چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ترس عکاسی از ضربه گلوله


ترس عکاسی از ضربه گلوله
● درباره كاوه كاظمی و نمایشگاهش از شادی های قشقایی ها
▪ سئوال اصلی این است: «چرا عكاسی كه زمانی در اوج شلوغی های انقلاب و جنگ ایران و بعد جنگ عراق و كویت می دویده در میان جمعیت و بیخ گوشش خمپاره می تركیده، دیگر به عكاسی خبری علاقه ندارد؟ و كارش را متمركز كرده بر پروژه های اجتماعی. مثلاً عكاسی از كوچ عشایر.»
▪ آقای كاوه كاظمی چرا؟
«دیگر حوصله دیدن مرده ها و بدبختی ها را ندارم.»
▪ برای همین است كه در نمایشگاهتان كه از زندگی و كوچ عشایر است، شما زندگی و شادی های مردم را تصویر كرده اید؟
«این هم ممكن است. اما این شیوه عكاسی را من از مدت ها پیش در برنامه كاری ام داشتم. زردشتی ها و دراویش از كارهای قبلی من بوده اند. بعد از پایان جنگ من رفتم دنبال كارهای رپرتاژی كردن.»
گفت و گو می كنم با كاوه كاظمی، عكاس خبری كه حالا دیگر از عكاسی خبری بازنشسته شده و به تجربه در عرصه های دیگر می پردازد.
▪ چه روزی تصمیم گرفتید كه از این حرفه بازنشسته شوید؟
«سال ۲۰۰۳ بود كه آیت الله حكیم از طرف شلمچه به عراق بازمی گشت و ما هم همراهش بودیم. از مرز كه گذشتیم بعد از ظهر همان روز آیت الله حكیم مصاحبه مطبوعاتی گذاشت و عصر هم اتفاقی افتاد و وسط ها رفتیم نجف بعد رفتیم بابل و من در تمام طول مسیر عكاسی می كردم. بعد باید می رفتم و از میان هزارتا عكسی كه گرفته ام، ادیت می كردم و چندتای محدودی انتخاب می كردم، شرح های شان را می نوشتم و مخابره می كردم. الان همه عكاس های سه خبرگزاری بزرگ دنیا (آسوشیتدپرس، رویترز و فرانس پرس)، علاوه بر یك لپ تاپ یك دستگاه مخابره هم دارند كه شبیه لپ تاپ است و هر جای دنیا كه باشی باید آن را رو به یك ماهواره تنظیم كنی و عكس هایت را بفرستی. یك دوستی را من پیدا كردم كه این تجهیزات را در اختیار من قرار داد تا از آن برای فرستادن عكس هایم به آژانسی كه برایش كار می كردم، استفاده كنم. من به اتاقش رفتم. دیدم پنجاه متر سیم در اتاقش ریخته است و ده دوازده تا فیش و دو شاخه. آن زمان هم كه آدم زیر فشار كار است و باید تكنسین باشی تا بتوانی اگر دستگاه ها خراب شدند آنها را درست كنی. از اتاقش آمدم بیرون. عصر همان روز در بغداد یكی از عكاسان فرانس پرس را دیدم كه گفت بیا برویم گپ بزنیم. گفتم من دیگر نیستم و خیلی برای این كار پیر شده ام. همان روز برگشتم ایران.»
پنجاه ساله بود كه اعلام بازنشستگی كرد: «قدیم ها عكاسی لطفی داشت.» صحبت از خیلی قدیم ها نیست. صحبت از زمانی است كه صدام به كویت لشكر كشی كرده بود.
«روزهای اول من تنها عكاس رسمی بودم كه در عراق بود و همه مجله ها و روزنامه های خارجی از عكس های من استفاده می كردند.» با یك هیات از صدا و سیما و خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران به عراق رفته بودند. سال ۱۹۹۱ میلادی.
بماند كه لب مرز یك روزی معطل شده بود. زمانی كه رسیده بود آمریكایی ها و انگلیسی ها حمله كشنده ای كرده بودند و پانصد نفری زن و بچه را كشته بودند. اول یك جنگنده انگلیسی زده بود روی یك پناهگاه و بعد یك جنگنده آمریكایی همان جا را بمباران كرده بود و آن فاجعه به بار آمده بود. او راوی صحنه غم انگیزی بود. عكس: كاوه كاظمی.
همان شب، یاسر عرفات به بغداد آمده بود و یك كنفرانس خبری تشكیل داده بود كه كاظمی از آن رویداد هم عكاسی كرده بود. حالا مانده بود با فیلم هایی كه باید به دست آژانس خبری اش می رسید. راه حل دست یك خبرنگار الجزایری بود. او یك خلبان فلسطینی را می شناخت كه فردای آن شب قرار بود از مرز زمینی اردن به امان پایتخت آن كشور برود. فیلم ها را یك مامور عراقی مهر و موم می كند تا خلبان در مرز مشكلی نداشته باشد.
اما فردا صبح نزدیك بود كه نیروهای عراقی كاوه كاظمی را هم همراه بقیه گروه ایرانی برای زیارت به كربلا بفرستند. كه بالاخره با هزار مكافات موفق می شود كه در همان هتل بماند و فیلم ها را به خلبان بدهد. كه به كجا ببرد؟
«معمولاً رسم است... یعنی قدیم كه این طور بود عكاسان آژانس های عكاسی فیلم های شان را به آدرس آسوشیتدپرس یا رویترز یا خبرگزاری فرانسه می فرستادند و رویش می نوشتند كه این برای فلان آژانس است. و این می ماند تا نماینده آن آژانس بیاید و فیلم هایش را بگیرد.»
خلبان روز جمعه رفت و شنبه شب كه كاظمی برای اطلاع یافتن از رسیدن فیلم هایش به آژانس زنگ می زند به او خبر می دهند كه از تایم آمریكایی تا اشترن آلمانی و فلان مجله فرانسوی، عكس هایش را خریده اند و در آخرین ساعات پیش از چاپ آن را در صفحه ها گذاشته اند.
«گفتم ول كن. دیگر نمی خواهد بگویی. زیادی خوشحال می شدم.» این خوشحالی تا چهار هفته ادامه داشت. حتی زمانی كه عكاسان دیگری هم سر و كله شان پیدا شده بود، باز هم عكس های كاظمی مقبولیت داشت: «من با عراقی ها مدام حرف می زدم و می گفتم كه می خواهم این طرف و آن طرف بروم. مثلاً جاده كربلا. موقعی كه قشون شكست خورده داشتند می آمدند. اگر هم خبری نبود، از راننده می خواستم كه من را در شهر بچرخاند تا همه چیز را خوب ببینم.» عراقی ها هم كه می دیدند، آثار حمله آمریكایی ها در مجله های دنیا چاپ می شود از این كه او در آن كشور باشد، خوششان می آمد.
یكی از رموز كار عكاسان خبری این است كه باید خبر را بشناسند و آن را دنبال كنند. اگر عكاس بداند كه در جاده كربلا قشونی از لشكر شكست خورده در حال آمدن است، حتماً به آنجا می رود: «نباید نشست تا به آدم بگویند برو و از فلان جا عكس بگیر. باید بینش داشت تا بتوان عكاسی كرد. من در ایرلند كلی كار كردم كه هیچكدام از عكاس های انگلیسی انجام نداده اند. برای اینكه من بینش خودم را داشتم.»
▪ ترس عكاس از ضربه گلوله
البته چنین كارهایی همیشه هم راحت نیست. بسیاری از عكاسان دنیا جانشان را بر سر كار خبری از دست می دهند. برخی هم برای تمام عمر دچار معلولیت می شوند. كاوه كاظمی هم چند باری ترس را تجربه كرده و چندباری هم جان به در برده، ترسیده است: «همین الان یادم می آید كه در جنگ ایران و عراق تا رسیدم، دیدم كه وسط كارزار هستم. قبل از آن جنگ را در فیلم ها دیده بودم. ما كه رسیدیم یك گلوله توپ زدند و من پریدم در یك سنگر. پنجاه متر جلوی وانت ما تركید. داخل سنگر از یك سرباز پرسیدم چه خبر است. او هم گفت كه من هم نمی دانم یك هفته است كه سر از سنگر درنیاوردم.»
روزی بیایید و پای حرف كاوه كاظمی بنشینید تا برایتان صدای انواع و اقسام سوت های خمپاره را اجرا كند. آنها كه دورند، آنها كه نزدیكند و آنها كه خیلی نزدیكند.
«صدای سوت آمد و بعد هم تركید. اولین حلقه فیلم من در دوربین بود. سرم را بالا آوردم و از تو ویزور سربازی را دیدم كه خوابیده و شكمش خونی است. بعد دو سرباز دیگر آمدند و دستی تكان دادند و دو نفر دیگر با آمبولانس آمدند. یكی پاهایش را گرفت و یكی دست هایش را. بلندش كردند و از وسط دو نیم شد. فقط پیراهنش بود كه او را به هم متصل نگه داشته بود.»
یك نفس عمیق بكشید. داریم از جنگ حرف می زنیم: «همان جا فكر كردم كه برگردم. اما به خودم گفتم می خواستی بیایی جنگ، حالا كه آمدی بهتر است كه بنشینی و كارت را انجام دهی. با یك سری از پاسدارها رفتیم قصر شیرین. همان اول كار، شك به من وارد شد و به كل قضیه عادت كرده بودم.»
خطر یكی دوتا نبود: «لبنان خیلی خطرناك بود. سه بار داشتم می رفتم. یك بار كه یكی گلنگدن كشید و اطرافم را زد. می خواست من را بترساند. یك بار هم وارد ساختمانی شدم، برگشتم، دیدم كه نفر پشت سر من مرده است.»
▪ به شادی قلیان و به رنگ دستمال
سئوال اصلی این است: «آیا می شود، همه این چیزها را بیش از دو دهه تحمل كرد و باز هم عكاس خبری بود؟»
جواب این سئوال را شما به خودتان بدهید و برای اینكه حالتان بهتر شود، بیایید با هم به گالری اعتماد برویم. جایی كه بعد از بیست سال، كاوه كاظمی، نمایشگاهی از عكس های كوچ و زندگی عشایر قشقایی را به نمایش درآورده است.
آدم ها، طبیعت و حیوانات. شادی، خوردن، نوشیدن و نشئه قلیان. رقص و پایكوبی و پختن نان. سوژه های عكس های كاظمی است كه خودش آنها را به نام زندگی سالم می شناسد.
عكس هایش شادی آور هستند. این را نمی توانید از نظر دور كنید. همه عكس ها حس خوبی از زندگی دارند. از آن حس هایی كه در شعرهای سهراب سپهری می شناختید و برای همین دوستش داشتید.
خدا رحمت كند پسر دكتر دندانپزشك كاوه كاظمی را كه چند روزی پیش از افتتاحیه نمایشگاه در تصادف رانندگی از بین رفت. دكتر كه در اوج سوگش به نمایشگاه آمده بود، گفته بود كه چقدر تماشای عكس ها روحیه اش را عوض كرده است:
... آری آری تا شقایق هست
زندگی باید كرد...
«زندگی آنها این طور نبود. من قشنگی ها را نشان دادم. زندگی شان بسیار سخت و پوچ است. كمبود دارند. اما در عین حال زندگی ساده ای دارند.»
اگر در میدان جنگ باید حواست به توپ و خمپاره و آدم هایی باشد كه به شوخی و جدی یك خشاب فشنگ كنار پایت خالی می كنند، در میدان عكاسی مردم نگارانه باید حواست به این باشد كه آنقدر در میانشان ایجاد اعتماد كرده باشی كه آنها زندگی خودشان را بكنند و شما عكاسی تان را: «اصل كار این نوع از عكاسی همین است.» بعد هم باید منتظر نور و زمان و حركت مناسب بود.
«شما در منطقه قشقایی نمی توانید تا چهار بعد از ظهر كار كنید. چون نور شدید است. تا چهار بعد از ظهر هم آنقدر نور زیاد است كه حتی در داخل چادر هم نمی توانید عكاس كنید. برای اینكه چادرها درز دارند و كنتراست نورها خیلی زیاد است.» پس بهتر است تا بعد از ظهر به نوشیدن چای اكتفا كرد. بعد از ظهر هم باید منتظر ماند تا آدم ها در موقعیت مناسبی قرار بگیرند. گاهی هم ممكن است نور باشد، موقعیت خوب نباشد. یا برعكس: «سعی می كنم آنقدر صبر كنم تا به آن چیزی كه كارتیه برسون به عنوان لحظه قطعی می گوید، نزدیك شوم.»
این نمایشگاه حاصل سه بار حضور در میان عشایر قشقایی است كه از سال ۱۳۸۱ شروع شده است. مجله فیگارو فرانسه می خواسته گزارشی از عشایر بنویسد و خبرنگار مجله همراه با كاظمی با هم به منطقه رفته بودند و بعد از آن كاظمی قضیه را به تنهایی دنبال كرده تا امروز. تا یك هفته دیگر هم قرار است كه دوباره نزد آنها برود و باز هم یكی دو باری تا آخر تابستان به آنها سر بزند: «كاری را كه شروع كردم می خواهم تمامش كنم.»
خودش می گوید كه این نمایشگاه نشان دهنده بخش دیگری از كارش هست. البته اگر به سایت او سری بزنید حتماً این موضوع را می فهمید. پیش از این هم درباره دراویش قادری و زردشتی های ایران گزارش كار كرده است: «برای پروژه زردشتی ها من بیست بار رفتم تا یزد و كرمان و برگشتم.»
▪ این روزها
«گاهی از همین كارها می كنم. (پروژه های عكاسی). بقیه مدت هم عكس هایم را جمع و جور و اسكن و آرشیو می كنم. مدام عكس می گیرم اما نه همیشه. سوژه ای و هدفمند كار می كنم.»
«الان سخت تر می توان فری لنس زندگی كرد. زمانی من راحت می توانستم به صورت آزاد كار كنم. اما حالا با این قضایای دیجیتال و اینترنت دیگر كمتر می توان كار خبری فری لنس انجام داد.»
«تولید انبوه و قیمت نازل شده است. قدیم وقتی یك اتفاقی در تهران روی می داد به من هم زنگ می زدند و می گفتند كه من هم عكس بگیرم. الان دیگر كسی از این چیزها نمی خواهد. الان رویترز و فرانس پرس و آسوشیتدپرس همه عكس ها را می گیرند. اینها سه تا اولی هستند كه همان آن یا نیم ساعت پس از آن عكس را فرستاده اند و رفته است. همه روزنامه ها و مجله های دنیا هم آبونمان اینها هستند. وقتی به همین راحتی از روی اینترنت می گیرند و برای عكس پنجاه یورو می پردازند، چرا بیایند و به من پول بدهند؟»
«الان راننده رویترز هم یك دوربین فیلمبرداری دارد كه در راهش در بغداد از یك بمب گذاری فیلم می گیرد. دو تا هم فریم عكس می گیرد و به دفترش می دهد و یك مزدی هم می گیرد.»
▪ سئوال اصلی
خانه اش زیبا است. مجسمه و نقاشی های زیبایی در خانه دارد. اما هیچ عكسی روی در و دیوار خانه اش نیست. دوست ندارد كه عكس های خودش را به در و دیوار بزند. یكی را هم كه قبلاً بوده، برداشته است. سئوال اصلی این است: «چرا عكس هایش را به دیوار خانه نمی زند؟»
عنوان گزارش برگرفته از كتاب «ترس دروازه بان از ضربه پنالتی»، نوشته «پترهاندكه»
سام فرزانه
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید