شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

آخرین نماز؛ آخرین سلام


آخرین نماز؛ آخرین سلام
الله اكبر... و بعد آرام می ایستد. گویی كه این جا جز صدای بال فرشته ها، صدای دیگری به گوش نمی رسد... آرام قنوت می گیرد، از دست هایش تا آسمان چقدر فاصله كم است. انگار محو فریاد محراب است كه از خم ابروی یار به فغان آمده است. انگار می خواهد با دست هایش پرواز كند. چقدر دلشوره دارم، خدایا! او چقدر آرام است. مثل شب های پرتلاطم عملیات، در اوج نگرانی ها، صدای اذانش آبی است بر آتش وجود تك تكمان.
می ایستد تا تسلای دل های خسته مان شود، می خواند تا قوت حنجره های پاره گردد. تا هزاران فریاد از گلوها بلند شود و رعشه بر اندام دشت بیندازد، رعشه ای از جنس فریاد نه از جنس صفیر گلوله...
انگار صدای سوت خمپاره ها را نمی شنود، انگار فقط پاهایش بر زمین است و سرش را به آسمان سپرده است. درست مثل نیمه شب های پر از تمنایش. مثل ابر، گوشه ای می نشست و بغض هایش را یك به یك باز می كرد و دل زمین را هوایی شبگردی در كوچه باران می كرد و تو باور نمی كنی كه این همان اسطوره نبرد است كه وقتی می ایستد نبض زمین تند می شود. چه شب ها كه دلم می خواست ماه می شدم، اشك هایش را می شمردم و به ستاره ها می گفتم كه آن قدر بتابید تا نقره های چشمانش مهتابی ام كند.
طاقت نمی آورد دلم، كلمات در گلویم می جوشند، فریاد می كشم: «حاجی... بشین...» اما آرام، آیه های نمازش را زمزمه می كند. انگار كه آن طرفتر، صدای غرش تانك ها، زشت ترین آواز را سرداده است. گلوله ها بر گرای او فرود می آیند، این همه تكه آهن پاره برای یك بدن؟! خدایا! او را چگونه می خواهی ببینی كه اینچنین امتحانش می كنی و مرا به بی قراری های او می آزمایی؟ می دانم كه این دریای بی كران ساحل اش پر است از ترك های عطش، عطش رسیدن و نمی دانید چقدر این دریا زورق جانم را از میان گرداب های وجودم رهانیده است. بر من حق بدهید كه قلبم برای موج هایش بتپد، روحم برای نگاهش له له بزند. بارها دیده ام كه حضورش یك خط را به «خط» كرده است. در هجوم هیاهوی دغدغه ها و نگرانی ها وقتی عرصه بر جان تنگ می شد، لبخند او عشق را در رگ هایمان روانه می كرد، آن قدر كه سراسر شور می شدیم و غیرت و دوباره تاختیم.
خداوندا، چرا نماز او رنگ تو را گرفته است، چرا زمزمه هایش بوی سوختن می دهد، چرا وجودش شمع شده است و راه رفتن را روشن می كند. مگر قرار است چه شود كه او اینچنین مستانه سر بر سجده می ساید و دل كندن از آن ندارد. مگر چه شده است كه ركوع برای او زیباتر از آسمان است كه رخ از زمین برنمی تابد تا به آسمان بسپارد؟ نگو كه آخرین نگاه است، آخرین نجواست و آخرین حضور كه این بار من هستم كه تمام وجودم را یكسره از دست خواهم داد.
و تشهد را آرام می خواند. از طرفی خوشحالم كه نمازش تمام شده است و از طرفی هنوز خمپاره ها می آیند، می ترسم كه به ناگاه صفیر خمپاره ای با صدای «صاد» عبادالله الصالحین اش درهم می آمیزد...
و ناگهان كربلای ۵ سكوت می كند، زمان می ایستد، فقط صدای هلهله فرشتگان است كه در مقابل چشمان بهت زده مان او را بدرقه می كنند.
قرار آدم ها در بی قراری است و بی قراری، قرار ماندگار می سازد. صبر است كه در فصل بی قراری ها محك می خورد.
الماس وجود بی قراران صبر است و صبر تقدیری است كه در دفتر عمر تمام عاشقان نوشته شده است.
منبع : روزنامه کیهان