دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

سیری در تئوری علمی


سیری در تئوری علمی
هدف از این سلسله نوشتارها، پیش و بیش از همه برانگیختن و یا افزایش روحیهٴ کنجکاوی و پژوهش در میان همهٴ دوستداران فکر و اندیشه است. موضوع این نوشتار بررسی دلائل و لزوم استفاده از روش علمی و توضیح ساده و جامعی در باره انواع این روش ها می باشد. فراگیری شیوه های مختلف علمی بر بینش علمی و انتقادی ما در تحلیل و برخورد با پدیده ها می افزاید.
۱) تئوری علمی
١-١) تفاوت بین "تئوری علمی" و " تئوری شناخت"
تئوری علمی ) Wissenschaftstheorie ( و تئوری شناخت ) Erkenntnistheorie ( دو جریان متفاوت و از برخی جهات مکمل فلسفی هستند که در آغاز قرن ١٩ از یکدیگر متمایز گشته و بویژه در دوران معاصر با تکامل پر شتاب علمی، عرصههای متفاوتی را در بر می گیرند. در حالیکه تئوری شناخت بطور تحلیلی و تاریخی به "روند شناخت" می پردازد، وظیفه تئوری علمی یافتن شیوهها و دادههای عملی به منظور "شناخت درست" می باشد. تئوری شناخت رابطه بین ذهنیّت)که عامل شناخت است( و عینیّت )که شناخته می شود( را پژوهش می کند، مثلا" این که چه رابطهای بین طبیعت درونی انسان و دنیای واقعی وجود دارد. از نظر تئوری علمی پاسخ به چنین پرسش هایی باید بر اساس معیارها و ضوابطی باشند که ما را به نتیجهای منطقی با کاربردی عملی بکشاند، بطوری که این معیارها و ضو ابط، مشخص کننده مرز بین متافیزیک و علم می باشند. اهمیّت و موفقیّت تئوری علمی در مقابل تئوری شناخت در دنیای امروز تا حدّی است که برخی فیلسوفان به صراحت به جایگزینی تئوری شناخت توسط تئوری علمی اشاره کردهاند. در میان روشنفکران ایرانی، بیش از همه تئوری شناخت رایج بوده و هست و تئوری علمی که کاربرد عملی دارد تا اندازهای ناآشنا مانده است.
١-١) مفهوم "تئوری علمی" و "روش علمی"
در تئوری علمی میآموزیم که حتّی خود علم مورد پژوهش های علمی قرار می گیرد و این پژوهش ها خود شامل ضوابط و اصول مشخصی هستندکه بطور علمی)و نه مذهبی، هنری، ادبی یا تخیّلی( تعریف می شوند. چیزی بعنوان علم، بطور علمی مورد پژوهش قرار می گیرد. علمی ب ودنِ روشِ علمیِ پژوهشِ پدیدهها از طریق تلاش فلسفی، به خودآگا هی انسان می انجامد. این خودآگاهی فلسفی، مثلاً برخوردِ انتقادی به موضوع است: بر اساس ارزش ها و معیارهائی که عمدتاً از تجربههای ما سرچشمه می گیرند، روش برخورد با هر پدیدهای را مورد انتقاد قرار می دهیم. این ارزش ها و معیارها، اصول منطق می باشند که بنا به عقیده هگل ) Hegel ( روش "درست اندیشیدن" را به ما میآموزند. یادگیریِ اندیشهٴ منطقی و روشِ درست اندیشیدن، در حقیقت چیزی نیست که بتوان با فراگیری اصول منطق آموخت: هر چند که در بارهٴ اصول منطق کتاب های فراوانی نگاشته شده و در مدارس و دانشگاه ها تدریس می شوند، نباید چنین انتظاری داشت که با آموختن ای ن اصول می توانیم درست بیاندیشیم و منطقی فکر کنیم. اینکه روش علمی مورد استفادهٴ ما، یک روش منطقی است، قبل از هر چیز به توانائی ما در درست اندیشیدن بستگی دارد و نه به تسلط ما بر اصول نظری منطق. به این دلیل موضوع پژوهش منطق، آنگونه که هگل طرح می کند، اصولا" روش درست )یا غلط!( اندیشیدن نیست. اصول منطق نهایتا" نتیجه درست اندیشیدن می باشند که به نوبه خود از تجارب روزمره و بازسازی ذهنی این تجارب نشاٴت می گیرند. تئوری علمی اساس و بنیان روش علمی است. چنین تئوریی، راه و روش کار علمی را به ما می آموزد. در اینجا منظور از علم یا دانش، مفهوم عام و همهگیر آنست که در برگیرندهٴ تمام شاخه های علمی موجود )یا ممکن ( می باشد. تئوری علمی نه تنها روش پژوهش علمی را نشان می دهد، بلکه خود را با پرسش های پایهای علم هم مشغول می کند. مثلا" اینکه اساسا" پیشرفت علمی چیست و چه معیارهایی دارد و یا چه اصولی تعیین کنندهٴ شاخهبندی در علوم هستند. یکی از مسائل محوری تئوری علمی، مسئلهٴ مرزبندی بین علم و غیر علم، به عبارت دیگر آگاهی علمی و غیر علمی است. آگاهی علمی، آگاهی فراذهنیتی ) transsubjectiv ( است. فراذهنیتیِ آگاهی علمی بدین مفهو م است که آگاهی علمی وابسته به یک ذهنیت یا یک فرد نیست و مستقل از یک ذهنیت، قابل استدلال می باشد.به عبارت دیگر، فراذهنیتی درِ آگاهی، فراذهنیتی در استدلال را به همراه دارد.علاوه بر این آگاهی علمی هدف مند است و از این جهت با خیلی از آگاهی های دیگر در زندگی روزمره تفاوت دارد. وجود رشته های علمی متفاوت، ناشی از وجود شیوه های متفاوت در کسب آگاهی علمی است. هر شاخه علم بنوبه خود، بر اساس امکانات شناختی که در برخورد با پدیده های مورد بررسی اش دارد، مجبور به استفاده از شیوه های خاص خودش می باشد. مثلا" نمی توان به شیوه ریاضیات ) قیاس ( از وجود یک اثر تاریخی باخبر شد و یا با بیماری مقابلا کرد.
٢) روش علمی
١-٢) روش استقراء( Induction )
از طریق استقراء یا ایندوکسیون ، از یک مورد یا حالت مشخص و یا جزئی، به یک قاعدهٴ کلی وعمومی دسترسی پیدا می کنیم. بعنوان مثال پذیرش این اصل که "تمام کلاغ ها سیاه هستند" به این معنی است که تاکنون هیچ کس یک کلاغ سفید )یا رنگ دیگر( ندیده است و همه کلاغ های مشاهده شده تا به امروز سیاه بودهاند. البته از آنجا که امکان دیدن تمام کلاغ های موجود روی زمین را نداریم، از طریق استقراء مشاهدهٴ خو درا در مورد سیاه بودن کلاغ ها بعنوان یک اصل کلًی گسترش می دهیم، در حالیکه امکان مشاهده کلاغ سفید همواره وجود دارد. بنابراین اصول و قوانینی که از طریق استقرائی حاصل شدهاند، غیر مطمئن هستند، چرا که همواره احتمال زیر سئوال رفتن این اصول در رابطه با یک تجربه جدید ناهمخوان وجود دارد. در روش استقراء، از طریق مشاهدات منفرد به یک فرضیه می رسیم و بعد با گ سترش فرضیه یعنی توضیح بیشتر و منطقی تر مشاهدات به یک قانون. این مشاهدات عمدتا" نتیجهٴ " تکرار" پی در پیپدیده های مشخص در طبیعت و نهایتا" "عادت" انسانی می باشند.
مشاهده ----------< فرضیه ----------< قانون
فرضیه تلاش اولیه برای توضیح مشاهده است. تا وقتی که ما "توضیح" همه جانبه و کافی در رابطه با مشاهداتمان نداریم، اظهارات ما بصورت فرضیه خواهند بود. "توضیح" باید از طریق مشاهدات جدید پیوسته قابل تغییر و دگرگونپذیر باشد، بعبارت دیگر، معیار توضیحات ما، مشاهدات تازه و جدید هستند. مثلا" توجه کنید به قوانین کپلر) Kepler ( در علم ستارهشناسی: تلاش انسان همواره بر این بوده، حرکت های ظاهری ستارگان را بطریقی توضیح دهد. نتیجه ساده این مشاهدات، پذیرش اصل مرکزی بودن جایگاه زمین در جهان بود. مشاهدات دقیقتر کپرنیک) Kopernic ( این "توضیح" را رد نمود و بجای زمین، خورشید در مرکز چرخش سیارات و ستارگان شناخته شد. این "فرضیه" توضیحگر خیلی از مشاهدات دیگر در ارتباط با حرکت نسبی سیارات بود. تئوری کپرنیک، بدنبال مشاهدات و محاسباتِ دقیق تر، توسط کپلر)به شیوهٴ هندسی و قیاسی!( تصحیح شد و کپلر نهایتا" به این نتیجه رسید:
١) شکل و حرکت سیارات بصورت بیضی است و نه دایره
٢) هر قدر یک سیاره به خورشید نزدیک تر شود، سرعتش بیشتر می شود و بر عکس
٣) بین فاصله و زمان چرخش هر سیارهای به دور خورشید یک رابطه مشخص و سراسری وجود دارد. ا ین اصول با مشاهدات و توضیحات تکمیلکننده بعدی دقیق تر کامل تر شدند و بعنوان قوانین جهان شمول در ارتباط با حرکت سیّارات پذیرفته شدند.
بطوری که اشاره شد، در روش استقراء، از طریق مشاهده به قانون می رسیم و مجموعهای از قوانین می توانند در غالب یک "تئوری" طرح شوند. در اینجا این نکته نیز قابل ذکر است، که حالت دیگری در استقراء نیز قابل تصور است، که می توان استقراء بازگشتی ) regresive Induction ( نامید :
فکر وجود یک قانون -----< مشاهده هدفمند> -----< فرضیهسازی
از این طریق می توان با خلاّ قیت به ایده های نوین رسید و تنها به مشاهدات اکتفا ننمود. در عمل، با ترکیبی از هر دو شیوه برخورد میکنیم، که شاید بتوان استقراء ترکیبی ) combined Indunction (نامید:
مشاهده کلّی ---< فکر وجود یک قانون ---< مشاهده هدفمند ---< فرضیه ---< قانون
فکر وجود یک قانون تا حد زیادی خود ناشی از مجموعهای از مشاهدات کلّی است. این شیوه ترکیبی استقرائی در علوم طبیعی، نقش مهمّی در تحولات علمی داشته و دارد. ثال تصور شباهت انواع )که ناشی از مجموعهای ا زمشاهدات کلّی است( فکر وجود منشاٴ یگانه انواع بطور را ایجاد نمود، که در نتیجه مشاهدات هدفمند داروین ) Darwin ( به فرضیه و نهایتا" قانون و تئوری تکامل انجامید.روش استقراء، هر چند که از اطمینان علمی قاطعی برخوردار نیست، روشی است که بیش از همه در علوم طبیعی به کار گرفته می شود. در بخش دیگر ا ین نوشتار به بررسی مسائلاستقراء و نظرات کارل پوپر ) Carl Popper ( خواهیم پرداخت. پوپر تئوری استقراء را رد می کند و معتقد است که روش علمی علوم طبیعی روش ابطالپذیری است، یعنی پذیرش یک قانون بعنوان یک قانون علمی، تا هنگامیکه خلاف آن ثابت نشده است. )بیشتر در بارهٴ مسائل استقراء: W. Stegm? das Problem der Induktion (
٢-٢) روش قیاس ( deduction )
در این شیوهٴ پژوهشی، توسط قواعد منطقی، از مجموعهای از گزارهها ) premiss ( یک برآمد ) conclusion ( مشتق می شود که خود به یک قضیه می انجامد. این روش برای علم اهمیّت فوقالعادهای دارد.روش قیاس به ما این امکان را می دهد، که از قضایای پیچیده بشیوهٴ یافتن شرایط اولیّهٴ پیدایش قضایا به اجزاءساده آنها پی ببریم و از این راه، آن قضایای پیچیده را به اثبات برسانیم. همانند استقراء، میتوان در اینجا هم از دو نوع قیاس متفاوت سخن گفت:
١) قیاس بازگشتی: قضیه اثبات < گزارهها
٢) قیاس: گزارهها برامد < قضیه
در قیاس بازگشتی) regressive deduction ( یک قضیه پیچیده به مجموعهای از گزارههای منطقی تجزیه پذیر است. برای رسیدن به قضیه در شیوه قیاسی از اصول متعارف و بدیهی ) axioms ( استفاده می شود. از این اصول متعارف میتوان از طریق کنش های پیش شرط شده ) operations ( به گزاره ها و قضایا رسید. این کنش ها )مثلا" در ریاضیات، عمل ضرب، تقسیم، جمع و منها( خود بگونهای از واقعیت زندگی انسانی و رابطه متقابلش با طبیعت سرچشمه می گیرند. اصول متعارف، اصول اولیّه هستند که خود از هیچ کنشی ناشی نشده اند. از نظر پاسکال ) Pascal (، اصول متعارف، اصول "خودآشکار" هستند، به این مفهوم که بطور شهودی) intuitive ( یعنی از طریق دریافت بی وا سطه و مستقیم واقعیت حاصل می شوند. این تعبیر خودآشکاری و شهودی اصول متعارف، از نظر دانش امروزی درست نمی باشد. بطور مثال هندسه اقلیدسی، هندسه ای است که بطور شهودی از اصول رف خودآشکاری مثل "کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه ی ک خط مستقیم است" نتیجه می شود. بر خلاف مت آن در ریاضیّات ریمان ) Riemann ( که در تئوری نسبیّت عمومی اینشتین مورد استفاده قرار می گیرد، کوتاه ترین فاصله ٴ بین دو نقطه یک خط منحنی است )سطح یک گوی(. یعنی هندسه ریمان از اصول متعارف دیگر، که خودآشکار و شهودی نیستند، به قضایای دیگری می رسد. مثال دیگر در این رابطه، ریاضیات هیلبرت) Hilbert ( است که قضایای ان در مکانیک کوانتوم مورد استفاده است.
٣-٢) آبدوکسیون ( Abduction )
برای اولین بار پیرز ) S. Pierce ( اصطلاح آبدوکسیون یا جهش خلاّق را وارد تئوری علمی کرد که با مثال خودش تفاوت این روش علمی را در مقایسه با رو شهای دیگر در می یابیم: )برای اطلاع بیشتر: ) J. Habermas, Erkenntnis und Interesse (
▪ استقراء یا ایندوکسیون : نتیجه: این لوبیاها سفید هستند.
ـ حالت: این لوبیاها از این کیسههستند. قانون: همه لوبیاهای درون این کیسه سفید هستند.
ـ قیاس یا ددوکسیون : قانون: همه لوبیاهای درون این کیسه سفید هستند.
ـ حالت: این لوبیاها از این کیسههستند.
ـ نتیجه: این لوبیاها سفید هستند.
▪ آبدوکسیون :
ـ نتیجه: این لوبیاها سفید هستند.
ـ قانون: همه لوبیاهای درون این کیسه سفید هستند.
ـ حالت: این لوبیاها از این کیسه هستند.
همانطوری که دی ده میشود، قانونی که از استقراء بوجود می آید، از اطمینان چندان برخوردار نیست، در حالی که روش قیاس، استدلال قوی دربردارد. هر چند که سیر پژوهش آبدوکسیون شباهت زیادی به ستقراء دارد، این روش هم از اطمینان موجود در ستقراء برخوردار نیست. با این وجود آبدوکسیون در پیشرفت علمی و خلاقیت پژوهنده می تواند نقش مهمی ایفا نماید: خلاقیتی که همواره با آزمون و پژوهش، همسفر است. مثال پیرز در مورد لوبیا و کیسه را می توان در ارتباط با جهش خلاق یا آبدوکسیون به شکل کلی زیرین نمایش داد: (و به همین شیوه برای استقراء و قیاس)
١) همه اعضای مجموعهٴ B دارای خاصیّت C هستند.
٢) A خاصیّت C دارد.
ـ نتیجه: A عضوی از مجموعهٴ B میباشد.
۴-٢) ابطال (Falsification)

پیش از اینکه به نظرات پوپر بپردازیم، لازم است، که با مسائل استقراء یا ایندوکسیون بیشتر آشنا شویم. روش استقراء که روش علوم طبیعی است، دشواری زیادی برای فلسفه ایجاد کرده است. همان گونه که اشاره شد، استقراء نتیجه یک یا مجموعهای از مشاهدات است، که سرانجام به یک تئوری علمی می انجامد. امّا چگونه و تا چه حد، روند کلی سازی یک مشاهده و از این راه رسیدن به یک تئوری علمی می تواند "علمی" باشد؟ اگر علمی بودن علم در "تجربی" بودن آنست، چگونه می توان یک قانون علمی را به پدیدهای که مشاهده و تجربه نشده عمومیّت داد؟ آیا "تک رار" مشاهدات و "عادت" به این تکرارها، دلیل کافی برای گسترش و عمومیّت بخشیدن به این مشاهدات است؟ برای یک پژوهش گر فیزیکدان پاسخ به این پرسش ها، بی اهمیت است. برای او، هر اندازه هم که فیلسوف به روش پژوهشش انتقاد کند و آن را زیر سئوال ببرد، کلی سازی مشاهدات منفرد، ابزار مهم علمی است، که به تئوری های نوین علمی می انجامد. پاسخ یوم) David Hume (، فیلسوف تجربه گرای اسکاتلندی در قرن ١٨، به این پرسش ها منفی است. به نظر یوم نتایج منفرد مشاهدات نمی توانند اساسی برای نتایج غیر تجربه شده باشند. مثلا" از اینکه بعد از دیشب صبح آمد، نمی توان نتیجه گرفت، که بعد از امشب هم صبح خواهد آمد، هر چند که در عمل هر انسانی چنین انت ظاری را دارد )همانند پژوهش گر فیزیکدان نسبت به مشاهداتش(. از نظر یوم این نوع انتظارات صرفا" نتیجهٴ "عادات" هستند،که بدون آن زندگی غیر قابل تصور است. عاداتی که خود ناشی از "تکرار" مشاهدات می باشند. اینکه تکرار و عادت، فاقد محتوای منطقی هستند، ولی با وجود بر فکر و فهم ما مسلط می باشند، یوم را اجبارا" به این نتیجه می رساند، که منطق و عقل، نقشی در ما این بعهده ندارد. بطوری که راسل) Russell ( معتقد است، پذیرش فلسفه یوم در باره استقراء، بمفهوم علامت تساوی گذاشتن بین عقل و بی عقلی است و به این دلیل وظیفه فلسفه علمی، یافتن پاسخی منطقی به مسئلهٴ استقراء است. دردورانمعاصر، تئوری ابطال، که بطوراساسی از طرف پوپر فیلسوف معاصر طرح شده است، بحث های جدیدی را در تئوری علمی برانگیخته است.پوپر مسئلهٴ روش استقرائیِ تئوری علمی راشدیدا" به انتقاد می کشد و معتقد است که تئوری علمی هیچ گاه بطور تجربی قابل تصدیق ) verifiable ( نیست. از نظر او تنها روش علمی پژوهش، روش قیاس است. تئوری علمی باید ابطال پذیر باشد. هر چقدر یک تئوری ابطال پذیرتر باشد، یعنی امکان آزمایش و تحقیق بیشتری برای پژوهنده و آزمایش گر فراهم آورد، آن تئوری، علمی تر و از صحت بیشتری برخوردار است. چنین تئوریی، تا وقتی قابل قبول خواهد، که خلاف آن ثابت نشود و در تناقض با اصول پایه ای مورد مشاهده نباشد. پوپر مخالف تئوری شناخت استقرائی نیست، که روندِ مشاهده بر اساس "تکرار" و "عادت" و پیدایشِ فرضیه و قانون را در برمی گیرد، بلکه مخالف استقراء بعنوان روش علمیِ تعیین و اثباتِ تجربی است. بعبارت دیگر روشی جهت اثبات تجربیِ یک تئوری علمی وجود ندارد و فقط رد این تئوری از طریق تئوری دیگری، که خلاف آن هنوز ص ثابت نشده، ممکن است. به اینگونه، پوپر مسئله استقراء را با رد خود استقراء حل می کند و با طرح تئوری ابطال وپژوهش قیاسی، بعنوان روشعلم و دانش ، افق جدیدی در تکامل تئوری علمی می گشاید. تئوری پوپر، نماینده فکری و فلسفی دورانی است که در آن علم در شاخههای مختلفش به سرعت در حال رشد و تکامل است، و نشان گر رشد بینش علمی د ر تمامی عرصه های محض فلسفی است. در ارتباط با این پرسش، که چه چیزی صحتعلمیِ یک ت ئوری را، که ابطال پذیر است "تضمین" می کند یا به عبارت دیگر چه معیار و موازینی در برتری و ابطال پذیرتری یک تئوری وجود دارد، پاسخ پوپر این است که، "آزمون انتقادیِ" همه جانبه و پافشارانه قیاسی، امکان برگزینیِ یک تئوری را بعنوان تئوری علمی فراهم می سازد. در باره محتوا و جگونگی این "تضمینقیاسی " و "آزمون انتقادی"، متاٴسفانه پوپر سخن زیادیبمیان نمی آورد و این یکی از نکات انتقادی است، که بر فلسفه او وارد می شود.
در ادامه این بحث، جهت آشنائی بیشتر با افکار پوپر، از کتاب او نقل می کنیم، که چگونه به تئوری ابطال می رسد: --< ) the Logic of Sientific discovery نوشته کارل پوپر(
نتایج فکری پوپر، همانطور که خودش اش اره می کند، در تناقض با همه تلاش های منطق استقرائی است. او از روش فکری خودش، بعنوان روش قیاسی پژوهش یاد می کند. پوپر در آغاز پژوهشش به تمایز و اختلاف بین "روان شناسی شناخت") psychology of knowlege ( و "منطق شناخت") logic of knowlege ( می پردازد و بر این مبنا که منطق استقرائی وابستگی زیادی به روان شناسی دارد، تلاش در حذف این روان شناسی و نتیجتا" منطق استقرائی در منطق علمی می کند. منظور پوپر از روان شناسی، ذهنیّتی است که بر اساس تکرار و عادتِ برخورد با پدیده های منفرد ما را به قانون سازی می کشاند. به عقیده پوپر این گونه برخوردهای روان شناسانه در منطق علمی نه فقط فرضیه ّبرای تئوری شناخت بلکه برای روان شناسی ع واقب ناخوشایندی دارند. او در ابتدا با طرح این پرسش که "چگونه یک نفر به یک ایده جدیدی می رسد" به مرزبندی بین روان شناسی شناخت و منطق شناخت می پردازد:" منطق شناخت تمایلی به پاسخگوئی به پرسش های بنیادی ) questions of fact ( ندارد بلکه صرفا" به پرسش های اعتباری ) qestions of justification or validity ( میپردازد، به عبارت دیگر به پرسش هائی از این نوع: آیا این قضیه قابل آزمایش است، آیا با قضایای دیگر بطور منطقی وابسته است و یا اینکه با آنها در تناقض است؟ بنابر این پوپر وظائف تئوری یا منطق شناخت را ) بر خلاف روان شناسی شناخت( به نوعی مشخص می کند که صرفا" روش های قانونمند آزمایه را برای تحقیق و بررسی در بر دارد. روش "آزمون انتقادی"، که به انت خاب یک تئوری می انجامد، روشی است که بر اساس پوپر همیشه مفهوم زیرین را در بر دارد: از فرضیه )انگارش( و تئوری های بی برهان، بطور قیاسی-منطقی نتایجی حاصل می شود که بین خودشان و با قضایای دیگر در مقایسه قرار می گیرند، بطوری که انسان روابط منطقی بین آنها را مشخص می کند )مثلا" رابطه تناقض، اشتقاق، تعادل یا یگانگی(. او در این رابطه چهار روند مختلف پژوهش و آزمون را متمایز می کند:
١) مقایسه منطقی نتایج بین خودشان ، که بوسیله آن، سیستم در ارتباط با هم گونی درونی اش قابل بررسی است؛
٢) تحقیق و بررسی شکل منطقی تئوری با این هدف که آیا این تئوری ماهیّت یک تئوری علمی و تجربی را داردمثلا" ه همان گو و تکراری) tautology ( نیست؛
٣) مقایسه با تئوری های دیگر، که امتحانات مختلفی را پشت این سر گذاشته اند و بعنوان عناصر پیشرفت علمی شناخته شده هستند؛
۴) نهایتا" آزمون ا زطریق کاربرد تجربی نتایج حاصله، که در آزمایشات علمی و کاربردهای عملی تکنیکی پیش می آید. روند آزمون در این جریان یک روش قیاسی است: با استفاده از قضایای شناخته شده موجود، از یک سیستم، مجموعه ای از نتایج منفرد که بسادگی قابل امتحان و کاربرد هستند )پیش بینی ها( ی شوند، از این نتایج بویژه آن هائی انتخاب می شوند که از سیستم های شناخته شده موجود قابل استنتاج نیستند و به عبارتی دیگر با آنها در تناقض هستند. در باره این نتایج )یا نتایج دیگر( ا زطریق کاربر دعملی، آزمایشات و غیره تصمیم گیری می شود. اگر تصمیم مثبت باشد، نتایج منفرد به رسمیت شناخته شده و مورد تصدیق می باشند. به این ترتیب سیستم موقتا" امتحان را بخوبی پشت سر گذاشته است و دلیلی برای رد کردن آن نیست. اگر تصمیم منفی باشد، نتایج ابطال می شوند و به همراه آن، سیستمی که از آن نتایج مشتق شده اند به ابطال کشیده می شود. بدین مفهوم یک سیستم تا وقتی از اعتبار علمی برخوردار است، که خلاف آن ثابت نشده باشد. برای چنین سیستمی همواره امکان ابطال وجود دارد. هر چه درجه ابطال پذیری یک سیستم بزرگتر باشد، آن سیستم بهتر می تواند مورد آزمون علمی قرار گیرد. سسیتم آزموده ) corborated ( سیستمی است که بطور موقّت آزمایش های مختلف علمی را با موفقیت پشت سر گذاشته و محرک پیشرفت علمی است. از نظر پوپر، یک تحلیل دقیق قیاسی آزمون، نشان گر این است که منطق استقرائی بطور کامل قابل حذف و صرف نظر کردن است بدون اینکه دشواری جدیدی بوجود آید.
۵-٢) مدل (H-O-Model) H-O
پوپر، هِمپِل) Hempel (و اُپنهایم ) Oppenheim ( یک مدل برای توضیح علمی پدیده ها ارائه دادند، که در تئوری علمی محور بحث های جدیدی شده است. این مدل بنام آفرینندگانش مدل H-O نامیده شده است. بر اساس این مدل ، هر توضیح علمی به شکل زیرین قابل تجزیه است:
-----< پیش آیند ) antecedence ( -----< قانون ) Explanans ( ----------------------------- -----< شناسنده ) Explanandum (
این مدل در جهت درک علت و معلول در توضیحات علمی بسیار مفید است. شاید مثال زیرین در فهم آن بیشتر کمک کند: آقای x در نتیجه کشیدن یک پاکت سیگار در روز، به سرطان ریه دچار شده است. جملهٴ بالا را میتوان بر اساس مدل H-O به عناصر زیرین تجزیه نمود:
-----< پیش آیند: آقای x در روز یک پاکت سیگار می کشد -----< قانون: کشیدن سیگار یکی از عوامل سرطان ریه است ---------------------------- -----< شناسنده : آقای x مبتلا به سرطان ریه است.
)بیشتر در بارهٴ مدل H-O : W. Stegm? Erkl&#۱۹۶۳۷;ng, Begrundung (
بدون اطلاع از قانون، رابطه بین پیش آیند ) علت!( وشناسنده )معلول!( مبهم خواهد بود. همانطور که می بینیم وجود و اطلاع از قانون در توضیحات علمی نقش کلیدی دارد، بعبارت دیگر این قانون است که از یک توضیح، توضیح علمی می سازد. این قوانین می توانند جبری یا احتمالی باشند. قوانین احتمالی با آمار و احتمالات سر و کار دارند، که در محدوده علوم اجتماعی و بطوری که خواهیم دید، در دنیای بینهایت کوچک ماده )دنیای کوانتومی( فرمانروائی می کنند. در بخش دیگر این نوشتار با این پرسش مواجه خواهیم شد، که تا چه حد مدل H-O توانائیتوصیف این قوانین احتمالی را دارد.
۶-٢) پدیدارشناسی (phenomenology)
پدیدارشناسی، روشی است که تلاش در فهم پدیده ها از طریق تعبیر و تفسیر کلّی آنها دارد و عمدتا" در علوم اجتماعی مورد استفاده است. بطور مثال ، مرتضی راوندی در "تاریخ تحولات اجتماعی جلد سوّ م" به بررسی علل اساسی قیام ایرانیان علیه اعراب می پردازد:
"..... اعراب ... پس از آنکه با تمدن ایران آشنا شدند خواه ناخواه تحت تاٴ ثیر تمدن و فرهنگ جدید قرار گرفتند و بحکم تاریخ، سادگی و مساوات و برابری و دیگر وعده های دروغ خود را فراموش کردند و به دستورات دین تا آنجا که با منافع اقتصادی آنان سازگاری داشت گردن نهادند....و همینکه پایه های احکام حکومت و فرمانروائی آنان اندکی استحکام یافت با ملل تابع شروع به بدرفتاری کردند تا ج ائیکه رفتار اعراب با ملل عجم )غیر عرب( شبیه رفتار خواجه با غلام بود، ملل غیر عرب حق نداشتند، دوشادوش اعراب راه بروند. در جنگها جزو پیاده نظام بودند، حق داشتن لقب نداشتند، هر گاه در کوی و برزن عربی با بار با عجمی مصادف می شد، عجم مجبور بود که بار اعرابی را بی اجر و مزد تا منزل حمل کند، و اگر اعرابی پیاده و او سوار بود، ناچار باید عرب را به اسب خود نشانده و بمقصد برساند، اگر جرمی از ملل غیر عرب سر میزد شدیدا" مورد تعقیب قرار می گرفت در حالیکه اگر اعراب بر مال و جان مردم تجاوز می کردند، کسی را یارای مخالفت نبود و بالاخره کار جنون نژادی اعراب بجائی رسید که ازدواج با عنی ایرانیان، مصریها و عراقیها را ممنوع کردند، چنان ک ه عربی را به این گناه دویست تازیانه زدند و موالی سر و روی ابروی او را تراشیدند..... غیر از علل نامبرده عامل دیگری که ایرانیان و ملل آسیای میانه را علیه اعراب برانگیخت استثمار وحشیانه و تحمیل مالیات ها و عوارض گوناگون بر ملل تابعه بود. "
راوندی علل قیام ایرانیان علیه اعراب را بطور پدیدارشناسانه و تاریخی بررسی می کند. روش پدیدارشناسانهروش کلی گوئی است. همانطور که در مثال بالا می بینیم، پدیده های منفرد، که بر رفتاری ِ غیر از رفتار توصیف شده دلالت دارد، در درک دلیل نارضایتی عجم علیه اعراب اهمیتی ندارند، و اگر هم داشته باشند، صرفا" در چهارچوب تاٴ ئید "کل" قابل ذکر است)مثالِ عربی که به دویست تازیانه محکوم شد ... (
کلی گوئیِ پدیدارشناسی می تواند امّا نتایج خطرناکی هم بهمراه داشته باشد. مثلا" اگر یک نفر بنا به مشاهدات منفردش ادعا کند، که در کشور پرو سقط جنین کودکان عقب افتاده، عملی رایج و بنابراین اخلاقی است، بدون اینکه به شیوهٴ آماری ) استقرائی!( پژوهش کند و عوامل اجتماعی-اقتصادی آن را )قیاسی!( در یابد، به سختی در اشتباه است.
روند پدیدارشناسی را شاید بتوان بصورت ساده زیرین نمایش داد:
مشاهده یا تاٴ ثیر فردی ----------< قانونمندسازی
تفاوت مهم پدیدارشناسی با استقراء در اینست که، در استقراء مجموعه ای از مشاهدات منفرد انسان های مختلف به پیدایش فرضیه و قانون می انجامد، در حالی که در پدیدارشناسی مشاهده و یا احساس و طرز اندیشهٴ فردی، اساس و پایهٴ کلّی سازی است. شاید نقطه قوّت پدیدارشناس در چنین قدرت تخیّلی است، که ازِ یک تجربه منفرد یا مجموعهٴ تاٴ ثیرات، به کلیّتی می رسد ، که گاهی هنرمندانه است.
۶-٢) تاریخ نگری (Historic)
تاریخ علم به بررسی تاریخی داده های علمی می پردازد. مثلا" تئوری داروین، تئوری علمی تکامل است، که درتاریخ تکامل علمی نقش بسیار مهمی دارد. اما پژوهش تاریخیِ علم تنها اکتفا به داده های این تئوری نمی کند، بلکه تئوری های دیگری را که در زمان داروین موجود بودند، مورد بررسی قرار می دهد و دلائل پیدایش تئوری داروینی تکامل را از نظر تاریخی-علمی به سئوال می کشاند. به این مفهوم تاریخ نگری می توا ند در کنار روش های دیگر، معنوان روش علمی برخورد با تئوری ها ارزیابی شود. تاریخ نگری میتواند، به گونه ای دیگر هم فهمیده شود: مجموعه ای از روش های علمیِ مختلف که در طول تاریخ از طرف افراد مختلف عنوان شده است. بعنوان مثال دیالکتیک هگل، دیالکتیک مارکس، دیالکتیکدر یونان قدیم و غیره . به این معنا، تاریخ نگری خودش بعنوان روش مستقل علمی شناخته نمی شود.
٧-٢) دیالکتیک (Dialectic)
همانطور که اشاره شد، اصطلاح دیالکتیک در تئوری علمی، اغلب با نام آفرینندگان آن همراه است. دیالکتیک برا ی سُقراط) Sokrates ( هنر استدلال در بحث و سخنوری است. به این مفهوم، دیالکتیک صرفا" شیوه برخورد با مفاهیم است و نه ا شیاء. نهاد ) Thesis (،برابرنهاد ) Antithesis ( وهم نهاد ) Synthesis ( دردیالکتیک یونان قدیم، مراحل مختلف تاٴ ثیر متقابل و تکامل استدلال های دیالکتیکی هستند. برای کانت ) Kant ( دیالکتیک فرارونده ) transcendentaldialectic ( یک نوع جدلعقلی است، که در نتیجه تلاش عقل برای کاربست این مفاهیمِ جدلی به اشیاء ، به قضایا می انجامد. مارکس ) Carl Marx ( و انگلس) Friedrich Engels ( مفهموم هگلی دیالکتیک را پذیرفتند و آن را از پیکرهٴ ذهن گرایانه اش جداکردند. به نظر مارکس و انگلس قوا نین دیالکتیک) گذار از کمیّت به کیفیّت،اصل وجود تضاد درونی و قانون نفی در نفی( قوانین حاکم بر جهان مادی اس ت . مارکس، بویژه به جنبه تاریخیِ دیالکتیک و تحول اجتماعی-اقتصادیِ ساختارهای مختلف اقتصادی، از زمان پیدایش بشر تا به امروز و چگونگی ادامه این تحول در آینده توجه دقیقی دارد، که ماتریالیسم تاریخی نامیده می شود.صرفنظر از ماتریالیسم تاریخی، قوانین علمی دیا لکتیک مارکس و انگلس، که یک برخورد سیستماتیک با پدیده های اجتماعی میباشند، درعلوم اجتماعی بکار میروند. به همین دلیل، شاید بتوانقوانین دیالکتیک مارکس را، نه بعنوان یک روش علمی، بلکه یک نوع جهان بینیِ علمی شمرد که از منطق صریح انسانی برمیخیزد ومیتواند در کنار سایر روشهای علمی مورد استفاده باشد. تلاش انسان تا به امروز، "فهم" قوانین طبیعت، از راه منطق انسانی بوده است، بعبارت دیگر از طریق انسانی کردن این قوانین. چنین قوانینی بیش از همه منعکس کنندهٴ "رابطهٴ بین انسان و طبیعت" هستند و نه "خودِ طبیعت". فیزیک جدید، بطوری که خواهیم دید، به ما میآموزد، که منطق انسان با منطق طبیعت همیشه در هماهنگی نیست.
٨-٢) تفسیر (Hermeneutic)
تفسیر یا هِرمِنوتیک ، بیش از همه در علوم زبانشناسی و تاریخی استفاده میشود. پیش از آموختن هر چیز، سعی ما بر براینست، که در بارهٴ آن چیز اطلاعی کسب کنیم. از این راهِ تفسیر می توانیم مثلا" بدانیم، که آموختن آن چیز تا چه حد برای ما جالب است. تفسیر می تواند به مفهوم بسیار گسترده ای بکار رود. مثلا"در بارهٴ محتوای سنگنبشتههای کهن پارسی تنها می توان از راه تفسیر به اطلاعاتی دست یافت و طبیعتا" هر اندازه که رسانائیِ نشانه ها در این نبشتهها کمتر باشند، کار تفسیر دشوارتر است. از طریق تفسیر به بوده ) fact ( میرسیم و از بوده به تفسیرهای ژرفتر و به بوده های دیگر:
تفسیر ----------< بوده ----------< تفسیر ----------< ..........
همانگونه که می بینیم، در اینجا رابطهٴ بی واسطه ای بین تفسیر و بوده موجود است و هرگز نمی توان به یک نتیجهٴ قطعی رسید. رضایت از تفسیر، وابسته به انتظارات مقطعی ما از بوده دارد و بر عکس! منطق تفسیری، تا حد زیادی خود را از اصول قیاسی و ریاضیِ منطق آزاد می بیند و بهمین دلیل جزئی از منطق بحساب نمی آید و یک تئوری مستقل است، که بویژه تو سط هایدِگِر ) Heidegger ( فیلسوف آلمانی تکامل یافته.۳) تصویر طبیعت در فیزیک نوین
١-٣) روش فیزیک نوین
فیزیک جدید شامل دو تئور ی اساسی است: تئوری نسبیت در دنیای بینهایت بزرگ ماده و مکانیک ر دنیای بینهایت کوچک ذره.مکانیک کوانتوم به پرسش های کهن فلسفه طبیعی، که ماده چگونه کوانتوم ساخته شده و چه روابط متقابلی آن را مشخص می کند، پاسخ می دهد. واقعیت این است که در دنیای پیرامون ما،" طبیعتی " وجود دارد، که به طریق معمول قابل فهم نیست. برای درک این طبیعت احتیاج به زبان دیگری داریم. هایزنبرگ) Heisenberg ( از بنیانگزاران مکانیک کوانتومی می نویسد:
"ا ز بور ) Bohr ( سئوال کردم: "اگر، بطوری که شما می گویید، یک توضیح واضح و آشکار در بارهٴ ساختمانِ درونی اتم، که به ما امکان بحث و سخن در باره این ساختمان را بدهد، به سختی قابل دسترسی است، آیا اصلا" خواهیم توانست اتم را بفهمیم؟" بور پس از لحظه ای سکوت پاسخ داد: " البته. اما در ابتدا همزمان یاد خواهیم گرفت، که واژهٴ فهمیدن چه معنائی دارد."
ا زدیدگاه زندگی روزمره و فیزیک کلاسیک، فیزیک کوانتومی غیر قابل فهم و پر از عجایب است. به همین دلیل بعضی از فیزیکدانان مثل اینشتین، آن را ناکامل و غیر قابل پذیرش دانستند. یکی از این رفتارها ی عجیب و غیر قابل فهم، رفتار موجی- ذره ای است: در زندگی روزمره و در فیریک کلا سیک بین خواص ذره ای و موجی تمایز می گذاریم. مثلا" ازیک طرف حرکت موج آب و از طرف دیگر حرکت یک گلوله. حرکت موج آب بصورت ظهور پی در پی دایره ها در سطح آب قابل مشاهده است و تعداد ظهور این دایره ها در واحد زمان ، مثلا" ثانیه، را تواتر یا فرکانس موج آب می نامیم. در ارتباط با گلولهٴ در حال حرکت نیز می دانیم که این گلوله در هر زمان مشخصی، دارای یک مکان و یک سرعت مشخص است. فوتون ) Photon ( کوچکترین ذره نور است و دارای هر دو خواص موجی ) شبیه آب ( و ذره ای ) شبیه گلوله( می باشد. اما رفتار موجی-ذره ای فوتون ماهیت ویژهای دارد، که آن را از مثال های درشت بینانهٴ آب و گلوله کاملا" بدور می سازد:
١) اگر یکی از خواص ذره ای فوتون را اندازه بگیریم، مثلا" مکان)یعنی اینکه آن فوتونکجاست(، خواص موجی آن ناپدید می شود، و بر عکس.
٢) تعیین همزمان خواص ذره ایِ مکان و اندازه حرکتِ یک فوتون، برخلاف مثال گلوله، غیر ممکن است ) اصل عدم قطعیت(.
٣) دو فوتون، که از نظر مکانی از یکدیگر دور هستند و هیچگونه امکانی برای یک رابطهٴ متقابل ندارند، ا وجود این بر یکدیگر تاٴ ثیر بگذارند و یک رابطه متقابل ایجاد کنند. بعبارت دیگر نتایج آزمایشات میتوانند انجام شده در یک سیستمِ فوتون، میتواند بطور همزمان در سیستم دیگری از فوتون مشاهده شود. این رابطه متقابل از نظر فیزیک کلاسیک غیر قابل درک است، در حالی که در مکانیک کوانتومی پیش بینی شده است ) EPR-correlation (.
مثال " گربه اِ شرودینگر" ، برا ی فهم عدم قطعیت کوانتومی در دنیای معمول )و نه در دنیای بینهایت کوچک اتم( بسیار معروف است: ) بیشتر در این باره: K. Mainzer, wieviele Leben hat Schr?gers Katze? ( در یک مثال تخیلی، یک گربه به همراه یک کپسول کشنده سمّی، درون یک جعبهٴ کاملا" بسته، که هیچ رابطه ای با محیط خارج ندارد، فرض می شود. سمّ این کپسول، از طریق بمباران اتمی آزاد می گردد. از نظر کلاسیک، بعد از آزاد شدنِ سمّ درون جعبه ، دو حالت می تواند موجود باشد:
١) گربه مرده است.
٢) گربه زنده است. پذیرش یکی از این دو حالت، مطابق با عقل صریح انسانی است. از نظر کوانتومی حالت سومی هم وجود دارد:
٣) گربه مرده و زنده است. درک ذهن گرایانه، این حالت را تا وقتی محتمل می دا ند، که در جعبه باز نشده باشد. بعد از گشودن جعبه، گربه می تواند فقط مرده یا زنده باشد. بعبارت دیگر، تا هنگامی که در جعبه گشوده نشده، گربه در یک وضعیت کوانتومی بسر می برد. بر اساس این درک، این انسان است که بدلیل ناآگاهی اش در بارهٴ شرایط واقعیِ درون جعبه، برای گربه یک حالت کوانتومی فرض می کند. با گشودن جعبه و با کسب آگاهی در بارهٴ شرایط واقعیِ گربه، فرض وجود این حالت کوانتومی از بین می رود. چنین درک ذهن گرایانه ای، مطابق با درک کلاسیک و دیالکتیکیِ انسانی از واقعیت است. از نظر این درک، واقعیتِ طبیعت، نسبی است و "طبیعت در خود" وجود ندارد، بلکه، از آنجا که رابطهٴ ما با طبیعت تنها از طریق حس و درک است، می توانیم صرفا" از "طبیعت برای ما" سخن بگوئیم. د رک واقع گرایانه، که بدور ازهر نوع درک ساده انسانی است، حالت کوانتومیِ سوّم را، حتی بعد از گشودن جعبه هم ممکن می داند. چنین درکی وجود واقعیت را وابسته به درک و آگاهی انسانی نمی داند. این درک واقع گرایانه، فقط از طریق منطق کوانتومی قابل توضیح و "فهم" است، بطوری که مفهوم این "فهم"، در وراء یک "فهم راحت" از واقعیت قرار دارد. مکانیک کوانتومی، ریاضیات نسبتا" ساده ای دارد، یعنی بطور قیاسی قابل اثبات است. اما پیش از همه تعبیر استقرائی این ریاضیات است، که از این تئوری یک تئوری فیزیکی می سازد. استقراء به این معنا که رابطه ریاضی موجود، مثلا" اینکه "حاصل ضرب مکان و اندازهٴ حرکتِ ذرات از مقدار مشخص و ثابتی میکند"، بر مبنای مشاهدات منفرد اینگونه تعبیر می شود که هر چه دقت ما در اندازه گیری مکان تجاوز بیشتر باشد، بی دقتی ما در اندازه گیری اندازه حرکت بیشتر خواهد بود. حال اینکه آیا این رابطه مبهم بین مکان و اندازه حرکت، ناشی از ذهنیت ماست یا عینیت واقعیت، ماهیت وجودیِ مکانیک کوانتومی را زیر سئوال نمی برد، بلکه بر تعبیر فلسفی آن می افزاید یا می کاهد ونه بر دادههای استقرائی آن. مین شیوه تئوری نسبیت خصوصی قابل فهم است، که سرعت نور را بالاترین سرعت ها می داند. روابط به ریاضیِ نسبیت خصوصی قبل از اینشتین وجود داشت. کار بزرگ او در یافتن روابط منطقی فیزیکی بین آنها و تعبیر علمی این روابط است. تعبیرات فلسفی مکانیک کوانتو می، بیش از همه منعکس کننده بحران بین عینیت و ذهنیت است و به این ترتیب، مرزی که عقل صریح انسانی در فیزیک کلاسیک بین این دو قائل است مخدوش می شود.
اکنون این پرسش عنوان می شود، که آیا این محدودیت در برخورد با طبیعت، فقط منحصر به دنیای بی نهایت کوچک ذره می باشد؟ بعبارت دیگر، چه وجه یا وجوه مشترکی بین علوم اجتماعی و مکانیک کوانتومی وجود دارد؟ برای رسیدن به پاسخی برای این پرسش ها، باید در ابتدا به یک تئوری انتقادی ) در مقابل تئوری علمی( برسیم.
٢-٣) اصل علیّت در مکانیک کوانتومی و علوم اجتماعی
از اصول علمی که در همهٴ شاخه های علوم اعتبار می جوید، اصل علیت است. این اصل در دنیای ذرات یکی و در مکانیک کوانتومی، حداقل به شکل عام آن فاقد اعتبار است. بر خلاف آن در تئوری نسبیت از اعتبار کامل برخوردار است، چرا که در اینجا مکان و زمانِ هر واقعه کاملا" مشخص است. در مکانیک کوانتومی حضور یک ذره در مکان، بعنوان یک واقعه، قابل پی گیری نیست و بهمین دلیل همیشه سخن از انبوهی از ذرات است. مثلا" یک ذره فوتون از ذره فوتون دیگر به هیچ گونه ای قابل تمایز نیست، به مفهوم دیگر نمی توانیم بدانیم، که یک ذره عامل چه معلولی است و بر عکس. قیدهٴ وینفرید داوی ) W. D&#۰۳۹;Avis, Neue Einheit der WissenSchaft ( اصل علیت می تواند بعنوان پایهای به برای اتحاد تمام شاخه های علمی بشمار رود، هر چند که این اصل در مکانیک کوانتومی فاقد اعتبار باشد. به نظر او )که مورد انتقاد است( عدم اعتبار یک اصل پایه ای مثل علیّت در قسمتی از شاخهٴ علم، مانعی در رد آن اصل پایه اینیست. با وجود این، داوی، اصل علیت را بر اساس "واقعیت وجودی علت"رده بندی می کند )که در اینجا ردهٴ چهارمی به آن افزوده میشود(:
در رده اول، علت ها ) X۱, X۲, X۳ ( که باعث یک معلول) W ( هستند، از یکدیگرمستقل، ولی بطور کیفی یکسان می باشند.
بطور مثال می توان برای X۱, X۲, X۳ سه اسب را در نظر نمود که علت وجود ترس ) بعنوان یک معلول( درون یک کودک W میشوند. علت این ترس رنگ یا اندازهٴ اسب ها نیست، بلکه کلیت آن بعنوان ردهٴ اسب می باشد.
در رده دوم، علت ها ) X, Y, Z ( از یکدیگر مستقل، و بطور کیفی متفاوت می باشند:
بطور مثال X می تواند یک اسب باشد، Y تاریکی و Z اسب سوار، که در مجموع باعث ترس کودک W می شوند.
در رده سوم، علت ها ) X,Y, Z ( به یکدیگر وابسته و بطور کیفی متفاوت می باشند:
بطور مثال : اگر اسب ) X ( وجود داشته باشد و اگر تاریک باشد ) Y ( و اگر مرد بر اسب سوار باشد ) Z ( ترس در کودک ایجاد می شود ) W (.
علاوه بر این ها، شاید بتوان ردهٴ چهارمی هم تعریف کرد: علت ها ) X, Y, Z ( به یکدیگر وابسته، بطور کیفی هم یکسان می باشند:
مثال: انبوه اسب ها ) X۱, X۲, X۳, ... ( باعث ترس در کودک ) W (می شوند.
تفاوت رده اول و رده چهارم در این است که، در رده چهارم، بطور مثال، تعدادِ کمّی اسب ها، باعثترس در کودک میشود و نه اسب های منفرد. بعبارت ساده تر: در رده اول، علت، بطور منفرد باعث معلول میشود )هر یک از اسب ها ! ( ، ولی دررده چهارم، بطور کلّی )مجموعهٴ اسب ها در کل! ( این گونه ردهبندی در درک مسئله علیت در علوم و تلاش جهت فهم تفاوت در شاخههای علوم و نهایتا" رسیدن به یک پایه در یگ انگی در علم و روش علمی می تواند نقش مثبتی داشته باشد: شاید بتوان علیتِ رده اول و رده چهارم را در مکانیک کوانتومی پذیرفت: ذراتی که از یکدیگر مستقل یا وابسته ، ولی بطور کیفی یکسان هستند مثلا" فوتونها، باعث پیدایش نور می شوند. در اینصورت شاید بتوان گفت که اصل علیت به مفهوم رده اول و چهارم ، وجه تشابهی بین علوم اجتماعی و مکانیک کوانتومی است. ژرفنگری در اصل علیت، می تواند ما را به این نتیجه برساند، که این اصل، احتمالا"در همهٴ شاخه های علوم از اعتبار برخوردار است.
٣-٣) مدلِ H-O و یگانگی علمیِ علم گرایانه
برخی از دانشمندان علم گرا ) Scientist ( به جایگزینی اصل علیّت توسطمد ل H-O برایرسیدن به یک یگانگی در علوم اعتقاد دارند. همانطور که بررسی شد، درمدل H-O ، رابطهٴ بین پیش آیند ) antecedence ( وشناسنده ) Explanandum ( از طریق قانون ) Explanans ( آشکارمی شود. سیله ظاهرا" می توان به کمک این مدل هر نوع رابطه ای را )علّی یا غیر علّی(، از راه قوانین شناخته بدین شده علمی، "توضیح" داد. واقعیت اینست که، بر خلاف این بینش علم گرایانه، رابطه بین علم و طبیعت، همیشه از طریق قوانین علم نیست و نمی تواند باشد. نمی توان چنین رابطه ای را، آنگونه که در H- پیشنهاد می شود، صرفا" به یک رابطه علمی، که ماهیت تجربی دارد محدود نمود. حتی را بطه مدل علّی یک رابطه متقابل است. مثال اسب و ترس کودک را بیاد آوریم، که پیدایش ترس در کودک )بدلیل اسب(، بطور همزمان می تواند ترس در اسب ایجاد کند.
۴-٣) آمار و احتمالات در مکانیک کوانتومی و علوم اجتماعی
آمار و احتمالات شیوه ای است که اصولا" برا ی پژوهش وقایع یا پدیده هائی بکار می روند، که بطور کیفی قابل تمایز نیستند. مثلا" درآمار رشد جمعیّت، بطور کیفی بین عناصرِ آمار، که افرادِ انسانی هستند، هم گونی فرض می شود، یا در پژوهش رفتارهای روانی- اجتماعی در روان شناسی، آمار نقش مهمی دارد، با این فرض که افراد مورد آزمایش غیر متمایز می باشند. از آنجائیکه در جامعه شناسی و روان شناسی جربی دیگری برایپاسخ علمی به پرسش های اجتماعی و روانی وجود ندارد، اجبارا" از آمار استفاده امکان می شود.مثلا" به هیچگونهٴ دیگریغیر از آمار، نمی توان ازمیدانِ گسترش یک بیماری در جامعه، که پیوسته در حال تغییر است، اطلاع یافت. آمار، یک شیوهٴ استقرائی است و اینکه تا چه اندازه، کلی سازیِ نتایجِ یک آمار، علمی است، مسئلهٴ آشنایِ استقراء می باشد، که مورد بررسی قرار گرفت. از دیدگاه ابطال پذیریِ پوپر، میتوان نتایج یک آمار را، تا هنگامی که توسط آمارِ جدیدِ دیگری ابطال نشده است پذیرفت، و به این شیوه ،خود را از مسئلهٴ استقراء رهانید. یکسان بودن کیفی ذرات درمکانیک کوانتومی، این امکان را فراهم میآورد، که ذرات کوانتومی نیز بطورآ ماریمورد پژوهش قرار بگیرند.
۴) تئوری سیستم"سیستم" محور بسیاری از تفکرات فلسفی دوران جدید می باشد و بسیاری از تئوری های علمی نوین بر این اساس پرداخته شده اند. واژهٴ سیستم ریشهٴ یونانی دارد و تقریبا به مفهوم یک "دستگاهِ منظم" می باشد.
١-۴) تمایز بین سسیتم ها بطور کلی روپول ) Rophol ( سه تصویر متفاوت از سیستم ارائه می دهد: Systemtheorie als Wissneschaftsprogramm, Lenk Hg.) (
- سیستم به مفهوم کارکردی ) functional (: این گونه سسیتم همانند یک جعبه سیاه عمل می کند، بدین مفهوم که درآیند ) input ( ، آنچه که سیستم دریافت میکند، معادل برآیند ) output ( ، آنچه که سسیتم بیرون میدهد، میباشد:
اینجا z برای بیان حالات مختلف درون سیستم نشانده شده است. ماشین بخار یا دماسنج مثال های در بارزی از این گونه سسیتم ها می باشند. )بطور کلی سسیتم های تکنیکی و سیبرنتیکی(
- سسیتم به مفهوم ساختی ) structural (: چنین سسیتمی از عناصر وابسته به یکدیگر تشکیل شده است، بطوری که ارسطو بخوبی توصیف می کند: " کلّ بیشتر از مجموع ِ اجزاء است" روابط بین عناصر، برای چنین سسیتمی اهمیت فوق العاده ای دارد. برای مثال سسیتمی متشکل از پنج عنصر را در نظر بگیریم که در مجموع n(n - ۱) بعب ارت دیگر ٢٠ = ۴ x ۵ روابط متفاو ت بین این عناصر می تواند وجود داشته باشد. هر کدام از این روابط می توانند وجود داشته باشند یا وجود نداشته باشند و به این ترتیب ٢ به توان ٢٠ امکان مختلف برای رویاروئی این روابط وجود خواهد داشت . این روابط مختلف می توانند باعث پیدایش میلیون ها سسیتم جدید درون این سیستم باشند. چنین روند سیستم سازی در درون یک سیستم و از طریق روابط مختلف، "یک سازی" ) Intergration ( نامیده می شود.
در این شکل E برای عنصر و R برا ی رابطه بین عناصر نشانده شده است. مثا ل بارز برای یک سیستم ساختی، مجموعه ٴ افراد یک جامعه می با شد.
- سسیتم به مفهوم طبقه ای ) hiearchy (: چنین سسیتمی از زیرسیستم های مختلفی تشکیل شده است، که به نوبه خود شامل سیستم های مختلف می باشند. به این ترتیب به سیستم طبقه ای و هیرارشی میرسیم، بطوری که بررسی این سیستم از طبقات بالا به طبقات پائین، ما را به" توضیح" جزئیات سیستم و بررسی سسیتم از طبقات پائین به بالا به " فهم " آن سسیتم میرساند.
در این تصویر s نشان گر " زیرسیستم " ) Subsystem ( می باشد. تئوری ماتریالیسم تاریخی کارل مارکس مثالی برای چنین سسیتمی است.
٢-۴) درک سیستمی در تئوری علمی
در دوران معاصر بطور کلی چهار درک متفاوت ا زسیستم وجود دارد:
الف) درک کلی : برتالانفی ) Bertalanffy ( سیستم را به شکل زیرین توصیف می کند: یک سسیتم مجموعه ای از عناصر است که بینشان تاٴ ثیر متقابل حاکم است. مثلا" سیستم ذرات اتمی. بر اساس این توصیف، برای شناخت یک سسیتم نه تنها باید عناصرآن ، بلکه روابط بین این عناصر را مورد بررسی قرار داد. ا ز سوی دیگر یک سسیتم صاحب کلیّتی است، که خواص مشخصی را در بر میگیرد. ب( درک فرمانشناسی ) cybernetics ( : تئوری این نوع سیستم ها توسط "وینر" ) N. Wiener ( ، ریاضی دان آمریکایی ارائه شد. انگیزه اصلی پیدایش این تئوری، یافتن رابطهٴ بین سسیتم های اندام وار ) organic ( و سیستم های فنّی است. بنا بر تئوری فرمانشناسی یا سیبرنتیکی، روابط متقابل یک سسیتم به یکدیگر وابسته هستند، بطوری که عملکردِ یک عنصر ِ درون این سیستم هدایت کننده عملکردِ عنصر دیگر ِ این سیستم می باشد. ماشین بخار مثال کهنی است برای چنین سیستمی: هر چه این ماشین سریعتر کار کند، اهرم تنظیم کننده، در نتیجه نیروی گریز از مرکز، بالاتر می رود شار بیشتری به اتاق بخار وارد می آورد. در نتیجه این فشار بخار، اهرم به پائین کشیده می شود و ماشین و بخار آهسته تر می گردد.
پ) درک ساختی- کارکردی ) structural - functional (: آورنده های این تئوری ماکس وبر ) Max Weber ( جامعه شناس آلمانی و تالکوت پارزونز ) Talcott Parsons ( جامعه شناس آمریکایی میباشند. این تئوری، بر خلاف تئوری سیبرنتیک ، خود را صرفا" به جامعه انسانی محدود می کند. تئوری ساختی-کارکردی تلاش می کند جامعهٴ انسانی را از طرفی بطور تشریحی ) anatomic ( پژوهش کند و به ساخت ) structure ( آن پی ببرد و ا ز سوی دیگر بطور پیکرشناسی ) physiology ( به کارکرد ) function ( آن برسد.
ت) درک خودآفرینی ) autopoiesis (: تئوری آوتوپویزی یا خودآفرینی درک بسیار نوین و انقلابی از سیستم ها ارائه می دهد که محور بسیاری از بحث های جدید د ر تئوری شناخت و تئوری علمی است و به این دلیل در اینجا بیشتر مورد ب ررسی قرار می گیرد. بنیان گذاران این تئوری دو زیست شناس ازکشور شیلی ماتورانا ) H. Maturana ( و وارلا ) F.J. Varela ( میباشند. این دو پژوهشگر بر اساس داده های زیست شناسی شان به این نتیجه رسیدند، که یک سسیتم طبیعی بطور خودآفرین عمل می کند، به عبارت دیگر چنین سسیتمی از نظر کنشی ) operativ ( یک سیستم بسته می باشد. بطور مثال سلول ، یک سیستم خودآفرین است: چنین سلولی برای بقای خودش پیوسته عناصر مولکولی مورد نیاز خویش را تولید می کند و بدین وسیله سازمانش ) Organisation ( پا بر جا می ماند. چنین سسیتمِ خودآفرینی، رابطهٴ مستقیمی با محیط) environment ( ندارد، بلکه صرفا" با شرایط درونی ِ خودش در رابطه متقابل است. ماتورانا و وارلا با مشاهده ٴ فعالیت های مغز انسانی به این نتیجه رسیدند، که بسیاری از علائم و سیگنال های مغزی، هیچگونه ارتباطی با محیط زیست ندارند. چنین علائمی منعکس کننده ٴ پدیده های محیط زیست نیستند و بطور مستقل برای بقای سازمان و هویت ) identity ( فعالیت های فکری و مغزی بشر در کنش متقابل می باشند. ماتورانا در کتاب مهم خود " زیست شناسی واقعیت " ) Biology of Reality ( تلاش می کند، این داده های زیست شناسانه را به قلمرو تئوری شناخت بکشاند و به آن عمومیت بخشد. به عقیده او روند شناخت یک روند خودآفرینانه است که می تو اند به یک شناخت علمی بیانجامد. بر اساس این خودآگاهی ) conscious (، یک سسیتم، آوتوپویزی یا خودآفرین است. برای چنین سسیتمی کنش های درونی، اساس و شرط بقای این سسیتم می باشند. بطوریکه می بینیم تئوری ماتورانا و وارلا برخورد زیست شناسانه با تئوری شناخت است که به سسیتم های زنده استقلال می دهد. اساس این تئوری آزمایشاتی هستند که بازگو کننده ٴ این استقلال می باشند، مثلا" اینکه پیدایش رنگ در مغز ما نتیجه فعالیت های درونی مغز است و نه رابطه متقابل با محیط. این بینش نوین از واقعیت در تئوری علمی، سازندگرایی ریشه ای ) radical construktivism ( نام دارد، زیرا در این دیدگاه، واقعیت توسط ناظر بازسازی می شود و همانطور که خواهیم دید به ای تازه ای در علم جامعه شناسی انجامیده است. دیدگاه آوتوپویزی یا خودآفرینی، مثل هر تئوری دیدگاه یگری ، شدیدا" مورد انتقاد دانشمندان واقع گراو تجربه گرا می باشد .به عقیده آنان، این تئوری تلاش تازه در نفی واقعیت مادی دارد و بازگشتی است به ایده آلیسم ذهنی و اینکه علم تنها نتیجه ٴ فعالیت و بازسازی ذهنی است. این انتقاد C ت مورد تاٴ ئید نخواهد بود، اگر درک خود را از مفاهیم ذهنیت و عینیت در چهارچوب یک تئوری سسیتم نوین تغییر دهیم. در اینجا به بررسی این انتقادات و نقطه نظرها نمی پردازیم و صرفا" به این نکته تاٴ کید می شود که تئوری آوتوپویزی یا خودآفرینی، واقعیت مادی و تکامل تئوری علمی از راه تجربی ر ا به هیچ وجه منکر نیست بلکه به تحلیل دقیق آن می پردازد. لومان ) N. Luhmann ( جامعه شناس معاصر آلمانی با کاربرد تئوری ساختی-کارکردیِ پارزونز در تئوری خود آفرینیِ ماتورانا، راه تازه ای در تئوری سیستم های اجتماعی گشود. از انجا که درک این تئوری درفهم بینش علمی معاصر می تواند مهم باشد، در بخش دیگراین نوشتار بطور مختصر و مفید به بررسی آن پرداخته میشود.
۵) رهیافت های تئوری علمی ) German: wissenschaftstheoretische Ans&#۱۹۷۷۰;e, English: approachs of scientific theory (
پس از آشنائی با برخی ازمهمترین مفاهیم و شیوه های تئوری علمی، بار دیگر به طرح اساسی ترین پرسش تئوری علمی می پردازیم : - چگونگی پیدایش و تکامل ِ یک تئوری علمی ؟ در فلسف ه علمی پاسخ های فراوانی به این پرسش داده شده، که هر پاسخ، در چهارچوب یک مدل یا رهیافت ) approach ( که دربر گیرنده ٴ مجموعه ای از فرضیات و استدلال های منطقی است، قابل تصور است. د راین بخش با مهمترین این رهیافت ها آشنا خواهیم شد.
١-۵) تجربه گرائی ) Empirism ( بر اساس بینش تجربه گرایانه ، منشاٴ تمام آگاهی ها تنها تجربه است. هر چیز که به فهم و آگاهی ما میرسد، در ابتدا از طریق حواس اولیه دریافت می شود. همانطور که در ارتباط با تئوری ابطال پذیری اشاره شد، چنین بینش تجربه گرایانه ای در پاسخ به پیدایش تئوری علمی از طریق استقراء یا ایندوکسیون دچار تناقض می شود. ب ه همین دلیل بین تجربه گرائی ریشه ای و متعصب از سوئی و تجربه گرائی ملایم و متعادل از سوی دیگر طیف بزرگی از تئوری های مختلف وجود دارد که بر اساس نقشی که برای تجربه در تئوری شناخت قائل هستند، طبقه بندی می شوند.
برای یک تجربه گرای ریشه ای، که پوزیتیویست ) Positivist ( یا اثبات گرا نامیده می شود، شناخت واقعی تنها در چهارچوب علم امکان پذیر است. نمایندهٴ مهم این مکتب کومته ) A. Comte ( می باشد. برای او شناخت مثبت و مفید ) Positiv ( تنها شناختی است بر اساس تجربه، که به نوبه خود اساس علم می باشد.
پوزیتیویست منطقی که طبیعت گرا ) Naturalism ( نامیده می شود، معتقد به تع بیر تجربی شناخت واقعیت ا زطریق درک غیر تجربی ریاضی و منطقی است و به تئوری به عنوان یک سسیتم متشکل از اصول بدیهی و متعارف ) axiomatic system ( می نگرد. از این طریق نمایندگان این تئوری ) Carnap, Hempel, Schlick, Neurath, Feigl,... ( تلاش به مطلق سازی روش قیاس دارند، که در تئوری تجربه گرائی خود مسئله بزرگی است، هر چند که مسئله استقراء پا برجا می ماند.
٢-۵) تئوری انتقادی
در تئوری علمی سلسله ای از تئوری هائی موجود است، که بطور انتقادی به تئوری علمی می نگرند و آن را به زیر سئوال می کشانند. ناگفته نماند که وجود این تئوری ها در تکامل بینش و تئوری علمی نقش بسیار مهمی ایفا کرده و می کنند. مهمترین نمایندگان این نوع تئوری های انتقادی دو دانشمند آلمانی کوهن ) T.S. Kuhn ( و فایرآبند ) P. Feyerabend ( می باشند.
کوهن تکامل علم و پیدایش تئوری های علمی را اینگونه توصیف می کند: )ٰ Die Struktur wissenschaftlicher Revolutionen, T.S. Kuhn ( تکامل واقعی علم نتیجه تغییر و تحولی است بین دوره های ایستا ) (station&#۱۹۶۲۱; Phasen و انقلاب های علمی ) wissenschaftliche Revolutionen ( . دوره های ایستا، دوره های علمی معمول هستند که تحت تاٴ ثیر یک الگوی همگانی بنام پارادیگما ) Paradigma ( می باشند. چنین پارادیگما ئی همه دانشمندان را به پیوند می کشاند. مثلا" تئوری علمی نیوتنی فیزیک، یک پارادیگما در زمان خودش بود و نتیجتا" پژوهش های دانشمندان آ نزمان در چهارچاب این پارادیگما صورت می گرفت و امکان برخورد انتقادی با این پارادیگما وجود نداشت. یک تئوریدر صورتی میتواند به عنوان یک پارادیگما شناخته شود، که بهتر از تئوری دیگر به نظر آید. چنین تئوریی احتیاج ندارد که تما م واقعیت را در بر بگیرد. مثا ل ساده دیگر برای یک پارادیگما : "همه کلاغ ها سیاه هستند" اگر روزی کلاغ سفیدی مشاهده شود، این اصل دچار تناقض می شود، اما از آنجا که به عنوان یک پارادیگما پذیرفته شده است، این اصل طرد نمی شود ، بلکه کلاغ سفید بعنوان کلاغی از نژادی دیگر شناخته می شود. بر اساس تئوری پارادیگمای کوهن، تکامل استقرائی علم، افسانه ای بیش نیست بلکه این تنها پارادیگما و تحول انقلابی از یک پا رادیگما به پارادیگمای دیگر است که موجب تکامل علمی است.
بر اساس این تئوری پارادیگما، فایرابند به نتایج آنارشیستی در تئوری علمی میرسد: ) Wider den Methodenzwang, P. Feyerabend ( از نظر او اساسا" روش علمی نباید وجود داشته باشد. علم راه خود را فارق از هر اجباری در روش، می یابد. ا زنظر فایرابند، عقل و علم، اغلب راه های متفاوتی را طی می کنند. انسان همواره بدنبال تئوری هایی است که با تئوری ها و قوانین موجود علمی هماهمنگ باشد. او برای علم، شیوه کونتراایندوکتیو یا ضد استقراء ) Kontrainduktiv ( ر اپیشنهاد می کند. در این شیوه باید چنین پرسشهائی عنوان شود: آیا این شیوهٴ "بی شیوه گی " بهتر از استقراء است؟ چه چیز ما را به پذیرش این تئ وری می کشاند؟ فایرابند به تاٴ ثیر قدرت های سیاسی و اقتصادی در پیشرفت علم توجه دارد و به شیوه ای رادیکال و ریشه ای معتقد است که تکامل علمی تحت تاٴ ثیر شدید این قدرت ها ست .
٣-۵) سازندگرائی ) constructivism (
سازندگرائی شامل همه تئوری هائی است که به نحوی به نقش ناظر ) observer ( در پیدایش و تکامل تئوری علمی توجه دارند. منظور از سازندگرائی اینست که ناظر یا مشاهده گر، واقعیت را بازسازی می کند. در سازندگرائی ، اشیاء و روش های علمی برخورد با اشیاء بعنوان "ساخته " نگریسته می شوند. سازندگرائی تلاش می کند ،با استفاده از آناگویش ) analogon ( و رهیافت های علم ی از یک جایگاه فراذهنی با واقعیت برخورد و از این راه بر ذهنیت غلبه کند. دسته ای از سازندگرایان نظیر لورنز ) K. Lorenz ( تلاش بر آن دارند که تئوری سازندگرائی را با رهیافت های زبان شناسانه، منطقی و اخلاقی پایه ریزی کنند.
دسته ای دیگر از سازندگرایان با استفاده از تئوری تکامل داروین، تلاش بر آن دارند، که سیر تکامل علمی و تئوری های علمی را از این طریق توضیح دهند. بر اساس این تئوری ِ تکاملی شناخت ) Evolution&#۱۹۶۲۱; Erkenntnisstheorie ( ، پیدایش و تکامل تئوری علمی بر اساس اصول تکامل زیست شناسی داروینی عمل میکند، با این تفاوت که در پیشرفت علمی، بر خلاف تکامل انواع، تنها ئوری امکان بقاء خواهد داشت. بر ا ین اساس صحت یک تئوری از طریق اصو ل پوپری ِ ابطال پذیری و یک آزادی از هر گونه تناقض درونی و خارجی ممکن است. اگر چنین تئوریی در فرضیات یا نتایجش دچار تناقض شود، فورا" مورد رد است، زیرا تناقض می تواند به نتایج دلبخواهی و نه علمی بیانجامد. همان گونه که در بخش ابطال پذیری اشاره شد، یک تئوری علمی باید آزمونبار و توضیح مند باشد.
سازندگرایان ریشه ای ) radical construktivism ( به کاربرد بخش دیگری از علم زیست شناسی در تئوری شناخت در جهت یافتن رهیافت تئوری علمی اعتقاد دارند. در این نوع نگرش، شناخت، یک پدیدهٴ زیست شناسانه است، که باید به آن از دیدگاه علم زیست شناسی برخورد شود. بنیانگزار چنین بینشی ماتور انا و وارنا می باشند که در بخش مربوط به سسیتم خودآفرینی در باره آن سخن رفت. لومان، جامعه شناس معاصر، تئوری خودآفرینی ماتورانا را وارد جامعه شناسی کرد و به آن ابعاد تازه ای بخشید، که فهم آن در این مختصر چندان آسان نیست. ) رجوع کنید به: Die Wissenschaft der Gesellschaft, Niklas Luhmann ( بر اساس لومان، یک سسیتم بعنوان دگرسانی ) difference ( بین محیط و سیستم )خودش ( قابل فهم است. بطور مثا ل یک درخت را در نظر بگیریم: این واقعیت، که درخت بعنوان درخت مشاهده می شود نتیجه این است که این درخت یک "شکل " ) Form ( دارد. در نتیجه این شکل ، این درخت از محیط پیرامونش متمایز می شود. به عبارت دیگر، در سیستم لومان، در ابتدا شکل و بعد اختلاف یا دگرسانی سرچشمه شناخت می باشد. بر اساس شکل درخت، نوع کنشی ) operation ( که درخت در ناظر ایجاد می کند، مشخص می شود. چنین سسیتم مشاهده پدیده ها، سسیتمی خودآفرین است، یعنی سسیتم بر اساس واقعیت، به آفرینش کنش های بعدی مثلا" دگرسانی می پردازد. بر اساس چنین دیدگاهی یک ارگان ، هیچ "رابطه شناختی " با محیط ندارد و این تنها از طریق مشاهده ممکن است. به همین دلیل این نوع سازندگرائی به عنوان ریشه ای و رادیکال شناخته می شود.
اسفندیار طبری
Anzenbacher A.; Analogie und Systemgeschichte, Oldenburg, ۱۹۷۸ Asouzu I.; Philosophische Texte, OLMS, ۱۹۸۴ Balzer W.; Die Wissenschaft und ihre Methoden, Alber, ۱۹۹۷ Bartelborth T.; Begr?gsstrategien, Akademie, ۱۹۹۶ Bazil V.; Ideal und Schema, M? ۱۹۹۵ Beckmann J. P.; Einf? in die Erkenntnistheorie (I-II); Fernuni Hagen, ۱۹۸۱ B?nhoff J.; Die Begegnungsphilosophie, Alber, ۱۹۷۰ B? G.; Alternativen der Wissenschaft, Suhrkamp, ۱۹۹۳ DAvis W.; Neue Einheit der Wissenschaft, Campus, ۱۹۸۴ Eberhard K.; Einf? in die Wissenschaftstheorie, Kohlhammer, ۱۹۹۹ Feyerabend P.; wider den Methodenzwang, Suhrkamp, ۱۹۹۷ Glaserfeld E. von; Konstruktivismus statt Erkenntnistheorie, Drava, ۱۹۹۸ Goodman N., Tatsache, Fiktion, Voraussage, Suhrkamp, ۱۹۹۳ Graeser A., (Her.); Grosse Philosophen, Primus, ۲۰۰۱ ۴ Habermas J.; Erkenntnis und Interesse, Suhrkamp, ۱۹۹ H? O.; Imanuel Kant, Beck, ۲۰۰۰ Hubig C.; Vorlesungen ?ialektik, Uni. Stuttgart, ۲۰۰۰ Janich P.; Die Konstruktive Wissenschaftstheorie (I-II), Frenuni Hagen, ۱۹۹۴ Janich P.; Was ist Erkenntnis?, Beck, ۲۰۰۰ Johardelavari A.; Iranische Philosophie von Zarathustra bis Sabzewari, Peter Lang, ۱۹۹۴ Kanitscheider B.; Wissenschaftstheorie der Naturwissenschaften, WDEG, ۱۹۸۱ Kant I.; Kritik der reinen Vernunft I&II, Suhrkamp, ۱۹۹۵ Kaufmann A.; Analogie und ?Natur der Sache?, Decker, ۱۹۸۲ Kaufmann A.; Das Verfahren der Rechtsgewinnung, Beck, ۱۹۹۹ Kuhn T. S.; Die Struktur wissenschaftlicher Revolutionen, Suhrkamp, ۱۹۹۷ Lange H.; Die Transzendentale Logik als Grundform aller Wissenschaftslehre, Duncker&Humblot, ۱۹۷۳ Lerch W. G.; Denker des ProphetenPatmos, ۲۰۰۰ Luhmann N. / Maturana H. / Namiki M. / Redder V.; Beobachter, Wilhelm Fink, ۱۹۹۲ Luhmann N.; Einf? in die Systemtheorie, Universitas, Vorlesungen im WS ۱۹۹۱/۱۹۹۲ an der Universit&#۱۸۴۹۲;/FONT> Bielefeld Marx W.; Transzendentale Logik als Wissenschaftstheorie, Klostermann, ۱۹۷۷ Maturana H. R.; der Baum der Erkenntnis, Goldmann, ۱۹۸۷ Maturana H.R.; Biologie der Realit&#۱۹۷۵۶; Suhrkamp, ۱۹۹۸ Oel?(Her.); Philosophische Arbeitsb? Sch?gh; ۱۹۹۵ Peckhaus V.; Abduktion und Heuristik in: Julian Nida-R? (Her.); Rationalit&#۱۹۷۵۶; Realismus, Revision, ۱۹۹۹ Popper K.; Objektive Erkenntnis, campe Paperback, ۱۹۹۸ Popper K.; The Logik of Scientific Discovery, Routledge, ۱۹۸۰ Prechtl P. / Burkard F; Metzler Philosophie Lexikon, Metzler, ۱۹۹۶ Putnam H.; Die Bedeutung von Bedeutung, Klostermann, ۱۹۹۰ Putnam H.; F?e Erneuerung der Philosophie, Reclam, ۱۹۹۷ Quine W.V.; Wort und Gegenstand, Reclam, ۱۹۹۸ Riedel M. (Hrsg.); Hegel und die antike Dialektik, Suhrkamp, ۱۹۹۰ Rohs P.; Transzendentale Logik, Anton Hain, ۱۹۷۶ Romeo F.; Analogie, Gremer, ۱۹۹۱ Ros A.; Begr? und Begriff, Band I-III, Meiner, ۱۹۹۰ Rudi Fischer H. (Hrsg.) Autopoiesis, Carl, ۱۹۹۳ Schischkoff G.; Philosophisches W?rbuch, Kr?, ۱۹۷۸ Schn&#۱۸۷۲۵;lbach H.; Problem der Wissenschaftstheorie (I-II); Fernuni Hagen, ۱۹۹۳ Seifert H.; Wissenschaftstheorie, Band I-IV, Beck, ۱۹۹۶ Speck J. (Hrsg.); Philosophie der Gegenwart III, UTB, ۱۹۸۴ Speck J.(Hrsg.) ; Grundprobleme der groߥn Philosophen, Band III, Vandenhoeck, ۱۹۸۴ Stegm?W.; Das Problem der Induktion,Darmstadt, ۱۹۹۶ Stegm?W.; Haupstr?gen der Gegenw&#۱۹۶۳۶;sphilosophie,Band I-III,Kr?,۱۹۸۷ Toulmin S.; Der Gebrauch von Argumenten, Beltz, ۱۹۹۶ Van hove W./Dreier; Methodologie der Sozialwissenschaften, Francke, ۱۹۹۲ Vollmer G.; Biophilosophie, Reclam, ۱۹۸۹ Vollmer G.; Evolution&#۱۹۶۲۱; Erkenntnistheorie, Hirzel, ۱۹۹۸ Vollmer G.; Wissenschaftstheorie im Einsatz, Hirzel, ۱۹۹۳ Wille F.; Abduktive Erkl&#۱۹۶۳۷;ngss&#۱۹۷۷۰;e, Peter Lang, ۱۹۹۱ Wittgenstein L.; Werkausgabe Band۱, Suhrkamp, ۱۹۹۵
منبع : سایر منابع