شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


کمی به روز فکر کردن بد نیست


کمی به روز فکر کردن بد نیست
می‎توان گفت، داستان بلند مادمازل کتی در مجموعه‌ای به همین نام حق شش داستان کوتاه دیگر این مجموعه را خورده‎است. همان طور که روی جلد را هم که نگاه کنیم در کنار عکس زنی مغموم در زمینه تیره که بی‌ربط با این داستان نیست، نوشته شده است مادمازل کتی (با فونت درشت، جوری که برای نام کتاب مناسب باشد) و چند داستان دیگر (با فونت ریز) و سرانجام نام نویسنده میترا الیاتی.
داستان با غیاب مادمازل کتی شروع می‎شود و تا آخر داستان جز چند خاطره چیزی از او نمی‎فهمیم. راوی در شخصیت‎پردازی‎اش به مدد فروخوردن گریه‎ها به ما با تکرار می‎فهماند که مردی است احساساتی و یک نقاش ایرانی ساکن ایتالیاست.
او که به مرحله‎ای نظیر افسردگی یا شاید بحران هویت رسیده است دارد با مرور خاطرات خود (فلاش بک‎های گاه خسته کننده و بیش از حد غیر ضروری) ما را به گذشته خود می‎رساند و اینکه چه شد که اینجاست و اکنون غمزده غیبت مادمازل است.
فضاسازی خوب با استفاده از شرح کشور زیبای ایتالیا و بالطبع شهر رم و طرح کردن مسائل عاطفی در کنار بیدار کردن حس کنجکاوی برای پیداکردن جای خالی مادمازل کتی از نکات مثبت این داستان است. اما با شروع داستان و ورود یک به یک شخصیت‎ها ما در همان اولین صفحات انگار از همه چیز خبردار می‎شویم که با یک داستان عشقی روبه‎روییم که حال و هوای داستان‏های مجله‏های دهه ۴۰ را در ما بیدار می‏کند.
پردازش کلیشه‏ای شخصیت‏های تأثیرگذار در روند تکامل خلقیات راوی، نه تنها در این کتاب بلکه در اکثر داستان‏ها و روایت‏های ایرانی می‎بینیم تکراری است. پدر، مردی است مستبد و سرانجام لعیا سیاه، زن بندانداز محله را می‏گیرد. پدر به تیله‏بازی و گربه داشتن راوی حساس است و در یک کشور اروپایی همان واکنش را دارد که همه مردهای ایرانی دارند حتماً.
مادر، زنی است ساکت که سعی می‎کند صدای جروبحثش با پدر از چهار دیواری خانه بالاتر نرود. کما بیش بی‏عقل و احساسی چرا که می‏خواهد جای خالی خواهر مرده را با بلندکردن گیس‌های هادی و پوشاندن لباس دخترانه به او پر کند. راستی یادمان نرود مادرهای ایرانی که سرانجام سرشان هوو می‌آید به قول پدر چشم‎هایشان درشت و بادامی است.
برادر، مردی عاشق پیشه که طبیعی است باید عاشق زنی باشد که با صدای بلند آدامس می‌جود و سینما می‎رود و سرانجام با یک مشت نصیحت‎های تکراری زندگی می‎گذراند و در نهایت می‎شود عین پدر...
زرینه یا ناهید یا معشوق دست نیافتنی دختر بچه‎ای شیطان که پس از ازدواج می‏شود یک زن توسری‎خور که باید دنبال شوهرش راه بیفتد. از زرینه تنها یک جفت چشم روی بوم نقاشی خواهیم دید.
لعیا، زنی که با شغلش انگار باید بفهمیم که هوچی و جنجالی است
▪ پردازش کلیشه‎ای شخصیت‌های تأثیرگذار در روند تکامل خلقیات راوی، نه تنها در این کتاب بلکه در اکثر داستان‌ها و روایت‎های ایرانی که می‎بینیم تکراری است
با پوزش و سرانجام می‎بینیم که سرقضیه ارث و میراث شوهر همان می‌کند که باید. معلوم نیست که این مسأله توضیح شخصیت‎ها بر مبنای اسم، سکونت در محله‎ای و یا شغل کی می‎خواهد تمام شود.
از همه اینها که بگذریم می‌رسیم به جان کلام که باید با آن سازگاری ایجاد کنیم، اگر بتوانیم از دست توضیح‎های تکراری راوی حوصله سالم به در ببریم. مردی که دائم برای آنکه به ما یادآوری می‎کند که مادرش او را مثل دخترها تربیت کرده‎است می‎گوید: نباید گریه کنم.
که اگر اینها نبود می‎شد بخوبی از پست نکردن نامه‎های عاشقانه‎اش برای زرینه فرار کردنش در دعواها و نیز از دم در خانه زرینه- بیرون رفتن خود از خانه به جای بیرون کردن پدر و چند حرکت دیگر نظیر رابطه‎اش با زن‎ها فهمید که جنم و روحیه مردانه‎اش چه جوری است.
داستان مادمازل کتی نه بر همه فضاسازی‎های متنوع و نه حرف‎های راوی: بهارها حیاط خانه‎مان پرمی‎شد از صدای صورتی درخت‏ها؛ و نقل قول‎هایی که می‎آورد در خواننده این حس را بیدار نمی‎کند که با اثری روبه‎روست که تازه است؛ هم در اندیشه و هم در زبان و وقتی گفته می‎شود این داستان که پرحجم‎ترین کار در این مجموعه است شده است دیواری تا نتوانیم داستان‎های دیگر را بخوانیم یا ببینیم به همین دلیل است.
اگر چه باید به این حس هم احترام بگذاریم که خواننده با دیدن عنوان‎های داستان‎های بعدی این کتاب جا بخورد که خوب «مثل همیشه» که نام کاری است از هوشنگ گلشیری و ناخودآگاه به این نتیجه برسد که به اعتمادش از اینکه دارد اثری مستقل و جدید را می‎خواند لطمه بخورد.
اینکه تنها با نام مادمازل کتی یک اثر کاملاً سنتی حدلقل در این داستان می‎خوانیم شاید ضرورت نوشتن این یادداشت باشد چرا که چه بسا کسانی باشند که با همین آثار رابطه برقرارمی‎کنند و بی‎توجه به آنکه در دنیایی داریم زندگی می‎کنیم که ارزش‎ها و دیدگاهها بسرعت در حال تغییر است و دیگر کمتر کسی شاید حوصله داشته‎باشد که از معشوق، تنها چشم‎های رنگی روشن حتما را ببیند، اثری این چنین را به عنوان کتاب سال معرفی کنند.
منبع : نشریه ادبی جن و پری


همچنین مشاهده کنید