شنبه, ۲۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 11 May, 2024
مجله ویستا


نگاهی به نمایش «تندباد خیال»


نگاهی به نمایش «تندباد خیال»
تندباد خیال جهانی است خیالی درخطه ای از خاك جنگ زده جنوب، جهانی خالی از حاصلخیزی های فیزیكی در كاوش خویش. روایتی تشتت گونه از دنیای مستحیل میان حیات و ممات، فضایی سیال و خالی از ترتیب زمانی میان هستی دنیا، خواب و مرگ . تصویری از سرزمین مرده غریب با آدم های كلافه كننده . آدم هایی كه حال و روز اثر را با خود یدك می كشند.
قاعده ای سرد و زمهریروش. مركز این جهان گوری است بر آمده از سطح، هرچند كه قواره گور به خود نمی گیرد و در گمان بیشتر شبیه راه پشت بام است تا قبری شاید. «تندباد خیال» نوشته و كار «اعظم بروجردی» سوگ رنجنامه ای زنجره وار از آدم های مسخ شده در صورت ابدی است كه در همان تسلط ناپخته نویسنده فضایی ناملموس و دافعه ناك ایجاد می كند برای تماشاگرانش . كلماتی متلف كه شاكله نمایش را می سازند در تردد میان مرز بودن و عدم آن چنان خالی از بسیط دایره بصیرت پشت هم می افتند كه چیزی جز تحیر را به مزید نمی فرستد.
آنچه نویسنده نشان می دهد البته ریختی تجربه شده است كه مثلاً خوان رولفوی مكزیكی آن را در «پدروپارامو» خلق كرده و یا اصلاً صادق هدایت در بوف كورش به گونه ای هم. اما اینجا است مایه چیزیت مجزا از اطوار نوشتاری، گنگ است اینجا زمین و زمان آدم ها . فقط نسبت ها تا حدودی مشخص می شوند و مناسباتشان .
فضای متن بیشتر به داستانك های آمارتورگونه كلاس می ماند تا نمایشنامه ای با چارچوبی خوش پرداخت برای اجرایی در خور شأن آدم های جنگ و جنگ دیده . این داستان نمایشنامه پوش با واقعیت مدون و محض قهر است و بر آن بوده تا زاویه ای درونی از آدم های جنون پیشه خودش ارایه كند و رویه ای ساخته از تدهین خواب میان زندگی و مردگی .
زنی كه پا به ماه است در گور می زاید و گورزایش را زنی پسر گم كرده به اسم زینب با خود می برد. پسر آن زن هیبت دیوانه ای گزیده تا در كنار زن دختر ندیده سركند و او را از تنهایی برهاند، یا شاید به مرگ خود باورش دهد.
زن یا همان «زهره» در خواب هایش در جوار خیاطی «یوسف» نام سر می كند و با او از مرگ، موجودیتش، خودش و یا هرچه شما در شاكله شعار در این حیطه سراغ دارید، می گوید حالتی خالی از اصول كه معلق است و نابسامان . در آخر دستگیرمان می شود زن همان اول مرده بود و پسر هم . حالا آن سقف بام ، را گور می دانیم. البته خارج از بعد بازیگاه پله ای مدور كه تا نیمه بالا رفته و سكویی كه بر آن چرخی است كه زهره در خواب هایش آنجا حلول و با یوسف خیاط یا همان پسر زن پسر گم كرده گفت وگو می كند، دیده می شود.
شیوه قلم بروجردی جوهر نابودی و سكوت دارد. سكوت ترسناك كویر. او بسیار نابلدانه نوشته این غایتش را، البته گهگاه در خلال نكات و كلمات نغز و لغز مشاهده می شود كه مجموع آن ها در بروشور نوشته شده است كه تماشاگران بخوانند و خط ببرند.
اما امتداد مطول كه هیچ جایی برای پیوند و زیبایی ندارد. این سپنج جمله را در متن غرق می كند. منظور از زیبای به توضیح این كه در شأن كلمه، پیوست دراماتیك و عیار قدرت كشش متن تعریف می شود و پیوند هم كه همان روابط درون متنی ای است و بعد تراز آن ماهیت خود متن خواهد بود با نظارگان نمایش. به هر حال این داستانك بر حسب اتفاق نمایش شده، نسخه و نمونه ای ضعیف و سخیف از همسانان ریختاری خود در قالب یك اثر است كه در همان حد بیاض نشده می توانست تجربه شود. البته كارگردان بر آن بوده حد شناختی قایل شود میان این تعدد كه مثلاً می توان روشن كردن عود را بر سر گور در اواسط نمایش از این ردیف مثال برد و دیگر شمد های سفیدی كه در كارگاه خیاطی تداعی كننده كفن است و من مرده ام و تو مرده ای و از این جور گفت و شنودهایی خالی از حوصله و لذت .
به هر حال منش محتوا در همسویی با زبان نمایش روندی خسته كننده را شكل می بخشد كه اگر بازی بازیگران را از آن كنار بگذاریم بی انصافی نخواهند نوشت به پایمان، اگر بگوییم با اثری روبه رو هستیم بنجل و قابل استنكاف. بازی بازیگران كه گفته شد بدین شرح كه بازیگران گرچه نمایش را بازی می كنند، اما خود تا حد زیادی مترصد ایجاد لعاب برای جذب تماشاگر و پوشش ضعف متن هستند. كه اگر بتوان حسنی برای «تندباد خیال» بر شمرد همین است كه در ذكر آمد .
منبع : روزنامه جوان