جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

یحیی برمکی و نامه جعلی


یحیی برمکی و نامه جعلی
آورده اند که میان یحیی خالد برمکی و عبدالله مالک خزاعی عداوتی قدیم بود، و پیوسته در قصد یکدیگر بودندی پیوسته در اندیشه برانداختن هم بودند. و هارون الرشید را به عبدالله مالک نظری بود، و می دانست که خالد قصد وی کرده است.
ولایت ارمینیه به عبدالله مالک داد. و چون عبدالله به سر ولایت رفت، یکی از دبیران معطل بیکار، که عطلت او امتداد پذیرفته بود بیکاری او به درازا کشیده بود، نامه ای نوشت از زبان خالد برمکی به نزد مالک عبدالله در باب خود و در آنجا یاد کرد که این دبیر، مردی خردمند اهل شایسته است و از متعلقان خدمت من است. او را به خدمت تو فرستادم تا در حق او عنایت مبذول فرمایی. و آن دبیر از حال منازعت درگیری ایشان خبر نداشت، خواست که بدین تزویر کار خود را رواج دهد.
چون نامه به عبدالله مالک رسید و بخواند، روی به آرنده نامه کرد و گفت؛ «از خرد دور بود راه بیهوده پیمودن ، و نامه مزور نمودن نامه ساختگی و مجعول نشان دادن».
دبیر، دلیروار دل از جای نبردخود را نباخت و به قوت دل گفت؛ «دروغ بر مرده توان گفت، و بحمدالله یحیی زنده است و از حضرت پیشگاه امیر تا به وی مسافتی بسیار نیست، و پیوسته قاصدان می روند و می آیند. امیر معلوم کند، آنگاه بنده را مزورکننده و کذاب گوید».
عبدالله گفت؛ «ای جوان، انصاف ندادی، اکنون تو را موقوف باید بود باید تو را بازداشت کرد، تا من به نزد یحیی ملطفه نامه کوتاه نویسم، اگر جواب به صواب آید و او تو را فرستاده بود، در حق تو زیادت از طمع تو احسان و انعام واجب دارم، و اگر تزویر کرده باشی تو را ادبی بلیغ نمایم».
پس او را موقوف کردند و نامه به یحیی فرستاد و مضمون نامه این بود که «مردی در فلان تاریخ بر ما آمد و مکتوبی آورد و چنین تقریر کرد که از دیوان اعلی آورده ام، و به حکم آنکه در این مدت ابواب مراسلت میان جانبین نبوده است، این جانب را خیال بست چون میان من و تو نامه ای مبادله نشده، چنین به خاطرم رسیدف که همانا تزویر کرده است. او را موقوف داشته آمد و این مکتوب به خدمت فرستاده شد. اگر این ملطفه از دیوان امیر رفته است غصادر شده است، خبر دهید تا حق او گزارده شود و الا آنچه سزای او باشد تقدیم نموده آید به جای آورده شود».
چون نامه به بغداد رسید، یحیی آن نامه را بخواند. دانست که آن مرد را ضرورت حال و ضیق مجال بر آن باعث بوده است تا چنین جرات کرده. در حال قلم بر گرفت و بنوشت که «این گستاخی ما کرده ایم و غرض فتح باب صداقت و رفع استار حشمت بوده است مقصود برقراری دوستی و رفع کدورت خاطر بوده است، والسلام». و نامه مهر کرد و به قاصد داد. چون قاصدک برفت، یحیی روی به ندیمان آورد و گفت؛ «اگر کسی از دیوان امیر نامه نویسد مزور، سزای او چه بود؟» گفتند؛ «دست بریدن است و پرده دریدن رسوا ساختن».
یحیی گفت؛ «این سخن کریمان نیست. بیچاره به امیدی از عراق به ارمینیه رود، و نامه ما را وسیله حصول مقصود خود سازد، و به اعتماد کرم ما چنین جرات واجب دارد نشان دهدف، در حرمان رنج او کوشیدن نشاید».
چون نامه به عبدالله رسید، آن دبیر را به انعام و اکرام مخصوص گردانید، و او را دویست هزار درم و دو تخت جامه و ده سر اسب و پنج غلام بخشید.

جوامع الحکایات - سدیدالدین عوفی
منبع : روزنامه کارگزاران