یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


شب تعطیل


شب تعطیل
سامان سرش را از توی اتاق بیرون آورد و داد زد:
تو هم هی بگرد توی این خبرهای اینترنتی و یه چیزی دربیار و برای شبت کابوس درست کن.
نوشین روی مبل نشسته بود و تخمه می شکست. بلند گفت:
فکر کن سامان، شاید تو جای این می بودی. نه؟
سامان از توی اتاق بیرون آمد ونشست روی مبل روبه روی نوشین و تلوزیون را روشن کرد:
حالا که نیستم و نمی خوام بهش فکر کنم.
نوشین ظرف تخمه را روی میز گذاشت و روی مبل دراز کشید:
خب من نمی فهمم مگه سونوگرافی نشون نمی ده که بچه سالمه یا ناقص؟
سامان کانال ها را عوض می کرد:
من تجربه ی این چیزها را ندارم. امشب فینال مسابقه ی رقصه ؟
دیوانه مگه من دارم؟
سامان به نوشین نگاه کرد:
چیو داری؟
اه تو هم ...تجربه بابا تجربه.
آخه شما زنها فضولین.
نوشین نوک موهایش را دست گرفته بود و موخوره هایش را با نوک دندان می کند:
خب فضولی در این موارد خیلی بهتره که.
سامان کانال اخبار را گرفت:
که چی؟ که دائم دنبال این باشین که بچتون سالمه یا ناقص؟ پاشو یه چیزی بده بخوریم.
نوشین بلند شد و گفت:
می دونی چیه من اصلا نمی فهمم چرا ادمها بچه دار می شن.
سامان با خنده گفت:
دوباره شروع شد. اگه نصف ادمها مثل تو فکر می کردن نسل بشرمنقرض می شد.
نوشین به تلوزیون نگاه کرد. تیتراژ اخبارجهانی. کره ی زمین چرخان درپس زمینه ی سیاه و قرمز. گفت:
تو بچه دوست داری؟
سامان صدای تلوزیون را زیاد کرد:
بزارببینیم اخبار چی می گه.
نوشین رفت پشت کانترآشپزخانه و بلند گفت:
من دوست ندارم از اولش هم دوست نداشتم.
به تلوزیون نگاه کرد. باز هم بمب گزاری در عراق. لنگه کفشهای بی صاحب. بچه های گریان با سر و صورت خاکی . سامان گفت
کسی مجبورت نکرده .
نوشین دو قوطی آبجو از توی یخچال در اورد و گفت:
اگه مجبور بشم هیچ وقت خودمو نمی بخشم.
سامان صدای تلوزیون را کم کرد و باز خندید:
با یه مرد عقیم ازدواج کن.
نوشین کنار سامان نشست وقوطی آبجو را دستش داد:
همیشه فکر می کنم هیچ وقت بچه دار نمی شم.
سامان گفت:
کف دستت را ببینم.
نوشین گفت:
مسخره بازی در نیار. جدی می گم.
سامان گفت:
منم جدی می گم خب ، ببینم.
سامان اخمی کرد و کف دست نوشین را زیر نور آباژوری که کنار دستش بود هی بالا و پایین برد:
یه بچه فقط بیا. اینهم خطش
نوشین سرش را جلو برد و به کف دستش نگاه کرد. سامان گفت:
آخ آخ اخ دیدی؟
نوشین پرسید:
چیو؟
سامان دست نوشین را مشت کرد و گفت:
می میره
نوشین خنده اش گرفت:
وا! کف دستم نوشته؟
سامان گفت:
نه خطش نصفه است یعنی زود می میره.
مشت نوشین را باز کرد و گفت:
حتما مثل این دختره ی بیچاره عقب افتاده بدنیا می اد و تو هم می کشیش.
نوشین به تلوزیون نگاه کرد، اخبار هواشناسی، ابرهای کوچکی که روی کره زمین آبی و سبزمی باریدند
کاش یه قانونی بود که اجازه می داد این جور بچه ها را زودی بکشن.
سامان یک مشت پسته از توی ظرف کنار دستش برداشت و گفت:
زکی! خانومو باش .
نوشین سرش را تکیه داد به پشتی مبل:
به خدا راست می گم یه کمی فکر کن نه بتونی بشینی نه حرف بزنی نه راه بری اصلا برای چی به دنیا می ان این بچه ها من نمی فهمم.
سامان گفت:
خانوم فیلسوف.
نوشین به سقف نگاه می کرد:
جدی فکر کردی؟ اینهمه بچه ی ناقص اصلا یعنی چی؟
سامان کانال را عوض کرد:
نه فکر نکردم .
نوشین گفت:
آره خب .
سامان قوطی خالی آبجویش را روی میز گذاشت:
خوبه دیگه! وسط این حرفها یه چیزی گیر بیار که به خودت ثابت کنی با یه بی وجدان دوست شدی
نوشین گفت:
اینطور که تو حرف می زنی...
سامان بلند شد:
باز گه نزن به شب تعطیلمون، من نمی فهمم یکی دیگه مریضه یکی دیگه داره می میره به من و تو چه این وا دنیا .
نوشین دراز کشید روی مبل و کانال موزیک را گرفت.
سامان با یک ظرف میوه برگشت و گفت:
بزن کانال چهار امشب فیناله.
پونه ابدالی
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید