شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

طب اسلامی، آرزوی مسلمانان واقعی


طب اسلامی، آرزوی مسلمانان واقعی
بدیهی است که ملل مختلف جهان هر کدام از قدیم الایام روش‌های طبی مربوط به خود را داشته‌اند و از این میان می‌توان به طب سوزنی چین و طب آیورودا در هند که ریشه‌ای چند هزار ساله دارند اشاره کرد ولی براساس مدارک تاریخی می‌توان ادعا کرد که اولین کسی که طب را به صورت مدون و منظم در آورده است بقراط است. وی که بین سال‌های ۳۵۵ -۴۶۰ قبل از میلاد می‌زیست، نخستین کسی بود که طب را تدوین و از سحر و جادو جدا کرد. او توانست رساله‌هایی در دانش پزشکی به رشته تحریر در آ‌ورده و عنوان پدر طب را برای خود کسب کند. دومین فرد که در تاریخ طب پیش از اسلام معروف است جالینوس است. او کسی است که بحق توانست جانشین بقراط بشود و بعد از او شخص سرشناس و تاثیرگذار مهمی در عرصه طب پدیدار نگشت.
اما اینکه آیا مبدا پیدایش طب یونان است، مطلبی است که همه مورخین بر آن اتفاق نظر ندارند. «سیویل الگود» در کتاب تاریخ پزشکی ایران می‌گوید:
«تا آنجا که به دست آمده معلوم می‌شود که در ایران قدیم وضعیت طب پیشرفته‌تر از آشور بود. حتی به جرات می‌توان ‌پا را فراتر نهاده و گفت که ایرانیان اصول آن چیزی را که طب یونانی نامیده شده به یونانیان تحویل داده‌اند. ۷۰۰ سال پیش از میلاد، هیچ گونه اثری از علم و فرهنگ بر یونانیان مشهود نبود. با این حال ۲۰۰ سال پس از آن یونانیان چنان در علوم و فنون پیشرفت کرده بودند که بقراط توانست پدر علم طب بشود. خیلی بعید به نظر می‌رسد که یونانیان در طی این دو قرن روشی را که اکنون به نام روش بقراط معروف است، خود به خود پدید آورده باشند. به‌علاوه در آثار و کلمات بقراط نشانه‌های تازگی کاملا آشکار است و هیچ‌گونه اثر تحول تدریجی در آنها دیده نمی‌شود ... حتی خود یونانی‌ها هم فرضیه طبایع چهارگانه خود را یک فرضیه بیگانه می‌شناختند و به رسم آن زمان، آن را ایرانی می‌نامیدند . (جلد ۶ ص ۳۶)
حال مطلب اصلی که آن بروز طب اسلامی پس از ظهور اسلام است را با تعریف آن طب شروع می‌کنیم. از دیدگاه استاد خیراندیش (یکی از اساتید بزرگ طب اسلامی در ایران) طب اسلامی عبارت است از: تبلور تعالیم انبیاء و ائمه (ع) پیرامون بهداشت و درمان که در کتاب آسمانی (قرآن) و احادیث و سیره معصومین (ع) مطرح گردیده است، الهام گرفتن از قوانین حاکم بر نظام طبیعت که تمامی موجودات به وسیله علم غریزی و خدادادی از آن برخوردارند و زندگی خود را با آن اداره می‌کنند و نیز اندیشه‌ها و تفکرات حکمای پس از اسلام در طب و درمان استدلال اصولی و منطقی در وجود و قوت طب اسلامی را علمای این علم چنین بیان کرده‌اند که: - آیا خداوند رحمن و رحیم که رحمت واسعه او بر رحمت ویژه‌اش نسبت به مومنین پیشی گرفته است، راهی برای تامین بهداشت و سلامت مردم معرفی نکرده است آیا مردم را به حال خود وا گذاشته و هیچ راهنمایی برای این منظور در نظر نگرفته است؟
- آیا دستورات درمانی موجود در آیات قرآن کریم که چراغ هدایت بشر است و تعالیم طبی موجود در احادیث و سیره معصومین (ع) که در یک سیر تاریخی به دست ما رسیده‌اند، به اندازه تراوشات فکری و پیش فرض‌های علمی موجود که هر روز تغییر می‌کنند و نقض پذیرند، قابل اعتماد نیستند؟
- آیا می‌توان با توجه در آیات و روایات و سیره معصومین‌(ع) وتعریف کاملی از شخصیت انسان ارائه داد و رابطه او با طبیعت را باز شناخت و مکتب درمانی جامعی به مردم معرفی کرد؟ مکتبی که به رابطه انسان با جهان واقف باشد و نحوه بهره‌برداری درست از آن را به مردم بشناساند و جهت‌گیری او در بهره‌وری از طبیعت، هدایتگرانه و همسو با سرشت الهی باشد و دارویی را به انسان معرفی کند که همزمان با التیام بیماری جسم، روحش را فرسوده نسازد و اگر کلیه او رادرمان می‌کند قلبش را از هم نگسلد؟
ما معتقدیم که اسلام اهمیت زیادی برای سلامت جسم قائل بوده است، حدیث معروف «العلم علمان، علم الابدان و علم الادیان» و آوردن علم مربوط به بدن در کنار علم مربوط به دین گواه خوبی بر این مدعاست. چگونه ممکن است دینی که انجام تکالیفش بستگی کامل به سلامت جسم و عقل دارد تعالیمی برای حفظ و سلامتی و درمان پیروان خویش نداشته باشد؟ یعنی غیر ممکن است اسلام که تا این حد برای سلامت بدن اهمیت قائل است و بالاترین نعمت‌ها را سلامتی می‌داند در این مورد سکوت کند. وجود آیات متعدد در قرآن کریم و دستورات فراوانی که در قالب حرام، مکروه، مستحب و واجب تبیین گردیده است و وجود هزاران حدیث در کلام ائمه اطهار (ع) که جنبه طبی و بهداشتی دارند همگی بیانگر این حقیقت است که طب اسلامی نه تنها موجودیت داشته بلکه هویتی کاملا مستقل از سایر مکاتب طبی دارد. و این حقیقتی است که از دید بسیاری از مورخین غربی و ایرانی مکتوم مانده است.
لکن از صدر اسلام تلاش‌ها و برنامه‌هایی وجود داشته تا علما و مردم ما را به این اعتقاد برسانند که دین و تعالیم آن صرفا برای آخرت و مسائل ماورای طبیعی بوده و نباید در امور روزمره زندگی مثل طب و نجوم و ... دخالت داده شود چرا که جایگاه و شان دین بالاتر از آن است که بخواهد در امور دنیوی دخالت کند. این نظریه که از برخی متقدمین اسلامی ایراد شده است، به وسیله استعمار تقویت گشته و با تبدیل شدن به باور به ظاهر افتخار آمیزی، باعث سلطه علمی و فرهنگی غرب شده ‌است که در ادامه به آن بیشتر خواهیم پرداخت.
حال خوب است که با نگاهی به تمایل کشورهای پیشرفته به طب سنتی و آموزه‌های قدیمی طب، ما نیز به فکر فرو برویم که آیا طب امروزی جوابگوی ما هست یا خیر؟ در بسیاری از کشورهای پیشرفته تمایل به استفاده از روش‌های طب سنتی به صورت چشمگیری در حال افزایش است. به طور مثال %۷۰ از جمعیت کانادا، %۴۹ از مردم فرانسه و %۴۶ از جامعه استرالیایی‌ها از طب سنتی استفاده می‌کنند. %۶۰ -۷۰ از پزشکان آلوپاتیک ژاپنی داروهای سنتی را برای بیمارانشان تجویز می‌کنند. در چین طب سنتی %۴۰ از خدمات بهداشتی را در برمی‌گیرد. در آمریکای لاتین %۷۱ از جمعیت شیلی و %۴۰ از جمعیت کلمبیا از طب سنتی بهره می‌گیرند.
اما در ایران؛ در ایران خدمات طب سنتی و اسلامی در گذشته تنها توسط حکیم‌های آن زمان ارائه می‌شد. در اوایل قرن گذشته هنگامی که با تمدن غربی پس از رنسانس علمی اروپا مواجه شدیم، با احساس حقارت در برابر تکنولوژی آنها یکباره از گذشته درخشان علمی خویش بخصوص در رشته طب بریدیم و با توسعه طب آلوپاتیک و بی‌مهری نسبت به حکیم‌ها و روش‌های درمانیشان به تدریج تعداد آنها رو به کاهش نهاد و کتب علمی‌شان در کتابخانه‌ها مهجور ماند یا به وسیله عمال غرب به تاراج رفت. ما هم برای اینکه متهم به واپسگرایی نشویم آنچه از پدران عامی خود به ارث برده بودیم، بیرون ریختیم در حالی که غربی‌ها علی‌رغم تظاهر به آتش زدن کتب طب سنتی، با شیوه‌های مختلف، این گنجینه‌های ارزشمند را ربوده و با استخدام مترجمین عرب، اقدام به ترجمه متون و تحقیق و تفحص در مفاهیم علمی آن نمودند. اکنون که بیش از صد سال از هنگامه تاراج آن سنت‌ها و میراث‌ها گذشته است و دیدیم که ما نیز در همکاری با آنها در طی چند دهه، میراث هزار ساله خود را آتش زده‌ایم، به تدریج دستی بر چشم‌هایمان کشیده و می‌خواهیم از خواب گران برخیزیم، اما چقدر دیر؟...!
