شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مطرود از قانون


مطرود از قانون
«مطرود کسی است که حمایت قانون را از او دریغ داشته اند.»
میشائیل کلهاس خطاب به مارتین لوتر
هاینریش فون کلایست بیشتر به عنوان شاعر و نمایشنامه نویس قرن هجدهم شناخته می شود تا داستان نویس. این نویسنده آلمانی را عمدتاً در زمره نویسندگان مکتب جنبش و توفان دانسته اند. کلایست علاوه بر آثار هنری خود به خاطر مقالاتی که در باب زیبایی شناسی و روانشناسی نوشته مشهور است. تمایل کلایست به طرح سوال های متافیزیکی در آثارش بیشتر تحت تاثیر شناخته شده ترین فلاسفه زمان وی کانت، فیچه و شلینگ است. اما از سوی دیگر به نظر می رسد با آن که فعالیت کلایست بیش از داستان به حوزه های دیگر معطوف بود ماندگارترین آثار او امروز داستان های کوتاهی باشد که از او بازمانده و از همه بیشتر داستان نیمه بلند میشائیل کلهاس که حدود صد صفحه است. نمایشنامه های او اکنون تنها به لحاظ تاریخی مورد توجه است زیرا واجد تمام خصلت های یک نمایشنامه رمانتیک قرن هجدهمی است.
کلایست در زمان حیات خود هشت نوول و تعداد زیادی نمایشنامه و مقاله فلسفی هنری نوشت. سبک خاص نثرنویسی او در زبان آلمانی نیز همواره مورد توجه بوده است. جایزه ادبی به نام او هر ساله در آلمان برگزار می شود.
کتاب حاضر شامل میشائیل کلهاس و سه داستان کوتاه از کلایست است. نام آن داستان های دیگر هست گنده پیر لوکارنو، زلزله در شیلی، مارکیز فون ا. چنان که گفته شد میشائیل کلهاس در معیارهای امروزی یک نوول کوتاه یا داستان بلند محسوب می شود. اما سه داستان دیگر را می توان حتی حکایت دانست. به ویژه گنده پیر لوکارنو را که ماجرای اشراف زاده یی است که از بیم وجود شبح در کاخش آن را به آتش می کشد و به خاک سیاه می نشیند.
گنده پیر لوکارنو در مقایسه با دیگر داستان های این کتاب به داستانک های فرعی کوچکی شبیه است که در میشائیل کلهاس بسیار از آنها ذکر شده. علاوه بر داستان های مقاله کوتاهی از توماس مان، پس گفتار مترجم کتاب (محمود حدادی) در معرفی کلایست و سالشمار این نویسنده آلمانی نیز در کتاب آمده است.
در بخشی از اظهارنظرمان درباره داستان کلهاس آمده است؛ «شاید لازم باشد من بر آوازه این بسا قوی ترین داستان زبان آلمانی تاکیدی کنم. این قصه با آزادی خاص هنر داستانسرایی، بر اساس روایت یک تاریخ کهن نوشته شده است. داستان میشائیل کلهاس در میانه قرن شانزدهم اتفاق می افتد. میشائیل کلهاس اسب فروش درستکاری است که هیچ کس عمل خلافی از او ندیده است. در یک سفر تجاری وقتی می خواهد از قلعه یی پر هیبت در امیرنشین زاکسن بگذرد و به درسدن برود نگهبان از او مجوز عبور می خواهد که او ندارد و تاکنون هم با این موقعیت مواجه نشده. سرانجام قرار می شود که اسب هایش را در قلعه گرو بگذارد و به شهر برود و مجوز را بگیرد. وقتی کلهاس به قلعه بازمی گردد مهترش را کتک خورده و رانده شده و اسب هایش را نزار و بیمار می یابد بی آنکه کسی پاسخ مجاب کننده یی به او بدهد.
کلهاس بر خواستش مبنی بر دریافت غرامت پای می فشارد و به دستگاه های دولتی و قضایی شکایت می برد اما چه سود که زنش در این راه کشته می شود. آن وقت این اسب فروش آرام، متین و درستکار تبدیل به یاغی هراس انگیزی می شود و قشونی فراهم می کند و شهرها و قلعه های اربابی را به آتش می کشد اما فقط برای آنکه حق خود را از اربابان ستمگر قلعه که در کاخ امیران دیگر پناه گرفته بستاند. سرانجام با پادرمیانی مارتین لوتر که یک باره وارد ماجرا می شود خود را تسلیم می کند و بعد از آن که غرامتش را تمام و کمال دریافت می کند خود را می کشد. داستان میشائیل کلهاس بیش از آن که شبیه دلاوری های قهرمانان دیگری چون آیوانهو و رابین هود باشد یادآور فضای داستان های کافکاست.
داوود سینایی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید