چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
مرگ و باغبان
باغبان جوانی به شاهزاد ه اش گفت:«به دادم برسید حضرت والا! امروز صبح عزراییل را در باغ دیدم که نگاه تهدید آمیزی به من انداخت. دلم می خواهد امشب معجزه ای بشود و بتوانم از این جا دور شوم و به اصفهان بروم.»
شاهزاده راهوار ترین اسب خود را در اختیار او گذاشت. عصر آن روز شاهزاده در باغ قدم می زد که با مرگ رو به رو شد و از او پرسید:«چرا امروز صبح به باغبان من چپ چپ نگاه کردی و او را ترساندی؟»
مرگ جواب داد:«نگاه تهدید آمیز نکردم. تعجب کرده بودم. آخر خیلی از اصفهان فاصله داشت و من می دانستم که قرار است امشب در اصفهان جانش را بگیرم.»
http://www.rahenarafteh.mihanblog.com/Cat/۲۴.aspx
منبع : مطالب ارسال شده
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
آمریکا ایران غزه مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم شورای نگهبان حجاب لایحه بودجه 1403
روز معلم سلامت سیل تهران قوه قضاییه هواشناسی شهرداری تهران آموزش و پرورش فضای مجازی شورای شهر تهران دستگیری پلیس
قیمت دلار بانک مرکزی خودرو سایپا قیمت خودرو قیمت طلا ایران خودرو دلار بازار خودرو مالیات تورم ارز
سریال تلویزیون سینمای ایران سینما موسیقی دفاع مقدس رسانه ملی تئاتر فیلم کتاب
رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه نوار غزه حماس روسیه عربستان یمن ترکیه نتانیاهو افغانستان اوکراین
فوتبال رئال مادرید پرسپولیس استقلال بایرن مونیخ سپاهان تراکتور لیگ قهرمانان اروپا باشگاه استقلال فوتسال تیم ملی فوتسال ایران بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام اپل تبلیغات گوگل ناسا همراه اول آیفون ماه
کاهش وزن داروخانه مسمومیت سازمان غذا و دارو ویتامین قهوه خواب دیابت بارداری