چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

‌صدام، سنگی‌ بزرگ‌ برای‌ پرتاب‌نکردن!


‌صدام، سنگی‌ بزرگ‌ برای‌ پرتاب‌نکردن!
سقوط‌ دیكتاتوری‌های‌ بزرگ‌ همواره‌ برای‌ مردم‌ اعجاب‌انگیز و ابهام‌آلود است‌ و آنها را در بازیابی‌ حقیقت‌ ماجرا كنجكاو می‌كند؛ اما مورخین‌ و ژرف‌اندیشان‌ تحولات‌ تاریخی‌ به‌ خوبی‌ می‌دانند كه‌ بسیاری‌ از این‌ ببرها كاغذی‌اند و در پس‌ قدرت‌نمائی‌ و استبدادخوئی‌ آنها در مقابل‌ مردم، ضعف‌ها و ذلت‌های‌ ناشی‌ از فساد و وابستگی‌ و سرسپردگی‌ نهفته‌ است.
نگاهی‌ اجمالی‌ به‌ سیر به‌ قدرت‌ رسیدن‌ صدام‌ حسین‌ در عراق‌ و مروری‌ بر نظرات‌ ارتشبد سابق‌ حسین‌ فردوست‌ به‌ عنوان‌ یك‌ نظامی‌ ارشد مطلع‌ از جریانات‌ سیاسی‌ منطقه‌ در این‌ مورد، می‌تواند برای‌ آنهایی‌ كه‌ هنوز از سقوط‌ آرام‌ و غیرمنتظره‌ بغداد در اوائل‌ سال‌ جاری‌ مبهوت‌ هستند، روشنگر و مفید باشد.
سقوط‌ عجیب‌ بغداد در ۲۰ فروردین‌ ۱۳۸۲ (۹ آوریل‌ ۲۰۰۳) حیرت‌ تحلیل‌گران‌ سیاسی‌ را در سراسر جهان‌ برانگیخت‌ و بررسی‌ و شناخت‌ مجدد نقشی‌ را كه‌ صدام‌ به‌ مدت‌ ۳۰ سال‌ در منطقه‌ ایفا كرد، ضروری‌ ساخت. امروزه‌ كاملا روشن‌ شده‌ است‌ كه‌ ماجراجویان‌ عوامفریب‌ و پرهیاهویی‌ مانند بن‌لادن‌ و صدام‌ -- به‌ عنوان‌ همواركننده‌ راه‌ كانون‌های‌ صهیونیستی‌ حاكم‌ بر ایالات‌ متحده‌ و بریتانیا -- برای‌ سلطه‌ بر منطقه‌ خاورمیانه‌ و جهان‌ اسلام‌ عمل‌ می‌كنند. به‌ عبارت‌ دیگر، وجود و عملكرد این‌ گونه‌ عناصر لازم‌ است‌ تا طرح‌های‌ نوامپریالیستی‌ كانون‌های‌ نظامی‌گرای‌ ایالات‌ متحده‌ امریكا تحقق‌پذیر باشد. در اینجا پرسش‌ مهمی‌ مطرح‌ می‌شود كه‌ آیا ایفای‌ این‌ نقش‌ تعمدی‌ و طبق‌ نقشه‌ است‌ یا پدیده‌ای‌ طبیعی؟
مدت‌هاست‌ درباره‌ احتمال‌ وابستگی‌ بن‌لادن‌ به‌ سازمان‌های‌ اطلاعاتی‌ امریكا یا انگلیس‌ فرضیات‌ فراوانی‌ رواج‌ یافته، ولی‌ صدام‌ چه؟ ارتشبد سابق‌ حسین‌ فردوست، كه‌ سال‌ها ریاست‌ دفتر ویژه‌ اطلاعات‌ را به‌ دست‌ داشت‌ و یكی‌ از مطلع‌ترین‌ مقامات‌ اطلاعاتی‌ حكومت‌ پهلوی‌ بود، در خاطرات‌ خود فصلی‌ را به‌ بررسی‌ تحولات‌ عراق‌ و ماجرای‌ صعود صدام‌ اختصاص‌ داده‌ است. امروزه، به‌ دلیل‌ تحولات‌ عراق، مطالعه‌ مجدد ارزیابی‌ فردوست‌ از نقش‌ سیاسی‌ صدام‌ مفید است.
سرزمین‌ عراق‌ در جنگ‌ جهانی‌ اول‌ توسط‌ انگلیسی‌ها اشغال‌ شد. انگلیسی‌ها به‌ دلیل‌ موقعیت‌ ژئوپولیتیك‌ عراق‌ در منطقه‌ و همچنین‌ به‌ علت‌ ذخایر عظیم‌ نفتی‌ آن‌ ترتیباتی‌ دادند تا تسلط‌ خود را محكم‌ كنند و لذا فیصل‌ -- پسر حسین‌ شریف‌ مكه‌ -- را به‌ سلطنت‌ عراق‌ نشاندند و برادر او به‌ نام‌ عبدالله‌ را شاه‌ اردن‌ كردند. ملك‌ عبدالله‌ پدربزرگ‌ ملك‌ حسین، شاه‌ فعلی‌ اردن، است. بدین‌ ترتیب، انگلیسی‌ها قصد داشتند بخش‌ مهمی‌ از دنیای‌ عرب‌ (عراق، اردن‌ و سوریه) را به‌ وسیله‌ خانواده‌ هاشمی‌ حجاز اداره‌ كنند و در بخش‌ دیگر (سرزمین‌ حجاز) خانواده‌ سعودی، كه‌ رقیب‌ خانواده‌ هاشمی‌ بود، را به‌ قدرت‌ رساندند. این‌ همان‌ سیاست‌ معروف‌ انگلیسی‌ «تقسیم‌كن‌ و حكومت‌كن» است.
پس‌ از جنگ‌ جهانی‌ دوم‌ نفوذ انگلیسی‌ها در عراق‌ محكم‌ بود، تا بالاخره‌ با همكاری‌ امریكا در سال‌ ۱۳۳۳ پیمان‌ بغداد را تشكیل‌ دادند و به‌ نوعی‌ برای‌ عراق‌ در منطقه‌ مركزیت‌ قائل‌ شدند. در این‌ زمان‌ شاه‌ عراق، ملك‌ فیصل‌ دوم‌ بود، ولی‌ در واقع‌ كشور توسط‌ نخست‌وزیر او به‌ نام‌ نوری‌ سعید اداره‌ می‌شد كه‌ عامل‌ درجه‌ اول‌ انگلیسی‌ها بود. ملك‌ فیصل‌ را چند بار در كاخ‌ محمدرضا دیدم. بسیار جوان‌ بود و احتمالا ازدواج‌ نكرده‌ بود (مطمئن‌ نیستم). خود فیصل‌ بسیار مودب‌ و مظلوم‌ بود و همه‌ كاره‌ دربار ولیعهد به‌ نام‌ عبدالاله‌ بود، كه‌ احتمالا پسرعموی‌ او بود. عبدالاله‌ حدود ۱۰ سال‌ از فیصل‌ بزرگتر بود و روابط‌ بسیار نزدیك‌ با انگلیسی‌ها داشت‌ و در واقع‌ مامور آنها در دربار محسوب‌ می‌شد. نوری‌ سعید نیز فرد بسیار مقتدری‌ بود و هر چند نخست‌وزیر بود، ولی‌ یك‌ دیكتاتور واقعی‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و قابل‌ تعویض‌ نبود. فرد بسیار مسلط‌ به‌ خود و كاردان‌ باهوشی‌ بود و همه‌ رجال‌ عراق‌ از او حساب‌ می‌بردند. نوری‌ سعید به‌ صورت‌ ظاهر مقام‌ سلطنت‌ را حمایت‌ و شدیدا به‌ شاه‌دوستی‌ تظاهر می‌كرد.
در این‌ زمان‌ روحیات‌ ضدانگلیسی‌ در عراق‌ بسیار رشد كرده‌ و به‌خصوص‌ افسران‌ عراقی‌ تحت‌تاثر كودتای‌ ژنرال‌ نجیب‌ و سرهنگ‌ عبدالناصر و ناسیونالیسم‌ عربی‌ ناصر قرار گرفتند و روس‌ها نیز این‌ ناسیونالیسم‌ را به‌ شدت‌ مورد تشویق‌ قرار دادند. بدین‌ ترتیب‌ در سال‌ ۱۳۳۷ كودتای‌ سرتیپ‌ عبدالكریم‌ قاسم‌ صورت‌ گرفت‌ و رژیم‌ سلطنتی‌ در عراق‌ سقوط‌ كرد.
زمانی‌ كه‌ كودتای‌ قاسم‌ انجام‌ شد، روز بعد ارتشبد جم‌ در یك‌ ملاقات‌ دوستانه‌ به‌ من‌ گفت‌ زمانی‌ كه‌ او رییس‌ هیات‌ نظامی‌ ایران‌ در سنتو بود. قاسم‌ در تركیه‌ دوره‌ دانشگاه‌ جنگ‌ را می‌گذراند و به‌ عنوان‌ یك‌ افسر عراقی‌ در تمام‌ میهمانی‌های‌ پیمان، كه‌ عراق‌ عضو آن‌ بود، شركت‌ می‌كرد. جم‌ به‌ كرات‌ با قاسم‌ صحبت‌ كرده‌ و او را از نظر نظامی‌ افسر مسلطی‌ می‌دانست. در آن‌ زمان‌ درجه‌ قاسم‌ سرهنگ‌ بود. به‌ هر حال‌ در سال‌ ۱۳۳۷، به‌ علت‌ ناآرامی‌هایی‌ كه‌ در مرز عراق‌ و سوریه‌ بود، ستاد ارتش‌ عراق‌ یك‌ تیپ‌ به‌ فرماندهی‌ سرتیپ‌ قاسم‌ و معاونت‌ سرهنگ‌ عبدالسلام‌ عارف‌ را به‌ این‌ منطقه‌ اعزام‌ می‌كند، تیپ‌ كمی‌ از بغداد خارج‌ می‌شود و شب، توقف‌ می‌كند. قاسم‌ و عارف‌ نیز طرح‌ حمله‌ به‌ بغداد و كودتا را آغاز می‌كنند. ساعت‌ ۵/۳ صبح، تیپ‌ به‌ جای‌ حركت‌ به‌ سمت‌ سوریه، به‌ بغداد مراجعت‌ می‌كند. قاسم‌ با تیم‌ انتخابی‌ خود به‌ طرف‌ كاخ‌ می‌رود و عارف‌ با تیم‌ مربوطه‌ به‌ سمت‌ رادیو. قاسم‌ عبدالاله‌ (ولیعهد)، فیصل‌ (شاه) و كلیه‌ اعضای‌ خانواده‌ سلطنتی‌ را پس‌ از خلع‌ سلاح‌ گارد، در سینه‌ دیوار تیرباران‌ می‌كند و پس‌ از مدتی‌ نوری‌ سعید را كه‌ فرار كرده‌ و در غاری‌ مخفی‌ شده‌ بود، دستگیر و او را نیز تیرباران‌ می‌كند. اجساد همگی‌ را به‌ گاری‌ می‌بندد و در خیابان‌های‌ بغداد نمایش‌ می‌دهد.
كودتای‌ عراق‌ در آن‌ زمان‌ بزرگترین‌ حادثه‌ منطقه‌ تلقی‌ می‌شد و هم‌ غرب‌ و هم‌ محمدرضا را به‌ وحشت‌ انداخت‌ و از آن‌ زمان‌ تیرگی‌ روابط‌ رژیم‌ محمدرضا و جمهوری‌ عراق‌ آغاز شد، كه‌ تا سال‌ ۱۹۷۵ ادامه‌ یافت.
كودتای‌ قاسم‌ پیشرفت‌ مواضع‌ شوروی‌ در منطقه‌ تلقی‌ می‌شد و توسعه‌ فعالیت‌ كمونیست‌ها در عراق‌ ثبات‌ منطقه‌ به‌ نفع‌ غرب‌ را به‌ خطر می‌انداخت. لذا امریكا و انگلیس‌ به‌ تقویت‌ رژیم‌ محمدرضا و رژیم‌ اردن‌ دست‌ زدند، ولی‌ همزمان‌ نیز تلاش‌هایی‌ صورت‌ گرفت‌ تا با نفوذ در ارتش‌ عراق‌ به‌ تدریج‌ نیروهای‌ متمایل‌ به‌ شوروی‌ و یا ناسیونالیست‌ها پس‌ زده‌ شوند. بدین‌ ترتیب، قدم‌به‌قدم‌ راه‌ برای‌ صعود صدام‌ حسین‌ هموار شد. قاسم‌ پس‌ از حدود ۴ سال‌ حكومت‌ [در سال‌ ۱۳۴۰] توسط‌ عبدالسلام‌ عارف‌ بركنار و كشته‌ شد و سرانجام‌ حزب‌ بعث‌ عراق‌ به‌ قدرت‌ رسید. این‌ قدم‌ اول‌ به‌ سود امریكا تلقی‌ می‌شد.۱ پس‌ از چندی، عارف‌ [در سال‌ ۱۳۴۵] در سانحه‌ هوایی‌ كشته‌ شد و برادرش‌ سپهبد عبدالرحمن‌ عارف، رییس‌جمهور شد و بالاخره‌ [در سال‌ ۱۳۴۷] حسن‌البكر، عبدالرحمن‌ عارف‌ را بدون‌ مقاومت‌ از كشور خارج‌ كرد و عازم‌ انگلستان‌ نمود و قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت.اعزام‌ عارف‌ به‌ انگلستان‌ این‌ فرضیه‌ را مطرح‌ می‌كند كه‌ او از آغاز مهره‌ انگلیسی‌ها بود. در این‌ زمان‌ صدام‌ حسین‌ دبیر شورای‌ انقلاب‌ و معاون‌ رییس‌جمهور شد. این‌ نشانگر آن‌ بود كه‌ ارتش‌ عراق‌ صدام‌ را برای‌ ریاست‌ جمهوری‌ قبول‌ نداشت‌ و باید فرد خوشنامی‌ به‌ قدرت‌ می‌رسید. لذا سرتیپ‌ حسن‌البكر، كه‌ مورد قبول‌ ارتش‌ بود، برای‌ این‌ نقش‌ انتخاب‌ شد؛ ولی‌ به‌ تدریج‌ صدام‌ نقش‌ فائقه‌ را در حكومت‌ عراق‌ به‌ دست‌ گرفت‌ و خیلی‌ زود روشن‌ شد كه‌ همه‌ كاره‌ عراق‌ است. در این‌كه‌ طرح‌ دیكتاتوری‌ صدام‌ -- مهره‌ مورد نظر امریكا -- از مدت‌ها پیش‌ برنامه‌ریزی‌ شد و قدم‌به‌قدم‌ اجرا شد، تردید ندارم. زمانی‌ كه‌ هنوز البكر رییس‌جمهوربود، صدام‌ با قدرت‌ كامل‌ ناگهان‌ در مراسم‌ افتتاح‌ دوره‌ دانشگاه‌ جنگ‌ بغداد با لباس‌ ارتشبدی‌ -- بالاترین‌ درجه‌ نظامی‌ -- ظاهر شد. صدام‌ فردی‌ غیرنظامی‌ بود و این‌ عمل‌ عجیب‌ او سبب‌ شد تعدادی‌ از افسران‌ حاضر به‌ عنوان‌ اعتراض‌ مراسم‌ را ترك‌ كنند.
چرا امریكا در سال‌ ۱۹۷۵ خواهان‌ پایان‌ شورش‌ كردهای‌ عراق‌ شد و محمدرضا را برای‌ انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ تشویق‌ كرد؟ چرا انعقاد این‌ قرارداد مصادف‌ با زمانی‌ بود كه‌ صدام‌ در نقش‌ نفر اول‌ و قدرت‌ فائقه‌ عراق‌ ظاهر شد؟ چرا و به‌ توصیه‌ كه‌ محمدرضا پذیرفت‌ به‌ جای‌ البكر، رئیس‌جمهور، با صدام‌ قرارداد مهم‌ فوق‌ را امضا كند؟ پاسخ‌ همه‌ این‌ پرسش‌ها روشن‌ است: تا زمانی‌ كه‌ هنوز صدام‌ -- مهره‌ مورد نظر امریكا -- قدرت‌ كافی‌ نداشت، محمدرضا عملیات‌ اكراد عراقی‌ را علیه‌ دولت‌ بغداد تقویت‌ می‌كرد. فعالیت‌ اكراد بارزانی‌ یك‌ خطر جدی‌ بالفعل‌ برای‌ دولت‌ مركزی‌ عراق‌ به‌ شمار می‌رفت‌ و بیش‌ از ۱۰ سال‌ حداقل‌ یك‌ سوم‌ ارتش‌ عراق‌ را به‌ خود جلب‌ كرد. در این‌ میان‌ ارتش‌ عراق‌ تلفات‌ انسانی، و تسلیحاتی‌ زیادی‌ داد. ولی‌ در سال‌ ۱۹۷۵ امریكا تصمیم‌ گرفت‌ به‌ فعالیت‌ شورشیان‌ كرد عراق‌ پایان‌ دهد و لذا با وساطت‌ بومدین‌ قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر بین‌ محمدرضا و صدام‌ (دبیر شورای‌ انقلاب‌ عراق) منعقد شد. این‌ قرارداد بیش‌ از همه‌ به‌ سود صدام‌ بود و خواست‌ امریكا نیز همین‌ بود، و گرنه‌ دلیلی‌ نداشت‌ كه‌ به‌ جای‌ حسن‌البكر، صدام‌ قرارداد را امضا كند. قرارداد ۱۹۷۵ موجب‌ شد ۹۰ هزار كرد طرفدار بارزانی‌ به‌ ایران‌ خواسته‌ شوند و پس‌ از سال‌ها، جنگ‌ با كردها پایان‌ یابد. بنابراین، صدام‌ در نقش‌ ناجی‌ ارتش‌ عراق‌ در الجزایر ظاهر شد. قرارداد الجزایر هیچ‌ شبهه‌ای‌ در امریكایی‌ بودن‌ صدام‌ باقی‌ نمی‌گذارد. افرادی‌ كه‌ در زمان‌ انعقاد قرارداد حضور داشتند، برایم‌ تعریف‌ كردند كه‌ صدام‌ چه‌ پیش‌ از امضا قرارداد و چه‌ پس‌ از آن، مانند یك‌ چاپلوس‌ درباری‌ رفتار می‌كرد و زمان‌ امضا می‌خواست‌ دست‌ محمدرضا را ببوسد، كه‌ قضیه‌ با روبوسی‌ فیصله‌ یافت. او نقطه‌ ضعف‌ محمدرضا را به‌ خوبی‌ می‌دانست.
نقش‌ امریكایی‌ صدام‌ در مساله‌ اتحاد سوریه‌ و عراق‌ نیز ظاهر شد. گفته‌ می‌شد البكر موافق‌ اتحاد دو كشور است‌ و لذا حافظه‌ اسد به‌ بغداد رفت. روشن‌ است‌ كه‌ اتحاد سوریه‌ و عراق‌ به‌ سود شوروی‌ تمام‌ می‌شد و امریكا و انگلیس‌ مخالف‌ آن‌ بودند. رییس‌ ۶MI- سفارت‌ انگلیس‌ در تهران‌ صراحتا به‌ من‌ می‌گفت‌ كه‌ دولت‌ انگلستان‌ خواستار عراقی‌ مستقل‌ و بدون‌ اتحاد با سوریه‌ است. در نتیجه‌ صدام، به‌ دستور امریكا، ظرف‌ ۲۴ ساعت‌ این‌ طرح‌ را به‌ هم‌ زد و حافظ‌ اسد را محترمانه‌ به‌ فرودگاه‌ برد و به‌ خانه‌اش‌ فرستاد. او سپس‌ حسن‌البكر را به‌ بهانه‌ ضعف‌ مزاج‌ در خانه‌ بستری‌ كرد و شبانه‌ ۲۱ نفر از مقامات‌ عالی‌ عراق، از جمله‌ جناح‌ بعثی‌ هوادار سوریه؛ را تیرباران‌ كرد و خود را رییس‌جمهور اعلام‌ نمود [۱۳۵۷]. همه‌ این‌ حوادث‌ بدون‌ تردید نشان‌ می‌دهد از آغاز، دست‌ پنهان‌ سرویس‌های‌ اطلاعاتی‌ غرب‌ در كار بوده‌ است. درباره‌ نقش‌ بسیار فعال‌ سازمان‌ اطلاعات‌ اسرائیل‌ در عراق‌ و شبكه‌های‌ برون‌مرزی‌ آن‌ قبلا توضیح‌ دادم. واضح‌ است‌ كه‌ از همان‌ سال‌ ۱۳۳۷ و كودتای‌ سرتیپ‌ قاسم، اسرائیل‌ از میان‌ كشورهای‌ عربی‌ منطقه‌ به‌ عراق‌ توجه‌ بسیاری‌ داشت‌ و طرح‌های‌ درازمدتی‌ را برنامه‌ریزی‌ می‌كرد.
از سال‌ ۱۹۷۵، كه‌ خیال‌ صدام‌ از مساله‌ اكراد راحت‌ شد و موقعیتش‌ نیز در میان‌ ارتش‌ تقویت‌ شد، حزب‌ كمونیست‌ را به‌ شدت‌ قلع‌ و قمع‌ كرد. كمونیست‌های‌ عراق‌ نیرومند نیستند و روحیه‌ سازش‌كاری‌ سیاسی‌ در آنها قوی‌ است. آنها هر گاه‌ تحت‌ فشار دولت‌ مركزی‌ قرار می‌گرفتند، به‌ ملامصطفی‌ پناه‌ می‌بردند و هر گاه‌ مورد تحبیب‌ بغداد بودند، به‌ دولت‌ روی‌ می‌آوردند و به‌ همین‌ دلیل‌ نیز نتوانستند در میان‌ مردم‌ پایگاهی‌ به‌ دست‌ آورند. سپس‌ رژیم‌ البكر -- صدام‌ به‌ تقویت‌ ارتش‌ عراق‌ دست‌ زد. طبق‌ گزارشات‌ اداره‌ دوم‌ ارتش، به‌ نسبت‌ جمعیت‌ و وسعت‌ خاك‌ ایران‌ و با توجه‌ به‌ این‌كه‌ ایران‌ ژاندارم‌ خلیج‌ محسوب‌ می‌شد، هزینه‌هایی‌ كه‌ عراق‌ در آن‌ سال‌ها صرف‌ ارتش‌ خود می‌كرد بیشتر بود. در سال‌ ۱۳۵۷، عراق‌ دارای‌ ۸ لشكر و ۲ یا ۳ تیپ‌ مستقل‌ بود و تعداد افراد ارتش‌ ۷۵ هزار نفر گزارش‌ می‌شد كه‌ كمی‌ بیش‌ از نصف‌ پرسنل‌ ارتش‌ ایران‌ بود. از نظر هواپیماهای‌ مختلف‌ نظامی، عراق‌ حدود --۳۵۰ ۳۰۰ فروند كمتر از ایران‌ داشت. از نظر تعداد تانك‌ و زره‌پوش‌ عراق‌ ۱۸۰۰ دستگاه‌ (در مقابل‌ ۲۴۰۰ دستگاه‌ ایران) داشت؛ ولی‌ ارتش‌ عراق‌ یك‌ مزیت‌ آشكار داشت‌ و آن‌ آمادگی‌ای‌ بود كه‌ طی‌ سال‌ها جنگ‌ با اكراد كسب‌ نموده‌ بود، در حالی‌ كه‌ ارتش‌ ایران‌ اصولا ورزیدگی‌ كافی‌ برای‌ جنگ‌ واقعی‌ نداشت‌ و جنبه‌ تشریفاتی‌ آن‌ بیش‌ از جنبه‌ نظامی‌ بود. این‌ مساله‌ به‌ خوبی‌ در شورش‌ عشایری‌ فارس‌ (معروف‌ به‌ غائله‌ فارس‌ در سال‌ ۱۳۴۱) دیده‌ شد. به‌ علاوه، عراق‌ دارای‌ یك‌ ارتش‌ شبه‌نظامی‌ متشكل‌ از ۳ سپاه‌ بود كه‌ آمادگی‌ نسبی‌ جنگی‌ نیز داشت‌ و حداقل‌ برای‌ حفاظت‌ شهرها مناسب‌ بود. این‌ نیرو نیز حداقل‌ ۳۰ هزار نفر برآورد می‌شد. پس، در سال‌ ۱۳۵۷ عراق‌ در میان‌ كشورهای‌ عربی‌ منطقه‌ دارای‌ قوی‌ترین‌ ارتش‌ بود.
