چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


درباره ویرجینیا وولف و آثارش


درباره ویرجینیا وولف و آثارش
پیدا شدن یکی از دفترچه های ویرجینیا وولف نه تنها چگونگی شروع کار این نویسنده را روشن تر می کند، بلکه به نظر دوریس لسینگ نویسنده انگلیسی الاصل، خصلت افاده ای و ضدیهود او را نیز برملا می سازد.
قطعه هایی که در این دفترچه به چشم می خورد، به تمرین های یک پیانیست شباهت دارد که می خواهد در آینده نوازنده ای ممتاز باشد. نمی توان آنها را ندیده گرفت، زیرا بسیار زنده اند و مشاهدات فوری و گاه بی رحمانه او را دربر دارند، همراه با تشخیص و داوری وسواس آمیزی که انتظارش را داریم... ولی صبر کنید: انگار واژه «داوری» مناسب نیست. ویرجینیا وولف به ظرافت سلیقه در مورد خود و سوژه هایش بسیار اهمیت می داد: «گمان می کنم سلیقه و بینشش توام با ظرافت نباشد؛ وقتی آدم ها را شرح می داد، به فرازهای پیش پا افتاده متوسل می شد و دیدگاهی مبتذل را می نمایاند.» (مقاله ای زیر عنوان «خانم ریوز») این نغمه در بیشتر آثار او ساز می شود و اصرارش آدم را به یاد این می اندازد که خود ویرجینیا وولف در فوریه ۱۹۱۰ (در حالی که ۲۸ سال داشت. م) در حقه احمقانه ای شرکت کرد و همراه با دوستانش با تظاهر به این که از همراهان امپراتور اتیوپی است، از یک رزمناو انگلیسی دیدن کرد، همراه با همان دوستان به واژه های شیطنت آمیزی علاقه مند بود که آدم از یک بچه مدرسه ای که تازه هرزه گویی را کشف کرده باشد انتظار دارد؛ همچنین تا اندازه ای یهودی ستیز بود، به طوری که گاه از شوهر تحسین انگیزش که عاشق او بود با لفظ «جهود» یاد می کرد. در این دفترچه طرح «جهودها» نوشته ناخوشایندی است. با وجود این نباید پرسوناژ پر هیاهو و سرزنده «زن جهود» در آخرین رمانش «میان پرده ها» را از یاد برد- ویرجینیا او را دوست دارد و باعاطفه توصیف کرده است. بنابراین نوشته های دفترچه مربوط به ویرجینیای اصلاح نشده است، از کارهای اولیه او و ممکن است بعضی ها تصور کنند که اصلاً بهتر بود پیدا نمی شد. نه، همیشه بهتر است خامی یک نویسنده را ببینیم تا پی ببریم چگونه به پختگی و تعادل رسیده است. بدون یادآوری این نکته که آنها قلب و جوهر بوهمیا بودند، هیچ یک از هنرمندان بلومزبری ( ویرجینیا و دوستانش.م) را نمی توان درک کرد. امروز رویکردهای بوهمیا (زندگی حاشیه ای و خارج از روال) چنان جذب شده است که نمی توان فهمید در آن دوران تا چه حد با معیارهای زمانه فاصله داشت. افراد گروه بلومزبری حساس و عاشق هنر بودند، برخلاف دشمنان و آدم های متضادی مانند طبقه معامله گر یا اهل حرفه و دادوستد. ای ام فارستر دوست صمیمی ویرجینیا وولف کتاب «مرگ هاوارد» را به دشمنی خانواده ویلکاکس با هنر اختصاص داد: در یک سو هواداران تمدن بودند، در سوی دیگر دشمنان هنر. از دیدگاه طرفداران بوهمیا، حساس و فرهیخته بودن همان مبارزه برای ادامه حیات ارزش های واقعی و درست و علیه تمسخر، بدفهمی و غالباً ستم بود. بسیاری از والدین خشمگین با جوانان اهل بوهمیا و یا هوادار آن رفتارهای بازدارنده در پیش می گرفتند.
اما نه فقط ویلکاکس ها، آدم های خشک، بی روح و مبتذل طبقه متوسط، بلکه همه کسانی که کار می کردند دشمن بودند. حالا افاده ویرجینیا و دوستانش (که هیچ کس را قبول نداشتند) نه تنها مضحک می نماید، بلکه نمایانگر جهالت و تنگ نظری است و به آنها لطمه می زند. در کتاب «مرگ هاوارد» فارستر، دو زن جوان اشرافی با دیدن رنج یک کارمند می گویند: نوع احساسات «آنها» متفاوت است. این جمله مرا به یاد حرف های سفیدپوستان می اندازد که با دیدن فقر و محنت سیاهان می گفتند: «آنها مثل ما نیستند، پوستشان کلفت است.» در مورد ویرجینیا وولف با گره کوری از ارزش داوری های ناخوشایند روبه رو هستیم که شماری از آنها مربوط به زمانه و شماری دیگر شخصی هستند.
این مسئله ما را به نگاهی دوباره به نقد ادبی او وامی دارد، آثار نقدی که در زمان خود و هم اکنون از بهترین ها بودند، با این حال او قاطعانه ارزش داوری می کرد، درست مثل یک آدم قشری یا بنیادگرا که تصور می کند واقعیتی که خود می شناسد، تنها واقعیت است. از منظر وولف صرفاً ظرافت و حساسیت در نوشتن اهمیت داشت، از این رو نویسندگانی مانند آرنولد بنت، نه تنها به نسل گذشته تعلق داشتند و حرف هایشان قدیمی شده بود، بلکه حقشان بود که فراموش شوند. ویرجینیا نه اهل باورهای نیم بند، بلکه پایبند همه یا هیچ بود و این فکر که کسی می تواند آثار بنت و رمان های وولف یا جیمز جویس و وولف را با هم دوست داشته باشد، برایش ناممکن بود. بدبختانه دوقطبی دیدن همیشه به دنیای ادب صدمه زده است:وولف صدمه زد و تا چند دهه اظهارنظرهای خودسرانه در میان سردمداران نقد ادبی رواج داشت.(شاید باید از خود بپرسیم چرا ادبیات به سادگی تحت تأثیر دیدگاه های نامعقول و افراطی قرار می گیرد.)نویسنده خوبی مانند آرنولد بنت باید کنار گذاشته شود و بعد- بعدها- از او به شدت دفاع شود، درست به طریقی که وولف کار می کرد: حالا بنت خوب بود، وولف بد. اگرچه امروز دیگر تلخی این تضاد از میان رفته است. اخیراً فیلم «ساعت ها» وولف را به گونه ای نشان می دهد که حتماً معاصرینش را به شگفتی وامی داشت. این فیلم او را به صورت یک زن نویسنده حساس نشان می دهد که سخت در رنج است. پس زن مغرض حسودی که واقعاً بود چه شد؟ وولف درشت گو و بدزبان هم بود، اگرچه به لهجه اشراف سخن می گفت. ظاهراً مرگ و گذشت زمان به واقعیت جنبه احترام آمیز می بخشد و همه چیز را نرم و صاف می کند و صیقل می دهد، بی توجه به این که شاید همان خشونت، خامی و ناهنجاری منشاء و پاسدار خلاقیت بوده است. البته این که وولف عاقبت به صورت یک زن نویسنده متشخص و اشراف منش شناخته شود، اجتناب ناپذیر بود، اما گمان نمی کنم کسی تصور می کرد هنرپیشه ای جوان، زیبا و مد روز (نیکول کیدمن) نقش او را بازی کند، نقش زنی را که هرگز نمی خندید و اخم دائمی اش نشان از افکار ژرف و پیچیده اش داشت. اما خدای من، چنین نبود! ویرجینیا وقتی مریض نبود از زندگی لذت می برد؛ عاشق جشن و پارتی، دوستانش، رفتن به پیک نیک، پیاده روی و گردش بود.
چقدر ما زنان تحت ستم را دوست داریم؛ زنان قربانی سرنوشت را. آنچه وولف برای ادبیات انجام داد، تجربه کردن بود، تجربه هایی که در تمام زندگی ادامه داشت: می خواست رمان هایش همچون شبکه هایی آنچه را واقعیت متعالی تر زندگی می پنداشت، بنمایانند. «سبک» هایش کوشش هایی بودند تا به یاری حساسیتش آنچه را که زنده بود به شکل «پوششی نورانی» درآورد؛ پوششی که اصرار داشت بگوید آگاهی ما از جنس آن است، نه روند خطی و کسالت آوری که به نظر او آثار بنت را تشکیل می داد. بعضی ها یک کتاب او را دوست دارند، دیگران کتاب دیگری را ترجیح می دهند. برخی رمان «خیزاب ها» را می ستایند، رمانی که افراطی ترین تجربه او را دربرداشت و به نظر من ناموفق بود، اگرچه با جسارت نوشته شده بود.« شب و روز» قراردادی ترین رمان او و برای آدم های عادی قابل دسترسی بود، اما بعداً سعی کرد بر گستردگی و ژرفای آن بیفزاید. از نخستین رمانش «سفر به بیرون» تا آخرین اثرش «میان پرده»- که به نظر من مهر حقیقت خورده است؛ از این رمان گاه بخش هایی و گاه چند واژه یا چند سطر را که گویای پیری یا زندگی زناشویی یا تجربه نگریستن به تصویر مورد علاقه اش را در بر داشت به خاطرم مانده است - برای ویرجینیا وولف نوشتن همواره با پیشروی در تجربه های جسورانه همراه بود و اگر به آثار او بهایی نمی دهید _ بعضی تلاش ها برای برابری با او تاسف آور است _ باید به خاطر بیاورید که بدون او، بدون جیمز جویس (وجوه مشترک این دو بیش از آن است که هر یک اذعان می داشت) ادبیات فقیرتر می شد. ویرجینیا وولف نویسنده ای است که بعضی ها از نفرت ورزیدن به او لذت می برند. وقتی کسی که به داوری اش احترام می گذارم درباره او حرف های ناخوشایند می زند، برایم دردآور است. همیشه سعی می کنم او را قانع کنم: چطور نمی فهمید که او زن شگفت آوری است... برای من بهترین اثرش «اورلاندو» است که همیشه مرا می خنداند، کتاب طنزآمیزی است، یک جواهر است، همچنین «به سوی فانوس دریایی»، که به نظر من یکی از بهترین رمان ها در زبان انگلیسی است، با وجود این مخالفین نمی توانند نکته مثبتی در او ببینند. می خواهم اعتراض کنم و بگویم به جای گفتن «رمان های وحشتناک ویرجینیا وولف» یا «اورلاندوی احمقانه» بهتر است بگویند: «من اورلاندو را دوست ندارم»، «من به سوی فانوس دریایی را دوست ندارم»، «من ویرجینیا وولف را دوست ندارم».
مسئله دیگری که او دارد این است که اگر آثار کامل شده اش را کنار بگذاریم، غالباً در زمینه تیغه واری حرکت می کند، جایی که سئوالات بخش های سایه وار زندگی حل نشده باقی می ماند.
برای یک نویسنده بی طرفانه نوشتن درباره نویسنده دیگری که چنین تاثیری _ بر من و سایر نویسندگان _ داشته، دشوار است. البته نه سبک، تجربه های نوشتاری یا گفته هایش که گاه بی زمان بود، بلکه وجود، جسارت، شعور و سرعت انتقال و توانایی اش برای مشاهده وضعیت زنان بی آنکه تلخ باشد. وقتی ویرجینیا وولف شروع به نوشتن کرد، شمار نویسندگان زن بسیار نبود، حتی در دوره من هم چنین بود. در یکی از قطعات دفترچه سال ۱۹۰۹ درباره جیمز استرچی و دوستان دانشگاه کمبریج، او می نویسد:«آگاه بودم که نه تنها گفته هایم بلکه حضورم مایه انتقادشان بود. آنها هوادار حقیقت بودند و در این که یک زن بتواند حقیقت را بگوید یا اینکه بارقه ای از آن در وجودش نهفته باشد، تردید داشتند.» و بعد به کنایه می افزاید: «باید به خودم یادآوری می کردم که آدم به سن آنها، یعنی در ۲۱سالگی، هنوز کاملاً بالغ نیست!» گمان می کنم تندخویی او بیشتر به این خاطر بود که برای زنان نویسنده، زمانه آسان نبود. همه ما آرزو داریم آدم های ایده آل و نمونه ای که دوست داریم کامل باشند، مایه تاسف است که ویرجینیا وولف چنان تندخو و پرافاده بود، اما باید به دلیل علاقه ای که به او داریم، گذشت کنیم. به نظر من در بهترین حالتش هنرمند بزرگی بود، تا حدودی برای این که مانند دوستانش در بوهمیا «هوادار حقیقت» بود.
منبع : روزنامه شرق