پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


تقابل نوگرایی منزه و سنت های جاهلانه


تقابل نوگرایی منزه و سنت های جاهلانه
اما سرانجام در آستانه ۵۰ سالگی، شاه حسینی به تناسب مدرك تحصیلی اش، كارگردانی نخستین فیلم بلند سینمایی اش را به عهده گرفت و پس از ساخت نخستین فیلم كه در جشنواره بیست و چهارم نیز به نمایش درآمد (شب بخیر فرمانده)، اكنون پیگیر سومین ساخته بلند سینمایی اش است.
غروب شد بیا مضمون قابل توجهی دارد: مقابله با خرافات.این مضمون در بستر یك تم عاطفی جریان پیدا می كند و بدین ترتیب دو زمینه اجتماعی و عاطفی در داستان فیلم رقم می خورند. در واقع فیلم با خیزش از مشكل فردی هاجر - شخصیت نخست فیلم - به سوی یك معضل عمومی حركت می كند و به موازات آن روند عاطفی اثر را نیز گسترش می دهد. مشكل فردی هاجر ناامن بودن منزلش و تنهایی اش است كه علت آن به سنت خرافی حاكم بر قبیله او برمی گردد: این كه اگر شوهر زنی در دریا غرق شود، زن محكوم است منتظر او بماند تا زمانی كه جسدش از دریا برگردانده شود. هاجر مشكل شخصی خویش را با رئیس قبیله در میان می نهد اما با پاسخ منفی روبرو می شود و درمی یابد كه محكومیت سنتی و قبیلگی او همچنان ادامه دارد. لذا سر به اعتراض برمی دارد و در همین جا شاه حسینی بین مذهب و خرافات مرزبندی به عمل می آورد. زن جوان خطاب به رئیس قبیله می گوید من مسلمان هستم، و رئیس قبیله نیز به جای پاسخ منطقی به وی، خودش را به عنوان فصل الخطاب همه چیز عنوان می كند. انداخته شدن نقاب زن بر زمین دلالت بر اتخاذ یك رویه جدید در زندگی هاجر دارد. این دلالت با فرورفتن زن در میانه دریا و شستن سر و صورت و نمایش پرندگان در آسمان تكمیل می شود تا وجه نمادین قضیه نیز آشكار گردد: پاكی و فراخنایی دریا و آزادی پرندگان در حال پرواز و به دور انداختن پوششی كه اصالت مذهبی نیز ندارد و صرفاً هویت قبیله ای را با خود به همراه دارد.
اما این پاكی و آزادی موقتی است و دایره سنت وسیع تر از آن است كه این چنین در هم شكسته شود. پس نیاز به یك مفهوم در برابر سنت است. حضور مهندس ناصری در منطقه طلیعه این ظهور است. قصد مهندس ساختن یك مجتمع گردشگری در آن ناحیه است به منظور احیای جلوه های دیدنی بومی و منطقه ای. او در پاسخ به سؤال یكی از سرمایه گذاران كه ممنوعیت عیش و طرب را در این كشور، مانعی برای توسعه توریسم می داند، موضع منفی می گیرد و به این ترتیب رهاورد او یك مدرنیسم عاری از پیرایه های منفی اخلاقی و فرهنگی است. شاه حسینی با قرار دادن این مدرنیسم منزه در برابر سنت خرافی نوعی رویارویی در اثر ایجاد می كند كه مبارزانی مشخص نیز دارد: مهندس به عنوان یك انسان نوگرا و هاجر به عنوان یك قربانی سنت شكن در یك سو قرار دارند و رئیس قبیله و پیروان نه چندان اندك او نیز در سوی دیگر ماجرا قرار گرفته اند. اما ظاهراً این كافی نیست و فیلمساز به دنبال كاتالیزورهای عاطفی برای جهت دادن و انگیزه بخشیدن به كنش ها و واكنش های جاری در این نبرد می رود. بنابراین شوی مردگی هاجر و زن طلاق دادگی مهندس عاملی می شود برای اولین بستر شكل گیری مراودات عاطفی. بندرگاه نخستین جایی است كه آن دو یكدیگر را می بینند كه البته زمینه سازی منطقی هم دارد. مهندس پولی در جیب نداشته است تا به پسرك باربر (نعیم) بدهد و با توجه به معرفت پسرك، توجهش به سوی او و در نتیجه هاجر كه در كنارش به حمل و نقل كالا مشغول است جلب می شود. زن نیز از امتداد نگاه او، توجهش جلب می شود و با فرورفتن تراشه كوچك چوب به دستش، نخستین نشانه عاطفی شكل می گیرد؛ نشانه ای كه بعداً زن در حال برگشت به منزل با نگاه كردن به آن و لبخند زدن، حس عاطفه ای گمشده را بازمی یابد و آن را مز مزه می كند.
از آن طرف مهندس نیز با رفتن به منزل زن - كه انگیزه ای كاملاً اقتصادی داشته است و به تدریج تبدیل به فرایندی انسانی می شود - و دیدن چند قاصدك، ماجرای خواهر از دست رفته اش برایش زنده می شود و هاجر به نوعی در امتداد نسل خواهر مهندس قرار می گیرد و باز قضیه از سمت و سوی عاطفی به خاستگاه اجتماعی اش بازمی گردد: حاكمیت خرافات در طول نسل ها و تعامل آن با مناسبات نابسامان اقتصادی كه نتیجه ای جز قربانی شدن اقشار محروم را دربرندارد. خرافات به عنوان فقر فرهنگی و مناسبات بد اقتصادی به عنوان فقر مادی دو لبه ای هستند كه در فیلم غروب شد بیا، مقابل پیشرفت معطوف به بهبود اقتصاد و خردورزی قرار گرفته اند. در این بین آدم هایی خاكستری تر نیز به چشم می خورند كه نه خیلی سنتی اند و نه در جبهه پیشرفت و توسعه قرار گرفته اند. حیدر یكی از این شخصیت هاست كه با سكوت منفعلانه ابتدایی اش، روند سنت های خرافی را تأیید می كند. او محكوم به تحمل حقارت خویش است، چرا كه در برابر سنت های حاكم چنان كنش پذیر بوده است كه حاضر شده از عشق خود هم در راه این مناسبات صرف نظر كند. او چنان سنت مدار است كه از شمیم عطرهای مختلفی كه شاگردش می زند عصبانی می شود، اما در پایان خود از همین نشانه های سنت گریز استفاده می كند و مقابل آینه از عطری استفاده می كند كه تا به حال در پشت آینه پنهانش ساخته بود. اما فرار دختر و یادآوری آنچه بر خود و حیدر رفته است، از او موجودی می سازد كه نه قدرت كشتن هاجر را دارد و نه جرأت همراهی با زن را و برای همین بین دو وضعیت، معلق باقی می ماند. پسرك بومی نیز كم و بیش چنین است. او با توجه به گذشته ای كه مهندس از خود تعریف می كند، در یك وضعیت متقارن با هاجر قرار می گیرد، یعنی باز همان امتداد اجحاف مردم حاشیه ای این قبیله توسط افراد سودجو و فرهنگ منحط قبیله ای و خرافی. سرنوشتی كه برای پسربچه پیش می آید در همین راستا ترسیم می شود به نحوی كه توسط عده ای دزد، به او تهمت سرقت زده می شود و سپس توسط فرهنگ خرافی، پسر ناچار می شود دستش را داخل روغن داغ كند. شاه حسینی با این ایده، قربانی شوندگان سنت های جاهلی را نه فقط از بین زنان، كه به كل اقشار جامعه تعمیم می دهد. بدین ترتیب دست سوخته پسر و طوق گردن هاجر هر دو در یك معنای واحد از نشانه گذاری قرار می گیرند، و مهندس به عنوان نماینده تفكر نو، اگر قادر به نجات پسر نشده است، دست كم تلاش می كند زن جوان را از اسارت نجات دهد كه چنین نیز می شود و زن بار دیگر خود را در میانه دریا بازمی یابد تا با قرینه سازی با صحنه ای كه پیش از این از آن یاد كردیم، همان پاكی و فراخنایی موقعیت، او را به سوی آزادی و تطهیر رهنمون شود.
