یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مشق زندگی


مشق زندگی
ساعت، بمان نرو
دیگر زمان زیادی نمانده است
باید کمی ستاره ببینم در آسمان
باید نهال خنده بکارم به روی لب
تا انتهای خط
راهی نمانده است
تیک تاک عمر من
آه ای دقیقه‌های عجول و فراری‌ام
رخصت نمی‌دهید؟
باید برای خنده بیابم بهانه‌ای
ای لحظه‌های عزیزم شما چرا
فرصت نمی‌دهید؟
بر من چه کارهای زیادی که مانده است
زین خیل آرزوی فراوان دور دست
ناگه چه دیر شد
زین فرصتی که نمی‌آیدم به‌دست
آخر کجا شدند
ایوان و چای و حوض
و آن کودکی که پر از خاطرات سبز
از دست رفته‌اند
ساعت تو را به جان عقربه‌هایت، بمان، نرو
باید کمی بنفشه بکارم کنار حوض
با چترهای بسته، بجویم سرشک ابر
آئینه، خنده‌های من از یاد برده است
باید دوباره بیابم نشان عشق
گوئی که سال‌هاست
من با کسی، که نه
گوئی که با خودم
من قهر بوده‌ام
دیگر لواشکی، به دلم پر نمی‌کشد
قاشق‌زنی، به پشت پنجره، قاشق نمی‌زند
بادبادکی به آسمان سپیدم نمی‌رود
دیگر دلم، ز روی آتش گرمی نمی‌پرد
قلک شکستنی، مرا به ثروت بی‌حد نمی‌برد
اینک من و دقایقی که پر از شاید و اگر
در انتظار چه؟
خود نیز مانده‌ام
بی‌پرده با تو بگویم عزیز دل
یک شب چه کودکانه به خوابی سپید و پاک
ناگه چنین بزرگ، من از خواب جسته‌ام
در این زمانه آدم بزرگ‌ها
من سخت گشته‌ام
گوئی کسی، شبانه، کودکی‌ام را ربوده است
از آن همه امید و خنده و احساس پاک و ناب
از لذت نشستن در حوض لحظه‌ها
چیزی نمانده است
باید شروع کنم
حتی اگر به آخر هم رسیده‌ام
یک نقطه می‌نهم
اینک منم
بر پا و استوار در آغاز خط نو
خوش خط‌تر از گذشته
آری منم، که دفتر عمرم نوشته‌ام
کسی را گناه نیست
آه ای خدای من
از دفتر حیاتی چند برگ عمر من
چند صفحه مانده است؟
دیگر گلایه بس
باید دو کاسه آب، بریزم به پشت سر
باید دوباره عاشقانه نفس را فرو برم
باید که بی‌بهانه بخوانم ترانه‌ای
تا هست دفتری
تا مانده برگ نو
باید تمام ورق‌های رفته را
خط خورده یا سیاه
دیگر ز یاد برد
دیگر مداد رنگ سیاهی، نمی‌خرم
یک جعبه آبرنگ
و آنگه مداد رنگی و نقاشی حیات
آبی آسمان
سرخی به گونه‌ها
زردی به آتش و سبزی به زندگی
اینک منم، قلم به‌دست
خطاط لحظه‌ها
نقاش عمر خود
ساعت نماند و رفت
در این دو روز عمر
پیروز آن کسی
که در دفتر حیات
تکلیف هر چه بود
این مشق زندگی
زیبا نوشت و رفت

کیوان شاهبداغی
منبع : مجله موفقیت


همچنین مشاهده کنید