از علل استقبال شایان مردم دنیا از طب سنتی، در دسترس بودن آن و نیز صرفه اقتصادی، کارآمد بودن (تاثیر بیشتر و عوارض کمتر) در مقایسه با طب آلوپاتیک و شیمیایی، اعتقاد به رویکرد جامع‌نگر به بهداشت و سلامتی، توجه به اهمیت و ارزش محیط زیست و همچنین منطبق بودن با اعتقادات مردم و نیز انعطاف پذیری آن بسته به شرایط هر فرد می‌باشد.
انحرافات پزشکی و تطور آن از حدود ۱۵۰ سال پیش توسط خود غربیان بعضا اشاره شده است. «تروسو» که از نوابغ قرن ۱۹ فرانسه است در آخرین درس خود درباره آینده پزشکی جهان چنین اعلام خطر کرده است.
«دانش پزشکی با غرق شدن در جهان بی‌نهایت کوچک سلول‌ها، انسان را در کلیت خود فراموش کرده است.»
اما در مورد نفوذ طب سنتی ایران، استاد حسن‌زاده آملی (مدظله) به نقل از طبیب گرانقدر میرزا علی‌اکبر کرمانی، در کتاب ارزشمند پزشکی نامه می‌گوید: از قرن ۱۱ -۸ اهالی اروپا در دریای جهل و نادانی غرق شده و در بدترین حالتی گرفتار بودند و از علوم فلسفیه و طبیعیه و ... بی‌خبر و اثری از این علوم در میان آنان نبود تا اواخر قرن ۱۱ میلادی که جهت استخلاص اراضی مقدسه از ید مسلمانان، اهالی فرهنگ اجماع کرده شروع در جنگ صلیب کردند و در این وقت که عساکر صلیب به بیت‌المقدس وارد شدند، اراضی حاصلخیزی بهتر از اراضی خودشان مشاهده کردند هم از حیث زراعت و هم از حیث آبادانی و در ممالک اسلامیه تمدنی دیدند که بر تمدن اروپا از همه جهت تفوق داشت و متوجه شدند که سبب این برتری، علوم و فنونی است که مسلمانان دارند. و فهمیدند که بدون اکتساب این علوم و معارف نمی‌توان با عساکر اسلام برابری کرد. و اول باید کسب معرفت نمود تا بتوان با دشمن دانا مقابله کرد. و این مسئله سبب هیجان امرا و ملوک اروپا گردید و علوم و معارف کم‌کم رو به ترقی گذاشتند و کار آنها به جایی رسید که اکنون مشاهده می‌کنید و ما مردم مشرق زمین و اهالی ایران در سبب استخلاص خود نمی‌کوشیم ... (ج ۲۵ ص ۵۷)
یکی از تبعات حاکمیت جهان بینی مادی بر طب رایج، نگرش این طب به انسان به عنوان یک ماشین است که از اجزای تشکیل شده و بیماری نیز نتیجه خوب کار نکردن این اجزا می‌باشد. این در حالی است که در طب اسلامی و سنتی کلیت یک انسان که همان مزاج اوست، در نظر گرفته می‌شود. به این معنا که افراد صرف نظر از اینکه چه بیماری‌ای داشته و کدام یک از اعضای بدنشان گرفتار باشد، یک مزاج کلی دارند که باید در امر درمان مورد توجه قرار گیرد.
هیچ کس انکار نمی‌کند که موجودات زنده همگی از سلول تشکیل شده‌اند ولی اشتباه خواهد بود اگر تصور کنیم که موجود زنده فقط سلول است و دیگر هیچ.
اینکه بگوییم یک کلیه چیزی نیست جز سلول‌های آن، بسیار ساده‌اندیشی خواهد بود. اینکه فکر کنیم انسان‌ها تنها مجموعه‌ای از اعضاء هستند که خود مجموعه‌ای از سلول‌ها هستند و این به نوبه خود مجموعه‌ای از ملکول‌های DNA هستند و مولکول‌ها هم مجموعه‌ای از اتم‌ها می‌باشند، جز کوته‌بینی چیزی نخواهد بود.
در بیولوژی امروزی دیدگاه اجزانگری نیوتنی حاکم است و لذا موجودات به عنوان ماشین‌هایی در نظر گرفته می‌شوند که از اجزای گوناگونی تشکیل شده‌اند. اعتقاد بر این است که با مطالعه تک‌تک این اجزا و به دست آوردن اطلاعات کافی در مورد رفتار و عملکرد هر جزء خواهیم توانست رفتار و عملکرد موجودات زنده را درک کنیم. به همین منظور، روز به روز شاهد مطالعه اجزای کوچکتر و کوچکتر موجودات هستیم تا جایی که امروز قادریم به دستکاری ژن‌ها بپردازیم ولی مشکل از آنجا شروع می‌شود که بخواهیم اطلاعات حاصل از مطالعه اجزاء را به عملکرد کل تعمیم دهیم. به عنوان مثال علی‌رغم اطلاعات خوبی که در مورد عملکرد اجزای سیستم اعصاب داریم، هنوز عملکرد کلی سیستم اعصاب در زمره اسرار است. هنوز متخصصین اعصاب نمی‌دانند که چگونه رشته‌های عصبی با هم کار می‌کنند وخود را با کل سیستم تطبیق می‌دهند. هنوز فرایند تکامل جنین ناشناخته است و از این نظر ما در تاریکی محض هستیم که چگونه تحت نظم و انضباطی خاص سلول‌ها تقسیم می‌شوند و تبدیل به سلول‌های مخصوص قلب، کلیه و ... می‌گردند؟ چه چیزی کنترل می‌کند سلولی که تقسیم می‌شود، تبدیل به یک سلول قلب یا ریه شود؟ این سوالی است که هنوز پاسخ مناسب ندارد.
لذا طب رایج در برخورد با بیماری‌ها از ابتدا به سراغ عضو یا اعضای گرفتار شده می‌رود. یعنی توجه دقیق خود را نه به تمام بدن به عنوان یک کل بلکه به یک عضو خاص معطوف می‌داند و سعی می‌کند آثار آن بیماری را در اجزای هر چه کوچکتر مشخص سازد. و اگر بتواند این پیگیری را تا حد سلول و مولکول نیز ادامه می‌دهد. در دیدگاه جزء نگر که طب جدید از آن تبعیت می‌کند، سعی می‌شود تا یک کل را تا حد امکان به اجزا تقسیم کرده، خاصیت کل را از جمع‌بندی خاصیت اجزاء به دست آورند. یعنی در دیدگاه اجزاء نگر، کل، هیچ‌گونه حیثیتی مستقل از اجزای خود ندارد و خاصیت آن همان جمع جبری خواص اجزاء است. این در حالی است که در طب اسلامی و سنتی، بیمار یک انسان کامل در نظر گرفته می‌شود و پزشکان قدیم که حکیم نامیده می‌شدند هستی را منحصر به محسوسات متکثر و مستقل از همدیگر ندانسته و برای کل حیثیتی قائل بودند که آن را نمی‌توان صرفا همان جمع جبری خصوصیات اجزاء دانست. تفاوت دیگر بین طب امروزی و اسلامی، کم توجهی طب جدید به ذهن و روان در درمان است. ما معتقدیم که طب رایج روان آدمی را به آن مفهوم وسیعی که در طب اسلامی مدنظر است، در نظر نمی‌گیرد. درست است که طب رایج در بیان علل بسیاری از بیماری‌ها، عواملی چون استرس و اضطراب را مطرح می‌کند ولی شعاع این دایره بسیار محدود و کوچکتر از آن چیزی است که باید باشد.
طب جدید این مطلب را اصلا در نظر نمی‌گیرد که ریشه بیماری روانی در روان فرد و نه در مغز او قرار داشته و انسان‌ها اختیار و قدرت دارند تا با تهذیب نفس بر روح و روان خود تاثیر گذاشته و گرفتار این بیماری‌ها نشوند و اتفاقا این انتقادها همگی ادعای ما را مبنی بر اینکه انسان قادر است با تغییرات روحی که در خود ایجاد می‌کند و با کسب فضایل و ترک رذایل اخلاقی جلوی این تغییرات را بگیرد، اثبات می‌کند. البته ما نیز معتقدیم فردی که خودکشی می‌کند بیمار است ولی بیماری او در سطح روان متمرکز بوده و کشف کمبود «سروتونین» او را از گناه خودکشی تبرئه نمی‌کند.
از آنجایی که روانپزشکی علت ریشه‌ای و اصلی بیماری روانی را تغییرات هورمونی می‌داند، در درمان محدود به مصرف دارو می‌شود در صورتی که به عقیده ما چون ریشه اصلی بیماری در سطح روان می‌باشد هیچ‌گاه درمان اساسی صورت نمی‌گیرد و در عمل نیز دیده‌ایم که انواع داروهای آرام‌بخش و ضد افسردگی که وارد حیطه روانپزشکی شده و در ابتدا شوق و ذوق همگان را برانگیختند، خیلی زود ذات اصلی خود را نشان داده و معلوم شده است که تنها نقش کنترل کننده دارند و بس.
یکی دیگر از مشکلات بزرگ طب رایج که، واقع ناشی از همان دیدگاه جزء نگر می‌باشد، مبارزه با نشانه‌های بیماری و تلاش در جهت خاموش کردن علائم آن است. طب رایج با آن دیدگاه اجزاء نگر خود، بیماری را صرفا مجموعه‌ای از علائم و نشانه‌ها دانسته و چون به ذهن و روان که احاطه کامل بر جسم دارد توجه لازم را ندارد، ریشه بیماری را جسم فرد دانسته و تلاش خود را صرف کنترل علائم درگیر کننده آن می‌کند. به چنین درمان‌هایی اصطلاحا درمان‌های علامتی یا سرکوبگر می‌گویند.
به عقیده ما هرگونه درمان که طی آن علت بروز بیماری شناخته و رفع نشود، درمانی علامتی می‌باشد که تنها نقابی از سلامت بر چهره رنجور بیمار می‌کشد. بنابراین کنترل فشار خون یا کنترل دیابت با دارو و حتی بیرون آوردن یک تومور از بدن بیمار، بدون شناخت و رفع علت ایجاد کننده چنین بیماری‌هایی همه از مصادیق درمان‌های سرکوبگر می‌باشند.
اشکال دیگر بر طب رایج این است که این طب بیماری را همیشه امری نامطلوب وشر و سلامتی را همواره مطلوب و خیر محسوب می‌‌کند. و به همین جهت باید علائم بیماری در اسرع وقت خاموش شود و از همین جاست که شاهد انواع درمان‌های علامتی و سرکوبگر می‌‌شویم. در طب اسلامی بیماری همیشه امری ناگوار نبوده بلکه در مواردی بسیار مطلوب است. براساس موازین طب اسلامی بیمار نباید به محض بروز علائم بیماری اقدام به مصرف دارو کند و از آنجایی که هر دارویی حتی در صورت مصرف صحیح مضراتی را به همراه دارد، تنها در صورت غلبه بیماری، مجاز به مصرف آن می‌باشیم.
در نهایت اقدامات شرکت‌های بزرگ دارویی که بازوهای قدرتمند طب استعماری هستند را ذکر می‌کنیم که در واقع جرایم آنها در مخفی کردن طب صحیح و اشاعه و گسترش نادرست طب می‌باشد.
۱) تبلیغات نادرست و خلاف واقع در مورد آثار داروها که از این قسم می‌توان به فعالیت‌های موسسه آرتریت و روماتیسم آمریکا و لابراتوار سازنده کورتیزون اشاره کرد.
۲) تشویق مردم به استفاده از داروهای پیشخانی (داروهایی که نیاز به نسخه پزشک ندارد) که خود جای بحث و کنکاش بزرگی داد.
۳) تبلیغات فریبنده برای گمراه پزشکان
۴) ساخت داروهای رنگارنگ با ترکیب یکسان ولی اسامی تجارتی مختلف
۵) تولید و عرضه داروهای کاذب
۶) نسبت دادن عوارض داروها به پزشکان
۷) صدور داروهای از رده خارج به کشورهای جهان سوم.
در واقع هر کدام از این اقدامات سخیف و زشت که از سوی شرکت‌های دارویی رخ می‌دهد نشان می‌دهد که آنها به تنها چیزی که فکر می‌کنند سود اقتصادی خود است و بس.
امیدواریم که طب اسلامی و سنتی که پیشینه بسیار روشن‌تر و زیباتری از طب شیمیایی و مدرن دارد روز به روز به صورت علمی و متقن در جامعه ما رشد کرده و فراگیر شود و نشان دهد که اسلام خیلی بهتر از آزمون و خطاهای بشری می‌تواند بشر امروزی را که پر از اسرار است را مداوا و از لحاظ بهداشتی او را مدیریت کند.
منبع : روزنامه رسالت


همچنین مشاهده کنید