاد و خنده دار ملا قات با والدین او در فیلم پلیسی - جنایی ۱۵ دقیقه (جان هرزفلد، ۲۰۰۱) حاضر شد. دنیرو در ۱۵ دقیقه نقش یک پلیس معروف را ایفا می کرد که همراه با دستیار جوان خود در جامعه لهستانی نیویورک به تعقیب یک آدم کش اهل اروپای شرقی می پرداختند. در سکانسی از این فیلم او فرصت تقلید کوچکی از راننده تاکسی را پیدا کرد. تمرین کردن او در مقابل آینه برای پیشنهاد ازدواج دادن او به معشوقه خبرنگار خود باز هم مورد توجه قرار گرفت.
فعالیت بعدی دنیرو در سال ۲۰۰۱ در فیلم سرقت به کارگردانی فرانک اوز بود. در این فیلم او برای اولین و آخرین بار در کنار بازیگر مورد علا قه خود، مارلون براندو به ایفای نقش پرداخت. بازیگر جوان و با استعدادی به نام ادوارد نورتون در کنار آنها قرار گرفت. سه بازیگر از سه نسل متفاوت در کنار هم. در قسمتی از این فیلم مارلون براندو از پوشیدن یک نوع تنبان در سر صحنه امتناع کرد. بنابراین فرانک اوز تصمیم گرفت که از ناحیه کمر به بالا از براندو تصویربرداری کند. اما مارلون براندو که سال ها در صحنه حکومت کرده بود و حرف هیچ کس به جز خود را قبول نداشت، گفت که اگر فرانک اوز در پشت دوربین باشد، او در هیچ یک از قسمت های این فیلم بازی نخواهد کرد. سرانجام دنیرو کارگردانی سکانس هایی که مارلون براندو در آن حضور داشت را در دست گرفت.
دنیرو در سال ۲۰۰۲ باز هم به کارهای کمدی و جنایی ادامه داد. وقت نمایش (تام دی، ۲۰۰۲) به همراه ادی مورفی، و شهر ساحلی (کتین جونز، ۲۰۰۲) فعالیت های بعدی او بودند که در هر دوی آنها دختر خوانده او، درنادنیرو به ایفای نقش پرداخت. سپس ترسیده ها (دین پاریسوت، ۲۰۰۲) و همچنین قسمت دوم این را تحلیل کن، این بار با نام آن را تحلیل کن (رمیس، ۲۰۰۲) در کنار بیلی کریستال ،ادامه فعالیت های او را در این سال تشکیل دادند. در ماه می ۲۰۰۲ دنیرو اولین فستیوال فیلم تریبکا را در منطقه ای در پایین منهتن برپا کرد.
دنیرو در سال ۲۰۰۳ حصر ورود خود به فرانسه را شکست. او به همراه کارگردان سینما وودی آلن، یک موزیسین جاز به نام وینتون مارسالیس و نویسنده ای به نام جرج پلیمتون، برای بیان مستقیم دیدگاه های خود نسبت به حمله آمریکا به عراق و در اعتراضی که احساسات غیرفرانسوی بر آن حاکم بود، به عنوان توریست وارد فرانسه شد. در همان سال پزشکان تشخیص دادند که او دچار سرطان پروستات شده است. طبق گفته مدیرتبلیغات او استن روزنفیلد: این تشخیص به موقع در سن ۶۰ سالگی برای دنیرو خوب بوده است. باز هم روز نفیلد از سوی پزشکان نقل کرد: او به طور منظم چکاپ می شود و وضعیتش نشان دهنده این است که به زودی به صحنه باز می گردد. او در آینده ای نزدیک به وضعیت جسمانی مناسب دست پیدا می کند و فعالیت پزشکان او را به بهبودی کامل می رساند.
سرانجام پس از وقفه ای یک ساله دنیرو به حرفه خود بازگشت و نقشی را در فرستاده خدا (نیک هام، ۲۰۰۴ ) ایفا کرد. سپس همکاری متفاوتی را با دیگر چهر ه های مطرح هالیوودی، همچون آنجلینا جولی، ویل اسمیت، بلک جک و دوست قدیمی خود اسکورسیزی در کارتون انیمیشن داستان کوسه (۲۰۰۴) انجام داد. متحد شدن چهره های متعدد و معروف برای دوبلا ژ این کارتون، مورد توجه عموم قرا گرفت.
پس از آن دنیرو در یک فعالیت کمدی دیگر در ملا قات با فوکرها (جی روچ، ۲۰۰۴) که ادامه ای بر ملا قات با والدین بود در کنار بن استیلی و داستین هافمن قرار گرفت. دنیرو برای بازی در این فیلم دستمزد ۲۰ میلیون دلا ری دریافت کرد. که نسبت به ملا قات با والدین موفق تر بود و با فروش ۲۵۰ میلیون دلا ری روبرو شد.
آخرین فعالیت او در سال ۲۰۰۴، ایفای نقش در پل سن لوئیس ری (ماری مک گاکیان) بود. این فیلم براساس رمانی از تورنتون وایلدر، محصول مشترک سه کشور اسپانیا، انگلستان و فرانسه از بازیگران مطرح دیگری همچون هاروی کتیمل، موراری آراهام، کتی بیتس و ژرالدین چاپلین (دختر چارلز چاپلین فقید) بهره می برد. محل فیلمبرداری این فیلم در اسپانیا انجام شد و دنیرو در نقش اسقف اعظم پرو بازی خوبی را از خود به نمایش گذاشت.
در ماه سپتامبر سال ۲۰۰۴، فستیوال فیلم و نیز تصمیم گرفت تا به بهانه ایتالیایی تبار بودن دنیرو، او را به عنوان شهروند افتخاری ایتالیا معرفی کند. اما عده ای از ایتالیایی های مقیم ایالا ت متحده به همراه سیلویا برلوسکونی، نخست وزیر سابق ایتالیا با این تصمیم به مخالفت پرداختند. آنان ادعا می کردند که دنیرو با بازی در نقش های مکرر جنایی و خشونت آمیز باعث تخریب ذهنیت مردم نسب به ایتالیایی ها و آمریکایی های ایتالیایی تبار شده است.
بار دیگر جولیانواوربانی، وزیر فرهنگ ایتالیا سعی داشت تا با کنار گذاشتن مخالفت ها، این تشریفات را در ماه اکتبر همان سال به شهر رم منتقل کند. اما هنگامی که دنیرو در دو برنامه تلویزیونی ایتالیا حاضر نشد، بحث و مجادله از نوزبانه کشید و همگان دنیرو را مقصر دانستند. اما او اظهار کرد: «من ایتالیا را دوست دارم و قصد ناراحت کردن کسی را نداشتم» . اما در همین سال او برای دومین بار با گریس هایتاور ازدواج کرد.
در سال ۲۰۰۵ دنیرو ژانر وحشت را در فیلم قایم با شک (جان پولسان) و در کناردخترک جوان، داکوتا فنینگ تجربه کرد. تا این که در سال ۲۰۰۶ نوبت به عرضه دومین کارگردانی دنیرو در فیلم چوپان خوب رسید. چوپان خوب که روایتی از زندگی یک مامور سازمان سیا است پروژه ای ۸ ساله را دنبا ل می کرد. دنیرو برای این فیلم از چهره های مطرحی همچون مت دیمون، آنجلینا جولی و الک بالدوین استفاده کرد و خود او نیز به عنوان بازیگر حضور کوتاهی در برخی از سکانس های چوپان خوب داشت. این فیلم نامزد دریافت جایزه خرس طلا یی از جشنواره برلین شد.
در همین سال مارتین اسکورسیزی پیشنهاد بازی در نقش فرانک کاستلو در فیلم جدا مانده (۲۰۰۶ ) را به او داد. اما دنیرو به علت این که به طور هم زمان مشغول ساخت چوپان خوب بود، به ناچار پیشنهاد اسکورسیزی را رد کرد و نقش فرانک کاستلو به جک نیکلسون رسید.
حال دیگر دنیروپا به سن گذاشته اما هنوز هم به ایفای نقش در فیلم های گوناگون ادامه می دهد. او جدا از این که بازیگر خوبی است رستوران دار خوبی نیز می باشد و صاحب رستوران هایی به نام های: آگو در غرب هالیوود، رابیکون در سانفرانیسکو - که نام آن برگرفته از نام های رابین ویلیامز و فرانسیس فوردکوپولا می باشد و همچنین دو رستوران در نیویورک به نام های نابو ولا یلا است.
در آینده ای نزدیک و در سال ۲۰۰۸ شاهد فعالیت های دیگر دنیرو خواهیم بود. او در قتل عادلا نه بار دیگر در کنار آل پاچینو قرارمی گیرد که مارتین اسکورسیزی نیز این بار به عنوان بازیگر آنان را در این فیلم همراهی خواهد کرد.
پروژه ای دیگر از بازیگری دنیرو در فیلم اولین مرد، در کنار مریل استریپ خواهد بود. اما پس از سال ها دنیرو در فیلمی تحت عنوان فرانکی ماشین، به کارگردانی مارتین اسکورسیزی، همکاری دوباره ای را با این کارگردان بزرگ سینما و رفیق قدیمی خود خواهد داشت.
نویسنده : سعید تهرانی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید