پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


من جنایتکارم


من جنایتکارم
«خیلی خب من جنایتکارم، اما داشتند او را می‌کشتند.» این صدای ماهی آزادی است که بر خلاف جهت آبشار جهان پیش می‌رود، تا به آنچه آرمان اوست، حالا اصول برابری «کارل مارکس» باشد، (دوریس) یا زندگی کهن بر اساس سنت‌های دیرین (هریت) دست یابد. اگرچه در «فرزند پنجم» به نظر می‌رسد که «دوریس لسینگ» بر اساس ارادت دیرپایش به کومونیسم و علاوه بر آن استدلال‌هایی که بر مبنای چارچوب‌های زندگی مدرن که از زبان قهرمانان فرعی داستان به آنها اشاره می‌کند، سعی بر رد نگاه سنتی «هریت»، قهرمان اول رمان خود دارد، اما در بخش ناخودآگاه ذهن او، «هریت» همان «دوریس» است که برای دستیابی به آرمان و رویای خود، تن به دو ازدواج ناموفق می‌دهد و سرانجام به تنهایی بار زندگی و سه فرزندش را به دوش می‌کشد. حال‌آنکه در مسیری دیگر و با هدفی متفاوت باشد.
«لسینگ» در «فرزند پنجم» بر خلاف ساختار معمولی و نه‌چندان منظم متن، با اشاراتی اندک اما استادانه، ماجرای زندگی مبتنی بر رویای زوج انگلیسی جوانی را در حوالی دهه ۶۰ می‌نویسد که در ستیز با چارچوب‌های تعین‌گر و بازدارنده مدرنیسم، خواهان آنند که بازگشتی سپید به گذشته داشته باشند. خانه‌ای بزرگ در حومه شهر با درختان بسیار، چندین اتاق خواب، اتاق زیر شیروانی و البته چندین فرزند که صدای خنده و جست و خیزشان در فضای مه‌آلود باغ بپیچد و...تصویری گنگ و روشن، مشابه فیلم‌های خوش‌آب و رنگ فضای قرن نوزدهمی انگلیس با دامن‌های پُف‌کرده و احتمالا موهای فِر داده، پسِ ذهن خام «دیوید» و «هریت لاوت» را پر کرده است. به طوری که این مه سپید، به زحمت بسیار در برابر روزن‌هایی که برای ورود ابرهای باران‌زای تردید باز می‌شوند مقاومت می‌کند، و تا روزی که نطفه «بن»، فرزند پنجم خانواده در بطن «هریت» بسته نشده است، به هر رو این تصویر اگرچه با حمایت نه چندان خوشایند پدر«دیوید» و تردیدهای پنهانی زوج انقلابی زایمان، حفظ می‌شود، اما تولد «بن»، مقوله دیگری است، جغدی است که ناله‌های خود را از رحم «هریت» آغاز می‌کند و دیوارهای خانه خوشبختی را الوار به الوار می‌جود تا تلی از خاک‌ارّه نومیدی و ویرانی برجای بماند. رویای سفید، نم نمک جای خود را به ابر بی‌باران تنهایی و پشیمانی وامی‌گذارد.
«بن» فرزند غیرعادی «هریت»، موجودی عقب‌مانده، اما بسیار خشن و حتی خطرناک است که ورودش ابتدا همگام با فرار مهمانان همیشگی ایام تعطیل سال، و سپس پایان شور و شادی در خانه بزرگ «لاوت»هاست. اما آنچه ماجرا را به قهقرا می‌برد گریز دیگر فرزندان خانواده به مدارس شبانه‌روزی است. تا سرانجام روزی می‌رسد که خانه بزرگ می‌ماند و «هریت» و «بن». حتی «دیوید» نیز که ترجیح می‌دهد پدر «بن» بودن را فراموش کند، تمام ساعات روز را در محل کارش به سر می‌برد، تا کمترین تماس را با «بن» داشته باشد.
تاکید «دوریس لسینگ» بر حس مادرانه «هریت» اساس رمان «فرزند پنجم» است. شاید «هریت» آنطور که مطابق اصول مادرانه است، به فرزند پنجم خویش عشق نمی‌ورزد، اما تاب کوچکترین رنج او را نیز ندارد. او خود را محکوم می‌داند که تاوان نسبت خونی‌اش با «بن» را، حالا هرچه که باشد بپردازد، حتی اگر آرم سپر بلا و جنایتکار، یا ویران‌کننده خانواده از دهان شوهر محبوبش بیرون بپرد و بیخ گردنش بچسبد.(ص ۱۴۳ و ۱۴۴) حتی اگر مجبور باشد فرزندان دیگرش را به مدرسه شبانه‌روزی یا پیش پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌هایشان بفرستد، یا «پل» فرزند چهارمش را که به دلیل تولد زودهنگام و دردسر ساز «بن» بعد از او دچار کمبودهای جسمی و عاطفی است، در دوران کودکی تحت روانکاوی قرار دهد.
اما بالاخره روزی می‌رسد که «هریت» پرشور و مبارز، از پا می‌افتد. قبل از اینکه طبق رویایش ششمین فرزند را به دنیا آورده باشد- «دست‌کم شش بچه» ( ص۱۹) - رابطه شیرین «دیوید» و «هریت»، که بعد از بازگرداندن «بن» از کشتارگاه توسط «هریت»، به بحران انجامیده بود به کل تاریک می‌شود.
اما نکته اینجاست که قبل از وجود «بن»، آنچه از سطرهای ابتدایی رمان با «دیوید» و «هریت» همراه است، احساس درونی ترس و گناه است. این احساس از لحظه‌ای که «دیوید» و «هریت» پا به خانه بزرگ سه اشکوبه و باغ پر درختش می‌گذارند، زاده می‌شود. «دیوید» با صدای بلند می‌گوید:«حتی چهارتا، یا پنج‌تا، یا شش‌تا!» و «هریت» تکرار می‌کند: «یا شش‌تا!» و آنقدر می‌خندد که اشکش از خوشحالی سرازیر می‌شود. گویی با نشان دادن عکس‌العمل‌هایی به این پرشوری می‌خواهند ترس خود را در اعماق خاک حاصلخیز باغ مدفون کنند. در حالی که هردو می‌دانند تحقق این رویا نه تنها با حقوق «دیوید» محال است، بلکه حتی اگر «دیوید» و «هریت» هر دو کار کنند باز هم رهن چنین خانه‌ای به عنوان قدم اول، و نه خرج و مخارج دیگر، دور از دسترس است. اما رویا هیچ بهانه‌ای را نمی‌پذیرد، پس قرار می‌گذارند که تا دوسال بچه‌دار نشوند و هرروز با هم به لندن بروند و دوشادوش کار کنند تا... اما ناگهان «هریت» باردار می‌شود. «دیوید» برخلاف میلش از پدرش «جیمز» کمک می‌خواهد و نارضایتی درونی وی روزن نفوذی ابر سیاه در دل رویای سپید است. سپس «دوروتی» مادر «هریت» به کارزار می‌آید، و به دنبالش «مالی» و «فردریک»، مادر و ناپدری «دیوید»، و باران ریشخند و هشدار برای تخریب دیوار حماقت و سرسختی کودکانه زوج بی‌فکر، لحظه به لحظه بر تعداد قطرات تیره باران‌زا می‌افزاید. نقطه عطف این ریشخندهای دلسوزانه( ص۲۷و۲۸) زمانی است که «دوروتی»، مادر «هریت»، بی‌پرده به آنها اخطار می‌کند و دلیل زاد و ولد زیاد در کشورهایی مثل مصر و هند را، بی‌توجهی والدین به کودکان، و اینکه نیمی از آنان می‌میرند و نیم دیگر بی‌سواد می‌مانند، می‌داند و معتقد است که در غیر این صورت بچه زیاد برای والدین چیزی جز دردسر نیست. در این مرحله (آغاز زندگی مشترک) «هریت» پاسخ جالبی به مادرش می‌دهد. در واقع همان پاسخی را می‌دهد که در اواسط ماجرا وقتی «بن» را از مرکز مخوف نگهداری کودکان غیرعادی برگردانده است، تکرار می‌کند و باز همان پاسخی که در اواخر متن در مقابل گفته «دیوید» که او را بازگشته به قرون وسطی و عصر ساحره‌ها خوانده است می‌دهد. (ص۱۴۵) یا همان که در آخر کار وقتی خود را محکوم و گناهکار و درمانده می‌یابد به خود می‌گوید: جنایتکار. او خود را از ابتدا جنایتکار می‌دانسته است فقط هر روز که پیش رفته مطمئن‌تر شده است. گویی «هریت» همیشه آماده بوده است که کسی او را جنایتکار و مقصر بداند. یا شاید خود اوست که پیوسته در ناخودآگاهش جنایت خود را باور دارد. چه «بن» را از کشتارگاه برگردانده باشد، چه همسر «دیوید» شده باشد، یا حتی دختر مدرسه «دوروتی» باشد، این ترس از دست دادن شادمانی و تقصیرپذیری درونی «هریت» است که او را به سوی ازهم‌پاشیدگی زندگی‌اش و ناکامی نهایی هدایت می‌کند. ترسی که از دیدگاه «دوروتی» ناشی از دغدغه هزینه‌های پرورش شش فرزند، با شرایط مالی «دیوید» و «هریت» است، که البته این ترس می‌تواند با کمک‌های «جیمز» پدر «دیوید» مهار شود، اما نمی‌شود. چرا که ریشه آن نه در حساب‌های مالی بلکه در جان و چهره به ظاهر آرام «دیوید» و «هریت» است.
نگاه «لسینگ» با توجه به تحقیقاتش در راستای شناخت فرزندان اینچنینی، و با وجود ضعف‌هایی که در فضاسازی‌ها و برجسته‌سازی اتفاقات متن، به عنوان یک رمان خوب، دارد باز هم قابل ستایش است. با وجودی که در کل متن یا درحداقل دوسوم آن کلی‌گویی و قصه‌پردازی و تعریف پیوسته و عادی (نه حتی کلاسیک) روایت شکل می‌گیرد و بخش بزرگی از آن خالی از هرگونه تکنیک ساختاری یا بافتاری و تصویرسازی‌های ارزشمند است، در آن بخش اندکی که به توصیف روابط بین متنی می‌پردازد (خصوصا رابطه «هریت» و «بن») متن به قدری کامل دقیق و گویا اجرا می‌شود که بر ضعف‌های دیگرش تا حد زیادی سرپوش گذاشته می‌شود. در واقع می‌توان اولین صحنه پردازش‌شده در رمان «فرزند پنجم» را صحنه صبحانه در صفحه۳۶ دانست که ضمن آن، دیدگاهی عمومی از روابط اعضای خانواده و نوع برخورد قهرمانان با یکدیگر داده می‌شود. اما از این جزئیات نه چندان مهم گرفته تا بخش‌های مهمتر داستان، در حصار کلی‌گویی باقی‌مانده و سرسری گرفته شده‌اند. مثلا در ابتدای متن (ص۲۶) اشاره می‌شود که «دوروتی»، مادر «هریت»، دارای سه دختر است. اما تا پایان متن با وجودی که بخش قابل‌توجهی از رمان در فضای خانوادگی و میهمانی‌های دسته‌جمعی می‌گذرد، هیچ اشاره‌ای به زندگی و حتی حضور «آنجلا» خواهر سوم «هریت»، یا چهار فرزند دیگر سارا خواهر دوم نمی‌شود. تنها در همان صحنه صبحانه یا یکی - دو اشاره در دیالوگ‌های «دیوید» و «هریت»، از «سارا»، شوهرش «ویلیام» و «آمی» فرزند مبتلا به سندروم داون آنان یاد می‌شود.
نکته دیگری که در بررسی صفحات پایانی رمان «فرزند پنجم» قابل ذکر است، حذف کامل فرزندان دیگر «دیوید» و «هریت» یا حتی خود «دیوید» است که «لسینگ» با توجیه کم‌رمقی مثل حضور تمام وقت «دیوید» در محل کار، از آن می‌گذرد، یا در تمام مدت طولانی رشد «بن» و تنهایی کشدار «هریت»، هیچ رد پایی از حضور دیگر فرزندان ولو در تعطیلات در خانه «هریت» موجود نیست و یا حتی هیچ تلاشی حداقل برای دیدار بیشتر آنها یا چیزی شبیه آن از طرف پدر و مادر صورت نمی‌گیرد. «دیوید» و «هریت» انقلابی حالا موجوداتی در تسلیم مطلق‌اند که این لطمه شدیدی به اواخر متن «لسینگ» وارد کرده است. شاید بتوان نومیدی و درماندگی «هریت» را در رابطه با حل مصیبت وارده منجر به بی‌واکنشی او دانست اما هرچه که باشد، در این متن و با این حجم از توصیفات ارائه شده، «هریت» آنقدرها افسرده نشان داده نمی‌شود تا بتوان بی‌کنشی مطلق او را قابل قبول دانست. و از این دست، زمانی است که «بن» به بزرگسالی می‌رسد و به اتفاق دوستانش خانه را محل سرگرمی خود و آزار «هریت» می‌کند اما «هریت» با وجود امکان انجام این کار هیچ ممانعتی نمی‌کند. همه شب در به روی «بن» و دار و دسته‌اش باز است بی‌آنکه حتی زنگ خانه به صدا در بیاید یا کمترین اجازه‌ای برای خالی کردن یخچال گرفته شود. «هریت» تنها تماشاگر است؛ تماشاگر ویرانی همه چیز. حالا او جنایتکاری است که فقط تماشا می‌کند. در اینجا این امر بر خواننده مشتبه می‌شود که احتمالا سکوت «هریت» برای حفظ «بن» در حریم خانه و جلوگیری از فرو رفتن بیشتر او به قلب خطرات بیرون از خانه است. اما متعاقبا در صفحه۱۵۳ خواننده با تصوری کاملا متفاوت روبه‌رو می‌شود. «هریت» بی‌کنش و تسلیم صفحات قبل، حالا که «بن» را به ثمر رسانده است، در رویای فرار و بازیابی رویای گذشته و شکل دادن مجدد خانواده خویش است. او قصد دارد خانه را بفروشد تا از شر «بن» خلاص شود! «هریت»ی که باج دادن او به «بن» در لفافه مانده است می‌خواهد در پیرانه‌سری، آرامش ازدست‌رفته را در خانه‌ای کوچکتر با «دیوید» کمرشکسته و فرزندان سنگدلش بازسازی کند. با این وصف پیداست که گذشته از وجه ادبی، وجه روانشناختی «فرزند پنجم» نیز به‌‌رغم درخشان بودن بخش‌هایی از آن، دچار تناقض است اما در مجموع رمان «فرزند پنجم»، خصوصا به دلیل ایده خاص و تم منحصر به فرد آن، رمانی قابل توجه، گیرا و خواندنی است، که تلاش مترجم محترم آقای «مهدی غبرایی» در برگردان متنی روان و دلچسب قابل تقدیر است.
منبع : روزنامه اعتماد ملی