جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


از آن سوی پایان


از آن سوی پایان
کافکا تعهد شاعر را در این می‌داند که انسان تنهای وحشت‌زده از مرگ مقدر را به زندگی جاودانه هدایت کند. در شعر شاملو چنین امیدی حتی در شعرهایی که بازتاب یأس عمیق اوست، به چشم می‌خورد. به اعتقاد دکتر شفیعی کدکنی، یاس و امید شاملو همیشه حالت اعتدال دارد. عشق پرشور و عمیق او به زندگی که جوهر دینامیکی شعر وی را تشکیل می‌دهد و همواره در شعرش وجود دارد، به او امکان می‌دهد که خود را از ظلمات نومیدی نجات دهد و به بامداد روشن برساند. شاملو در اینگونه شعرها سعی در برانگیختن اندیشه‌ها و عواطف مخاطبان خود دارد. بزرگ‌ترین مایه قدرت اینگونه هنرمندان، ‌و حدتی است که میان هنر و زندگی آنها وجود دارد؛ به همین دلیل نظریه «هنر برای هنر» در نظر آنها جایگاهی ندارد و اعتقادشان بر این پایه استوار است که زیبایی جلوه واقعی حیات است. تاگور می‌گوید: «مذهب شاعر، مذهب انسانیت است.» دکتر براهنی بر این اعتقاد است که در شعر شاملو امید مثل عشق به انتظار و حدوث و تجدد نشسته است و او گاهی چنان شکوهمندانه یأس را از خود دور می کند و این کار در چنان هاله‌ای از سمبل‌های مذهبی و اساطیری و شعر واقعی انجام می‌گیرد که انسان احساس قدرت و غرور می‌کند:
آنک منم
میخ صلیب از کف دستان به دندان برکنده
آنک منم
پا بر صلیبی باژگون نهاده
با قامتی به بلندی فریاد
شاملو اگرچه در ظلمتکده ویران‌سرای خویش ویران نشسته است و در تنهایی تلخ خود همچون زخمی همه عمر خونابه چکنده به سالیانی نه‌چندان دور می‌اندیشد و به سرگذشت هر ویرانه که نشان از غیاب انسان است، اما چشم از چشم‌انداز امیدآباد خویش برنمی‌دارد، چرا که هرگز شب را باور نکرده است، چرا که در فراسوی دهلیز خم اندر خم و پیچاپیچ شب به امید دریچه‌ای دل بسته است و بزرگ‌ترین آرزویش این بوده که آزادی سرودی بخواند کوچک، همچون گلوگاه پرنده‌ای، و حتی کوچک‌تر از گلوگاه یک پرنده، چرا که اگر آزادی، ترانه بزرگ‌ترین آرزوی انسان بر لبانش نقش می‌بست هیچ‌کجا دیواری فرو ریخته بر جای نمی‌ماند. جهان عصر او در منحنی تازیانه به نیشخط رنج می‌گذرد. همسایه‌اش، بیگانه با امید و خداست. حرمت انسان را به دینار و درم برکشیده‌اند و فروخته.
و ای کاش در این جهان:
مردگان را
روزی ویژه بود،
تا چون از برابر این همه اجساد گذر می‌کنیم
تنها دستمالی برابر بینی نگیریم:
این پر آزار
گند جهان نیست
تعفن بیداد است
شاملو شعر را محصول لزوم و اقتضا می‌داند؛ اقتضایی که به دور از هر نوع وابستگی به وارستگی بینجامد. مایاکوفسکی می‌گوید: «شاعر باید برای نوشتن شعرش از اجتماع سفارش قبول کند.» طبیعی است که شاعر برکنار از تاثیرات و تاثرات جامعه نیست. اما اینکه چگونه این تاثیرات به شعر او راه یابند و چرا شعر بسیاری از شاعران خالی از رنگ و بوی جامعه است، جای بحث دارد. بخش مهمی از تاثیر یا عدم تاثیر شاعر از جامعه‌‌ای که در آن به سر می‌برد، به تربیت ذهنی او برمی‌گردد؛ اینکه درچه محیطی بار آمده، چه آثاری در دسترس یا مورد علاقه‌اش بوده، با چه کسانی حشر و نشر داشته و... در شعر قدیم فارسی معدود شاعرانی را می‌توان نام برد که شعرشان، تجربه شخصی یا برداشت‌های مستقیم زندگی‌شان بوده است. ناصر خسرو، مولوی، سعدی، حافظ و چند شاعر انگشت‌شمار دیگر از جمله این شاعران به حساب می‌آیند. اینکه ذهن و زبان شاملو را در نخستین گام‌ها، شعر و اندیشه حافظ مجاب کرده، به همین نکته راه می‌برد. شاملو حتی در شعرهای عاشقانه‌اش رنگی خاص و حالی استثنایی دارد. آنچه از سر اضطرار و درماندگی به‌عنوان عشق به شعر او راه می‌یابد ریشه در نوسانات نبض جامعه‌ای دارد که شاعر در آن به سر می‌برد. در این شعرها بیشتر از آنکه حقانیت شیرین عشق به اثبات برسد و تاثیر گذارد، واقعیت‌های تلخ اجتماعی برملا می‌شود. در کمتر شعری است که شاملو را غرق در بی‌خبری عشق، از ترسیم تیرگی محیط، غافل ببینیم.
در واقع شاملو هیچ‌‌وقت شعر عاشقانه به معنی مطلق نداشته است. او در گفت‌وگو با حریری به این سخن کافکا اشاره می‌کند که «شعر سفری است به قصد کشف حقیقت. و رازی برتر از حقیقت وجود ندارد.» بدیهی است که هنر در تعامل و تعارض تضادها و تناقض‌های ذهن و زبان هنرمند نضج می‌گیرد و نقش می‌بندد. از این نظر مرکز ثقل شعر و اندیشه شاملو را ملغمه‌ای از تضادها و تناقض‌های گوناگون شکل داده است. با اینکه نام روشن بامداد را بر خود نهاده، اما زاده پایان روز است و راهش یک‌سره از شهر شب می‌گذرد. در مجموعه کامل اشعار شاملو ۲۹ «شبانه» به چشم می‌خورد؛ شبانه‌ها طی سالیان دراز نوشته شده‌اند و اولین شبانه در سال ۳۲ سروده شده است. شعر شبانه بیش از هر چیزی بیانگر وضعیت و موقعیت روحی و روانی جامعه‌ای است که شاعر شب و روزش را در آن سپری کرده است. در واقع شب در این شعرها بیش از آنکه جنبه فیزیکی و رئال داشته باشد، وضع و حال شاعر را در هاله‌ای از رمزگونگی و نماد نشان می‌دهد:
اعترافی طولانی‌ست شب اعترافی طولانی‌ست
فریادی برای رهایی‌ست شب فریادی برای رهایی‌ست
و فریادی
برای بند
به‌طور کلی شبانه‌ها اگرچه بازتاب یأس عمیق و مفرط شاعر در مواجهه با جامعه و جهان پیرامونش است، اما در نهایت راه به بامدادی می‌برد که از دل آن رنگ‌های گرم و روشن، طالع خواهد شد. هرچند پیش می‌آید که آفتاب بیش از آنکه روشنی بخش گرمی و امید باشد، آفتابگونه‌ای است که خطای دید و شیفتگی ناشی از جهالت پدید آورنده آن است:
افسوس
آفتاب
مفهوم بی‌دریغ عدالت بود و
آنان به عدل شیفته بودند و
اکنون
با آفتابگونه‌ای
آنان را
این‌گونه
دل
فریفته بودند!
به اعتقاد دکتر شفیعی کدکنی، آنچه بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۰ به‌عنوان شعر اجتماعی رمزگرا در آثار م.امید و ا.بامداد منتشر شد، حوزه شعر فارسی را از هر جهت تازگی و طراوت بخشید؛ یعنی آنچه نیما به تنهایی پیش می‌برد، این دسته از گویندگان به‌طور جمعی به حرکت درآوردند. اما تفاوت شاملو با اخوان در این است که شاملو در هیچ حالتی امیدش را از دست نمی‌دهد؛ حتی اگر ناامیدی جنگلی باشد که در آن همه راه‌ها به سیاهی ختم شود:
یک شاخه
در سیاهی جنگل
به سوی نور
فریاد می‌کشد
در شعرهای اخوان آنجا که به وضعیت موجود جامعه پرداخته شده، همیشه پای یاسی دامنه‌دار به میان است که در وجود او نهادینه شده و گزیر و گریزی از آن نیست. نمونه بارز چنین یاسی را می‌توان در زمستان، آواز کرک، کاوه یا اسکندر؟، آخر شاهنامه، قاصدک، کتیبه، قصه شهر سنگستان، آواز چگور، پیوندها و باغ، ناگه غروب کدامین ستاره، و بسیاری دیگر از شعرهای او مشاهده کرد. در این میان «کتیبه» شناسنامه شعرهای مشحون از ناامیدی و ملال اخوان است. شعری که علاوه بر یأس اجتماعی باری از نگاه فلسفی شاعر به جامعه را نیز در خود دارد؛ نگاهی که در نهایت به‌گونه‌ای یأس فلسفی- اجتماعی می‌انجامد:
فتاده تخته سنگ آن سوی‌تر، انگار کوهی بود.
و ما این‌سو نشسته، خسته انبوهی
زن و مرد و جوان و پیر
همه با یکدگر پیوسته، لیک از پای
و با زنجیر
اگر دل می‌‌کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می‌توانستی خزیدن، لیک تا آنجا که رخصت بود
تا زنجیر
در واقع، کتیبه ماحصل فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه‌ای است که به دست کودتایی یأس‌بار سرنوشت غم‌انگیزی برایش رقم خورده. و حالا «گروهی شک و پرسش»- زن و مرد و جوان و پیر- پای در زنجیر، در کنار تخته سنگی گرد آمده‌اند و قصد دارند با برگرداندن آن، روی دیگر تقدیر را رقم بزنند. غافل از اینکه دو روی این سکه یکسان است و صدبار هم اگر آن را بگردانند باز نوشته همان است:
کسی راز مرا داند
که از این رو به آن رویم بگرداند
در حالی که ناامیدی هیچ‌وقت تا این حد بر دل و جان شاملو چنگ نمی‌اندازد و او را غرق در ملال نمی‌کند:
احساس می‌کنم
در هر کنار و گوشه این شوره‌زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می‌روید از زمین
شعر «ماهی»‌حکایت چنین امیدی است. می‌شود با همان میزانی که کتیبه را شناسنامه شعرهای مشحون از ناامیدی اخوان برشمردیم، «ماهی» را شناسنامه شعرهای ملهم از امید شاملو به حساب آوریم؛ هر چند تاریخ سرودن آن مشخص نیست، اما با توجه به تاریخ انتشار «باغ آینه» در سال ۱۳۳۸ می‌توان این شعر را از جمله شعرهای بعد از کودتا به حساب آورد:
من فکر می‌کنم
هرگز نبوده قلب من
این‌گونه
گرم و سرخ:
احساس می‌کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می‌جوشد از یقین
البته شاملو و اخوان به ندرت امید و ناامیدی‌شان را درست منعکس کرده‌اند و همواره در نشان دادن این مسئله راه به افراط و تفریط برده‌اند. به‌گونه‌ای که آینه شاملو در نمایاندن امید، محدب از کار درآمده، همچنان که آینه اخوان در انعکاس یاس، مقعر است. اما چرا دو شاعر که هر دو مولود یک زمانه‌اند، تا این حد با هم اختلاف نظر دارند؟ شاید اخوان وقتی به گذشته تاریخی ما نظر می‌افکند و آن همه بیداد بی‌پاسخ و لاینحل را می‌بیند، دیگر علاجی نمی‌یابد یا فکر می‌کند هر علاجی در نهایت راه به بیهودگی می‌برد و نوشداروی بعد از مرگ سهراب است:
سخن می‌گفت، سر در غار کرده، شهریار شهر سنگستان
سخن می‌گفت با تاریکی خلوت
تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش
ز بیداد انیران شکوه‌ها می‌‌کرد.
ستم‌های فرنگ و ترک و تازی را
شکایت با شکسته بازوان میترا می‌کرد
غمان قرن‌ها را زار می‌نالید
حزین آوای او در غار می‌‌گشت و صدا می‌کرد.
-‌ «... غم دل با تو گویم غار!
بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»
صدا نالنده پاسخ داد:
«... آری نیست؟»
به هر حال آن همه یاس و بدبینی را نمی‌توان پشت یک علامت سوال کوچک که در پایان شعر آمده پنهان کرد. پاسخ این پرسش را نه به حدس و گمان که به قطع یقین می‌شود از شعرهای دیگر شاعر استنباط کرد. مثلا آنجا که در «پیوندها و باغ» خطاب به باغ می‌گوید:
به عزای عاجلت ای بی‌نجابت باغ
بعد از آنکه رفته باشی جاودان بر باد،
هرچه هرجا ابر خشم از اشک نفرت باد آبستن
همچو ابر حسرت خاموشبار من
ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور
یک جوانه ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
ای گروهی برگ چرکین تار چرکین‌پور
یادگار خشکسالی‌های گردآلود،
هیچ بارانی شما را شست نتواند.
البته در شعر شاملو هم، امید همیشه مثل شعر «ماهی» با همه تاب و توانش ظاهر نمی‌شود و گاه ناامیدی تا اعماق دل و جان شاعر رسوخ می‌کند:
در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و
نه آفتاب
ما
بیرون زمان
ایستاده‌ایم
با دشنه تلخی
در گرده‌هایمان
همچنان که گاه ناامیدی از شعر اخوان رخت برمی‌بندد. شعر «سبز» و «نماز» از جمله شعرهای مبتنی بر امید اخوان هستند که اتفاقا در همان سال‌های «کتیبه» و «پیوندها و باغ» سروده شده‌اند:
باغ بود و دره- چشم‌انداز پرمهتاب
ذات‌ها با سایه‌های خود هم‌اندازه
خیره در آفاق و اسرار عزیز شب
چشم من- بیدار و چشم عالمی در خواب...
اما از آنجا که در شکل‌گیری تضادها و تناقض‌های یک اثر ادبی بیش از هر چیز افکار و رفتار حاکم بر جامعه نقش دارد، درک و شناخت ابعاد و زوایای تاریخ سیاسی و اجتماعی در کشف و بررسی راه‌ها و گمراهه‌های یک اثر ادبی بسیار حائز اهمیت است. در هر صورت شاعر یا نویسنده در برخورد با افکار و رفتار جامعه، رنگ و بوی آرزوها و آرمان‌های خود را به آن می‌دهد. این آرزوها و آرمان‌ها می‌تواند نماینده بخشی از جامعه‌ای باشد که شاعر یا نویسنده در آن زندگی می‌کند.به هر تقدیر شاملو و اخوان حتی اگر امید و ناامیدی خود را در پاره‌ای از شعرهای‌شان درست منعکس نکرده باشند، به آن میزان از معرفت و اعتبار دست یافته‌اند که بتوان روی آرزوها و آرمان‌های‌شان به عنوان نماینده آرزوها و آرمان‌های روزگار خود حساب کرد؛ روزگاری که مردمان آن مثل هر زمانه‌ای می‌توانستند راه خود را به بیراهه بکشانند، یا به مقصد عالی برسانند.
مهدی مظفری‌ساوجی
برای اطلاع از منابع مطلب به دفتر روزنامه مراجعه فرمایید.
منبع : روزنامه کارگزاران