یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

خلیج فارس در بازی قدرت (۱)


پویایی روابط بین الملل در عصر حاضر از فضای پیچیده ناشی از جهانی شدن اثر پذیرفته و تحت الشعاع مفاهیم سنتی و بازنگری در مفاهیم و بازیگران بین الملل به همراه نظریه های متنوع در عرصه روابط بین الملل و تعامل میان واقعیات و نظریه ها و توجه به متغیرهای درونی و بیرونی در طبقه بندی رژیم های منطقه ای و جهانی با شتابی فزاینده به صورت پیوسته در حال دگرگونی است و روابط بین الملل را به شبكه ای پیچیده و در عین حال گسترده تبدیل كرده است. این پیچیدگی با افزایش تعداد بازیگران دولتی و تعدد سازمان های بین المللی و سازمان های غیردولتی بین المللی و شركت های چند ملیتی، هم به لحاظ كیفی و هم به لحاظ كمی، دوچندان شده است و هر روز گسترش می یابد و انزوای دولت ها در این شرایط تصوری باطل و غیرممكن است و نیاز به تفصیل در این مورد نیست.(۱)در این پویش قدرت (نبرد فرسایشی در جهت تك قطبی كردن جهان كه سرانجام با برتری طلبی یك قطب و یك قدرت در جهان به پایان رسید)، نزاعی كه از پایان جنگ جهانی دوم شروع شده بود، در ابتدای دهه ۱۹۹۰ میلادی منجر به فروپاشی قطب رقیب آمریكا (شوروی) گردید. امری كه جهان را از بالانس قدرت ها خارج ساخت. این پیروزی توهمی آشكار را در ذهن رهبران آمریكا شكل داد، تصوری كه پایه ریزی یك طرح جهانی با برتری قطب پیروز (آمریكا) بوده است.اما مجموعه رویدادهایی كه در دوران جنگ سرد و پس از آن تا سال های پایانی قرن بیستم در صحنه بین المللی رخ داد جهتی مغایر با خواست و نظرات دولتمردان آمریكایی بوده است و عدم همسویی این دو جریان _ تعادل قدرت جهان در قبل و بعد از پایان جنگ سرد _ در سطح بین المللی روز به روز روشن تر گشته و جهانی شدن اقتصاد نیز بر آن تأثیر می گذارد و در نهایت بروز قدرت های منطقه ای كه خود را به سطح قدرت های جهانی نزدیك كرده بودند نظیر فرانسه و آلمان و حتی روسیه و چین بزرگ (از خلأ و وجود درگیری دو ابرقدرت جهانی در طول جنگ سرد) و قدرت های در حال ظهور در آسیای جنوب شرقی و آمریكای لاتین محاسبات آمریكا را در هم ریخت، اما بعد از رخداد ۱۱ سپتامبر ایالات متحده از یك سو با فرصت های خوبی در عرصه جهانی كه قبل از این سابقه نداشته روبه رو گردیده و از سوی دیگر با چالش و رقابت های جدیدی مواجه شده است و از آنجا كه اقدامات دولت كنونی حلقه اتصالی برای آنچه كه در آینده باید صورت پذیرد می باشد، در این راستا آمریكا در مسیری قرار گرفته كه از جانب خود در فكر پایه ریزی یك امپراطوری جدید در سطح جهان در قرن ۲۱ می باشد. این امپراطوری نیازمند ستون های مستحكمی در مناطق مختلف و حساس جهان است. بنابراین در طی دو دهه گذشته سیاست خارجی آمریكا به طور نسبی با تأكید بر افزایش و تقویت همكاری های اقتصادی و سیاسی و نظامی و امنیتی و ... با كشورهای مختلف دنیا علی الخصوص حول كشورهای خاورمیانه و منطقه خلیج فارس دور می زند. این فرایندی است كه در نظرات نویسندگانی چون آرنولد ولفرز به وضوح بیان شده است كه با توجه به واقعیات كنونی در سه سطح می توان عنوان كرد: ۱- برای آمریكا (مردم و رهبران آن) امنیت در سال های قبل از ۱۹۴۵ بیشتر جنبه اقتصادی داشته است. ۲- پس از سال های جنگ جهانی دوم (۱۹۴۵)، امنیت هرچه بیشتر پشتوانه نظامی و سیاسی یافته بود و با توجه به ملاحظات سیاسی و نظامی از هم اثر پذیرفته و بر هم اثر می گذاشتند. ۳- اما امروزه آمریكا به دنبال اندیشه مدیریت بر تحولات و بحران هاست. به این ترتیب؛ ایالات متحده به عنوان محوری ترین قدرت جهان، قصد دارد جهت حفظ قدرت جهانی اش، مناطق مهم و استراتژیك و اقتصادی را جزء ملزومات اولیه خود به شمار آورده و برای تداوم قدرت خود به دنبال پشتوانه های جدیدی از منابع در مناطق مختلف جهان است، سیاستی كه در خصوص حدود آن میان آمریكا با اروپا (و كشورهای صنعتی) هر از چند گاهی نزاع واقع می شود، به گونه ای كه اروپایی ها نسبت به نقش آمریكا به عنوان طراح تغییرات پس از پایان جنگ سرد و دخالت نظامی آن در سراسر جهان و به ویژه خلیج فارس بسیار حساس بوده و به دقت تحولات این منطقه را تحت نظر داشته و در صورت لزوم نسبت به آن واكنش نشان می دهند. علی رغم ملاحظات زیادی كه اروپایی ها در خصوص مسائل مربوط به منطقه خلیج فارس دارند دولت های اروپایی با سلطه هر قدرتی به ویژه ایالات متحده آمریكا در جهت اقتدار كامل بر خلیج فارس به شدت مخالف هستند.حوزه ژئوپولیتیكی و ژئو استراتژیكی منطقه خلیج فارس با داشتن منابع غنی از یك سو، و فقدان دولت های قدرتمند و نبود اتحادیه ای منسجم و كارا كه بتواند تصمیمات مؤثر و راهبردی را در جهت حفظ امنیت منطقه توسط بازیگران درون منطقه ای ایجاد كند از سوی دیگر، موجب شده كه این منطقه همواره در وضعیت انفعالی قرار داشته باشد، به گونه ای كه چه در طول جنگ سرد و چه با پایان یافتن آن همواره مورد نزاع میان قدرت های جهانی قرار گرفته است. پایان یافتن جنگ سرد كه با اقبال كشورهای جهان نیز روبه رو شده بود با تمایل دولت های غربی و در جهت برقراری نظام چندقطبی كه حاصل تغییر اوضاع و احوال در صحنه بین المللی بود همراه گشت. به موازات این تحولات و با توجه به توسعه سریع و شگفت آور ارتباطات در جهان و توسعه فناوری ها و كمك به برقراری روابط میان دولت ها و ... همزمان موقعیت خاص ایجاد شده بعد از ۱۱ سپتامبر و بیرون راندن شوروی از منطقه خلیج فارس و كوچك تر شدن فضای امنیتی روسیه در منطقه خلیج فارس موجب شد كه رهیافت ها و موقعیت های جدیدی در سیاست خارجی ایالات متحده آمریكا همزمان با گسترش و توسعه فضای امنیتی اش در جهان شكل گیرد كه با تسری دادن مفهوم امنیت ملی خود و با پیوند زدن آن به امنیت هم پیمانانش به امنیت منطقه خلیج فارس سعی می نماید با توسل به وجود گروه های تروریستی و القاعده و جنبش های اسلامی در حال گسترش، نظرات مقامات اروپایی را در راستای شكل دهی به نظم نوین جهانی به عنوان اهرم های تثبیت قدرت و ثبات امنیتی با خود همراه سازد. در حالی كه ایالات متحده آمریكا نگرش اتحادیه اروپائیان را در جهت انسجام بخشیدن به سیاست خاورمیانه ای خود، در این چارچوب تعریف و ترسیم می كند، اما واقعیت آن است كه قاره اروپا از مدت ها قبل و به دنبال پایان یافتن جنگ سرد امكانات بیشتری را برای وحدت و یكپارچگی اقتصادی _ سیاسی پیدا كرده است و به طور كلی دولت های اروپایی با یك موضع عقلانی، نیاز به داشتن ارتباط با كشورهای خلیج فارس را به طور جدی درك می كنند. جامعه اروپایی تحولات سیاسی در خلیج فارس را دنبال كرده و اغلب نسبت به آن حساسیت نشان داده است. همچنین اروپا به آسیب پذیری خود در مسئله تأمین نیازهای نفتی خود در این منطقه در بلندمدت واقف است و سعی كرده است از هرگونه تنشی كه موجب شود در جریان عبور نفت از منطقه خلیج فارس خللی ایجاد شود، تا حد امكان جلوگیری كند.در حالی كه آمریكا از اروپا (در نگاه حداكثری) به عنوان نقش دوم و بازیگر می خواهد استفاده نماید، اما اروپائیان در اندیشه تكوین استراتژی های خود در منطقه آماده می شوند. اروپائی ها به وضوح به این مسئله اشراف دارند كه اروپا و یا اتحادیه اروپایی، زمانی می تواند در خلیج فارس از نقش تابع به نقش محوری تغییر مسیر و تغییر ماهیت دهد كه دارای هویتی مستقل گردد، هویتی كه در عین قدرتمندی (اقتدار) از یك انسجام واقعی در درون خود برخوردار باشد. برای این كار موانع و ناتوانی های اروپا برای تبدیل شدن به یك قطب بین المللی باید از میان برود. در همین راستا تغییرات درون ساختاری و نظام اروپایی و تحول در روابط بین الملل و وضعیت جهان بر روند تحولات در آینده تأثیرات مستقیم بالایی خواهد داشت، و این در حالی است كه خلیج فارس محور اصلی توسعه نفوذ آمریكا در خاور میانه به حساب می آید . محور تحولات عمده پیرامون مشكلات جهان عرب با اسرائیل معضل امنیت در منطقه و وجود گروه های تروریستی است كه از جانب آمریكا تعقیب می شود. به لحاظ این كه حضور آمریكا در منطقه از ابتدا به عنوان یك قدرت جایگزین بوده است و بنابر این واقعیت كه تاریخ حضور نظامی آمریكا به طور گسترده در خلیج فارس و خاورمیانه به جنگ جهانی دوم باز می گردد، پس این دولت در جهت بسط حضور خود در منطقه به ایجاد پایگاه های مختلف در سرزمین های عربی و با امكانات مالی همان دولت ها به بهانه حفظ امنیت و حراست از این دولت های عربی اقدام نمود، از جمله در سال ۱۹۴۹ به ایجاد نیروی خاورمیانه ای در ارتش آمریكا دست زد و مقر اصلی آنها را پایگاه دریایی انگلیس در جفیر بحرین قرارداد و با موافقت دولت سعودی در خاك عربستان و در كنار خلیج فارس در ظهران(۲) مبادرت به تأسیس پایگاه هوایی كرد و همچنین پنتاگون در تدارك ساخت یك مركز عملیات هوایی تركیبی در پایگاه «ال آوید» قطر (جهت جایگزین كردن یك نمونه دیگر از آن در عربستان سعودی در مواقع اضطراری) قبل از آغاز حمله به عراق بود در عین حال آمریكا دیگوگارسیا را نیز همواره در اختیار داشته است و كشور كویت نیز در نقش پایگاه بزرگ و گسترده آمریكا در حوزه خلیج فارس شناخته می شود و همین طور در عمان جزیره «مسیره» و پایگاه «ثومرایت» را در اختیار اهداف خود خواهد داشت.
منبع : خبرگزاری جمهوری اسلامی ـ ایرنا