غروب شد بیا به عنوان نخستین كار انسیه شاه حسینی كاری قابل قبول است. استفاده او از تمهیدات كلاسیك كارگردانی و روایت سازی در فیلمنامه كاملاً در اثر خود را نشان می دهد. مثلاً در صحنه ای كه هاجر می خواهد از قید طوقی كه بر گردنش آویخته شده است آزاد شود. ابتدا نمایی از هاجر می بینیم كه در حال كندن آن است، سپس نمای دوم طوق به زمین افتاده را نشان می دهد، و سرانجام نمای سوم باز چهره هاجر را نشان می دهد كه در حال نگریستن به زاویه استقرار طوق بر زمین براساس خط فرضی است. یا مثلاً در صحنه ای كه مهندس در كنار دریا، تشییع جنازه یكی از غرق شدگان در دریا را می بیند، از یكی از نوجوانان حاضر در مراسم سؤال می كند كه او كیست و پسرك جواب می دهد كه او پسرخاله اش بوده كه به فوتبال نیز علاقه مند بوده است و همین نما قطع می شود به نمایی از دیوار منزل پسر باربر كه عكس هایی از بازیكنان فوتبال به آن الصاق شده است. اما در برخی موقعیت ها، این شسته رفتگی كار مخدوش می شود و مانع از آن می گردد كه غروب شد بیا ارزشی بیش از یك كار متوسط پیدا كند. یكی از مهم ترین این جنبه ها به هدایت بازیگران فیلم مربوط می شود. به عنوان مثال بازی بیژن امكانیان از یك روند ناهماهنگ برخوردار است. ابتدا كه او را می بینیم، مشغول صحبت با یكی از اهالی بومی منطقه است و می بینیم كه این بازیگر نیزته لهجه ای مشابه جنوبی ها در گویش خود دارد. اما در صحنه های بعدی این جنوبی بودن فراموش می شود و بازیگر موردنظر با همان گویش تهرانی متداول صحبت می كند. این ناهماهنگی در ارتباط با كنش های رفتاری نیز خود را بروز می دهد. نمونه اش باز همان صحنه یاد شده است كه امكانیان با حالتی غلو شده دستانش را روی شانه مرد جنوبی قرار می دهد و از او خداحافظی می كند، در حالی كه مرد جنوبی خونسرد و بی حال به او می نگرد. شكل گیری ارتباط عاطفی بین ناصری و هاجر هم دچار خدشه است و همه چیز به یك سری مناسبات نمادین خلاصه شده است كه در سطور بالا بدان اشاره كردیم مثل تراشه چوب و قاصدك. در واقع منطق این تعلق خاطر متقابل اصلاً معلوم نیست و به نظر می رسد با توجه به غرابتی كه بین یك مهندس تحصیلكرده با یك زن بی سواد كپرنشین وجود دارد، احتیاج به یك سری پیش زمینه های دراماتیك بیشتری هست تا این ارتباط جا بیفتد، ضمن آن كه ناصری هم فقط یك مهندس است و قرینه ای در فیلم وجود ندارد تا به عنوان یك مصلح اجتماعی بخواهد خود را مطرح كند، مگر براساس همان نشانه های نمادین كه البته به حوزه درام فیلم تسری پیدا نمی كند. پردازش ناقص برخی شخصیت ها نیز به اثر لطمه زده است و نموه بارزش پیشكار مهندس است كه اگر بازی خوب علیرضا اوسیوند در پشت سر آن نبود، این شخصیت از وضعیت فعلی اش هم بی هویت تر می شد اما شاید مهم ترین لطمه ای كه فیلم به خود دیده است، از ناحیه پایان پردازی آن است كه دختر به طرزی افسانه ای و غیرقابل باور، از حوزه قلمرو قبیله پا فراتر می نهد و خیلی ساده تر از آنچه تصور می شد محیط قبیله را ترك می كند و می رود. اگر این ترك محیط این قدر ساده بود، چرا زودتر نسبت به آن اقدام نكرد و گذاشت تا آن طوق بر گردنش آویخته شود و ده ها سنت دست و پاگیر دیگر او را احاطه كند و بعد یادش بیفتد كه توانایی گریختن از این موقعیت را هم دارد؟
در واقع مشكل اصلی هپی اند بودن اثر نیست، بلكه شتابزدگی در چیدمان عناصر معطوف به آن است كه همه چیز (مراسم عروسی، رسیدن ناصری به محل اقامت دختر، فرار دختر، آگاه شدن حیدر از ماجرا، آگاه شدن ناصری از فرار دختر توسط دو نوجوان بومی، تصمیم رئیس قبیله برای كشتن هاجر و كشتن مشروط حیدر، حضور دسته جمعی جوانان قبیله برای كشتن هاجر، رسیدن حیدر و هاجر به كنار دریا، حرف زدن هاجر و حیدر روی ساحل و سرانجام فرار دختر) در عرض چند دقیقه معدود رخ می دهد. شدت این باورناپذیری در قیاس با آثار مشابه سینمایی كه به مضمون فرار یك زن از مناسبات جاهلانه خرافی و نابسامان اقتصادی پرداخته اند بیشتر حس می شود، فیلم هایی نظیر بمانی، عروس آتش، مرثیه برف و...
اما روی هم رفته، غروب شد بیا اثر آزاردهنده ای نیست و متناسب با كار نخست یك فیلمساز است، گو این كه از انسیه شاه حسینی به عنوان سینماگری كه سال هاست در عرصه های مختلف سینمایی و ادبی فعال است، شاید انتظار فراتر از این می رفت و دست كم به عنوان نویسنده ای كه با رمان توپچنارش، جایزه ویژه بیست سال ادبیات داستانی ایران را به خود اختصاص داده است، ایجاب می كرد پردازش داستان به صورت دقیق تر و دراماتیزه تر انجام پذیرد. ولی با این حال اگر به لحاظ «پیام»دار بودن قرار باشد فیلم مورد ارزیابی قرار گیرد، تعهد اجتماعی فیلمساز نسبت به نابسامانی های مختلف ناشی از خرافه سالاری قابل توجه است و كاركرد خاص فیلم در این راستا كاملاً مشهود است.
مهرزاد دانش
منبع : روزنامه ایران