در این‌ سال‌ها، عراق‌ به‌ دستور امریكا در نقش‌ یك‌ كشور تندروی‌ عربی‌ در برابر اسرائیل‌ ظاهر شد و از این‌ طریق‌ سعی‌ كرد خود را سپر بلای‌ اعراب‌ وانمود كند و در میان‌ شیخ‌نشین‌های‌ خلیج‌ محبوبیت‌ كسب‌ نماید؛ در عین‌ حال، عراق‌ قدرت‌ خود را در خلیج‌ بر پایه‌ رعب‌ و وحشت‌ قرار داد. طبق‌ گزارشات‌ اداره‌ كل‌ هفتم‌ ساواك، در حاكم‌نشین‌های‌ خلیج، عراقی‌ها بسیار گستاخانه‌ عمل‌ می‌كردند و بغداد برای‌ ایجاد ناامنی‌ و رعب، عراقی‌های‌ زیادی‌ را به‌ این‌ مناطق‌ اعزام‌ می‌داشت. در سال‌ ۱۳۵۷ اوضاع‌ طوری‌ شده‌ بود كه‌ این‌ كشورهای‌ كوچك‌ از عراق‌ حساب‌ می‌بردند، در حالی‌ كه‌ روابط‌ خوبی‌ با ایرانیان‌ ساكن‌ این‌ كشورها داشتند. عراق‌ به‌ كر‌ات‌ ادعای‌ مالكیت‌ جزیره‌ بوبیان‌ -- متعلق‌ به‌ كویت‌ -- را كرد كه‌ با اعتراض‌ شدید كویت‌ مواجه‌ شد و حاكم‌نشین‌های‌ خلیج‌ نیز از كویت‌ حمایت‌ كردند. پس‌ از چند سال‌ دعوی، زمانی‌ كه‌ عراق‌ متوجه‌ شد به‌ نتیجه‌ نمی‌رسد، خواستار اجاره‌ بوبیان‌ از كویت‌ شد، كه‌ كویت‌ با آن‌ هم‌ مخالفت‌ كرد و همین‌ مساله‌ زمینه‌ساز یك‌ كدورت‌ ریشه‌دار میان‌ دو كشور شد. موقعیت‌ جزیره‌ بوبیان‌ چنان‌ است‌ كه‌ عراق‌ می‌تواند با چندین‌ پل‌ آن‌ را به‌ خاك‌ خود وصل‌ كند و با ایجاد اسكله‌های‌ متعدد ظرفیت‌ پذیرش‌ كشتی‌ را چند برابر نماید و اگر جزیره‌ فوق‌ به‌ تصرف‌ عراق‌ درآید، امكانات‌ دریایی‌ آن‌ توسعه‌ چشمگیر خواهد یافت.
بنابراین، در سال‌ ۱۳۵۷ رژیم‌ عراق‌ استعداد كافی‌ داشت‌ كه‌ خلا سقوط‌ محمدرضا را برای‌ امریكا و انگلیس‌ در منطقه‌ پر كند و نقش‌ ژاندارمی‌ خلیج‌ را ایفا نماید. این‌ نقش‌ عراق‌ ناظر بر چند هدف‌ بود: جلوگیری‌ از نفوذ شوروی‌ در كشورهای‌ عربی‌ از طریق‌ ایجاد اختلاف‌ در میان‌ اعراب، حفظ‌ موقعیت‌ عراق‌ به‌ عنوان‌ سردسته‌ كشورهای‌ عربی‌ علیه‌ اسرائیل‌ و در نتیجه‌ تامین‌ كنترل‌ غرب‌ بر ناسیونالیسم‌ عربی، و بالاخره‌ جلوگیری‌ از نفوذ انقلاب‌ اسلام‌ در میان‌ مسلمانان‌ منطقه‌ با تحریك‌ روحیات‌ قومی‌ اعراب‌ در مقابل‌ روحیات‌ مذهبی‌ آنها.
عبدالله‌ شهبازی‌
پی‌نوشت‌ها:
۱- در سال‌ ۱۹۶۸، كلودژولین، روزنامه‌نگار سرشناس‌ فرانسوی‌ و سردبیر لوموند دیپلماتیك، در كتاب‌ امپراتوری‌ امریكایی‌ نوشت: «هنگامی‌ كه‌ با اعلام‌ قانون‌ ۸۱، ژنرال‌ قاسم‌ ۹۵ درصد سهام‌ كمپانی‌ نفت‌ عراق‌ را به‌ دولت‌ واگذار كرد، واشنگتن‌ شدیدا به‌ این‌ عمل‌ اعتراض‌ نمود. سپس‌ عراق‌ از پیمان‌ بغداد خارج‌ شد. در فوریه‌ ۱۹۶۳ ژنرال‌ عارف‌ به‌ كمك‌ «سیا» ژنرال‌ قاسم‌ را سرنگون‌ و او را به‌ قتل‌ رساند. این‌ باصطلاح‌ انقلاب‌ یك‌ كشتار واقعی... در پی‌ داشت. سفیر ایالات‌ متحده‌ امریكا در بغداد حتی‌ از تحویل‌ فهرست‌ عناصر مزاحم‌ به‌ پلیس‌ عراق‌ خودداری‌ نمی‌كرد.» معهذا، «سیا» هیچ‌گاه‌ به‌ نقش‌ خود در این‌ كودتا اعتراف‌ نكرد و تنها در سال‌ ۱۹۷۵، در تحقیقات‌ سنای‌ امریكا (كمیسیون‌ چرچ) مشخص‌ شد كه‌ اداره‌ كل‌ عملیات‌ اجرایی‌ «سیا» طرح‌های‌ متعددی‌ برای‌ قتل‌ قاسم‌ داشته‌ است.
قرارداد الجزایر هیچ‌ شبهه‌ای‌ در امریكایی‌ بودن‌ صدام‌ باقی‌ نمی‌گذارد. افرادی‌ كه‌ در زمان‌ انعقاد قرارداد حضور داشتند، برایم‌ تعریف‌ كردند كه‌ صدام‌ چه‌ پیش‌ از امضا قرارداد و چه‌ پس‌ از آن، مانند یك‌ چاپلوس‌ درباری‌ رفتار می‌كرد و زمان‌ امضا می‌خواست‌ دست‌ محمدرضا را ببوسد، كه‌ قضیه‌ با روبوسی‌ فیصله‌ یافت. او نقطه‌ ضعف‌ محمدرضا را به‌ خوبی‌ می‌دانست.
طبق‌ گزارشات‌ اداره‌ دوم‌ ارتش، به‌ نسبت‌ جمعیت‌ و وسعت‌ خاك‌ ایران‌ و با توجه‌ به‌ این‌كه‌ ایران‌ ژاندارم‌ خلیج‌ محسوب‌ می‌شد، هزینه‌هایی‌ كه‌ عراق‌ در آن‌ سال‌ها صرف‌ ارتش‌ خود می‌كرد بیشتر بود.
در سال‌ ۱۳۵۷ رژیم‌ عراق‌ استعداد كافی‌ داشت‌ كه‌ خلا سقوط‌ محمدرضا را برای‌ امریكا و انگلیس‌ در منطقه‌ پر كند و نقش‌ ژاندارمی‌ خلیج‌ را ایفا نماید.
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید