چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


آن سینمای کودکی که دوست داشتیم


آن سینمای کودکی که دوست داشتیم
سینمای ما - من و هم نسلانم سینما را با سینمای کودک شناختیم.سینمایی که از اوایل دهه شصت تا اواسط دهه هفتاد رنگ و بوی دیگری داشت و با فروش چشمگیرش به اقتصاد سینمای ایران رونق دوباره ای بخشید تا آنجا که هر دفتر تولید تازه تأسیسی کار خود را با ساخت فیلمی برای کودکان آغاز می کرد: شهر موش ها، دزد عروسک ها، مریم و می تیل، سفر جادویی، گلنار، شاخ گاو، الو الو...من جوجوام، قصه های مجید و خواهران غریب که تماشای دوباره چند سکانسش در«نصف مال من،نصف مال تو» هوس نوشتن این چیزها را به سرم انداخت. آن زمان مثل حالا از اینترنت و دی وی دی و ماهواره خبری نبود.تنها دلخوشی بچه های نسل ما همین سینمای کودک بود و کارتون های تلویزیون و البته کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که علاوه بر حضور فعالش در کنار بچه ها، سهم به سزایی در رونق سینمای کودک داشت. و حالا ریشه هایمان را شاید بشود در شیطنت های کپل،چشم های نیمه باز خوش خواب و عینک آقا معلم جستجو کرد. اما هویت بچه های امروز خلاصه شده در هری پاتر، ماشین ها، کمپانی لولوها، عصر یخی و دهها کارتون پرزرق و برق دیگر جان لستر و دوستانش در کمپانی پیکسار و در مقابلش از سینمای خودی لودگی را به جای فیلمی برای کودکان تحویل می گیرند و وقتی هم که از سینمای مثلا کودک خیری نمی بینند، می روند سراغ فیلمفارسی های درجه هشت و از فلان دیالوگ بهمان کاراکتر حرف می زنند.
راستش اگر توی خبرها ندیده بودم امکان نداشت بفهمم «نصف مال من،نصف مال تو» فیلمی برای کودکان است.برای من که با فیلم های تجاری از این دست تفاوتی نداشت. قضیه یک مرد دوزنه چه ربطی به بچه دارد؟! صرفاً به خاطر دو دختربچه ای که در فیلم این ور و آن ور می پرند و فیلمساز اصرار دارد که اینها همان خواهران غریب هستند؟!
سینمای کودک معیارهای خاص خودش را دارد. باید از دنیای کودکانه هم خبری باشد یا نه؟ پس خیال پردازی و رویاهایشان چه می شود؟ «نصف مال من،نصف مال تو» با فیلمی چون« مرد عوضی» هنرمند چه تفاوتی دارد؟ این که همان فیلمفارسی خودمان است. آن هم با دم دستی ترین شکل ممکن. واقعاً دم دستی بودن به معنای کودکانه بودن است؟! همان چند موقعیت کمیک فیلم هم از فرط تکرار آزاردهنده می شوند مثل وی وی گفتن های شهره لرستانی که بعد از چندبار تماشاگر به تمسخر با او تکرار می کند.
کودک امروز چه موقعیت تراژیکی را باید دنبال کند؟ اینکه دو زن در بیمارستان به دنبال همسرشان بدوند یا دو کودک ماجرا همه تلاششان را به خرج دهند که عکس زن پدرشان به دست مادرشان نیفتد؟! باید از چه چیزهایی بخندد؟ از دو چاق خپل به شیوه کمدی های سینمای صامت که یکی شان دقیقه ای یک بار"وی وی"می گوید و بادبزنش را تکان می دهد یا آن یکی که روی سر ماشین پا در هوا خوابیده و پاهایش را عین نوزاد تکان می دهد؟! از اسم آقای وفایی که بر حسب تصادف خیلی هم بی وفاست بخندد یا از اینکه همین جناب وفایی با حوله وارد هتل می شود؟! شاید هم از غش کردن های مداوم تک تک کاراکترها؟! کسی چه می داند. ای بابا...چقدر سخت می گیری؟!بچه که این چیزها حالیش نیست! بگیر تا برویم سر پلان بعدی!
چه بر سر سینمایی که دهه شصت فیلم موفقی چون«شهر موش ها» را ساخت آمده؟ فیلمی که موش هایش در فکر فرار از گربه بودند نه در فکر حل مشکل دوزنه بودن پدرشان! موقعیت تراژیکش هم مثلاً این بود که طناب پاره می شد و گاری و کپل از روی کوه پرت می شدند. شوخی هایش هم در این حد بود که کپل را بترسانند یا گربه را دست بیندازند. پایان ماجرا هم به جای تقسیم بابایی به دو قسمت،رسیدن موش ها به شهرشان بود: دویدیم و دویدیم/به شهرمون رسیدیم/از تپه و کوه و دشت/از رودخونه از جنگل/گذشتیم از هر گذر/نترسیدیم از خطر
ببینم، نکند ما هم مثل خوش خواب، خوابمان برده و حالی‌مان نیست؟
حنانه سلطانی
منبع خبر : سینمای ما
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید