پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
داستان چشم
چشم یک روز گفت: من ورای این درّه ها کوهی که با مه آبی پوشیده شده است را می بینم. آیا زیبا نیست؟
گوش این حرف را شنید و گفت: امّا کوه کجاست من آن را نمی شنوم؟!
سپس دست، لب به سخن گشود و گفت : بیهوده تلاش می کنم تا آن را لمس کنم و نمی توانم کوهی بیابم.
بینی گفت: کوهی وجود ندارد، نمی توانم آنرا ببویم.
بعد چشم رویش را به طرف دیگر برگرداند و آنها همگی با هم دربارهٔ هذیان عجیب چشم سخن گفتند، و گفتند باید برای چشم اتّفاقی افتاده باشد!
با تشکر از آقای کریم میرشاهی
منبع : سایت گوناگون
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم حجاب شهید مطهری شورای نگهبان
تهران زلزله هواشناسی معلم شهرداری تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش پلیس سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت دلار دلار ایران خودرو قیمت طلا سایپا کارگران بازار خودرو تورم قیمت
مسعود اسکویی فضای مجازی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس موسیقی تئاتر
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین آمریکا جنگ غزه چین روسیه نوار غزه حماس عربستان ترکیه
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
اینستاگرام همراه اول دبی واکسن اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه ویتامین طول عمر بارداری