پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آیا دینداری مانع تفکر است؟


آیا  دینداری مانع تفکر است؟
درباره ّدین و خصلت دین گرایی بشر و رابطهٔ این دو با بسیاری از مقولات ذهنی و عینی مسایل و مباحث فراوانی طرح شده است. از جملهٔ این مباحث عبارت از رابطه و نسبت میان مقولهٔ تفکر و اندیشیدن با دین و دینداری در این مبحث مهم، افق تحلیلی و مبنایی یکسان و همسو وجود ندارد. در منظر بسیاری از محققان و صاحب نظران تعامل دین و دینداری با تفکر مثبت ارزیابی شده است؛ لیکن از منظر برخی دیگر از محققان نتیجهٔ چنین تعاملی برای انسان و جامعهٔ بشری مثبت و ثمر بخش نبوده است. بنابراین، در اینجا طرح مسأله به قرائت خاصی از منتقدین به دین ودینداری محدود می شود و آن قرائتی است که انتقاداتش معطوف به دینداری ایرانیان است.
پیش فرض اساسی این دیدگاه آن است که ایرانیان هیچگاه آن گونه که باید باشد در مسیر تفکر و اندیشه قرار نگرفته اند. در هیچ مقطع تاریخی ایران نمی توان نشانه و اثری از تفکر و اندیشه سراغ گرفت. اندیشه هنریست که در ایرانیان سابقه ندارد. اگر هم هنری در این سرزمین باشد، «هنر نیاندیشیدن» است.
مقصود از اندیشیدن رخنهٔ آگاهانهٔ خودزا و ناوابسته بنیادی ترین لایهٔ ارزشهای مستولی بر امور است. به عبارت دیگر «اندیشیدن کوششی ذهنی، و نه هرگز خالی از حس، برای جست و جو و یافتن پرسشها و بغرنجها و به دست آوردن پاسخهای آنها با حداکثر نیرویی خویش ساخته، پاسخهایی که جز در مواردی بسیار نادر هیچگاه آخرین و پایانی نخواهند بود. فقط تحلیل و نشان دادن ریشه‌های عمیق این شالوده ها که در تار و پود رفتار و گفتار ما عجینند و در پس ظاهری مبدل یا تقلبی پنهان می مانند، می توانند پایه ای استوار برای شناساندن خودمان به خودمان بشود».
تفکر و اندیشیدن شرایط و ملزوماتی دارد. نخستین شرط تفکر، آگاهی از حد توانمندی ذهنی مان است. نیروی خودمان را از این منظر بیازماییم، بسنجیم و بشناسیم. این شرط با تکیه بر قواعد سنتی محقق نمی گردد. لذا «هر اندازه ما از قواعد سنت و شیوهٔ تعلیمش تبعیت نماییم، پرورش ذهنی مان را دشوارتر می سازیم. شرط دوم آن است که پرسشگرانه با موضوعات مواجه شویم. آن هم پرسشی از بنیادها و شالوده ها. چنین تفکری تنها به روش درون کاوی موضوع ممکن خواهد بود. بدین ترتیب می توان فرهنگ خودمان یا هر موضوع دیگری را برهنه ساخت و برهنه دید. شرط این نوع روش شناسی فاصله گرفتن از آن چیزی ست که می خواهیم بشناسیم. البته در این زمینه باید از اروپا بیاموزیم. چون آنان هم مبتکر خویش شناسی اند و هم از این نظر تجربه کرده اند و ورزیده شده‌اند.» ] امتناع تفکر در فرهنگ دینی، گویانیوز [
بر این اساس، می توان هنر نیاندیشیدن ایرانیان را اینطور توضیح داد، فرهنگ ما ایرانیان با پرسش و دانش از امور بیگانه است و امور را بدون پرسش و دانش می فهمد. ] درخشش‌های تیره، ص ۱۹۶.[ خودیت ما ارزشهای بنیادین فرهنگی و تاریخی ما را خدشه ناپذیر اعلام می کند تا نهاد وجودی ما در حریم آن حفظ گردد. ما از مواجههٔ با خود،‌ از خودشناسی و رویارویی با میراث تاریخی‌ـ فرهنگی سرباز می زنیم و جرأت فکری در افتادن با نگهبانان، پاسداران و شیفتگان با خودیت ایرانی را نداریم. بهترین دورهٔ شکفتن فرهنگی ما میانهٔ قرن چهارم تا هشتم بوده است ولی ما در این دوران «حتی یک گام پیش ننهاده ایم تا لااقل برآنچه بوده چیزی اساسی بیفزاییم، از آنچه بوده چیزی اساسی بکاهیم و بدین ترتیب بتوانیم موجودیت مستقلی به خود بدهیم» ] همان، ص ۱۱. [ ماهیت فرهنگی ما هیچ سنخیتی با فلسفه ندارد و اصلاً ضرورت آن را درک نکرده است و فقط تشبّه به فلسفه داریم. ] همان، ص ۲۰۰. [ خلاصه در این فرهنگ «حتی یک زورق جویا و پویا نمی توان یافت: نه از هنر، نه از شعر، نه از فکر و نه از پژوهش». ] همان، ص ۲۰۸. [
بنابراین قرائت مورد نظر که چنین برداشتی از تاریخ و فرهنگ ایران زمین دارد، در باب توضیح چرایی آن، بی آنکه فرضیه‌های محتمل را مورد نقد و بررسی قرار دهد، صرفاً فرضیهٔ مورد قبول خود را در پاسخ به مسأله ارایه کرده است. مدعای فرضیهٔ آن است که ریشهٔ ساخت فرهنگی ایران و هنر نیاندیشیدن ایرانیان در «فرهنگ دین خویی» آنان است. یک رابطهٔعلیّ یک سویه میان دینخویی و دینداری ایرانیان و هنر نیاندیشیدن برقرار است. رابطهٔ یک سویه به این معناست که «فرهنگ دینی» مطلقاً علت است و «امتناع تفکر» مطلقاً معلول است. مهم ترین مزاحم دین در عرصهٔ جامعه و فرهنگ،‌اندیشه است. دین برای اندیشه حق حیات قایل نیست ولی اندیشه برای دین قایل به چنین حقی ست.
این دیدگاه برای اثبات مدعای خود سعی نموده دلایل ذهنی مختلفی را گردآوری نماید. عمدهٔ دلایل به این شرح می باشد:
۱. دین خود را معیار و داور زیست روحی و جسمانی این جهانی افراد می داند؛ یعنی مرجع ارزشهای حسی، فکری و اخلاقی آنهاست. از این رو دین مانع هر گونه رویش و پرورش بر ضد بنیادها و ارزشهای خود می گردد و هر مقابله ای را اگر بتواند در نطفه می‌کشد. ] همان، ص XII. [
۲. دین از هر گونه پرسش گری دربارهٔ بنیادهای خود جلوگیری می کند. از این رو، در فرهنگ دینی هرگز شاهد پرسش از خودیت ایرانی نیستیم و در جایی که پرسش گری نباشد، اندیشیدن هم نیست.
۳. وقتی زندگانی حالت روزمره گی، عادی و طبیعی پیدا کند، رفتار و گفتار و کردار فرد در جامعه با سایرین همسان، همسطح و یکسان می گردد. از مرز زندگی روزمره و عادی شده پا فراتر نمی‌گذارد و محدودهٔ آگاهی هایش مرزهای زندگی روزمرّه است و برای دست یافتن به حقایق رویدادها هرگز ظنین نمی شود. اندیشه در همان وضع سطحی باقی می ماند و عمیق نمی گردد. دین خویی همان روزمره گی زندگانی است. از این رو، دین خویی مانع زایش و پرورش نو و استقلال در اندیشه و رفتار می گردد. ] همان، ص ۱۲. [خلاصه آنکه؛ اساس فرضیهٔ قرائت مورد نظر بر این پایه استوار گشته که ایرانیان از عهد باستان تا به امروز در نیاندیشیدن هنرمندند و در فرهنگ ایرانی هیچ سابقه ای از اندیشه و تفکر نمی توان یافت. علت این، امتناع تفکر، در ایرانیان عبارت از «فرهنگ دین خویی» آنان است. این فرضیه بر دو مقدمه و یک نتیجه گیری است:
مقدمهٔ اول؛ هنر ایرانیان در نیاندیشیدن است.
مقدمهٔ دوم؛ ریشهٔ نیاندیشیدن در فرهنگ دینی و دین خویی ست.
نتیجه؛ علت امتناع تفکر و نیاندیشیدن در میان ایرانیان، فرهنگ دینی و دین خویی آنهاست.
پاسخ مسأله
الف) نقد دلایل ذهنی
در این قرائت فرهنگ دینی و دین خویی به «رفتاری که امور را بدون پرسش و دانش می فهمد» ، تفسیر شد ه است. طبیعی است که چنین رفتاری هیچ سنخیتی با تفکر و اندیشه ندارد. دلایل این برداشت کاملاً ذهنی ست؛ یعنی ساخته و پرداخته ذهن است و مرجعیت عینی ندارد. هیچیک از دلایلی که پیش تر عنوان شد، مستند به دین عینی و فرهنگ دینی عینی نیست؛ یعنی گزارشی از «اسلام عینی» و ایرانیان مسلمان، آنگونه که در تاریخ رفتار نموده اند، نیست. اگر سخنی پیرامون یک امر عینی باشد؛ حجیت و درستی آن سخن هم به آن است که مستند به همان امر عینی باشد، نه آنکه با استناد به امر خود ساختهٔ ذهنی چیزی را به امر عینی و خارجی نسبت دهیم که در او نیست.
در گفته های قرائت مورد نقد تلاش زیادی برای یافتن دلایل ضد تفکر بودن دین به عمل آوردیم؛ لیکن در آنها چیزی غیر از ادعا و پیش فرض یا اصل موضوعه مبنی بر ضد تفکر بودن دین یافت نشد. تکرار جملاتی مانند «دین خویی دریافتی بیگانه با پرسش و دانش از امور است» ، «دین خویی از اساس فاقد پرسش حقیقی و شک بارور است»، «دین خویی ارزش های بنیادین فرهنگی و تاریخی ما را خدشه ناپذیر اعلام می کند»، «دین خویی چیزی نیست جز سرباز زدن از مواجههٔ با خود، پرهیز کردن از خودشناسی، ممتنع ساختن رویارویی با میراث تاریخی فرهنگی » الخ، هیچیک از این پیش فرض ها مادامی که دلیلی برای اثبات آنها ارایه نشود؛ پذیرفتنی نیست.ب) نقد عینی
۱ـ نقد دلیل اول؛ ما می پذیریم که «دین خود را معیار و داور زیست روحی و جسمانی این جهانی افراد می داند». اما این سخن چه تلازمی با این نتیجه دارد که «پس دین مانع تفکر و هر گونه رویش و پرورش بر ضد بنیادها و ارزشهای خود است»؟ اگر مستندات عینی برای وجود چنین تلازمی هست؟ چرا نشان نمی دهید و خود و دیگران را گرفتار کلاف سر در گم ذهنیات مبهم می کنید؟
اساساً هر گونه تصور ذهنی که از دین در کار باشد؛ مطمع نظر ما نیست. زیرا ما در مقام دفاع از دین حقیقی یا عینی هستیم و نه دین ذهنی. برداشت های ذهنی ما خطاپذیرند و لذا تصور ما از دین نیز خدشه دار است. لیکن این خدشه معطوف به همان تصور است، نه دین عینی (اسلام).
ثانیاً، خود معیاری و خود داوری در زیست روحی و جسمانی این جهانی خصیصهٔ اختصاصی دین نیست تا وجود این خصیصه در دین را دلیلی بر ممانعت دین از تفکر بگیریم. اندیشهٔ مدرن نیز از هنگامی که سلطهٔ فرهنگی مسیحیت بر اروپاییان را کنار گذاشت؛ خود بر جای آن نشست و ندای «خود معیاری» و «خود داوری» را از همان آغاز سلطهٔ فرهنگی اش سرداده است. شاید چنین ندایی هنوز به گوش گویندگان این قرائت نرسیده است. اما به هر حال، اندیشهٔ مدرن هرگز تاب هرگونه رویش و پرورشی بر ضد بنیادها و ارزش های خود را ندارد. او همواره از کنار گذاشتن بنیادهای مدرن هراسان است، زیرا دیگر «هیچ سنگی روی سنگ بند نمی شود». به گفتهٔ داریوش شایگان مقولاتی چون حقوق بشر، آزادی زنان، قواعد اقتصادی بازار آزاد یا آنچه بدان لیبرالیسم می گویند؛ «آخرین حلقه است. اگر این را هم برداری همه چیز فرو می ریزد. اگر چه این ممکن است توهم باشد ولی این آخرین توهم لازم و حتی «بهداشتی» است. ] گفتگو با داریوش شایگان، نشریهٔ راه نو، سال اول، ش ۱۲، تیر ماه ۱۳۷۷، ص ۲۰. [ برای همین است که اندیشهٔ مدرن برای صیانت از خود ساز و کاری نه برابر «زور دینی» که فوق آن ، ولی از گونهٔ قهرآمیزش را تدارک دیده است و آن عبارت از «دولت مدرن» است. یکی از کارکردهای دولت مدرن مقابله با هر گونه رویش و پرورشی بر ضد بنیادها و ارزشهای مدرن است. دولت اگر بتواند هر مقابله یا مقاومتی را در نطفه می کشد. برداشت هورکهایمی از ماکیاوللی به عنوان نخستین فیلسوف سیاسی تاریخ دورهٔ جدید، همین است:
«ماکیاولیسم، سرشت نمای تمامی کشورهایی است که جامعه شان برای از میان برداشتن سدهای اقتصاد قرون وسطایی و نیز بازمانده های نظام فئودالی، به حکومتی بسیار متمرکز نیازمند است.
این حکومت، برای برقراری نظام مناسبات اقتصادی بی سد و بند، استوار و همگون، باید بر تمامی پایداریها چیره گردد، تمامی موانع را درهم شکند. خشونتی بی رحمانه به کاربرد و همه ی فجایع و نکبتهایی بشری زاده ی دورانهای گذار را پشت سر بگذارد. در یک کلام، باید زمینه ی برقراری نظام بورژوایی را در گسترده ترین و مستقل ترین سطح ممکن آماده سازد. با مبادی ماکیاولی بود که ریشیلیو، دولت ملی متحد را در فرانسه ایجاد کرد. ناپلئون که رسالت تاریخی او برقراری نظم و امنیت بورژوایی پس از توفانهای انقلاب فرانسه بود و بورژوازی فرانسه، پس از انجام این وظیفه، بی‌درنگ کنارش گذاشت.» ] ماکس هورکهایمر، سپیده رمان تاریخ بورژوازی، ترجمه محمدجعفر پوینده، نشر نی، چاپ اول، ۱۳۷۶، ص ۴۷. [همینطور تجدد طلبان ایرانی نیز برای شکستن سلطهٔ دینخویی از همین ساز و کار سرمشق گرفته اند. تاسیس دولت بناپارتیستی رضا خان (۱۳۰۴ هـ. ش) برای درهم شکستن موانع سنتی بود که انقلابیون مشروطه چی توانایی کنار زدن آنها را نداشتند. از این رو، قلم بدستان مدرن ایرانی با صاحبان شمشیر ائتلافی نامیمون برقرار کردند تا هر گونه مقاومت و مقابله ای را اگر بتوانند در نطفه بکشند. بر این اساس، تلازمی قوی تر میان اندیشهٔ مدرن و «امتناع تفکر» وجود دارد که در سلطهٔ فرهنگ دینی سابقه ندارد.
نقد دلیل دوم؛ ما ممکن است دین را به گونه ای تصور کنیم که با هر گونه روحیهٔ پرسش گری مخالف باشد. در این نوع تصور میان متحجرین دیندار و سکولارهای ضد دین، هیچ تفاوتی وجود ندارد. هر دو بر این باورند که باب پرسشگری در دین بسته است. اما ممکن هم هست عکس چنین برداشتی از دین را تصور کنیم. پس باید درست فهمید که کدام برداشت و تصور از دین صائب و درست است. برای رسیدن به چنین فهمی (درک درست) باید به «حقیقت دین» توجه کرد و حقیقت دین هم در ذهن ما جا ندارد. آن حقیقت بیرون از ذهن ما است . زیرا تمام داوری های ما معطوف به همان دین حقیقی؛ یعنی اسلام یا مسیحیت عینی ست، نه ذهنی. گزارش هایی که معطوف به «دین عینی» نباشد، به ناچار معطوف به «دین ذهنی» خواهد بود. زیرا شق سومی در کار نیست تا احتمال عطف گزارشات به آن را بدهیم. گزارشات معطوف به دین ذهنی هم حسب تصوری که از دین داریم، متفاوت است. اگر تصور متحجرانه ای از دین داریم؛ طبیعی ست که دین را مخالف روحیهٔ پرسشگری تلقی می کنیم و اگر تصور باز و پویایی از دین داشته باشیم؛ دین را موافق با روح پرسشگری می دانیم.
بر این اساس، دلیل دوم صرف بیان تصور سکولارهای ضد دین است. آنان برای اثبات درستی این تصور به واقعیت دین خارجی (اسلام محمد (ص)) هرگز استناد نکرده صرفاً به تکرار مدعای خود بسنده کرده اند. پذیرش چنین تصوری محتاج دلیل و برهان است. زیرا می توان تصور دیگری از دین داشت. پس باید برای پرهیز از تصور دیگر و قبول تصور مدعی از دین مستندات علمی خود را ارایه کرد.
نقد دلیل سوم؛ زندگی روزمرّه و عادی شده به طور طبیعی آدمی را از تفکر و پرسش از بنیادها و ارزش‌ها باز می دارد . زیرا فرد وقتی به عمل یا نگرشی عادت کرده باشد، بی آنکه دربارهٔ بنیاد آن تفکر کند، عمل می نماید. به عبارت دیگر، به طور خودکار زیست این جهانی خود را تداوم می‌بخشد. این عدم تفکر او مربوط به بعد از عادی شدن نحوهٔ زندگی ست و تا پیش از آن تکاپو برای یافتن و رسیدن به «حقیقت» وجود دارد. لیکن روزمره گی و عادی شدن نه یک پدیدهٔ دینی که خصلت بشری ست. آدمی همواره تمایل دارد بی آنکه دربارهٔ عملی زحمت تفکر و اندیشیدن را بکشد، به طور خودکار عمل نماید. از این رو، تلاش دارد به آن زیست این جهانی مطلوب عادت نماید. این خصلت عادی شدن و روزمره گی به محیط های دینی اختصاص ندارد و در فرهنگ ها و محیط های غیر دینی و ضد دینی نیز یافت می شود.
یک نویسندهٔ ضد دین عادت کرده که بر ضد دین و تیره گی ها و درماندگی های دین مطلب بنویسد، بی آنکه دربارهٔ اساس این کارش درنگ کند و قدری بیاندیشد. بلکه عادی شدن نه فقط خصلت بشری ست که خصلت حیات جسمانی است. بنیاد طبیعت بر نظم است و هر جا نظم باشد ، عادت و روزمره گی نیز هست. نظم، حیات طبیعی را پیش می برد. اینکه تابستان عادتاً بعد از بهار و قبل از پاییز است، به دلیل نظم مستولی برطبیعت است. چرا پاره ای از وقایع و سوانح طبیعی را فوق العاده ، خارق العاده و غیرعادی می نامیم. جز این است که اینگونه وقایع را در ردیف وقایع عادی و همیشگی طبیعت، تلقی نمی کنیم؟
حال، با فرض اینکه دین، آدمی را به گذر از حیات مادی و جسمانی دعوت می کند؛ چگونه می‌توان دین را به روزمره گی و عادی شدن زیست این جهانی انسان متهم کرد؟ مگر نه این است که سکولارها (اعم از غیر دینی و ضد دینی) با مشاهدهٔ گفته ها و نگرش ها و کنش های مؤمنین و دینداران به تعجب می افتند و آنان را موجودات غیرعادی تلقی می کنند؛ یعنی عمل آنان را خلاف عادت زیست بشر می پندارند. بنابراین، اگر در فرهنگ دینی مقولهٔ روزمره گی و عادی شده رخنه کرده باشد؛ نه از ناحیهٔ دین که از جانب طبیعت جسمانی انسان است.
نتیجه‌گیری:
به عقیدهٔ برخی از روشنفکران سکولار رابطهٔ مستقیمی میان دینداری ایرانیان و عدم تفکر آنان وجود دارد. دلایلی که برای این مدعا بیان کرده‌اند از اساس مخدوش است. زیرا بی‌آنکه به متن دین اسلام (کتاب و سنت) استناد کنند، براساس تصورات خود ساخته از دینداری ایرانیان به وجود چنین تلازمی (دینداری و عدم تفکر) باور دارند. حال آنکه باید مستندات آنان برگرفته از متن اسلام و تاریخ فرهنگی ایرانیان باشد. در این برداشت هیچگونه التفاتی به تکاپوی ایرانیان مسلمان در پایه‌گذاری تمدن اسلامی، بر مبنای آموزه‌های متعالی اسلام، نشده است.