شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


روش شناسی‌های رایج علم اقتصاد


روش شناسی‌های رایج علم اقتصاد
روش شناسی، رشته ای است که به بررسی منظم و منطقی اصولی می پردازد که تحقیقات علمی را شکل می دهد و اصول و پایه های حاکم بر روش های تحقیقی را بررسی می کند.
روش شناسی علم اقتصاد، به بررسی روش های تجزیه و تحلیل علمی مبادرت می ورزد که دانشمندان و محققان رشته اقتصاد برای گسترش و تکامل این رشته به کار گرفته اند.
در قرن نوزدهم مطالب بسیاری درباره روش شناسی اقتصاد نوشته شد که از ناسوسینیور آغاز و توسط جان استوارت میل و جان الیوت کایزنز پیگیری شد و سرانجام توسط جان نویل کینز خلاصه و جمع آوری گردید. جدال میان مکاتب روش شناسی از جمله استقرا گرایی و ابطال گرایی در دهه های اولیه قرن بیستم چالش های اساسی را در به کارگیری روش ها و شیوه های کمی و مقداری بویژه در علوم انسانی و از جمله اقتصاد به وجود آورد. انتقادهای شدید از تین برگن و هارود در به کارگیری شیوه های مکانیکی همانند علوم طبیعی در اقتصاد جزو مشهور ترین جدال های روش شناسی در اقتصاد است. اما آنچه که مسلم می نماید همزمان با تحولات صورت گرفته در ۱۵۰ سال اخیر در تاریخ علم و روش شناسی، اقتصاد هم از این قاعده بی تأثیر نبوده به طوری که ما حاکمیت هر یک از روش های پوزیتیویسم، پوزیتیویسم منطق، ابطال گرایی و ... برجریان غالب علم اقتصاد در این چند دهه گذشته مشاهده می کنیم.
چرخش از پوزیتیویسم به پوزیتیویسم منطقی را می توان در رشد اقتصاد ریاضی و میزان استفاده از مدل های ریاضی در تئوری های اقتصادی یافت. چرا که اقتصاددانان به جای توجه به عوامل قابل مشاهده به جمع آوری یا خلق قضایایی مبادرت می ورزیدند که به لحاظ منطقی معتبر بودند. این قضایا می تواند درباره داده های قابل مشاهده یا غیر قابل مشاهده باشد. این مسأله که نمایانگر اهمیت اعتبار منطقی نسبت به جمع آوری داده های دقیق است، می تواند مبنای تأکید بیش از حد بر ریاضیات باشد.
در نگرش پوزیتیویسم، تجربه بنیاد شناخت است و معیار تمیز علم از غیر علم، آزمون های تجربی قابل تکرار در شرایط معین است. نظریه ای را می توان صادق و معتبر دانست که براساس مشاهدات عینی و آزمون های قابل تکرار اثبات شده باشد. هر تئوری که براساس شواهد اثباتی در مشاهدات بنا شده باشد و یا موارد اثباتی را ارائه دهد، شواهدی که در بخش مفروضیات و یا در جریان یک اثبات استقرایی قابل استفاده هستند، تحت عنوان «اثبات گرایی» ارزشمند تلقی می شوند. پوزیتیویست ها منطقی تقدم مشاهده بر تئوری را نپذیرفتند. آنان بر آن شدند که هر مشاهده ای انباشته از نظریه هاست و نظریات در قالب حدس ها و فرض ها همواره برای مشاهده امور به کار می روند. پوزیتیویست ها منطقی که در دوران پس از جنگ جهانی دوم نفوذ خود را در سایر علوم بسط دادند اعتقاد به تمیز علم از متافیزیک داشتند. کارل پوپر مقاله ای انتقادی بر پایه زمینه های منطقی ارائه داد که ابراز می داشت هر تئوری کمکی اثباتی به دانش علمی است در صورتی که آن تئوری قابل ابطال باشد. با ابطال گرایی کارل پوپر، انتقاد از آنچه که به مسأله استقرا معروف شده است، شروع می شود. برطبق ایده ابطال گرایی، از مقدمات صادق الزاماً نمی توان به نتایج صادق دست یافت و هیچ گزاره جهان شمولی را نمی توان از گزاره های مشاهداتی استنتاج کرد، اما بر عکس آن صادق است. یعنی گزاره ای جهان شمول را می توان حتی با یک مشاهده ابطال کرد. ابطال گرایی معیار تمیز علم از غیر علم را «ابطال پذیری» می داند به این معنا که از نظر منطقی امکان وجود نقیضی برای نظریه وجود داشته باشد. در ابطال گرایی مانند پوزیتیویسم منطقی، مشاهده هرگز مقدم بر نظریه نیست. تاریخ علم، تاریخ حدس ها و ابطال های پیوسته است.
میلتون فریدمن، پل ساموئلسون، بیکر، استیگر، چمبرلین، ورنون اسمیت، ریچارد لیپسی و... همگی تحت تأثیر پوزیتیویست ها، پوزیتیویست های منطقی و ابطالگرایی پوپری به کار بردی کردن این روش شناسی ها در اقتصاد پرداختند. به عنوان مثال، ریچارد لیپسی کتاب معروف خود در روش شناسی علم اقتصاد را با عنوان «مقدمه ای بر اقتصاد اثباتی» تحت تأثیر شدید پوپر نوشت. هر چند در ویرایش های بعدی این کتاب دست به اصلاحاتی زد. این کتاب به زعم بسیاری از اقتصاددانان، کماکان بنیان پوزیتیویسم اقتصاد مدرن تلقی می شود.
اما ابزارگرایی فریدمن و توصیف گرایی ساموئلسون که بر روش شناسی و پژوهش های دهه های هفتاد و هشتاد اقتصاد سایه افکنده بود بیشترین نقادی ها را از سوی مارکسیست ها، نهاد گرایان و طرفداران دیدگاه های جدید در روش شناسی همچون مک کلاسکی، لاسن و ماکی به دنبال داشت.
ابزار گرایی به معنای استفاده از نظریه ها به عنوان ابزاری برای پیش بینی (با هدف یاری رساندن به سیاستگذاران اقتصادی) و تولید مقیاس های علمی و تجربی است. میلتون فریدمن روش شناسی خود را در مقاله ای با عنوان متدولوژی اثباتی در سال ۱۹۵۳ مطرح کرد.
پوزیتیویسم فریدمنی که به پوزیتیویسم شیکاگو هم معروف است، سودمندی را مورد توجه ویژه قرار می دهد. به اعتقاد پیروان مدرسه اقتصاد شیکاگو، سودمندی دو جنبه دارد. در یک طرف ارائه تئوری های اثباتی که بتوانند از سوی سیاستگذاران به عنوان ابزار استفاده شود مورد توجه قرار می گیرد، در طرف دیگر مفید بودن برای گسترش اقتصاد نئو کلاسیکی به طور کلی و تأیید اعتقادات مربوط به قدرت مطلق سیستم بازار به طور مشخص، نکته مورد توجه مکتب شیکاگو است.
خود فریدمن در مقاله سال ۱۹۵۳ خود یک استدلال برای آن مطلب ارائه داد. بدین صورت که هر کسی که فقط به دنبال ارائه تئوری های مفیدی برای استفاده سیاستگذاران است، باید از پیش داوری های فلسفی نسبت به گروه فیلسوفان تحلیلی که اغلب پوزیتیویست های منطقی نامیده می شوند، اجتناب کند و در عوض باید به این نکته توجه کند که سؤالات مربوط به قابل ابطال بودن و یا حتی قابل قیاس بودن با واقعیت که در مواجهه با فروض رفتاری مدل های اقتصادی مطرح می شوند، اهمیت کمتری از سودمندی نتایج آن مدل ها دارند. به راحتی می توان مشاهده نمود که چنین استدلالی در واقع شدیداً متمایل به متدولوژی ابزار گرایانه می باشد. مقاله فریدمن نه یک استدلال علیه پوزیتیویسم بلکه فقط نقدی بر پوزیتیویسم منطقی پیچیده بود. موضوع مشاهدات اثباتی هنوز برای فرید من مطرح است. تنها مرزبندی او به منظور محدود کردن شواهد به نتایج و پیش بینی هاست و اینگونه تحلیل های منطقی مدل ها، مفروضات و تئوری ها را جدا کرده و به عنوان یک شاخص سودمندی تئوری های اثباتی از آنها یاد می کند. داده های اثباتی به آشکاری نقش مهمی در متدولوژی فریدمنی ایفا می کند. اما برای فریدمن فقط داده های اثباتی مربوط می توانند یک پیش بینی موفق باشند که سودمندی مدل و یا تئوری یک نفر را تخمین می زند.
اما توصیف گرایی روشی است که نظریه ها را به عنوان تبیین کننده نمی پذیرد بلکه آنها را تحلیلی از حوادث قابل مشاهده می داند. این نظر ساموئلسون، دیدگاهی کمتر بنیادگرایانه از پوزیتیویسم اقتصادی ارائه می دهد. در این دیدگاه که به پوزیتیویسم MIT هم مرسوم است، این طور استدلال می شود که شرط حداقل برای یک گزاره اثباتی در اقتصاد این است که آن گزاره قابلیت ابطال به وسیله شواهد اثباتی را داشته باشد. به طور خلاصه، همانگونه که گروهی از اقتصاددانان در اواخر دهه ۴۰ بیان می کنند، تمام تئوری های اثباتی صحیح، در اصل به صورت تجربی قابلیت ابطال دارند. تمام چیزی که باید تضمین شود این است که آن تئوری بر پایه سخنان زائد غیر علمی بیان نشده است. این نسخه حداقل گرا از پوزیتیویسم، بیشتر منافع سازندگان مدل های ریاضی را تأمین می کند که می خواهند از ناخوشایندی های کم ارزش پرداختن به داده های تجربی دنیای واقعی پیچیده پرهیز کنند.
روش شناسی های فریدمن و ساموئلسون جریان غالب حاکم بر روش شناسی علم اقتصاد در دهه های ۷۰ و ۸۰ بود. مک کلاسکی کار خود را با تمرکز برنقد این جریان غالب در آثار خود، رویکرد خطابی را به عنوان بدیلی برای این روش شناسی ها معرفی کرد. وی تحت تأثیر اندیشه فیلسوف روش شناس مشهور، پل فایرابند، به نقادی تند و تیزی از روش شناسی های مورد استفاده اقتصاددانان مبادرت می ورزد که در مقاله وی با عنوان «خطابه گرایی در علم اقتصاد» مشهود است. وی در این مقاله با مجزا کردن گفتمان های رسمی و غیررسمی، بیان می دارد که روش علمی (رسمی) که در بیان بسیاری از منتقدان مورد استهزا واقع می شود، معجونی از اثبات گرایی منطقی، رفتارگرایی، عملیات گرایی و مدل فرضی ـ قیاسی است. وی سپس با بیان احکام مدرنیسم که آن را با اثبات گرایی یکی می داند، آنها را تک تک مورد انتقاد خود قرار می دهد. بر طبق آنچه که مک کلاسکی از مدرنیسم تلقی می کند، این احکام عبارتند از:
۱) پیش بینی و کنترل هدف علم است.
۲) تنها پیامدهای مشاهده پذیر (یا پیش بینی های) یک نظریه برای درستی آن مهم است.
۳) مشاهده پذیری مستلزم آزمایش عینی قابل تکرار است.
۴) اگر و فقط اگر پیامد تجربی یک نظریه غلط باشد، نظریه ابطال می شود.
۵) عینیت باید گرامی داشته شود؛ مشاهدات ذهنی (درون کاوی)، دانش علمی محسوب نمی شود.
۶) حکم کلوین، (باید محقق شود)؛ وقتی نمی توانید آن را برحسب ارقام بیان کنید، دانش شما ناقص است و راضی کننده نیست.
۷) درون کاوی، باورهای متافیزیکی، زیبایی شناسی و نظام آن ممکن است به نحوی در کشف یک فرضیه نقش داشته باشند، اما در توجیه آن نقشی نخواهند داشت.
۸) این کار روش شناسی است که استدلال علمی را از استدلال غیرعلمی و اثباتی را از هنجاری جدا کند.
۹) تبیین علل یک پدیده، آن را در قالب یک قانون پوشش دهنده درمی آورد.
۱۰) دانشمندان در نقش دانشمندان (مثلاً اقتصاددانان در نقش اقتصاددانان) چیزی درباره ارزش (اخلاقی یا هنری) ندارند که بگویند. (در برابر ارزش حرفی برای گفتن ندارند)
سپس وی در ادامه با اشاره به این که امروزه در فلسفه حتی به نیمی از این گزاره ها باوری (اعتقادی) وجود ندارد با ذکر مثال هایی مخصوصاً از مکتب شیکاگو و میلتون فریدمن، ادعا می کند که اکثریت عمده ای در اقتصاد به تمام آنها معتقدند.
نقد مک کلاسکی بر روش شناسی اقتصاد اثباتی بر ۲ ویژگی کلیدی این روش شناسی تمرکز دارد:
۱) تأکید بیش از حد بر قواعد شناخت شناسی
۲) پیش گویی
اثبات گرایی برای مک کلاسکی نمونه بارز نوگرایی در قلمرو فلسفه علم است. وی، با به چالش کشیدن خویشتن درک انسان از روش شناختی اثبات گرا‎/ نوگرا در مورد علم اقتصاد، بحث را آغاز می کند و با برجسته کردن مسأله ای به نام «مشکل مرزبندی» این باور نوگرایانه را مورد حمله قرار می دهد که تقسیم بندی مشخصی میان علم و غیرعلم در زمینه راه های نیل به شناخت در این ۲ حوزه وجود دارد. لذا هم علیه این فکر که شناخت علمی را از نظر ماهیت نسبت به سایر راه های شناخت متفاوت می داند و هم علیه آن سلسله مراتبی که میان علم و غیرعلم برقرار شده است، (موضع گیری) می کند.
وحید شمشیریان
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید