پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

تاریخ فلسفه در قرن هفدهم


تاریخ فلسفه در قرن هفدهم
نشست هفتگی شهرکتاب مرکزی به نقد و بررسی کتاب تاریخ فلسفه قرن هفدهم، نوشته امیل بریه با ترجمه اسماعیل سعادت اختصاص داشت. این کتاب از مهمترین و تاثیرگذارترین آثار در تاریخ فلسفه قرن هفدهم به شمار می رود.
این جلسه با صحبت های دکتر رضا داوری اردکانی آغاز شد. وی در بخشی از مطالب خود گفت؛ فلسفه قرن هفدهم بنیاد فلسفه جدید است. جهان متجدد در قرن هفدهم پایه گذاری شده است یا لااقل این قرن از حیث مظهریت در پنج قرن تاریخ جدید نظیری ندارد. این قرن نه فقط قرن بیکن، دکارت، گالیله، اسپینوزا و نیوتن است بلکه جمع همه گوناگونی ها و تعارضات و تفاوت های جهان جدید را در آن می توان دید.
اگر در فلسفه اسپینوزا تامل کنیم شاید هر آنچه را در تاریخ پانصد ساله جدید ظهور کرده است، در آن بیابیم. از اینکه بگذریم نام بریه در میان مورخان فلسفه نام بزرگی است و تاریخ فلسفه بریه یکی از مهمترین و معتبرترین کتب تاریخ فلسفه است. ما اکنون بیش از هر زمانی به تفکر فلسفی و مطالعه دقیق و عمیق فلسفه و سیر تاریخی آن نیاز داریم. فلسفه مسائل هر روز زندگی ما را حل نمی کند اما می تواند جایگاه ما را در جهان به ما بشناساند تا بدانیم کیستیم و در کجا قرار گرفته ایم و چه می توانیم بکنیم.
کتاب بریه با وصف انسان و تلقی قرن هفدهم او آغاز شده است. در این قرن بود که بشر جدید که بعدها بشر فاوستی خوانده شد خود را در فلسفه دکارت، هابز، اسپینوزا و لاک بازشناخت. در زمان ما اگر فلسفه نتواند بی واسطه مسائل جهان را حل کند، بدون آن شاید هیچ مساله یی از مسائل عمده حل نشود.
پس از آن کامران فانی با اشاره به سخن دکتر حائری تصریح کرد؛ به عقیده ما فلسفه را در تاریخ فلسفه نمی توان آموخت و تاریخ فلسفه که موضوعاً با خود فلسفه تفاوت بسیار دارد نمی تواند معرف حقیقی افکار فلاسفه باشد. این سخن یکی از استادان فلسفه، مرحوم دکتر حائری، است که هم در حکمت اسلامی و هم در فلسفه غربی صاحب نظر است و در تطبیق آرای فلسفی مجتهد و مبتکر. ایشان معتقدند که بحث های ماهوی فلسفه را فقط باید از طریق کتاب های اصلی یا ترجمه آنها به دست آورد، یعنی همان راهی را رفت که قدمای ما رفته اند؛ نخست متون عمده فلسفی را ترجمه کرد و پس از آن به نقادی و نوسازی پرداخت. در اینکه ما نیازمند ترجمه امهات متون فلسفی هستیم و باز در اینکه بهترین راه شناخت آرای واقعی هر فیلسوفی آثار او است جای سخن نیست.
نهضت ترجمه در جهان اسلام و در قرون دوم و سوم هجری که آثار عمده علمی و فلسفی را در اختیار محققان و متفکران مسلمان قرار داد که از آن توشه برگیرند و آن گاه خود بیندیشند و بنیانی تازه درافکنند شاهد صادق این مدعا است و در واقع یکی از درخشان ترین موارد توفیق این تجربه است. ولی در این میان مقام کتب تاریخ فلسفه چیست؟ آیا برای آشنایی با فلسفه غرب و حتی فلسفه اسلامی نیازی به ترجمه و تالیف تاریخ فلسفه نیست و به راستی تاریخ فلسفه با خود فلسفه چه تفاوت دارد؟ تاریخ فلسفه بیان سطحی و ساده و احیاناً مسخ شده آرای فلاسفه است و جز این جایگاهی ندارد؟ البته قدمای ما هم برای تاریخ فلسفه جایگاهی قائل نبودند و مورخان و حکمای اسلامی اصولاً چندان توجهی به منشاء آرای فلسفی و تاثیر و تاثر سیر و بسط تاریخی آن نداشته اند. به گفته استاد مطهری بسیاری از نسبت ها که مربوط به تاریخ فلسفه است و در کتب اسلامی آمده، صحیح نیست.
حکما به مسائل فلسفی از نظر تاریخی عنایت نداشته اند و از این رو مسامحات بسیاری در کلمات آنها رخ داده است. البته نگرشی تاریخی به فلسفه و عموماً به تمام دستاوردهای انسانی در گذشته کمتر سابقه داشته است و به گفته امیل بریه مطالعات تاریخ فلسفه در مجموع سیر زمانی آن، با توجه به وحدت این سیر تطوری، امری است که تقریباً تازگی دارد. این امر یکی از وجوه متعدد اعتقاد به ترقی روح انسانی است که در اواخر قرن هجدهم به ظهور رسید. در فلسفه تحصلی آگوست کنت به اعتباری و در فلسفه هگل به اعتباری دیگر سیر تاریخی فلسفه به عنوان لازم ذات فلسفی شناخته شد.
می دانیم که هگل فلسفه را همان تاریخ فلسفه می دانست؛ در واقع به عقیده او فلسفه را فقط باید در تاریخ فلسفه آموخت. این درست نقطه مخالف مساله یی است که در آغاز این مقال آوردم به یک معنی اگر بخواهیم فلسفه جدید غرب را بشناسیم و افکار ماهوی فلاسفه آن را بدانیم ناگزیر از اتخاذ این دید تاریخی هستیم. دیدی که در تاریخ فلسفه منعکس است.
وی در ادامه سخنان خود با اشاره به اینکه امروزه دیگر کسی شک ندارد که می توان خیلی چیزها را در تاریخ آن آموخت، یادآور شد؛ طبعاً تاریخ های فلسفه یی که امروز نوشته می شود با همین نگاه و نگرش است. در گذشته تمام تاریخ های فلسفه یی که در یونان باستان نوشته شده یا حتی در دوران اسلامی و بعد از قرون وسطا تا قرن هجدهم، تذکره الفلاسفه هستند. یعنی مجموعه یی از نقل آرا و زندگینامه فلاسفه بودند.
آن مساله اصلی که بسط و گسترش اندیشه و تاثیر و تاثر است و روح زمانه را در واقع در خود منعکس می کند و آن ربط و ضبطی که یک اندیشه باید بپیماید تا به ما برسد، نیازمند آن بود که نگاه انسان به تاریخ و گذشته عوض شود. در واقع مفهوم پیشرفت و ترقی را قبول داشته باشد. این مفهوم جدید است و در تمدن مدرن پیدا شده که معتقد به ترقی و پیشرفت است. در گذشته بیشتر معتقد بودند که مدینه فاضله یی وجود داشته است و هرچه از گذشته دورتر شویم، منحط تر می شویم و به کمال انحطاط می رسیم.
بنابراین آینده چیز زیادی نداشت که در اختیار قرار دهد. به عکس این خوش بینی که در دنیای مدرن در قرن پانزدهم و شانزدهم پیدا شد، در آینده است که تمدن طلایی و عصر طلایی قرار دارد و ما می توانیم به آن عصر برسیم و هرچه از گذشته دورتر شویم، در واقع به آن ایده آل نزدیک می شویم. در گذشته لغت بدعت، منفی بود و نوآوری اصولاً مقبول نبود. امروزه به عکس هر امر مفتی هم اگر نو باشد بیشتر مورد نظر است. این دو نوع نگاه مختلف به آینده و گذشته است.
کامران فانی با اشاره به نظر بریه که تاریخ فلسفه را جزء لوازم ذاتی شناخت فلسفه می دانست، سه هدف را از دیدگاه بریه برای تاریخ فلسفه قائل شد و افزود؛ هدف اول این است که باید تاریخ فلسفه روشن کند که منشاء فلسفه کجا است و حدودش چه از نظر زمان و چه مکان کدام است و چگونه آغاز شده است؟ هدف دوم این است که تمایز فلسفه از فنون و علوم عقلی در چیست و چه چیز فلسفه را از دیگر دستاوردهای فکری متمایز می کند؟
سومین هدف این است که نشان دهد آیا فلسفه تکامل و تطور منسجم و منظمی داشته است و آیا می توان این سیر تطوری را در تاریخ فلسفه نشان داد یا نه؟ درباره منشاء فلسفه برخلاف انتظار، امیل بریه اصلاً یونان را بنیانگذار فلسفه یا منشاء فلسفه نمی داند و کاملاً معتقد است که منشاء آن در شرق است و شرق هم احتمالاً مصر، بین النهرین و ایران خواهد بود. بریه جمله عجیبی دارد که می گوید؛ یونانیان کمتر به کشف و ابداع دست یازیده اند و بیشتر به تصریح و توضیح پرداخته اند.
بریه در چند صفحه توضیح داده است که اندیشه های کلیدی و بنیادی قبلاً در شرق پیدا شده است و یونانی ها خیلی خوب آن را بسط و شرح داده اند. درمورد هدف دوم با وجود اینکه فلسفه در گذشته به یک معنی شامل تمام دستاوردهای فکری و عقلی بود و حتی هنر هم ذیل فلسفه قرار می گرفت، معتقد است که فلسفه تنها در صورتی وجود دارد که تفکری مستدل در میان باشد یعنی فکری که به انتقاد از خود بپردازد و نکات انتقادی در آن منعکس باشد. تکیه یی که امیل بریه می کند این است که در فلسفه چیزی که نسبت به دیگر فعالیت های فکری و عقلی ما تمایز دارد وجود یک روح انتقادی در آن است.
او این روح انتقادی را در ذات فلسفه می داند. سومین هدفی که امیل بریه در تاریخ فلسفه برمی شمرد، سیر تطوری و تکاملی فلسفه است که معتقد است فلسفه باید همین کار را کند و نشان دهد که چطور فکری پیدا می شود و این فکر چه سیر و تطوری دارد و آیا به معنای مثبت کلمه تکامل می یابد؟ به هر حال قانونی در این سیر تحول و تطور مستتر است و بریه معتقد است که تاریخ فلسفه باید این امر را منعکس کند. در این مورد به هگل و اگوست کنت خیلی توجه دارد.
فانی درباره ترجمه این اثر گفت؛ ترجمه استاد سعادت غبطه انگیز است. او علاوه بر ترجمه میکل آنژ رومن رولان، جلد ششم تاریخ فلسفه کاپلستون را هم ترجمه کرده است. او تقریباً از همه اصطلاحات مأنوس و جاافتاده گذشته استفاده می کند و حد اعتدال را به کار می برد چه درباره واژگان، چه نحو. اصطلاحاتی که به کار می برد، اصطلاحات برساخته یی نیست و انتخابی است از اصطلاحات قدیمی اما انتخاب او همراه ذوق بسیار است. چون در این باره یا افراط می شود یا تفریط. بعضی مترجمان تمام اصطلاحات فلسفی را عربی می دانند و از آن سو برخی دیگر کلمات عربی را اصلاً جزء فلسفه مدرن به شمار نمی آورند اما استاد سعادت حد تعادلی را در این زمینه رعایت کرده است. نحو و ساختار جملات نیز به صورتی است که کاملاً شیوا، رسا و فوق العاده زودخوان و زودیاب است.
در ادامه این نشست دکتر کریم مجتهدی در توضیح اینکه اعتقاد به نبودن تاریخ فلسفه در سنت های قدیمی بی معنی است، گفت؛ برای مردم باستان، یونان و حتی مسلمانان و هنوز هم برای بعضی از تمدن های امروزی و فرهنگ های موجود آنچه گذران است نمی تواند کامل باشد. چیزی که مضمحل می شود و مشمول مرور زمان می شود، ارزش ندارد. این مساله متعلق به سنت قدیم و یونان باستان است که چیزی کامل است که حرکت نمی کند. حکم از چیزی که تغییر می کند وحشت دارد. در یونان باستان تمام کوشش حکما مهار کردن زمان است. حکما زمان را باید مهار کنند چرا که چیز ماندگار می خواهند. حتی افلاطون مïثïل را خارج از صیرورت قرار می دهد، مïثïل مقوم شناخت و علم است. چرا که مثل ازلی و ابدی است و دیگر عوض نمی شود. از این حیث ارسطو یونانی تر از افلاطون است. مدار عالم بر قوه و فعل است. برای اینکه ذات تحقق پیدا می کند.
علم معتبر در ذهن آنها علمی است که صیرورت نمی پذیرد. اگر هم صیرورت پذیرد بین قوه و فعل مهار می شود. ما در جهانی قرار می گیریم که زیر پای مان محکم است. آنچه در جهان جدید به وقوع می پیوندد، این است که آنچه ازلی و ابدی است، اصلاً واقعی نیست و آن چیزی واقعی است که در صیرورت باشد. پس اگر فلسفه یی هست، فلسفه در حرکت فلسفه می شود. چیزی که حرکت نمی کند در آن تفکر نیست. ریشه های این فکر جدید در قرن هفدهم و هجدهم است. اگر بخواهیم چیزی را درست معنی کنیم باید در حرکت ببینیم که چگونه سیر کرده است. در این سیر، مساله کمال را هم باید در نظر گرفت.
نمی توانیم بگوییم چون فلسفه صیرورت پذیر است و در تاریخش زندگی می کند و شکل می گیرد و تکون می یابد، کامل هم می شود. اما اگر تغییر نکند و حیات نداشته باشد، رکود می یابد و دیگر نیست. با توجه به این نظر تاریخ فلسفه اهمیت فوق العاده یی می یابد، نمی گویم که هرکس تاریخ فلسفه نوشته است، اهمیت آن را دانسته. ولی خود نفس تاریخ فلسفه از لحاظ حیات مفهوم فلسفه در درجه اول قرار می گیرد.
این مقدمه را گفتم که بگویم اگر عموم خیال می کنند با بحث فلسفی انگار علم رکود می کند، علم به همین جهت رکود می کند که بحث فلسفی نمی شود. تاریخ فلسفه همان تاریخ علم است. در دل آن شناخت بیدار می شود. با توجه به این مطلب خود مورخ مهم است چون باید مورخ روح زمان را پیدا کند. آن مورخی مهم است که روح زمانی را می یابد این مورخ هم الزاماً نباید مورخ فلسفه باشد.
دکتر مجتهدی یکی از مهمترین مجلدات تاریخ فلسفه بریه را مجلد قرن هفدهم دانست و در توضیح اهمیت این قرن افزود؛ قرن هفدهم جنبه خیلی عجیبی دارد چون درست بعد از قرن تجدید حیات فرهنگی غرب یعنی رنسانس است.
در دوره تجدید حیات فرهنگی، مسائل به طور عجیبی از هم پاشیده می شود، زیر سوال می رود و به حدی این اغتشاش فکری زیاد است که حتی به دین سرایت می کند. اینها غیرقابل مهار کردن است. از هر طرف نظری داده می شود و کلیسای اصلی از بین می رود. ما از آن دوران فیلسوف به معنای مدرسی کلمه نداریم. افرادی که می آیند بیشتر درس نمی دهند و غالباً در زندان هستند و نظرات کلی درباره عصر خودشان می دهند ولی با تشتت.
حکمت ایجاب می کند با شکاکیت به امور نگاه کنیم. قرن هفدهم قرنی است که می خواهد دوباره همه چیز نظم و میزان صحیح بیابد. میزان عقلی بیاید. آنجا عقل انسانی قدرت خودش را از دست داده است. دچار نوعی شکاکیت موجه شده است. اینجا سعی می کند که تعقل درستی بیابد. عصر بازگشت به عقل است.
اصولی می خواهیم فکر کنیم. در این فکر اصولی یک شاخه نحله تجربی است، فرانسیس بیکن. اینکه در طبیعت دخل و تصرف کنید و طبیعت را به استخدام خودمان درآوریم. طبیعت را نمی خواهیم بشناسیم اما می توانیم از طبیعت استفاده کنیم. نه فقط طبیعت را به استخدام درمی آورند بلکه دیگران را هم به استخدام درمی آورند.
منبع : روزنامه اعتماد