شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

مصحف لاینتهی ...


مصحف لاینتهی ...
به نام آفریدگار
شاید آنروز که ماه
آخرین خنده ی آرام به شب می انداخت
و در آیینه ی لک دار نگاهش، نگران ...
بچه خورشید خودش را می باخت
آسمان فکر شبی بود که مهتاب نداشت
و پس از ان خورشید
هیچ شب خواب نداشت
شاید آن لحظه آخر بلبل ...
خواب یک لحن بهاری می دید
شاید اندیشه پرواز دو سه جوجه سبز ...
آخرین خاطره ای بود که با آن خندید
و هنوز آخر لبخند به لبهایش بود
که خزان شاخه عشقش را چید
و به اندازه ی پرواز هزاران بلبل ...
بال بگشود و رهید
هیجده بار بهار ...
همه ساله به زیارت آمد
هیجده سال بهار ...
پای آن پنجره ی عقده گشا زانو زد
هیجده مرتبه بلبل به ترانه خواندش
و غزل هرچه هنر داشت به دامانش ریخت
نوزده سالگی اش را اما ...
باغبان زار گریست
و دگر هیچ نشد نوبت بیست
تاخداهست ولی شعر لطیفش باقیست
بالهایش دو سه بار ...
بیشتر همپر پرواز نشد
هیجده بار بهار آمد و خواندش اما ...
گویی آن مصحف لاینتهی آغاز نشد
مثل قرآنی بود ...
که سر تاقچه ی علم بشر ماند ولی ...
هیچ رمزی ز الفبای خداوندی او باز نشد.

حامد اهور
منبع : مطالب ارسال شده


همچنین مشاهده کنید