چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


با جوانی بدون جوانی زندگی کردم


با جوانی بدون جوانی زندگی کردم
«تیم راث» از آن بازیگرانی است که با مخاطبان خود ارتباط قوی و محکمی دارد. او وقتی شخصیت‌های مورد نظر خود را انتخاب می‌کند مانند شخصیتش در «سگ‌های انباری» و «اودسای کوچولو» - به بینندگان اجازه می‌دهد بدانند او وقتی در فیلمی بازی می‌کند حتما باید آن را ببینند. همین نکته باعث می‌شود کار او در «جوانی بدون جوانی» بسیار جالب شود.
راث که در اولین فیلم فرانسیس فورد کاپولا بعد از ۸ سال، بازی کرده، در نقش «دامینیک متی» ظاهر می‌شود. دامینیک متی یک استاد دانشگاه است که زندگی‌اش پس از یک حادثه و در طول سال‌های سیاه پیش از جنگ جهانی دوم، دچار دگرگونی بزرگی می‌شود. او در ادامه پناهنده سیاسی می‌شود و به مکان‌های دور دست مثل رومانی، سوئیس، مالت و هندوستان می‌رود. فیلمنامه بر اساس رمان کوتاهی از «میرسیا الیاده» نویسنده افسانه‌ای اهل رومانی نوشته شده است. ترجمه گفت‌وگو با تیم راث را می‌خوانید:
▪ چطور شد فرانسیس فورد کاپولا شما را برای بازی در این فیلم انتخاب کرد؟
ـ به موبایلم پیغام فرستاد. او مرحله‌ای را که باید یک کارگزار را ببینی رد کرد. فکر کردم یکی از دوستانم دارد با من شوخی می‌کند. آمد من را در ایتالیا ببیند، چند ساعتی با هم حرف زدیم و بعد هم کار را تمام کردم و از آن به بعد ارتباط با هم را حفظ کردیم. می‌دانم او در این ضمن با بازیگران دیگر هم وارد گفت‌وگو شده بود... ما با ایده‌ها بازی می‌کردیم.
▪ با کتاب میرسیا الیاده آشنا بودید؟
ـ نه، موقعی که در ایتالیا بودم کتاب را برایم فرستاد، فکر کنم اولین نسخه پیش نویسش بود. اولین نسخه.
▪ این فیلم چه چیزی داشت که شما را به خودش جلب کرد؟
ـ فکر می‌کردم غیر ممکن است. نمی‌دانستم چگونه... بازی کردن خیلی خیلی دشوار بود، چالشی که من با آن طرف بودم این بود که شخصیتی که من نقشش را بازی می‌کردم پویا نبود. او به هیچ وجه مرد پویا و پر تحرکی نیست. خیلی اتفاقات برای او می‌افتد ولی او آدم آرامی است، من این را دوست دارم.
آیا فرانسیس از آن کارگردان‌هایی است که دوست دارند یک صحنه را در ۵ یا ۶ برداشت مختلف بگیرند؟
یعنی همه اینها را در اتاق تدوین دارد؟ بعضی وقت‌ها. می‌دانید، او برخورد مستقیمی با این قضیه دارد. او در مورد احتیاجات کارش خیلی صادق و رو راست است. اگر از شما بخواهد که یک صحنه را در ۴ برداشت مختلف بگیرد باید نظرش را بر آورده کنی. او وقتی به خواسته اش می‌رسد معمولا به این سو و آن سو حرکت می‌کند.
▪ وقتی در چنین پروژه‌هایی بازی می‌کنید دانستن اینکه در چه سطحی از واقعیت دارید بازی می‌کنید برایتان چقدر دشوار است؟
ـ فقط کافی است بپرسید. از فرانسیس بپرسید، او حتما به شما خواهد گفت.حقیقتش را بگویم برایم سخت بود بفهمم در کجای این فیلم قرار دارم و کلا نقشه خوانی آن برایم غیر ممکن بود. او همه چیز را در ذهنش داشت و به همین دلیل از خودم می‌پرسیدم من کجا هستم؟ اینجا واقعی ام؟ اینجا چند سالم است؟ می‌دانید که؟
▪ هرگز توانستید فیلم را بفهمید؟
ـ برای من فهمیدن فیلم مطرح نبود، برای من فهمیدن داستان یا فیلمنامه مطرح بود. صادقانه بگویم، خیلی از فلسفه‌ها فرا تر از فهم و درک من هستند. من به اندازه فرانسیس کتاب نخوانده‌ام. او می‌نشست و با بیانی شیوا در مورد اینکه در پس روش او چه چیز‌هایی نهفته بحث می‌کرد.
فیلم جالبی است...
بررسی کهنسالی در آن سطح، بررسی زندگی... در فیلم، و اینکه در درون ذهن شما چه اتفاقی دارد می‌افتد، اینکه سعی کنی درونیات ذهن یک آدم را به فیلم تبدیل کنی به نظر من کار خیلی جالبی است.
▪ می توانید درباره آن صحنه ای صحبت کنید که در آن شما و الکساندرا (ماریا لارا; او در نقش ورونیکا/لورا بازی می‌کند) در مالت بر روی صخره‌ها هستید، صحبت کنید؟ خیلی سرد به نظر می‌رسید...
ـ بله، واقعا وحشتناک بود. قرار نبود آن صحنه اینگونه باشد. صبح‌ها می‌آمدیم سر صحنه و من می‌رفتم صبحانه بخورم... و فرانسیس را می‌دیدم که به دریا نگاه می‌کرد و من با خودم می‌گفتم، «لعنت!» چون روزی نبود که فرانسیس یک اتفاق عجیب و غریب برایش جور نشود! آن صحنه به نظر من قرار بود در جای دیگر اتفاق بیفتد; یک صحنه کوچک و آرام. ولی بعد فرانسیس یک مرتبه گفت: «می‌گویم چطور است...؟» و من هم با خودم گفتم، «ای داد و بی داد!» من می‌لرزیدم. بعد دیدم الکساندرا دارد از صخره‌ها پایین می‌آید. فرانسیس را دیدم الکساندرا را به بالای صخره‌ها برگرداند و سعی کرد شیره به سرش بمالد تا او را راضی کند که این صحنه را بر روی صخره‌ها بازی کند. او هم بالاخره راضی شد و ما هم این صحنه را بازی کردیم و هوا هم خیلی خیلی سرد بود. نفس آدم بند می‌آمد. آن صحنه را در بلغارستان گرفتیم.
▪ پس چالشی که شما برای بازی در این فیلم پیش رو داشتید بیشتر ذهنی بود تا عاطفی؟
ـ همه‌اش چالش بود. چالش من این بود که یک دوره ۷ ماهه از خانواده‌ام دور بودم. بین ما یک شکاف کوچکی افتاده بود. بالاخره بازیگری است دیگر. فیلم، رسانه کارگردان است. تلاش بازیگر این است که تا حد ممکن به درونیات ذهن کارگردان نزدیک شود و ایده‌هایی هم به او بدهد.
▪ به نظر شما این فیلم تعلیقی است؟
ـ بله، فیلم اصلی ۵ ساعته بود. خیلی طولانی بود. فیلمبرداری ۸۵ ساعت طول کشید و همیشه در حال حرکت بودیم. به نظرم جنبه رمانتیک کتاب کمتر بود، ولی فرانسیس تصمیم گرفت تغییرات مورد نظرش را اعمال کند و نتیجه هم همین شد که می‌بینید.
▪ فرضیه فیلم چیست؟ ارتباط انسان با زمان؟
ـ اینکه می‌گویید هست، ولی باز هم باید از فرانسیس بپرسید. اساسا این فیلم همه چیزش با خودآگاه بیننده ارتباط دارد، اینکه خودآگاه شما چه می‌بیند. شما کی هستید؟ آن را چگونه به فیلم تبدیل می‌کنید؟ این داستان را چگونه تعریف می‌کنید؟
▪ اگر می‌توانستید زمان را به عقب برگردانید و سنتان را کمتر کنید... چقدر به عقب بر می‌گشتید؟
ـ شاید بر می‌گشتم به سنین ۱۷، ۱۸ سالگی، و از بازیگری دوری می‌کردم و یک مسیر دیگر را انتخاب می‌کردم، می‌رفتم دنبال نقاشی. نمی‌توانی بگویی، خب، این کار زهر ماری که نگرفت، پس بروم سراغ یک کار دیگر. اگر قرار باشد دست به قمار بزنی باید با تمام وجودت این کار را انجام بدهی. بار‌ها از خودم می‌پرسیدم اگر می‌رفتم سراغ نقاشی یا مجسمه سازی چه اتفاقی می‌افتاد.
▪ شما با تعداد بی شماری از کارگردان‌ها کار کرده‌اید... کار با فرانسیس چگونه بود؟ آیا در حالی که تحت تاثیر ابهت قرار می‌گرفتید به سر صحنه می‌رفتید؟
ـ خب، بله، من آن اوایل بد جور می‌ترسیدم چون به هر حال اسم فرانسیس فورد کاپولا یادآور یک سری فیلم‌های خاص است. در آن سال‌هایی که من تلاش می‌کردم بازیگر بشوم فیلم‌های او خیلی بر روی من تاثیر گذار بودند. فقط برای من، فقط برای شخص من. بازیگران او و بازی‌های شان در رشد و پیشرفت من به عنوان یک بازیگر خیلی تاثیر گذار بودند. من وقتی به سر صحنه آمدم تا با او کار کنم فکر کنم در اوایل کار خیلی تحت تاثیر ابهت او قرار گرفته بودم. باید کار کنی، سخت هم کار کنی.
▪ او چگونه کار می‌کرد...؟
ـ به نظر خودم نسل من به صحنه فیلمسازی فرانسیس فورد کاپولا در حالی قدم می‌گذارد که سند «اینک آخرالزمان» را در پس ذهن خود دارد. او الان آدم خیلی متفاوتی است. او الان در یک دنیای خیلی متفاوت است و ما داریم یک فیلم بسیار متفاوت می‌سازیم. تو باید همه چیزت را بیرون بریزی. بداهه در کار خیلی زیاد است، خلاقیت خیلی زیاد است... ولی کار سخت یک چیز دیگر است. کار سخت من را به بازیگری دوباره علاقه‌مند کرد.
▪ وقتی می‌گویید کار سخت منظور تان چیست؟
ـ روز سختی است. هر روز جمعه است. احساس می‌کنید که در یک روز به اندازه یک هفته کار کرده‌اید. همه کار‌ها را در یک روز می‌چپانی. چیز‌هایی را که قرار بوده یاد بگیری یاد می‌گیری، به هدفت می‌رسی و می‌بینی که همه چیز ناگهان تغییر کرده است. ناگهان سر از یک مکان متفاوت در می‌آوری و باید بگذاری که همه چیز برای خودش راحت و آزاد باشد و وقتی شرایط بر خلاف میلت بود عصبانی نشوی. بعد هم ایده‌ای به ذهنش می‌رسد و آن را در فیلم می‌گنجاند. روز فردایش بر می‌گردی و می‌بینی و او آن صحنه را فیلمبرداری کرده است.
▪ کار با «ادوارد نورتن» در فیلم جدید «هالک شگفت انگیز» چگونه بود؟
ـ جالب بود.‌هالک شگفت انگیز فیلم کودکان است. من به خاطر بچه‌هایم در این فیلم بازی کردم. تجربه خیلی جالبی بود; ما فعلا هنوز مشغول ساخت این فیلم هستیم و من به همین خاطر نمی‌توانم در مورد آن خیلی صحبت کنم. می‌دانم که منتقدان این فیلم را تحقیر خواهند کرد و من هم خشمگین خواهم شد. خدا را شکر، بچه‌هایم در مورد این فیلم و بازی من نظر مثبت دارند.
▪ آیا ساخت چنین فیلمی که در درجه اول مناظر تماشایی در آن حرف اول را می‌زنند کار سختی بود؟
ـ همه اینها با هم فرق دارند. مثل اینکه از فرانسیس فورد کاپولا و میشل‌هانه که به لوئیس لته ریه برسی. این خیلی عالی است و همه اینها با هم فرق می‌کنند. همه اینها کاملا با هم فرق می‌کنند. کارگردان‌های مختلف، فیلم‌های متفاوت; همین باعث می‌شود که کار یک جور‌هایی جالب شود. شما را به حرکت وا می‌دارد.
▪ کار ساخت این فیلم کی به پایان می‌رسد؟
ـ به من گفته‌اند ماه نوامبر.
مووی وب/۱۱ دسامبر ۲۰۰۷/ایوان جاکوبز/فرشید عطایی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید